المسار:
فارسی » مقاله هاى مهدوى
الفهرس
مقاله هاى مهدوى

(۱۹۴) راويان احاديث مهدويت، قاسم بن علاء همدانى

راويان احاديث مهدويت، قاسم بن علاء همدانى

حجت الاسلام محمد مسعودى

چكيده

در تبيين زواياى معرفتى مهدويت، روايات جايگاه بسزايى دارند واز آن جا كه امامان معصوم عليهم السلام آينه تمام نماى صفات خداوندى هستند وهيچ نقطه تاريكى در وجود آنان يافت نمى شود، امام عليه السلام چون لب مى گشايد، حقيقت، به نطق آنان ظاهر مى شود وباطل، به كلام آنان رخت بر مى بندد.
درباره امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف اخبار بسيارى صادر شده ودر گفتار معصومان عليهم السلام از بدو تولد آن وجود قدسى تا پس از ظهورش تبيين شده است. وبه دليل ويژگى خاص زندگى وخلافت آن حضرت، در مجامع روايى، از نبى مكرم صلى الله عليه وآله وسلم تا آخرين وصى، احاديث بسيارى نقل شده است.
خاستگاه علم رجال در تحكيم مبانى صدورى روايات قابل انكار نيست؛ همچنين علم درايه. ما در اين نوشتار، در مقام بررسى احوال يكى از وكلاى امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف؛ يعنى قاسم بن علاء همدانى هستيم وبه شخصيت او از منظر علم رجال خواهيم نگريست.

