(۱۸۸) دكترين مهدويت وكاركرد آن از منظر انسانشناسى وجامعه شناسى
دكترين مهدويت وكاركرد آن از منظر انسانشناسى وجامعه شناسى
سيد رضى موسوى گيلانى
اشاره:
دكترين مهدويت، آموزه واعتقادى دينى بر محور فرهنگ مهدوى است كه در دو عصر غيبت وظهور توانايى وقابليت نظريه پردازى وارائه راه حل هاى راهبردى در حوزه هاى متفاوت انسانى واجتماعى را داراست، به گونه اى كه مى توان بر اساس اين دكترين در عرصه فردى واجتماعى نظريه پردازى نمود. تفسير مهدوى از دين مدخل ومنظريست كه از تمامى ديگر مولفه ها وآموزه هاى دينى تفسيرى ژرف وعميق ارائه مى دهد وعلاوه بر آن كه خود مولفه اى از مولفه هاى دينى است ودر كنار ديگر آموزه ها مى نشيند اما ساختار وبنيادى است كه همه ى ديگر آموزه هاى اعتقادى واجتماعى توسط آن قرائت مى پذيرند واز آن ديدگاه نگريسته مى شوند. اين مقاله مى كوشد تا كاركرد وتاثير دكترين مهدويت را در دو حوزه انسان شناسى وجامعه شناسى در عصر غيبت وظهور مورد تامل قرار دهد.
مقدمه
در ميان مؤلفه هاى دينى متشكّل از آموزه هاى اعتقادى، اخلاقى وآداب دينى (احكام)، مى توان بر حسب اولويت واهميت آموزه ها، يك تقسيم بندى ساختارى ارائه داد. هر يك از آموزه ها وتعاليم دينى نسبت به يكديگر از رتبه ودرجه خاصى از اهميت واولويت برخوردار هستند ودر امر دين دارى ورسيدن به كمال دينى نقش ويژه اى را ايفا مى كنند، به طورى كه نمى توان گفت تمامى تعاليم دينى در امر دين شناسى ودين دارى از اهميت يكسانى برخوردار هستند. همين امر كه در تعاليم دينى از سلسله مراتب مفاهيم تكليفى ووضعى استفاده شده ودر قوانين جزايى وحقوقى براى هر يك از امور پاداش وجريمة خاصى لحاظ گرديده است، خود دليل اين است كه نوعى اولويت بندى مورد توجّه دين قرار گرفته است. در واقع، اين تفاوت ها به مؤمنان اهميت وميزان ارزش اعمال را گوشزد مى كند.
حال با توجّه به اولويت بندى ميان تعاليم دينى، اگر به اعتقاد يا آموزه اى دينى اهميت لازم وشايسته داده نشود يا بى جهت به امرى كه از ارزش دينى كمترى برخوردار است، بيش از اندازه اهميت دهيم، در هر دو صورت حقِّ آموزه هاى دينى را ادا ننموده وبه آن ها ارزش لازم را نداده ايم، در حالى كه لازم است شأن ومنزلت تعاليم دينى متناسب با توصيه هاى وحيانى حفظ شود واز افراط وتفريط پرهيز گردد. در واقع، اگر مؤمنان اعتقادى بنيادين ودينى را به اندازه اى كه مورد توجّه دين قرار دارد، اهميت ندهند وبه آن بى اعتنا باشند، مثل آن مى ماند كه انسان لباس با ارزش وگران قيمت را در جايگاه خود استفاده نكند يا اين كه دانش آموزى در لحظات پايانى جلسه امتحان كه به دو پرسش پاسخ نداده، به جاى پاسخ دادن به سؤال سه نمره اى به سؤال نيم نمره اى بپردازد وبه جاى پاسخ به سؤال مهم تر، توجّه خود را به سؤال كم اهميت تر معطوف سازد.
بى ترديد در نظام آموزه اى تمامى اديان نوعى رتبه بندى ميان تعاليم به چشم مى خورد وپاره اى از مؤلفه هاى دينى نسبت به ديگر مؤلفه ها، از ارزش ساختارى وبنيادين برخوردار است. مثلاً در تمامى اديان ابراهيمى وغير ابراهيمى مسأله وجود خداوند، عالم پس از مرگ، جاودانگى، نبوّت، سعادت، اميد ورضايت نسبت به زندگى وهستى، نجات ورستگارى، اصلاح جهانى يا منجى گرايى وامثال آن مورد توجّه خاص قرار گرفته است، به طورى كه هيچ دينى از پاسخ به اين پرسش ها بى نياز نيست وبر خود وظيفه مى داند كه به اين پرسش هاى وجودى مؤمنان وپيروان خويش پاسخى منطقى ورضايت بخش دهد.
در مقاله حاضر، ابتدا به اين مسأله پرداخته شده است كه چرا از مسأله مهدويت كه در منابع دينى وتمدّن اسلامى موقعيت حساسى دارد، در حوزه انسان شناسى وجامعه شناسى، استفاده لازم نمى شود؟ آموزه اى كه تعيين كنندة حركت جوامع، فلسفه تاريخ ووظايف مؤمنان ـ چه قبل از ظهور وچه بعد از ظهور ـ براى رسيدن به يك جامعه ايده آل همراه با انسان هاى متعالى است. سپس به اين مسأله پرداخته شده كه چرا فرهنگ مهدويت در بنيان هاى اصلى زندگى مسلمانان ودر نظريه پردازى هاى آنان مهجور ومتروك مانده است؟ در حالى كه مهدويت از مباحث مشترك مذاهب اسلامى است وبيش ترين تأثير فردى واجتماعى را در طول تاريخ تمدّن وفرهنگ اسلامى داشته است. بررسى مدعيان دروغين مهدويت در تاريخ اسلامى خود بيانگر اهميت ومنزلتى است كه اين موضوع در نزد مسلمانان وهمه فرقه هاى اسلامى داشته است. با وجود اين، از مسأله مهدويت براى نظريه پردازى در قلمروهاى متفاوت انسانى واجتماعى كمك گرفته نمى شود وتوانايى وقابليت آن مورد غفلت واقع شده است.
تعريف اصطلاح دكترين
طبق پژوهش هاى مذكور در دائرة المعارف دين وبيش تر فرهنگ هاى لغت، دو معنا براى كلمه دكترين (doctrine) بر شمرده شده است: معناى نخست آن " تصديق نمودن يا اعتقاد داشتن به يك حقيقت" ومعناى دوم آن "آموزه" ومترادف با كلماتى همچون
"tenet / اعتقاد"، " teaching / آموزه، تعليم" و" dogma / آيين" مى باشد. كلمه دكترين در معناى نخست (اعتقاد وباور به يك حقيقت) داراى ساختار فلسفى است، امّا در معناى دوم (آموزه) جنبه عملى آن بيش تر است.
از منظر اصطلاح شناسى، كلمه دكترين در علوم متفاوت داراى معانى وكاربردهاى جداگانه اى است. گاه در علوم سياسى به كار مى رود وبه معناى طرح ومدل يا يك اصل سياسى است كه از جانب يك سياستمدار يا انديشمند سياسى مطرح مى شود مانند "دكترين تساوى انسان"، "دكترين ترومن" و" دكترين برژنف" كه منظور از دكترين در اين جا، استراتژى يا نظرية خاص سياسى است. در علوم تجربى ومعارف بشرى به معناى تئورى علمى است كه روند اثبات را طى مى كند، امّا هنوز به مرحله اثبات نرسيده است، مانند "دكترين تكامل" كه در اين حالت " دكترين" به معناى آموزه نيست ومنظور از آن تئورى است.
در اديان ومذاهب از واژه دكترين آموزه هاى مذهبى وكلامى اراده مى گردد كه بنيادين واصيل، امرى بديهى وفوق چون وچرا، داراى مبناى استوار در متون دينى، مورد اعتقاد مؤمنان وداراى جنبه عملى وراهبردى باشد، مانند "دكترين بودا"، "دكترين مايا" و"دكترين مهدويت".
در آيين مسيحيان اصطلاحِ "دكترين" يا "دگما" به معناى آموزه هايى است كه براى پيروانش رستگارى را به ارمغان مى آورد. در دائرة المعارف كاتوليك آمده است كه اين اصطلاح براى " تعاليم مذهبى شفاهى " يا "تبشيرهاى انجيل " به كار مى رود. در آيين يهوديان نيز به معناى "آموزه يا تعليم" است كه بيش تر براى تعاليم تورات به كار برده مى شود. در اسلام منظور از آن آموزه يا آموزه هاى اعتقادى وكلامى است كه هم اصيل وبنيادين است وهم جنبه راهبردى دارد. گاه بر حسب استعمال وبه مقتضاى اضافه شدن "دكترين" به آموزه اى دينى همچون "مهدويت" از آن معانى اى همچون فلسفه، مكتب فكرى ونوعى گرايش مى توان استنباط نمود، مانند "دكترين مهدويت" كه به معناى " فلسفه مهدويت" و"مكتب فكرى مهدويت" و"مهدويت گرايى" است.
اصطلاح شناسى دكترين مهدويت
بعضى از مؤلفه هاى دينى داراى محوريت است واز آن ها به آموزه هاى اعتقادى يا "دكترين" تعبير مى شود. مثلاً در آيين بودايى مسأله " دوهكه" يا رهايى از رنج ورسيدن به نيروانا چنان اهميت دارد كه از آن به "دكترين دوهكه يا دكترين بودا" ياد گرديده است يا در آيين هندو از مسأله " مايا " كه به معناى غير واقعى وسراب بودن جهان وماسواى برهمن است، به "دكترين مايا" تعبير شده است.
از جمله اعتقاداتى كه در اسلام از منزلت ومقامى اصيل وبنيادين برخوردار است، مسألة مهدويت است كه قابل تطبيق با مسأله "موعود گرايى يا منجى گرايى"، " نجات يا رستگارى " و"هزاره گرايى" در ديگر اديان مى باشد. مسأله نجات وحكومت جهانى مهدوى در نزد فرقه هاى اسلامى از وفاق جمعى برخوردار است ودر متون روايى فرقه هاى اسلامى همچون صحاح سته (كتاب هاى ششگانه) از احاديث صحيح ذيل چهار عنوان از آن سخن گفته شده است: 1ـ كتاب المهدى 2ـ باب الفتن ( آشوب وفتنه ها) 3ـ باب الملاحم (آشوب هاى بزرگ) 4ـ اشراط الساعه (علايم روز قيامت) وهيچ يك از مذاهب اسلامى در آن ترديد ندارند وهر چند در چگونگى وكيفيت مسأله مهدويت در ميان مذاهب اسلامى، اختلافاتى به چشم مى خورد، در بنيادى واصيل بودن وحتميت وقوع آن هيچ گونه اختلافى ميان آن ها وجود ندارد.
ازطرف ديگر با توجه به تكرار وبسامد مسأله مهدويت در متون دينى فريقين (شيعه/ سنى) به نظر مى رسد كه مسأله مهدويت از مشترك ترين ومورد وفاق ترين مباحث در اعتقادات اسلامى است كه همه مذاهب اسلامى آن را تصديق نموده اند. از كاركردهاى عملى وراهبردى دكترين مهدويت اين است كه با اين كه مسأله امامت وخلافت از آسيب پذيرترين و
اختلافى ترين موضوعات در تاريخ انديشه فريقين شمرده مى شود واختلافات مذاهب اسلامى با يكديگر در نخستين امام وخليفه موجب دسته بندى هاى مذهبى شده است، اما اين اختلافات با آمدن وظهور آخرين امام وخليفه يعنى امام مهدى (عج) به يك اتفاق نظر ووحدت منجر خواهد گشت، گويى سرانجامِ تمامى فرقه هاى اسلامى با ظهور مهدوى يا دكترين مهدويت به اتحادى اعتقادى تبديل خواهد شد وهمه مسلمانان بر سر سفره نبوى با قرائتى مهدوى با يكديگر دست دوستى خواهند داد وبه پرستش خداوند خواهند پرداخت. در واقع به تعبير قرآن امام مهدى (عج) تجلّى بخش بازگشت همه امور به خداوند خواهد بود وهمه انسان ها را به يك امّت تبديل خواهد نمود.
اگر مقام ومنزلت مسأله مهدويت در منابع دينى شيعه واهل سنت بررسى شود، بى ترديد تصديق مى گردد كه از اين مؤلفة دينى مى توان به عنوان يك نظريه اعتقادى ـ جهانى استفاده نمود كه قابليت تفسير حوزه هاى متفاوت حيات فردى وجمعى همچون سياست، حكومت، اقتصاد، مديريت، انسان شناسى، روان شناسى، جامعه شناسى وامثال آن را داراست، به طورى كه مى توان نظريه ها والگوهاى متفاوتى را در اين ساحت ها بر اساس فرهنگ مهدويت ارائه داد.
منظور از دكترين مهدويت مجموعه آموزه هايى است كه بر محور مهدويت مى باشد ومى توان از آن آموزه ها، چه پيش از عصر ظهور وچه پس از عصر ظهور، در ارائه راه حل هاى كاربردى وطرح نظريه هاى راهبردى در حوزه هاى متفاوت، استفاده نمود. در تفكر ونظام فكرى مسلمانان، دكترين مهدويت شاخصى انسجام بخش وسامان دهنده است كه در بسيارى از نظريه پردازى ها وارائه الگوهاى فكرى مى تواند حضور داشته باشد.
در طول تاريخ شيعه از بحث مهدويت براى نظريه پردازى در موضوع حكومت ودولت، شرايط وويژگى هاى حاكمان در عصر غيبت ونحوه اداره جامعه توسط آنان استفاده مى شده است وفقها وعلماى اسلام مسألة مهدويت را به عنوان يك اصل وپارادايم مورد بحث وگفت وگو قرار مى داده اند وهيچ فقيهى نبوده كه در عصر غيبت براى موضوعاتى همچون حكومت، ولايت، خلافت، وويژگى هاى حاكمان به رواياتى كه در باب امامت، مهدويت وشخصيت حضرت ولى عصر(عج) آمده است، استناد نكرده باشد، امّا متأسفانه اين توجّه به فرهنگ مهدويت منحصر به همين حوزه بوده ودر ديگر ساحت ها كمتر مورد توجّه قرار گرفته است، در حالى كه مى توان از مسأله مهدويت نه تنها در عرصه تئورى هاى حكومت، بلكه در عرصه فلسفه تاريخ، فلسفه سياسى، علوم اجتماعى وديگر حوزه ها استفاده نمود وآن را در نحوه مديريت جامعه، اقتصاد، نحوه فقر زدايى، رفتار سازمانى، روابط ومناسبات اجتماعى، قانونمند سازى وقانون پذيرى جامعه، انسان شناسى، روان شناسى وديگر موارد به كار گرفت. در باور اسلامى، ظهور امام مهدى (عج) سامان بخشِ همه اين عرصه ها است ومحدود به يك زمينه نمى شود، ليكن تا كنون توجّه به فرهنگ مهدويت تنها در عرصه سياسى وحكومتى بوده ومتأسفانه نگاه فراگير وگسترده به آن نشده است.
توجّه مستمر وپيوسته به دكترين مهدويت وحضور آن در قلمروهاى گوناگون، مانند توجّه ومراقبتى كه يك بيمار قلبى در همه حالات به وضعيت قلبى خود دارد. اين شخص در هنگام غذا خوردن، خوابيدن، ورزش، مسافرت وهرگونه فعاليت ديگر توجه دارد كه شرايط زندگى وبرنامه هاى او سازگار وهماهنگ با وضعيت قلبش باشد. همچنين مهدويت نيز به مثابه قلب انديشه اسلامى بايد در تمامى شؤون زندگى حاكميت داشته وجهت بخش باشد، نه اين كه توجّه به مهدويت در حاشيه نظريه پردازى قرار گيرد وآن را يك امر تاريخى وگاه اسطوره گرايانه تلقّى كنيم.
مسأله مهدويت در تفكّر دينى پس از اين كه دوره امامت امام مهدى (عج) آغاز گرديد، نسبت به بسيارى از ديگر اعتقادات اسلامى از رتبه ومقامى برتر برخوردار است. از كاركردهاى مهدويت گرايى اين است كه تمامى قرائت هاى رسمى وغير رسمى از مذاهب واديان با ظهور مهدوى تصحيح خواهد شد وظهور ايشان ارمغان آور تفسيرى وحيانى ومطابق با منطق وحيانى تمامى انبياى پيشين مى باشد كه به اختلافات مذهبى پايان خواهد داد. بنابراين، ادبيات وفرهنگ مهدوى مدخلى است كه تمامى اعتقادات اسلامى وحتى نظام اعتقادى ديگر اديان از آن منظر نگريسته مى شود ودر عين حال كه مهدويت قسيم ديگر اعتقادات همچون توحيد، نبوت، معاد وامثال آن است، امّا شاخصه مهمّى دارد كه آن را حتّى از نبوّت رسولان ممتاز مى سازد وبه آن، شايستگى احراز جايگاه يك دكترين جهانى را مى دهد وآن تماميت بخشى وتكميل كاركردهاى تمامى انبيا در طول تاريخ بشر، به وحدت رساندن تمامى آموزه هاى اديان گذشته، تفسير خالص وتوانا از اعتقادات دينى وقطعى بودن تحقّق اين ايده آل وآرمان دينى است.
كاركردهاى دكترين مهدويت
معمولاً يك اعتقاد بنيادين وجدّى سياسى، علمى ودينى بايد توانايى اين را داشته باشد كه به تحليل وتفسير مجموعه اى از مسائل بپردازد وبراى برون رفت از وضعيت موجود وبهبودى وضعيت فرد وجامعه، راهكارهايى راهبردى ارائه دهد. حال پرسش اين است: همانطور كه از يك دكترين كلان وبنيادين انتظار مى رود تا كاركردهاى مثبت وراهگشا داشته باشد، آيا دكترين مهدويت مى تواند به عنوان يك نظريه اعتقادى وكلامى راهكارهاى راهبردى براى انسان وجامعه ارائه دهد؟ در پاسخ به اين پرسش، در اين مقاله مى كوشيم تا دكترين مهدويت را در دو سطح انسان وجامعه بررسى وآثار وكاركردهاى آن را، به ويژه در دو مرحله پيش از عصر ظهور وپس از عصر ظهور، بيان نماييم. بر اساس اين تقسيم بندى، كاركردهاى دكترين مهدويت در چهار مرحله بررسى مى شود كه به شرح ذيل است:
1. كاركرد دكترين مهدويت از منظر انسان شناسى
1-1. كاركرد انسان شناسانه دكترين مهدويت پيش از عصر ظهور
2-1. كاركرد انسان شناسانه دكترين مهدويت پس از عصر ظهور
2- كاركرد دكترين مهدويت از منظر جامعه شناسى
1-2. كاركرد اجتماعى دكترين مهدويت پيش از عصر ظهور
2-2. كاركرد اجتماعى دكترين مهدويت پس از عصر ظهور
1- كاركرد دكترين مهدويت از منظر انسان شناسى
همه مكتب هاى انسان شناسى لازم مى بينند تا به خواسته ها، علايق، محدوديت ها واهداف انسانى توجّه كنند وبه نيازهايى همچون آرامش، اميد، رضايت خاطر، لذت بردن از زندگى، شكوفايى، كمال جويى و... پاسخ دهند. بزرگ ترين مكتب هاى انسان شناسى معاصر وروان شناسان براى پاسخ دادن وتأمين اين نيازهاى انسانى با اديان اشتراك دارند وگاه به رقابت مى پردازند. روان شناسان بزرگ براى پاسخ دادن به نياز انسان ها وتحقّق بهداشت روان از شيوه هاى متفاوتى استفاده مى نمايند. زيگموند فرويد از راه لذّت جويى، آلفرد آدلر از راه قدرت جويى وويكتوريا فرانكل از راه معناجويى در زندگى، بهداشت روان را قابل تحقّق مى دانستند يا حتّى روان شناسان بزرگ در اين مسير گاه تحت تأثير اديان هندى به دنبال تكنيك هايى در جهت تحقّق اين امر هستند.
بزرگ ترين فيلسوفان وانسان شناسان اگزيستانسياليست وديگر انديشمندان قرن بيستم كوشيدند تا به پرسش هاى زندگى پاسخ دهند ودر اين مسير راهكارهايى را عرضه نموده اند. عده اى از آنان همچون ژان پل سارتر، سيمون دوبوار، كامو، كافكا وامثال آن ها نگاهى الحادى به زندگى داشتند به طورى كه كامو وكافكا زندگى را بدون غايت وپوچ مى دانستند ويا فردى همچون سارتر زندگى را برآمده از شور وشوق كودكانه مى دانست وبا بى اعتمادى به حيات اخروى، مرگ را پايان راه وزندگى را تكرار مستمر تلقّى مى نمود. كامو زندگى را تشبيه به تخته سنگى كرد، كه به دست انسان دهند تا از پاى كوه به بالاى كوه ببرد، امّا پس از طى اين راه، آن را از كوه مى غلتانند ودوباره از او مى خواهند تا اين كار را انجام دهد. كامو زندگى را به مانند تكرار پى در پى اين عمل، امرى تكرارى، بى فايده وگريزناپذير مى دانست امّا از انسان مى خواهد كه هيچگاه تسليم نشود واين وضعيت را تحمّل كند.