مقدمه

در تبيين زواياى معرفتى مهدويت، روايات جايگاه به سزائى دارند؛ زيرا مجراى شناخت حقيقت وجودى آن حضرت ويافتن جهات مختلف زندگى آن شخصيت به مثال خلقت ميسور نيست، مگر از طريق آنچه از ناحيه خود آنان كه مظهر علم الهى هستند، به ما رسيده است. امامان معصوم عليهم السلام به واسطه اين كه آئينه تمام نماى علم خداوندى هستند ودر آئينه بودن صفات خداوندى در كمال اكمال ودر تمام اتمام مى باشند، نقطه تاريكى در وجود آنان يافت نمى شود. آنان، به حق نشانه علم پروردگار بر بندگان روى زمين هستند. راه حق، به دست آنان آشكار مى شود وتاريكى گمراهى ها در پيشگاه ايشان زدوده مى گردد. آنان، لب اللباب علم ذات بارى هستند وگوياى علوم برترين مى باشند.(1)
امام، لب مى گشايد وبه حق سخن مى سرايد. حقيقت، به نطق آنان ظاهر مى شود وباطل، به كلام آنان رخت برمى بندد. آن انوار الهى، در مقام بيان صفات امام بحق ورهبر به عصمت ملحوف برمى آيند وپرده از حقيقت عظمت اوصياى الهى برمى افكنند كه امام كيست وچه كسى مى تواند اوج نشين عرشيان شود.
دربارة امام دوازدهم، حضرت حجة كه سلام وصلوات خدا به ساحتش ابلاغ باد نيز اخبار بسيارى صادر شده ودر گفتار معصومان عليهم السلام از بدو تولد آن وجود قدسى تا پس از ظهورش تبيين شده است. به دليل ويژگى خاص زندگى وخلافت آن حضرت، از نبى مكرم تا آخرين وصى عليه السلام در مجامع روايى احاديث بسيارى در اين باره وارد شده وتوسط راويان حديث وحاملان اخبار وآثار گرد آمده واين ميراث بلند قدر ووالا منزلت، امروز به دست ما رسيده است؛ رحمت خداوندى بر حاملان احاديث وصاحبان اصول وجوامع روايى افزون باد.
در كتب مربوط به مهدويت وشناخت موعود به حق، هميشه مسير تحليل را احاديث وارده از رسول مكرم اسلام وامامان عليهم السلام تعيين مى كنند وروشنى بخش معضلات معرفتى هستند.
در اين بين، خاستگاه علم رجال در تحكيم مبانى صدورى روايات وارد شده از معصومان عليهم السلام قابل انكار نيست. در اين عصر غيبت كبرى دست ما از دامن اهل بيت عليهم السلام كوتاه شده وحتى از زمان راويان حديث وصاحبان اصول اربع ماة هم بسيار دور شديم؛ به طورى كه اكنون حتى همان اصول اوليه حديث را نداريم. كتابهاى حسين بن سعيد، على بن مهزيار، حسن بن محبوب، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى و... ديگر در دست ما نيست. حتى از آنچه مصدر اخذ روايت براى كلينى وشيخ صدوق وشيخ طوسى بوده است، امروزه جز اندكى، يافت نمى شود. اگر كسى به كتاب نجاشى كه در فهرست مصنفان شيعه مى باشد مراجعه كند، نام هاى اصول وكتب قدماى اصحاب ما را مى يابد كه در اين عصر، جز اندكى در دست ما نيست.
البته اين مقدار هم كه نجاشى يا شيخ بيان داشته اند غير آن است كه يا از بين رفته است- همان گونه كه در ترجمه ابن ابى عمير مذكور است كه كتب او تلف شد- يا اين كه نجاشى يا شيخ طوسى يا ديگران نتوانستند گزارش بدهند يا نخواستند گزارش دهند. رجال كشى را شيخ طوسى تلخيص وزوائد آنرا حذف كرد؛ ولى آيا اگر همان زوائد الان در دست ما بود، مى توانستيم در جهات مختلف استفاده كنيم. شايد همان مطلبى كه به نظر شيخ طوسى سقيم وغير لازم است، امروز براى ما صحيح ولازم مى شد.
شايد مقصود ابن محبوب از ترتيبى كه در كتاب خود داشته است ايجاد اطمينان براى صدور روايت بوده وهمين ترتيب، بسيارى از ابهامات سندى را برطرف مى كرد؛ ولى امروز در كتاب كافى آن ترتيب، به هم خورده وباعث مجهول شدن عناوينى شده است.
خلاصه، آن قراينى كه مصنفان در اصول خود قرار مى دادند، تا راهنماى صدور روايت باشد، همگى از بين رفته اند وفقط مثل كلينى يا به طور كامل مثل شيخ صدوق در اول فقيه مى فرمايد كه اين روايات را از كتب مشهوره اخذ كرده ام وبين من وخدا حجت است وطبق آن، فتوا مى دهم. اگر كسى به اين مقدار اعتماد كند، مشكل او حل است؛ اما خود اين هم مورد چالش واقع شده ومحققان از پذيرفتنش امتناع كرده اند.