فردى مانند سارتر كه تصويرى منفى وستيزه جويانه از خداوند وحتّى عالم دارد، خدا را محدود كنندة وجود انسان مى داند وچون نمى تواند در ذهن خود ميان وجود خداوند با اراده واختيار بشر سازگارى ايجاد كند، از اين رو خداوند را براى تحقّق اراده آزاد بشر به كنار مى گذارد تا آزادى انسان به كمال برسد ومحدود نشود. وى بيهوده گمان مى برد كه وجود خداوند مخالف آزادى بشر مى باشد ورابطه خداوند وانسان را همچون رابطه يك برده با ارباب مى پندارد كه وجود ارباب سلب كننده اراده وآزادى برده است.
اين عده از انسان شناسان اگزيستانسياليست وملحد كوشيدند تا به پرسش هاى انسان خسته شده از جنگ جهانى دوم پاسخ دهند واو را كه از جنگ وعلم وكليسا دلزده است، به نيروهاى درونى خويش متكى سازند، به طورى كه اين گرايش به قابليت ها وتوان هاى درونى در نگرش بسيارى از فيلسوفان، هنرمندان ومتفكّران پس از جنگ جهانى ديده مى شود. اين طيف به جهت تنفّر از نهاد كليسا، به خداوند هم پشت نمودند ورابطه خويش را با او وآسمان قطع نمودند. از اين رو، تنها راه پيش روى اين عده از انديشمندان، اين بود كه انسانِ رها شده از جنگ را به زندگى اميدوار كنند وخواستند اين كار را، بدون نگرش دينى واخرويت انديشى وبا تكيه بر اراده واستعدادهاى انسان انجام دهند.
عده اى ديگر از انديشمندان اگزيستانسياليست همچون كى ير كگور، كارل ياسپرس، گابريل مارسل وديگر پيروان موحّد اين رويكرد انسان شناسانه بر خلاف فيلسوفان پيشين در پاسخ به پرسش هاى انسان معاصر به جنبه هاى الوهى، متافيزيكى وايمان روى آوردند وبر خلاف سارتر كه رابطه انسان را با خدا رابطه ارباب وبرده وزورگويانه قلمداد مى نمود، رابطه انسان وخدا را رابطه عاشق ومعشوق ورابطه ايمانى دانستند. به مفاهيم فرامادّى، وجود غايت در زندگى وايمان درونى توجّه نمودند ومخاطبان خويش را براى سعادتمندى به خداباورى، ايمان گروى واهداف اخروى توصيه نمودند.
همچنين در ميان اديان، پاره اى از آن ها در ساختار آموزه اى ونظام اخلاقى خويش به انسان شناسى نزديك ترند وگاه نگاهى انسانى تر به مشكلات ودغدغه هاى انسان دارند. به عنوان مثال، اديان هندى مى كوشند تا به پرسش هاى مهم زندگى پاسخ مثبت دهند. آيين بودا با طرح روش ها وراهكارهايى همچون تمركز ومراقبه مى خواست انسان را از توهّمات ذهنى وترديدهاى روحى نجات دهد وبه آرامش ورهايى از اضطراب درونى برساند. حتى اين مكتب الهام بخش بسيارى از فيلسوفان بزرگ همچون شوپنهاور، نيچه وهايدگر وروان شناسان نوين گرديد. بى ترديد، اين تأثيرپذيرى فيلسوفان بزرگ وروان شناسان به جهت نيازى است كه توده انسان ها از جنبه انسان شناسانه به راهكارهاى ثمر بخش در خود مى بينند.
حال در اعتقادات اسلامى ودر حوزه دكترين مهدويت اين پرسش نيز وجود دارد كه آيا آموزه مهدويت مى تواند پاسخ يا راهكارى راهبردى براى حل مسائل انسانى ارائه دهد؟ وحال كه يكى از بزرگ ترين آرمان هاى اديان ابراهيمى كمك در مسير تحقّق رشد وكمال انسان ها است وانبيا آمده اند تا استعدادهاى انسانى را شكوفا كنند وبا آموزه هاى وحيانى وبا حرمت نهادن به حريم وكرامت انسانى ورسميت بخشيدن به تمامى ابعاد وجودى انسان او را احيا نمايند. آيا نگرش مهدوى از جنبه انسان شناسانه راه حل وپاسخى را براى پرسش هاى وجودى واصيل انسان ها ارائه نموده است يا خير؟
انسان شناسى عصر جديد
نگاهى به وضعيت انسان شناسى معاصر بيانگر اين است كه على رغم ادعاى بشر معاصركه تصور مى كند به رشد وتوسعه در عرصه تمدن وفرهنگ دست يافته، در بسيارى از امور نسبت به انسان دوره جاهليت هيچ تفاوتى پيدا نكرده است. به عنوان مثال در عصر پيامبر زنان را زنده به گور مى كردند وبراى جنس زن ارزش قائل نبودند وآنان را به منزله مال وثروت خويش تلقى مى نمودند، امروز هم زنان زنده به گور مى شوند، با اين فرق كه در عصر جاهليت، جسم آنان دفن مى شد، اما امروزه روح زن دفن مى شود وتحقير مى گردد، امروزه در عصر اينترنت وكامپيوتر كه براى فروش اجناس وكالا، تبليغات تجارى ولذت جويى، به جنسيت زن توجه مى شود، چه تفاوتى ميان عصر جاهليت وعصر مدرن وجود دارد؟! به نظر مى رسد با وجود اينكه امروزه جنبش زنان يا فمنيسم يكى از جنبش هاى عصر نوين تلقى مى گردد وزنان گمان مى برند كه به آزادى وفرهيختگى رسيده اند، اما از تحقير زنان كاسته نشده است وفضيلت وكرامت زن دغدغه اصلى انسان شناسى عصر مدرن نبوده وتنها به استيفاى بخشى از حقوق زنان اكتفاء شده است.
از ديگر عناصر انسان شناسى در عصر حاضر اهميت مرز جغرافيايى، زبان، نژاد، تاريخ وديگر امور قراردادى وتوافقى ميان ملت ها است. اين عناصر وشاخص ها در ميان ملت ها به قدرى بر احساسات، عواطف وافكار مردم تاثير گذارده است كه اگر فردى در دورترين نقطه يك كشور كشته شود ويا براثر جنگ يا بلايى طبيعى از دنيا رود، با او احساس همدردى خواهيم داشت، اما نسبت به كسى كه دركشور ديگر ودر بيرون از مرز جغرافيايى به يكى از اين عوارض وبلايا دچار شود، اين احساس همدردى را نسبت به او به طور شايسته ابراز نمى داريم. در تحليل روان شناسانه از مسأله بايد گفت، اين امر تنها به اين خاطر است كه مرز جغرافيايى كه صرفا امرى قراردادى است، مورد پذيرش ما قرار گرفته وملاك قضاوت وداورى قرار داده شده است، به اين خاطر ناخودآگاه، به همدردى با يك هم وطن مى پردازيم اما با غير هم وطن كه شايد از جهت زبان، تاريخ وفرهنگ با ما سنخيت بيشترى هم داشته باشد، به جهت تفاوت در مليت ومرز جغرافيايى، همدلانه رفتار نمى كنيم، به عنوان مثال يك ايرانى ممكن است به مهاجران افغانى وعراقى، همانهايى كه يك زمان، سرزمين شان جزئى از ايران تلقى مى شد، نگاه يك شهروند درجه دوم ومهاجر را داشته باشد، اما اگر فردى در دورترين نقطه كشور باشد، او را هم وطن تلقى كند. آيا وطن در انسان شناسى جديد به همان معنايى است كه در فرهنگ دينى وانسان شناسى اسلامى بيان مى شود؟! آيا ما پيرو پيامبرى هستيم كه ميان انصار ومهاجر، پيوند اخوت وبرادرى ايجاد نمود ؟! پيامبرى كه مى خواست، برترى هاى عشيره اى، زبانى، وملى را به فضيلت هاى دينى وانسانى تبديل نمايد وبه جهت همين فضيلت هاى دينى وتقوايى، يك جوان را فرمانده جنگ مى كند اما اين منصب را به پاره اى از ريش سفيدان كه در آن جنگ به دستور پيامبر بايد شركت مى كردند، اعطاء نمى كند وآنگاه كه دليل اين انتخاب را از پيامبر اكرم مى پرسند، ايشان جواب مى دهد كه اسامه حافظ قرآن وپارسا است. در واقع پيامبر(ص)، با اين عمل فهماند كه خويشاوندى ويا به تعبير ابن خلدون " عصبيت " ملاك فضيلت ومحور انسان شناسى اسلامى نيست بلكه نخبه گرايى وبرترى به ارزش ها وفضيلت هاى انسانى ودينى است.
هر چند پس از وفات پيامبر اكرم، آنان كه به بلوغ فكرى نرسيده بودند تا منطق موجود در سخن ورفتار پيامبر را بفهمند، اين سنت را كنار نهاده وجامعه اسلامى را قرن هاى متمادى در جاهليت وعقب ماندگى نگه داشتند، اما امروزه مى بينيم، پس از قرن ها فاصله زمانى از سنت نبوي؛ در انسان شناسى قرون اخير مفهوم فضيلت مدارى ونخبه گرايى از جنبه تئوريك ـ نه عملى وكاربردى ـ رخ نشان داده وبا ذائقه انسان ها وانديشمندان علوم اجتماعى خود را سازگار نموده است.
تصور كنيد اگر مردم همه دنيا وهمه كشورها همچون يك ملت وجامعه تلقى مى شدند وهمه نسبت به يكديگر همان احساس همدردى را مى داشتند كه نسبت به خانواده خويش دارند، چقدر نيكو بود! به عنوان نمونه گاه ديده مى شود پس از پاره اى از حادثه هاى جهانى، همچون جنگ، زلزله ويا ديگر حوادث، پاره اى از انسان هاى ديگر جوامع وديگر سرزمين ها بر اساس عواطف واحساسات فطرى خود، به ابراز احساسات وهمدردى مى پردازند وتلاش مى كنند تا به گونه اى رنج وآلام مردم آسيب ديده را كاهش دهند. در چنين حوادثى ديده مى شود كه چگونه احساس خوديت، مالكيت وثروت در بعضى از انسان هاى پاك سرشت، كنار گذارده مى شود وآنان در حد امكان به كمك همنوعان خود مى پردازند.
با ديدن اين صحنه ها به ذهن انسان خطور مى كند كه انسان ها در عصر جديد چگونه با ايجاد مرزبنديها، پيمان ها وقراردادهاى متعدد سياسى واقتصادى وديگر عوامل نژادى، زبانى وفرقه اى به دسته ها وگروههاى گوناگون تقسيم شده واز هويت مشترك انسان وهمدلى با ديگر هم نوعان خويش فاصله گرفته اند. بر اساس همين تقسيم بنديهاى مذكور عده اى بخاطر خاك وسر زمين با ديگران مى جنگند، دسته اى به جهت منافع اقتصادى ودسترسى به منابع مالى ديگر ملل لشگركشى مى كنند ويا به انحاء گوناگون به گونه اى در تعارض وجدال با يكديگر هستند وجنگ هفتاد ودو ملت را راه انداخته اند. آيا اين مرزبنديها وتفاوت هاى قراردادى كه جزئى از انسان شناسى معاصر است، شايسته اين مى باشد كه عده زيادى از انسانها محكوم به مرگ، فقر، بيمارى وستمديدگى شوند؟!
همانطور كه در ايام حج تمام تفاوت ها وويژگى هاى مادى ودنيوى كنار گذاشته مى شود وهمه انسانها بدون توجه به صنف، نژاد وهويت اجتماعى در يك لباس، وبا عمل واحد، به بندگى خداوند مى پردازند، همچنين گاه در حوادث عمومى وفرامرزى ديده مى شود كه مردم از قالب وپوسته شخصى خويش بيرون آمده وهم دل وهماهنگ با مفاهيم دينى وانسانى رفتار مى نمايند. انسان پس از مشاهده وحدت مردم در حوادث بزرگ ملى وجهانى كه گروهها، طبقات واقشار متفاوت به كمك هم نوعان خود مى پردازند، احساس مى كند كه مردم هر چند در عصر غيبت به طور كامل با ويژگى هاى فرامكانى وفرا ملى عادت ننموده اند، اما تا حدى استعداد اين را پيدا كرده اند تا فراتر از عناصر جاهليت همچون مرز، نژاد، زبان وامثال آن به مقولات انسانى ودينى بنگرند.
سخنان پيشوايان دينى در باره عصر ظهور ودر باره تشكيل حكومت مهدوى تداعى گر اين است كه پس از آمدن امام عصر(ع) وتصفيه نفوس، همه انسانها تبديل به يك خانواده خواهند شد، هيچ گرسنه وفقيرى باقى نخواهد ماند وامنيت وآرامش روحى آنقدر زياد خواهد شد كه حتى زنان جامعه كه آسيب پذيرتر هستند، احساس امنيت مى كنند.
در عصر مهدوى هيچ فردى به خاطر مرز جغرافيايى، نژاد، زبان، رنگ پوست وديگر عواملى كه در انسان شناسى عصر جديد عامل تفكيك انسان ها وجوامع است، مورد تحقير قرار نمى گيرد وهمه انسانها با يكديگر الفت ودوستى خواهند يافت وملاك برترى براساس فضيلت هاى دينى وانسانى خواهد بود. در واقع همانطور كه در يك واقعه انسانى گاه پاره اى از انسان ها به فطرت خويش عمل مى نمايند واز هواى نفسانى خويش فاصله مى گيرند، همچنين با تزكيه نفوس وبا حضور انسان كامل يعنى امام مهدى (عج) در جامعه وقرار گرفتن در تحت تربيت او، همه عوامل برترى مادى وگذرا، نخ نما خواهد شد وهمه كوشش خواهند نمود تا به جاى عوامل زوال پذيرى همچون كشور، ثروت، زيبايى، مقام اجتماعى وديگر امور دنيوى به شاخص هايى همچون ايمان، قلب سليم، عمل صالح ومقام قرب آراسته گردند. در آن دوره تنها ملاك انسان شناسى مهدوى وعامل تمايز وبرترى ميان انسان ها، مراتب پارسايى وتقوا خواهد بود وبه درجات ومراتب زودگذر دنيوى هيچگاه توجه نخواهد شد.
بى ترديد يكى از كاركردهاى نگرش مهدوى به مثابه يك نظريه جهان شمول، در حوزه انسان شناسى است. مهم ترين ويژگى اديان ورسولان آسمانى اين است كه عهده دار هدايت انسان ها هستند ومى كوشند انسان ها را به سرانجامِ نيكو برسانند وبه دغدغه ها، پرسش ها وانتظارات آدميان پاسخ دهند. در واقع همه انبيا در قدم نخست خواهان اين بودند كه انسان ها را به كمال برسانند واين امر كاركرد مشترك همه اديان وانبيا است. در بررسى اين پرسش اساسى، موضوع را ذيل دو عنوان بررسى مى كنيم:
1-1. كاركرد انسان شناسانه دكترين مهدويت قبل از ظهور: موقعى مى توان يك تئورى ورويكرد را انسانى تلقى نمود كه داراى كاركرد وارزش انسانى باشد وبراى مشكلات انسان راه حل ارائه دهد. حال اين پرسش در حوزه مهدويت مطرح است كه اعتقاد وباور به مسألة مهدويت در دوره غيبت كبرا وپيش از عصر ظهور، چه كاركرد راهبردى براى مؤمنان دارد وچگونه مى توان از اين اعتقاد يا آموزه جهانى استفاده نمود؟
دكترين مهدويت بر اساس استراتژى انتظار پيش از عصر ظهور از سه ويژگى مهم برخوردار است كه عبارتند از:
1- اصلاح نفس؛
2- اميد به آينده؛
3- عاملِ سرزندگى، شادابى وكوشش افزون.
جابر در حديثى از پيامبر اكرم(ص)، نقل كرده است:
"من كذب بالمهدى فقد كفر".
تكذيب مهدويت به مثابه كفر خوانده شده است. همچنين به مؤمنان گفته شده است كه "من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية"، عدم شناخت امام وقت وعدم شناخت مهدويت به مانند مرگ جاهليت است. انسانِ منتظر مادرى چشم به راه را مى ماند كه صبح بيدار مى شود، خانه وجود را تطهير وخانه تكانى مى كند ودر انتظار مهمان به سر مى برد. همانطور كه مادر خانه را پاكيزه نگه مى دارد وكم ترين كثيفى را از بين مى برد وبه اميد آمدن مهمان سرزنده وشاداب است، انسانِ منتظر نيز به دنبال اين است تا ميان روح خويش وامام سنخيت ايجاد نمايد. وى با اميد به آينده مطلوب، وجد وشادابى درونى دارد واحساس يأس ونااميدى را به خود راه نمى دهد. دكترين مهدويت پيش از عصر ظهور، ارمغان آورِ تهذيب نفس انسان هايى است كه به امام مهدى (عج) وجامعه آرمانى او عاشقانه مى نگرند. بر خلاف مدينه فاضله افلاطون كه صرفاً يك تئورى وآرمان ذهنى وانتزاعى است وهيچ كوششى در جهت عملى شدن آن صورت نمى پذيرد وتقدّسى در آن وجود ندارد، مهدويت در نزد پيروان آن از جنبه قدسى ودلبردگى برخوردار است ومؤمنان در جهت تحقّق آن مى كوشند وآن را امرى شدنى وحتمى مى دانند. انتظار مهدوى در عصر غيبت، كاركردى انسانى واخلاقى دارد وهمراه با سازندگى است. بدين جهت است كه در روايات، انتظار ظهور برترين عمل شمرده شده است. انسان منتظر هميشه براى رسيدن به وضعيت مطلوب مى كوشد وبه آرمان ها واهدافى مى انديشد كه در فرهنگ مهدويت به او نويد داده شده است. بنابراين وى هيچ گاه بدون هدف نيست ودر ركود وبطالت، عمر را سپرى نمى كند.
از منظر مؤمنان، اعتقاد مهدوى صرفاً يك تئورى نيست، بلكه فلسفه تاريخ وآرمانى قطعى الوقوع است. در فرهنگ دينى به مؤمنان توصيه شده است كه آن را دور نپندارند وقريب الوقوع ببينند. از اين رو، در طول تاريخ چه بسيار انسان هايى بوده اند كه با اعتقاد به مسأله مهدويت، به تهذيب خويش پرداخته وتا آخر عمر به تطهير نفس وپارسايى مشغول بوده وبر آستانه خانه دل نشسته وچشم به راه بوده اند واين درد فراق براى آنان گوارا وشيرين شده وبلكه گاه موجب ظهور خاص مهدوى براى آنان شده است. به تعبير ديگر، خداوند وپيشوايان دينى از آنان راضى بوده وآنان هم از خدا راضى بوده وسرانجام به رستگارى رسيده اند.
بى ترديد در طول تاريخ غيبت، مهدويت از جمله بزرگ ترين اعتقادات اسلامى بوده كه تبديل به يك فرهنگ گشته ودر كنار فرهنگ عاشورا از عوامل سازندگى وشادابى دينى بوده است. در تاريخ شيعه بيش ترين تجربه هاى معنوى وعرفانى واخلاقى مرهونِ فرهنگ مهدوى وفرهنگ حسينى است كه بررسى مصاديق آن خود پژوهشى مستقل را مى طلبد.
بنابراين از جنبه انسان شناسانه، دكترين مهدويت پيش از ظهور به رضايت وطيب خاطر، شادابى وآرامش درون، اميد به زندگى وحيات بهتر، تحمل شدايد وسختى ها منتهى مى گردد. بيهوده نيست بعضى از روان شناسان معتقدند اعتقادات دينى موجب مى شود تا مؤمنان در شكست ها، ناكامى ها وناگوارى ها از شكيبايى وتحمّل بيش ترى برخوردار باشند. از اين رو مسأله اى همچون مهدويت به دليل اين كه در منابع دينى توجّه خاصى به آن شده است، اين كاركرد را دارد كه به عنوان هدف، آرمان دينى ودورنماى زندگى بشر، حركتى پيوسته، مستمر وجاودانه را در روح وشخصيت مؤمنان به وجود آورد.
2-1. كاركردهاى انسان شناسانه دكترين مهدويت پس از عصر ظهور: يكى از مهم ترين انتظارات وخواسته هاى مؤمنان از عصر ظهور اين است كه پس از تحقّق آن وايجاد حكومت مهدوى، انسان تفاوت ماهوى با انسان پيش از جامعه مهدوى پيدا كند؛ از اين رو در اينجا، اين پرسش مطرح مى گردد كه انسان پس از عصر ظهور، در چه ويژگى هايى از انسان پيش از ظهور جدا مى گردد؟
بديهى است، كوشش تمامى انبيا وهدفِ تعاليم وحيانى، سامان دادن به وضعيت انسان وهدايت او است واين امر مهم ترين آرمان اديان ابراهيمى وغير ابراهيمى وحتّى مكتب هاى بشرى در طول تاريخ بوده است. در واقع همه انديشمندان با هرگونه تفسيرى كه از كمال ارائه مى دهند، در اين ادعا با يكديگر مشترك هستند كه مى خواهند انسان را به نجات ورستگارى برسانند. به همين جهت مفاهيمى همچون نجات، رستگارى، منجى گرايى، ملكوت خدا، تكامل وامثال آن براى همه انسان ها ومكاتب، مطلوب ودل نشين است. اگر بخواهيم براى مسأله تشكيل حكومت مهدوى ومفهوم انتظار مهم ترين كاركرد را مطرح سازيم، بى ترديد بايد به تصحيح وآبادانى وجودى وهويتى انسان اشاره نمود. اين امر در سرلوحه كاركردهاى حكومت مهدوى قرار داده شده است. حتّى تغيير وضعيت اجتماعى وتحقّق جامعه عادلانه نيز به يك معنا براى رشد وكمال يابى انسان ها است، به طورى كه اگر قرار باشد در جامعه اى عدالت، آزادى معقول، رفاه، امنيت، صلح وهم زيستى مسالمت آميز باشد، امّا اين امور در خدمت انسان سازى نباشد، آن جامعه داراى وضعيت مطلوب نخواهد بود.
بنابر مقدمه پيشين بايد گفت، مسأله مهدويت از جمله آموزه هايى است كه در آن صريحاً به اهداف انسان شناسانه اشاره شده است به طورى كه در اعتقاد اسلامى، حكومت مهدوى پايانه وتجلى آخرين فرصت اديان (بقية الله) تلقى شده است. در واقع نهالى كه حضرت آدم(ع) آن را كاشت ويك صد وبيست وچهار هزار پيامبر آن را آبيارى نمودند، در حكومت مهدوى به بار مى نشيند. در سخن پيشوايان دين آمده است: خوشا به حال آنان كه اين زمان را درك كنند واگر ما هم آن زمان را درك مى كرديم، دريارى امام مهدى (عج) مى كوشيديم. درحقيقت اين گونه رغبت وشوق از جانب پيشوايان دين بدين جهت بوده كه چشم انداز آرمانى همه انبيا وامامان در حكومت مهدوى تحقّق مى يابد واز اين دوره است كه تكامل بشرى شتاب مى يابد وافراد برخلاف عصر پيش از ظهور، از زمان تحقّق اين دوره تا انتهاى تاريخ مى توانند با كم ترين كوشش وهزينه به رشد وكمال دست يابند. بنابراين بديهى است كه تمامى اديان، رسولان وامامان نسبت به اين عصر واين حكومت احساس خوبى داشته باشند واز آن به نيكى ياد كنند. مهم ترين تفاوت هاى انسان حكومت مهدوى با انسان پيش از آن را مى توان در چهار ساحت بيان نمود:
الف) رابطه انسان با خداوند؛
ب) رابطه انسان با خويشتن؛
ج) رابطه انسان با جامعه؛
د) رابطه انسان با طبيعت.
الف) رابطه انسان با خداوند: مهم ترين ويژگى دكترين مهدويت در عصر ظهور كه آن را از جوامع پيش از ظهور جدا مى سازد، درك حضور خداوند وخدا محورى در زندگى انسان ها خواهد بود. به نظر مى رسد مهم ترين عنصر فراموش شده روزگار ما در عصر مدرن، خداوند است وهم اكنون در جوامعى كه قانون، نهادينه شده واز منضبط ترين جوامع شمرده مى شوند، اين نظم ووفادارى به چارچوبه ها بر اساس قانونمندى است، نه بر اساس خشيت از خداوند. به همين سبب رعايت آموزه هاى اخلاقى لزوماً به جهت ايمان به غيب، دين ورزى وبندگى خداوند نيست، بلكه به جهت رعايت هنجارهاى اجتماعى، قانون وجايگزينى نظارت بيرونى به جاى نظارت الهى است واگر هم ارزش ها درونى شده اند براساس اطاعت پذيرى دينى نيست، بلكه به جهت كاركرد اجتماعى است. در ادبيات دينى اگر مؤمنى شراب نمى خورد نه به علّت جريمه رانندگى يا قوانين اجتماعى است، بلكه وى در خلوت هم به جهت خدا محورى بودن زندگيش به اين امر وفادار است وآن را امرى ممنوع مى داند، امّا در جامعه مبتنى بر قوانين اجتماعى، رعايت اخلاق به جهت ديندارى نيست، بلكه به جهت كاركردها، اهداف يا آسيب هاى اجتماعى است.
چون تصحيح رابطه انسان با خداوند موجب شادابى روحى انسان مى گردد واو را غايت انديش واخرويت نگر مى سازد واز پوچى، بيهودگى وزندگى عبوس مى رهاند، از اينرو پس از عصر ظهور، زندگى غالب مردم بر خلاف پيش از ظهور معنا دار مى گردد وهمان طور كه عده اى اندك پيش از عصر ظهور به گوهر ايمان دست يافته اند وشاداب وسرخوش هستند وهيچ گاه عمر را به بيهودگى سپرى نمى سازند، پس از عصر ظهور اين امر در غالب آدميان تحقق مى يابد وارتباط با خدا عمومى خواهد شد.
امروزه پاره اى از دين پژوهان معتقدند كه بيش از نود درصد مردم داراى رفتارهاى دينى هستند وبه دنبال گونه اى از دين يا به تعبير ديگر معنويت، اخلاق يا ارتباط متافيزيكى مى باشند. امّا با اين حال اين گرايشِ برخاسته از فطرت، يك دين ورزى حداقلى است كه گاه با ديگر رفتارهاى انسانِ مدرن نيز متعارض مى باشد وكاملاً منطبق وسازگار با اهداف دينى نيست.
نبايد ميان دين گرايى جامعه شناسانه يا روان شناسانه (تفسير بيرونى ازدين) با دين گرايى اى كه در متون مقدّس همچون قرآن از آن ياد شده (تفسير درونى از دين) بياميزيم. از ديدگاه جامعه شناسانِ دين وروان شناسانِ دين بيش از نود درصد مردم ديندار هستند ودر كنار ديگر رفتارها همچون شغل، دانشگاه، ورزش، تفريح ومسافرت وقتى را هم به رفتارهاى دينى اختصاص مى دهند وبه خداوند وبه موجودى متعالى يا مجموعه اى از باورها ايمان دارند ودر سختى ها ودشوارى ها بر او تكيه مى كنند. ديندارى غالب انسان هاى پيش از عصر ظهور تقريباً چنين وضعيتى دارد وژرف وعميق وهمه جانبه نيست. با نگاهى اندك به جوامعى كه وفادار به اديان هستند، اين امر هويدا وآشكار است كه ديندارى توده مردم آميخته با امور غير دينى است واين مسأله از انسان ها وجوامع، هويتى متناقض نما به وجود آورده است.
امّا بنا به تفكر مهدويت، انسان ها پس از عصر ظهور به ديندارى كامل مى رسند وبر خلاف پيش از عصر ظهور كه به تعبير قرآن، بيش تر مردم اهل فسق وگناه مى باشند، از گناه وفسق دورى مى جويند وديندارى آنان يك ديندارى حداقلى وگناه آلود نخواهد بود؛ زيرا بزرگ ترين مؤلفه جامعه مهدوى وانسان شناسى مهدوى، تصحيح رابطه انسان وخداوند است وارتباط حضورى وملموس با خداوند هيچ گاه با فسق جمع نمى گردد واين امر بر همه شؤون زندگى انسانِ عصر ظهور تأثير ژرف وعميق خواهد گذارد.
ب) رابطه انسان با خويشتن: پس از عصر ظهور، رابطه انسان با خود هم تغيير مى كند وانسان صيقل يافته از آموزه هاى مهدوى به پاسخ پرسش هاى وجودى خويش مى رسد وتحقّق آرامش، رضايت از زندگى واميد به آينده از انسان عصر مهدوى، فردى مى سازد كه عمل نمودنش به اخلاق وآداب دينى نه به جهت رفتار سازمانى وقوانين اجتماعى است، بلكه به جهت تعبّدپذيرى او است. اعتقاد به جاودانگى وباور به حقانيت دين وتعاليم آن به جاى تزلزل، اضطراب ونسبيت انديشى در وجودش خواهد نشست ويقين ـ كه به تعبير امام معصوم، به ويژه در عصر غيبت، كم تر ميان مردم وجود دارد ـ جاى شك وترديدهاى معرفت شناسانه را خواهد گرفت به طورى كه پس از عصر ظهور كمتر انسانى همچون عصر غيبت در آتش ترديد خواهد سوخت ودر اين امر ترديد خواهد داشت كه چه چيزى گوهرِ دين است وچه چيزى بر آمده از فهمِ دينى است.
ج) رابطه انسان با جامعه: هم زيستى مسالمت آميز، امنيت خاطر، ظلم نكردن وظلم نديدن از ديگران ورضايت خاطر از مردم از بزرگ ترين دغدغه هاى اجتماعى بشر در طول تاريخ بوده است. درعصر مهدوى انسان ها متحول مى شوند وعقلشان كامل خواهد شد. امنيت خاطر در مردم به وجود خواهد آمد. مردم از دست وزبان يكديگر در امان خواهند بود وتوزيع ثروت عادلانه خواهد بود. به جهت رشد تقوا وايمان در تمام جهان، مردم از ظلم ديگران مصون خواهند بود وآنچه در عصر غيبت ممكن است در يك خانواده، شهر يا كشور به ندرت ديده شود، پس از عصر ظهور در همه عالم ديده خواهد شد وجوامع بشرى از تمامى آسيب ها وآفات وموانع هم زيستى، رهايى خواهند يافت. از اين رو مى توان تصوّر نمود كه با دكترين مهدويت در عصر ظهور، قرائتى جديد از عالم وآدم خواهيم داشت. حضرت على (ع) در توصيف بيعت ياران حضرت مهدى (ع) با ايشان ضمن سخنى مى فرمايند:
با او بيعت مى كنند كه دزدى نكنند، زنا نكنند، مسلمانى را دشنام ندهند، خون كسى را به ناحق نريزند، به آبروى كسى لطمه نزنند، به خانه كسى هجوم نبرند و....
انسان عصر مهدوى بر اساسِ شفقت بر هم نوعان واحسان به خلق فراتر از قوانين اجتماعى به وحدت انسانى با هم نوعان مى رسد وهمه را از جنس خود مى بيند ومنافع ديگران را همچون منافع خويش خواهد پنداشت واز منافعشان حمايت خواهد نمود.
د) رابطه انسان با طبيعت: با افزوده شدن علم ودانش بشرى وكمال يافتن عقل انسان، بهره مندى وكنترل طبيعت به حد اعلى خواهد رسيد وبحران محيط زيست كه در عصر غيبت برآمده از افزون خواهى يا جهل ملل وآدميان است وامروزه تبديل به يك فاجعه شده، جاى خود را به امنيت محيط زيست خواهد داد. با استقرار حكومت مهدوى، دليلى براى مسابقه تسليحاتى وتخريب محيط زيست به جهت منفعت شخصى وجود نخواهد داشت وهمان طور كه قوانين در يك كشور موجب مى شود كه مردم آن كشور براى حفظ سرزمين ومحيط زيست خود قوانين ملى را اجرا كنند، در عصر ظهور تمامى جهان اين گونه خواهد شد وهيچ گاه جهان وطبيعت تخريب نخواهد شد.
2- كاركرد دكترين مهدويت از جنبه جامعه شناسى
با نگاهى اندك به منابع روايى ومجموعه احاديثى كه در باره عصر ظهور وجامعه مهدوى بيان شده، استنباط مى گردد كه يكى از اهداف وآرمان هاى تشكيل حكومت جهانى امام مهدى (ع)، تحقق جامعه اى عادلانه، انسانى، دينى ومبتنى بر پايه هاى استوار اجتماعى است. بخشى از عوامل وشرايط تحقّق زمينه هاى انسان سازى، مبتنى بر شرايط اجتماعى است، به گونه اى كه اگر جامعه برخوردار از آن شرايط لازم نباشد، انسان ها نمى توانند به شكوفايى برسند. از اين رو اگر هم هدف حكومت مهدوى انسان شناسانه باشد، باز ناگزيريم تا به تصحيح وسالم سازى اجتماعى كمك كنيم. منظور از تصحيح اجتماع، تصحيح همه پايه هايى است كه به گونه اى در حيات جمعى انسان ها مدخليت دارد. امروزه فيلسوفان سياسى معتقدند هر حكومتى بايد بتواند ارمغان آور امنيت، عدالت، اقتصاد سالم، آزادى، حقوق انسانى، بهداشت وامثال آن باشد وانتظار توده مردم وشهروندان در هر جامعه اى از حاكمان ـ چه دينى وچه غير دينى ـ اين است كه بتوانند شرايط زندگى جمعى وهم زيستى مسالمت آميز را فراهم سازند. هم زيستى مسالمت آميز ميان انسان ها دو صورت دارد: يكى هم زيستى مسالمت آميز ميان انسان هاى يك جامعه يا كشور. ديگرى هم زيستى مسالمت آميز ميان جوامع وملل متفاوت. پاره اى از حكومت ها توانسته اند هم زيستى مسالمت آميز وعدالت اجتماعى را در يك جامعه متحقق سازند وامنيت، عدالت، بهداشت، آزادى وامثال آن را در جامعه خود در حد نسبى رشد دهند، امّا هم زيستى مسالمت آميز در ميان جوامع وكشورهاى متفاوت ودر كل جهان هيچ گاه حتّى در تاريخ اديان هم به صورت كامل تحقق نيافته است. زيرا امروزه مى بينيم گاه رشد وتوسعه يك جامعه وتحقّق زندگى مطلوب در آن به قيمت استثمار وغارت گرى منابع ملى ديگر جوامع، قتل وغارت وانهدام يك يا چند كشور ديگر صورت مى پذيرد ودر طول تاريخ كمتر ديده شده است كه رشد يك كشور بدون روحيه ظلم طلبى صورت پذيرد.
امروزه اگر هم در يك نگاه سطحى سخن بعضى از فيلسوفان اجتماعى مبنى بر تحقق پاره اى از جوامع ايده آل را بپذيريم ومعتقد شويم كه مفاهيمى همچون آزادى، عدالت، اقتصاد، حقوق بشر وامثال آن در يك يا چند كشور تحقّق يافته اند، امّا باز با قبول اين سخن مى توان گفت، هم چنان غالب كشورهاى جهان دچار ظلم وبى عدالتى ونبودِ جامعه مناسب براى زندگى هستند. امروزه همه بر اين امر توافق دارند كه در اوج مدرنيته، ظلم وستم انسانى وتعامل خصمانه در روابط بين الملل وجود دارد وبا وجود شكوفايى در تكنولوژى، صنعت واقتصاد، از ميزان ستم هاى بين المللى كاسته نشده است وروز به روز به تعداد كشورهايى كه در زير خط فقر هستند، افزوده مى شود. مردم از اضطراب هاى حاصل از مرگ، فقر، بيكارى وآينده تاريك ومبهم رنج مى برند ودر اين راستا، انسان مدرن نسبت به انسان سنّتى به جهت مدرن شدن وسايل كشتار جمعى ورشد تكنولوژى دچار اضطراب بيش ترى است.
در يك نگاه منصفانه بايد گفت كه نمى توان از كاركردها، آثار وخدمات علوم تجربى، خردورزى، صنعت وتكنولوژى چشم پوشى نمود وتأثير آن ها را در زندگى انسان ناديده گرفت. بى ترديد تكنولوژى توانسته مقدار زيادى از مشكلات انسان مدرن را در زندگى جمعى حل كند به طورى كه با نبود اين دستاوردها، زندگى جمعى انسان ها امكان پذير نيست. امّا از طرف ديگر نبايد فراموش كنيم كه تكنولوژى وصنعت علاوه بر جنبه هاى زيست شناختى، داراى آسيب ها وآثار مخرّب وكاستى هايى هم بوده است واين آسيب ها، مشكلاتى را براى انسان مدرن در پى داشته است.
به رغم اين كه روزگارى در ابتداى رنسانس، افرادى چون فرانسيس بيكن ادعا مى نمودند كه انسان با علوم تجربى مى تواند بر طبيعت سيطره پيدا كند، امروزه انديشمندان با اين پارادوكس مواجه هستند كه: چرا با رشد علوم تجربى (sciences) وخردگرايى (Rationality) هنوز مدرنيته وتكنولوژى نتوانسته جهان را به رفاه وعدالت جهانى برساند وهر روز به شمار كشورهايى كه زيرخط فقر هستند، افزوده مى شود وهمچنان انسان معاصردر ناآرامى به سر مى برد؟
1-2. كاركرد اجتماعى دكترين مهدويت پيش از عصر ظهور: علاوه بر فوايد وآثار انسانى دكترين مهدويت در عصر غيبت، مى توان براى آن كاركردهاى اجتماعى وجمعى نيز برشمرد. مؤمنان در فرهنگ اسلامى اين باور غلط را مبنى بر اين كه با افزودن ظلم وستم در امر ظهور منجى تسريع مى شود، نمى پذيرند؛ بلكه در روايات اسلامى توصيه شده است كه مؤمنان براى تعجيل وسرعت بخشى به ظهور امام عصر(عج) بكوشند تا جامعه ومحيط زندگى خود را آماده ومهيّاى ظهور سازند. يكى از جنبه هاى آماده سازى ظهور مهدوى، ايجاد خواست ونياز به امام معصوم در جامعه مى باشد واين كه بايد فكر وانديشه نياز به حكومت ودولت مهدوى در ميان توده مردم ترويج شود. در واقع مهدى باورى اقتضا مى كند كه مؤمنان انديشه وفكر خويش را در جامعه ترويج كنند وساحت اجتماعى را براى اين امر مهم آماده ومهيّا سازند.
در روايات بيان شده است كه ظهور امام مهدى (عج) برخاسته از مشيت الهى است، اما تسريع يافتن ظهور امام مهدى (عج) مبتنى بر نياز توده مردم بلكه جهان به يك انسان نجات گر وآسمانى است. تاريخ اديان گوياى اين است كه بازگشت پاره اى از انبيا به ميان قومشان ـ پس از غيبت از قوم خويش ـ آن گاه شتاب گرفته كه تقاضا واقبال مردم زياد شده ومردم پيامبر خويش را از خداوند طلب نموده واز كردة خويش پشيمان گشته بودند، همچنين تعجيل ظهور امام مهدى (عج) نيازمند خواست عمومى مردم است وهمانطور كه فقدان واز دست دادن امام يا پيامبر به جهت پشت كردن وجفاى تودة مردم است، امرى كه موجب شد تا حضرت على (ع) بيست وپنج سال سكوت اختيار كند، بازگشت وظهور امام هم وابسته به اين امر است. امام مهدى (عج) در توقيعى كه به شيخ مفيد مى نويسد به اين امر اشاره مى كند:
اگر شيعيان ما يكپارچه ويكدل به پيمان خود با ما وفا مى كردند، هرگز سعادت وتوفيق ديدار ما از آنان گرفته نمى شد وبه تأخير نمى افتاد وهمانا سعادتمند مى گرديدند تا ديدارى از روى معرفت وصدق با ما داشته باشند، آنچه كه موجب جدا شدن ومحروميت آنان از ديدار ما است، اعمال ناپسندشان است كه خبر آن به ما مى رسد، اعمالى كه مورد رضايت ما نيست.
پيش از عصر ظهور، كاركرد دكترين مهدويت در حوزه اجتماعى مبتنى بر خواست وتلاش جمعى مؤمنان است. در عصر غيبت مردم همه امورى را كه روزگارى احساس مى نمودند براى آنان ارمغان آور آرامش، صلح، هم زيستى، عدالت وآزادى است، تجربه نموده اند، وديده اند كه هيچ يك از آنها نتوانسته جهانى بدون آشوب واضطراب براى آنان بيافريند. انسان پس از رنسانس در طى سيصد سال عناصرى را آزموده است كه قبل از آن امكان پذير نبوده است، امورى همچون علم گروى، تكنولوژى، خردگرايى افراطى، سكولاريسم، مدرنيته، سياست هاى اقتصادى (سرمايه دارى، سوسياليسم)، سياست هاى بين المللى وامثال آن، اما بشر معاصر هنوز از بى عدالتى، سلطه جويى، بحران محيط زيست، ثروت خواهى بيمارگونه، ناآرامى جهانى واستثمار بشرى، نسبى گرايى معرفتى، تزلزل در حقانيت انديشه ودين وامثال آن رنج مى برد. اين امر گوياى اين است كه انسان عصر جديد، بدون هويت وحيانى والوهى نتوانسته بر مشكلات خود چيره شود وبدون دغدغه به حيات جمعى خويش ادامه دهد ونياز به انديشه مهدوى وانسانى آسمانى در عصر مدرن كه آنان را از اين وضعيت نجات دهد، امرى محسوس است.
براى برون رفت از مشكلات موجود در مدرنيته، وحلّ تعارض ميان مدرنيته با سنّت ودين يا به تعبير جامع تر فرهنگ، انديشمندان راهكارهاى متفاوتى را مطرح نموده اند، عده اى از انديشمندان در پاسخ به اين معماى عصر جديد، فرا مدرنيسم را مطرح مى كنند ومعتقدند كه هنوز پروژه مدرنيته تكميل نشده وبه سرانجام نرسيده ونواقصى در آن نهفته است كه اگر آن ها حل شوند ومدرنيته رشد بيش ترى كند، اين مشكلات هم حل خواهد شد. عده اى ديگر به پسا مدرنيسم روى آورده اند وعناصر مدرنيته همچون خردگرايى افراطى، علم گروى افراطى، كاركرد وديگر عناصر آن را نقد زده اند وبه نوعى كثرت گرايى معرفتى وفرهنگى، ارزش دادن به خرده فرهنگ ها، نسبيت انديشى وديگر ويژگى ها اهميت داده اند.
پاره اى از انديشمندان در نسبت ميان دين با مدرنيته ودنياى جديد، معتقدند انسان مدرن وفادار به عقلانيت واستدلال، تعبّد گريز، اخلاق گريز وبه دنبال رهايى از رنج است واين امور با وفادارى به نظام متافيزيكى اديان امكان پذير نيست. بنا به نظر آنان اديان وفادار به تعبّد وايمان، وابسته به چارچوبه هاى تاريخى وجغرافيايى ومتكى به نظام هاى پيچيده متافيزيكى هستند، به اين جهت فهم سنّتى نمى تواند انسان عصر مدرن راكه به دنبال رضايت از زندگى، شادى، اميد، وكاستن مشكلات خويش است ارضا كند؛ انسانى كه به دنبال تكنيك وروشى است كه بتواند از رنج ها وسختى هاى خود بكاهد. آن دينى مى تواند رضايت انسان معاصر را جلب كند كه بتواند به نيازهاى انسان جديد وپرسش هاى او بهتر پاسخ دهد. از اين رو اين دسته از انديشمندان در حل مشكلات اجتماعى انسان معاصر فهمِ معنوى را جايگزين فهم سنّتى از دين مى سازند وبه اين طريق، ميان مدرنيته ودين سازگارى ايجاد مى كنند.
گاه در پاسخ به مشكلات مدرنيسم وعصر جديد، به سوى الهيات نارئاليسم وآشتى دادن انسان جديد با مفاهيم متافيزيك توسط نوعى معنويت واخلاق زمينى، رو آورده اند كه بر طبق آن الهيات به مثابه هنر وامرى شخصى وخصوصى تلقى مى گردد ومى تواند براى انسان آرامش آور ولذّت بخش باشد. گاه در اين راستا به سوى رويكردهاى روان شناسانه همچون يوگا، مديتيشن وديگر روش هاى تمركز وامثال آن رفته اند؛ روش هايى كه براساس آن انسان ها گمشده خود را در تكنيك هايى مى جويند كه بتوانند از توهمات ذهنى وروانى آسوده شوند وبر مشكلات واضطرابات حاصل از مدرنيته فائق آيند.
عده اى از انديشمندان نوانديش درحلِّ تعارض ميان مدرنيته با دين وسنّت ترجيح مى دهند جانب مدرنيته را بگيرند وآن را به رسميت بشناسند وبا اين فرض، به دخل وتصرّف در سنّت ودين بپردازند. بنا به تفكّر اين انديشمندان چون زندگى مدرن ومبتنى بر تكنولوژى امرى اجتناب ناپذير وغيرقابل حذف است، از اين رو بايد در سنّت ودين انعطاف وتحولى ايجاد نمود تا با مدرنيته سازش پيدا كند. به اين سبب پاره اى از آنان به دينى حداقلى ومبتنى بر عناصر انسانى واخلاق اجتماعى ومتكى بر تفسير عقلانى از شريعت اكتفا نموده واز مؤلفه هاى دينى، تفسيرى زمينى ومتناسب با سكولاريسم ارائه داده اند. در اين تفسير از دين، تنها اهداف وانگيزه هاى غايى دين مورد توجه قرار مى گيرد وعناصرى همچون انسانيت، معنويت، تعبد وتدين عرفى وغير وحيانى جايگزين تفسير سنّتى از دين مى گردد. پيش فرض بزرگ اين طيف از انديشمندان در نسبت ميان دين ومدرنيته اين است كه فهم سنّتى از دين مسيحيت با زندگى جديد سازگار نيست وبلكه گاهى هم متعارض است ولاجرم بايد در فهم سنّتى تغيير ايجاد نمود تا عناصر دين با مدرنيته همسو گردد.
در همين راستا، پاره اى از پژوهش گرانِ سنّت گرا به اين سو رفته اند كه زمان ومكان غير اصيل است ودر برابر اهميت دادن به مدرنيته، به حقايق جاودان اديان كه داراى وحدت باطنى وفرازمان وفرامكان هستند، تأكيد مى ورزند. در نظر اين انديشمندان حقايق موجود در همه اديان، ريشه در حكمت وعناصر قدسى دارد كه بر آمده از علوم الهى ومقدّس است وبرتر از تجدّد، زمان ومكان است. بنابراين ديدگاه، اگر انسان معاصر نمى تواند به آن حكمت ها وحقايق جاودان تن دهد، به جهت ضعف آن حقايق جاودان نيست، بلكه به سبب روح دنيوى، فرودين ودنيا زدة انسان در عصر جديد است. انسان معاصر اگر بتواند از نفس پست ودنيازده ى خويش جدا گردد وبه سوى حقايق ازلى وابدى وحكمت جاودان حركت كند، در اين صورت تعارضى ميان دين ومدرنيته وجود نخواهد داشت وآن دو سازگار خواهند گشت.
اما از منظر اسلامى، همه اديان آسمانى وتمامى انبيا به دنبال سرانجام نيكو براى انسان ها وتصحيح، سازندگى وآيندة روشن براى جوامع بشرى هستند. اين آبادانى وتصحيح عالم وآدم پس از عصر ظهور به وسيله پروژه مهدويت وبه دست شخص امام مهدى (عج) امكان پذير است وقبل از ظهور به وسيلة فرهنگ انتظار وكوششِ مؤمنان در جهت اصلاح جامعه واميد به زندگى بهتر تحقق پذير است. منظور از فرهنگِ انتظار اين است كه مؤمنان پيوسته توجه به انسان كاملى دارند كه مى تواند نفس ابليس زده انسان معاصر را رام ومطيع سازد وجامعه اى عادلانه به وجود بياورد، ودكترين مهدويت به اين معنا است كه در عصر غيبت بر اساس آموزه هاى مهدويت براى مشكلات انسانى واجتماعى راه حل ارائه دهيم ودر ارائه نظريه ها وراهكارها علاوه بر استفاده از خردورزى وعلوم تجربى وتجربة گذشتگان، بر مؤلفه اصلى وبنيادين مهدويت تكيه كنيم. آموزه هاى اسلامى هيچ گاه به اين امر رضايت نمى دهد كه براى رسيدن به آرمان هاى مدرنيته وبه جهت سازگارى با دنياى جديد وسكولاريسم از آموزه هاى دينى واز خلوص دينى دست كشيده شود يا شريعت وآموزه هاى دين با بديلى همچون معنويت وعرفان غيردينى، ناديده گرفته شود. در تفكّر دينى بايد ميان خردورزى، روابط انسانى، تكنولوژى، علوم تجربى وديگر مقولات بشرى با مؤلّفه هاى دينى سازگارى ايجاد نمود، اما اين امر نبايد به قيمت تقليل وكاهش اعتقادات، شريعت وآداب دينى ويا عدم خلوص آن مؤسسه ها باشد. انديشمندان دينى براى برون رفت از تعارضات وچالش هاى موجود ميان سنّت ومدرنيته، يا از آموزه هاى دينى عدول مى كنند وعناصر اصلى وبنيادين دينى را كنار مى گذارند. وراه حل ها را در مفاهيم بيرونى دين طلب مى كنند، يا رويكردى ناخالص از معرفت وحكمت قدسى دين را عرضه مى كنند كه در هر دو سو، اصلى ترين عنصر اعتقادى وفلسفه تاريخ اسلام، يعنى نگرش منجى گرايى يا مهدويت به حاشيه رانده مى شود ويا ناديده گرفته مى شود. زيرا بى ترديد با اعتقاد به فرهنگ مهدوى ومفهوم انتظار، بسيارى از راهكارهاى مذكور با روحيه اسلامى سازگار نخواهد بود. در تمامى اين تئورى ها براى پاسخ به پرسش هاى اجتماعى مدرنيته ونسبت ميان آن با دين، يك امر مشترك است وآن اين نكته است كه همه آن ها پاسخ هاى برون دينى است وهيچ يك متكى بر منابع دينى وبرآمده از اعتقادات وآموزه هاى درون دينى نيست.
2-2. كاركرد اجتماعى دكترين مهدويت پس از عصر ظهور: با بررسى احاديث مهدويت درباره حكومت مهدوى، به روشنى فهميده مى شود كه تحول ساختارى در زمينه مديريت جامعه، اقتصاد، روابط اجتماعى، مناسبات انسانى، علوم طبيعى وديگر حوزه هاى فرهنگ در زمان ظهور امرى مسلم وقطعى است به طورى كه مى توان ثمره وبازتاب حكومت مهدوى را در اين حوزه ها كه امروزه از آن به فرهنگ تعبير مى شود، مشاهده نمود.
بخشى از نيازهاى طبيعى وفطرى انسان در عرصه زندگى، جمعى وهمگانى است واديان نمى توانند نسبت به آن ها بى تفاوت باشند. همه انسان ها عدالت جو، صلح طلب، آزادى خواه، دوستدار حاكمان عادل، آرامش وامنيت اجتماعى ونيازمند هم زيستى مسالمت آميز با ديگر آدميان هستند. اين مفاهيم در زاويه وسطحى كوچك تر، گاه در درون يك خانواده ديده مى شود وانسان در چنين خانواده اى كه برخوردار از صفات انسانى، روحيه تعاون وهميارى است، احساس آرامش مى كند. حال تصوّر شود كه پس از عصر ظهور همه مردم جهان نسبت به يكديگر همان احساسى را داشته باشند كه اعضاى خانواده نسبت به يكديگر دارند، طبيعى است كه انسان ها چنين جامعه اى را براى خود آرمانى ومطلوب مى دانند، وگمشده انسان ها در عصرى كه ما در آن به سر مى بريم، جامعه اى است كه انسان ها نسبت به هم وحاكمان كشورها نسبت به مردم كشور خود وديگر كشورها رابطه اى مشفقانه وانسانى داشته باشند؛ جامعه اى كه در آن نيكى ودوستى نهادينه شده باشد، توزيع ثروت، قدرت وعدالت مبتنى بر فضيلت محورى وخردمندى باشد وهمه انسان ها، منطقى را بر عالم حاكم بدانند. امام على (ع) در توصيف جامعه مهدوى واحياى عدالت اجتماعى مى فرمايد:
او (قائم) آرا وانديشه ها را تابع قرآن ومتمايل به آن مى كند آن گاه كه ديگران قرآن را به آرا وانديشه هاى خود باز مى گردانند. به آنان شيوه عدالت را نشان مى دهد وكتاب وسنّت را كه متروك ومنزوى شده، زنده مى كند.
بنا بر دكترين مهدويت با آمدن امام مهدى (عج) آنچنان عدالت وآزادى گسترده مى شود كه انسان ها ابتدا از هواهاى نفسانى وقيد وبندهاى درونى خود رها مى شوند وسپس اين آزادى انسان شناسانه در عرصة اجتماعى خود را مى نماياند. درباره عصر ظهور گفته شده است كه امنيت چنان گسترده مى گردد كه يك زن مى تواند ميان عراق وشام پياده رفت وآمد كند ـ وكسى هم به او تعرّض نمى كند. وزنان چنان فرهيخته خواهند شد كه در خانه خواهند نشست وبا تكيه بر كتاب وسنت داورى وقضاوت خواهند نمود. رفاه عمومى، اقتصاد وعدالت اجتماعى مردم چنان بهبود مى يابد كه انفاق كنندگان وزكات دهندگان، فقيرى نمى يابند تا به او انفاق كنند. از بركت وجود امام مهدى (عج) ثروت ومال بدون حساب به مردم داده مى شود وهمه با هم در صلح وزندگى مسالمت آميز به سر مى برند به طورى كه گفته شده ـ شايد اين تمثيل وداراى معناى كنايى باشد ـ بره با گرگ در كنار هم زندگى خواهند كرد.
دلبردگى جامعه مهدوى وتقاضاى وجودى بر آن داراى ريشه هاى عميق اعتقادى ودينى است ونمى توان بر اساس سرخوردگى درونى از وضعيت جامعه، فرافكن نمودن نيازهاى درونى، ضمير ناخودآگاه ويا آرمان طلبى آن را تحليل نمود؛ زيرا جامعه مهدوى مبتنى بر سخنان نبوى ومتون دينى است وزاييدة افكار، اميال وحالات روحى متشرّعان نيست. امروزه شايد بتوان جوامعى را يافت كه در آن ها به طور نسبى هم زيستى مسالمت آميز، روابط انسانى، حقوق شهروندان، عدالت اجتماعى وديگر مفاهيم اجتماعى در حد مطلوب وجود داشته باشد، لكن در حكومت مهدوى عنصر ديگرى وجود دارد كه جامعه آن دوران را از جوامع قبل از ظهور جدا مى سازد وآن اين ويژگى است كه تمامى عناصر هم زيستى در زمان حكومت مهدوى بر محور عبوديت وبندگى خواهد بود وخدا محورى، ركنِ نخست جامعه عدالت پيشه مهدوى خواهد شد، ركنى كه در جوامع امروز كه توانسته اند به عدالت اجتماعى برسند، مفقود وناپيدا است.
در واقع مى توان گفت امروزه اگر هم از جنبة انسان شناسى وجامعه شناسى بخشى از ويژگى هاى جامعه وانسانِ ايده آل تحقق يافته باشد، اما اين امر به طور كامل وهمه جانبه محقق نيافته است وهنوز نمى توان از جهان ايده آل سخن گفت. ودر عصر ما شايد بتوان از انسانى با رفتارهاى هنجار اجتماعى وسازمانى مثال زد، امّا نمى توان از انسان مطلوب دينى يا جامعه مملو از انسان هاى دينى نظير آورد.
منابع فارسى
ابن حنبل، احمد، دارصادر، بيروت، بدون تاريخ.
ابن طاووس، رضى الدين ابوالقاسم، الملاحم والفتن فى ظهور الغائب المنتظر، بيروت، موسسه الوفاء، س 1403.
ابن عربى، محيى الدين، فتوحات مكيه، قم، چاپ حاج اسماعيل هدايتى، ج 3.
البخارى الجعفى، ابو عبد الله، صحيح البخارى، تحقيق قاسم الشماعى الرفاعى، بيروت، دارالقلم، بيروت، سال 1987.
الياده، ميرچا، دين پژوهى، بهاء الدين خرمشاهى، تهران، انتشارات علمى وفرهنگى، س1378، دفتر دوم.
بركات، جمال، فرهنگ اصطلاحات سياسى، صادق آئينه وند وفيروز حريرچى، تهران، نشر رجاء، س 1368.
البعلبكى، منير، المورد، الطبعه الخامسه والعشرون، بيروت، دار الملايين، س 1991.
بيهقى، احمد بن حسين، السنن الكبرى، بيروت، دار الفكر، س 2003م.
پازاردگاد، بهاءالدين، مكتب هاى سياسى، تهران، انتشارات اقبال، بدون تاريخ.
پوپر، كارل، جامعه باز ودشمنانش، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، خوارزمى، س 1365.
پوپر، كارل، درس اين قرن، ترجمه على پايا، تهران، طرح نو، س 1379.
الترمذى، ابو عيسى، الجامع الصحيح، تحقيق ابراهيم عطوه عوض، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 4.
تفتازانى، مسعود بن اسعد، شرح المقاصد، تحقيق عميره عبدالرحمن، قم، الشريف الرضى، (افست)، س 1370.
حائرى يزدى، على، الزام الناصب فى اثبات الحجه الغائب، قم، مكتبه الرضى، س 1404.
حكيمى، محمد، در فجر ساحل، چاپ نهم، قم، دفترانتشارات اسلامى، بدون تاريخ.
حكيمى، محمد رضا، خورشيد مغرب، چاپ هفدهم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، س1379.
جهانبگلو، رامين، نقد عقل مدرن، ترجمه حسين سامعى، چاپ دوم، تهران، نشر وپژوهش فروزان روز، س1377.
راسل، برتراند، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه، نجف دريابندرى، تهران، نشر پرواز، 1365، ج 2.
راسل، برتراند، تاثير علم بر اجتماع، ترجمه، محمود حيدريان، تهران، انتشارات بابك، س2535.
سجستانى ازدى، ابوداوود، سنن ابى داوود، تحقيق محمد محيى الدين عبد الحميد، بيروت، المكتبه المصريه، تاريخ نامعلوم.
سروش، عبدالكريم وهمكاران، سنت وسكولاريسم، تهران، صراط، س 1381.
سليمان، كامل، روزگار رهايى، ترجمه على اكبر مهدى پور، چاپ دوم، تهران، نشر آفاق، س1407.
شايگان، داريوش، اديان ومكتب هاى فلسفى هند، چاپ پنجم، تهران، اميركبير، س1383.
شولت، يان آرت، جهانى شدن، مسعود كرباسيان، تهران، انتشارات علمى وفرهنگى، س1382.
صافى گلپايگانى، لطف الله، منتخب الاثر، تهران، مكتب الصدر، بدون تاريخ.
صدوق، محمد بن على، الخصال، تصحيح على اكبر الغفارى، تهران، موسسه النشرالاسلامى، س 1362 ق.
طبرسى، احمد، الاحتجاج، تصحيح ابراهيم بهادرى ومحمد هادى به، قم، انتشارات اسوه، س 1413.
عطيه الله، احمد، القاموس السياسى، الطبعه الثالثه، قاهره، دار النهضه العربيه، س 1968.
على بن ابيطالب، نهج البلاغه، گردآورى سيد رضى، ترجمه محمد دشتى، تهران، ستاد اقامه نماز، س 1379.
عنايت، حميد، انديشه سياسى در اسلام معاصر، بهاءالدين خرمشاهى، چاپ چهارم، تهران، خوارزمى، س 1380، صص 274 - 271.
فارابى، محمد بن محمد، الجمع بين رأيى الحكمين، بيروت، دار المشرق، س 1405.
فقيه ايمانى، مهدى، الامام المهدى عند أهل السنه، قم، مطبعه الخيام، س 1401.
القزوينى، ابوعبد الله، سنن ابن ماجه، تحقيق محمود حسن نصار، بيروت، دارالكتب العلميه، سال 1998.
القشيرى النيشابورى، ابوالحسن، صحيح مسلم، بيروت، دار ابن حزم، سال 1995.
قندوزى، سليمان ابن ابراهيم، ينابيع الموده، بيروت، دار الاسوه للطباعه والنشر، س1416ق.
قونوى، صدرالدين، فكوك، محمد خواجوى، تهران، انتشارات مولى، س 1372.
كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، س1365.
كورانى،على، معجم احاديث الامام المهدى، قم، موسسه معارف اسلامى، س 1411.
كورانى، على، عصر ظهور، عباس جلالى، چاپ دوم، تهران، شركت چاپ ونشر بين الملل سازمان تبليغات، س 1379.
كونگ، هانس، تاريخ كليساى كاتوليك، حسن قنبرى، قم، مركز مطالعات وتحقيقات اديان ومذاهب، س 1384.
كهن، آبراهام، گنجينه اى از تلمود، اميرفريدون گرگانى، تهران، انتشارات اساطير، سال1382.
كيوپيت، دان، درياى ايمان، ترجمه حسن كامشاد، تهران، طرح نو، س 1378.
گلبرك، اتان، كتابخانه ابن طاووس، سيد على قرائى ورسول جعفريان، كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، س 1371.
المجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، الطبعه الثالثه، بيروت، داراحياء التراث العربى، س1983.
مسيح، عيسى، كتاب مقدس، تهران، انجمن كتاب مقدس ايران، س 1983.
المقدسى الشافعى، يوسف بن يحيى، عقد الدرر فى اخبار المنتظر، تصحيح عبد الفتاح محمد حلو، بيروت، مكتبه عالم الفكر، س 1979.
موسوى اصفهانى، سيد محمد تقى، مكيال المكارم، سيد مهدى حائرى قزوينى، چاپ دوم، دفتر تحقيقات وانتشارات بدر، س 1372.
مهدى پور، على اكبر، قم، كتابنامه حضرت مهدى (عج)، الهادى، س1375.
نصر، سيد حسين، معرفت ومعنويت، انشاءالله رحمتى، تهران، دفتر پژوهش ونشر سهروردى، س 1380.
نصر، سيد حسين، معرفت وامر قدسى، فرزاد حاجى ميرزائى، تهران، نشر فروزان، س1380.
نعمانى، محمد بن ابراهيم، كتاب غيبت، سيد احمدفهرى زنجانى، چاپ چهارم، دارالكتب الاسلاميه، سال1362.
نوروزى خيابانى، مهدى، فرهنگ واصطلاحات سياسى، چاپ ششم، تهران، نشر نى، س1376.
النيشابورى ابوعبدالله، المستدرك على الصحيحين، تحقيق محمود مطرجى، بيروت، دارالفكر، س2002.
نيك آئين، امير وهمكاران، واژه هاى سياسى، تهران، انتشارات پژوهش، بدون تاريخ.
واترز، مالكوم، جهانى شدن، اسماعيل مردانى گيوى، تهران، سازمان مديريت صنعتى، س1379.
ونسينك، آرنت يان، المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوى، ليدن، مكتبه بريل، س1936.
الهيئه العلميه فى موسسه نهج البلاغه، قم، موسوعه احاديث اميرالمومنين، اعتماد، س1416ق.
ياسپرس، كارل، مسيح، احمد سميعى، تهران، خوارزمى، س 1373.
منابع انگليسى
1- Babcock Gove, Philip, Websters, third New Internationl Dictoinary, Merriam- Webster, PHILIPPINES (copy right), 1993.
2- Comstock, W. Richard, The Encyclopedia of Religion,edited by Mircea Eliade , macmillan publishing company, New York, 1987, vol 4.
3- Soukhanov, Anne H, American Heritage dictionary, Houghton Mifflin company, Boston, 1992.
4- William, M. E, New catholic Encyclopedia, second edition, Thomson Gale, washington, D.C, 2003.