همين امر سبب شد اهل دراية، روايت صحيح را به دو بخش تقسيم كنند: صحيح عند القدماء وصحيح عند المتأخرين. آنان، بيان كردند كه خبر نزد قدما يا صحيح بود يا غير صحيح؛ به اين علت كه متقدمان اگر روايتى را از اصلى اخذ مى كردند كه به امام عليه السلام عرضه شده بود وامام عليه السلام روايات آن اصل را تصديق فرموده بود، خود اين، قرينه اى كافى براى تصحيح روايت بود؛ يا اگر روايت در اصولاربع مأة آمده بود يا در كتب مشهور تكرار شده بود، همه اين ها نزد قدما اطمينان به صدور مى آورد كه اين قرائن، در اين اعصار معدوم شده است.
ولى صحيح نزد متأخران، روايتى است كه همة سلسله سندش اشخاص امامى اثناعشرى ممدوح به توثيق باشند وسند هم تا امام عليه السلام متصل بوده ومرسل يا مرفوعه نباشد؛ لذا شيخ بهائى پس از تقسيم حديث صحيح به صحيح عندالقدماء وصحيح عند المتأخرين در بيان وجه عدول متأخران از اصحاب از تعريف صحيح قدما مى فرمايد:
علت عدول متأخران از طريقه قدما در وضع اصطلاح جديد براى (صحيح) اين است كه فاصله زمانى بين اصحاب اصول وبين متأخران زياد شد وبعضى از اصول مورد اعتماد هم به دليل تسلط ظالمان وستمگران از اهل باطل مندرس شد وبه علت ترس اظهار نكردند واستنساخ ننمودند. اضافه بر اين، كتب مشهوره در دسترس آنان بوده كه اكنون آنچه از كتب واصول مورد اعتماد اخذ شده با آنچه از كتب غير معتمده اخذ شده است، مخلوط گشته وروايت متكرر با غير متكرر اشتباه مى شود. آن قرائن نزد متقدمان، اكنون مخفى شده است؛ لذا نيازمند قانون جديدى بود، تا حديث معتبر از حديث غير معتبر تميز داده شود؛ پس اين اصطلاح را مقرر كردند واول كسى كه به اين اصطلاح جديد مشى كرده علامه ـ اعلى الله مقامه ـ مى باشد.(2)
نتيجه اين كه اگر بخواهيم احاديث معتبر را از غير آن جدا كنيم، بايد راويان سند را شناسايى نماييم واز علم رجال براى توثيق آنان كمك بگيريم. از طرفى، اگر كسى در احوال راويان تفحص كند، به وجود وضاعين ومدلسين وقوف پيدا خواهد نمود. با اين وجود، چگونه مى توان در جست وجوى حقيقت مهدويت كه خود يكى از مباحث پيچيده دينى است واز صدر اسلام مورد توجه مسلمانان بوده است وعده اى را به تكاپو وا داشته تا مصداقاً ومفهوماً درك كنند به هر روايتى اعتماد كرد؟ اطمينان به صدور روايت، موانع ومنافيات متعددى دارد كه بايد همة آنان را از مسير تفحص زدود.
كشى در كتاب رجالش از امام صادق عليه السلام در روايتى نقل مى كند:
به درستى كه مغيرة بن سعيد در كتب اصحاب پدرم احاديثى را تدليس كرده واضافه نموده كه پدرم، آن ها را نگفته است؛ پس از خدا تقوا پيشه كنيد وهر آنچه مخالف قول خدا وسنت پيامبر ما محمد صلى الله عليه وآله وسلم است قبول نكنيد.(3)
در جاى ديگر از آن حضرت نقل مى كند كه فرمود:
ما اهل بيت راستگو وصادقى هستيم كه هميشه از دروغگو در امان نيستيم كه برضد ما دروغ مى گويد، تا نزد مردم صدق وراستى ما با دروغ او بر ضد ما از بين برود.(4)
مانند اين روايات زياد داريم كه مى فهماند افرادى بودند كه احاديث را ساخته وبه نبى صلى الله عليه وآله وسلم يا امام عليه السلام نسبت مى دادند. اگر كسى بگويد خود اين روايات ساختگى هستند وچنين سخنانى را معصومان عليهم السلام نفرموده اند، مى گوييم همين ادعاى شما، مؤيد نظر ما خواهد شد؛ چون شما با همين بيان خود، وجود جاعلان حديث را ثابت كرديد. پس بر پويندگان حقيقت وجويندگان هدايت لازم است در تحصيل صدور روايت گام بردارند وبر آن اطمينان يابند. اين مطلب در اين روزگار ممكن نيست، مگر اين كه با تحليل سند روايت وتبيين حالات روات وتحصيل قرائن ديگر، صدور آن حديث را استحكام بخشند وحجت شرعى در تمسك به آن داشته ونزد خدا معذور باشند. ما در اين نوشتار، در مقام بررسى احوال يكى از وكلاى امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف هستيم وبه شخصيت او از منظر علم رجال خواهيم نگريست.
قاسم بن علاء همدانى
او را مى توان از كسانى شمرد كه توفيق همراهى چندين(5) امام معصوم عليهم السلام را داشته وبه مقام وكالت(6) نائل آمده است. وكالت، منصب بسيار مهمى بوده كه به ويژه در زمان امامان اخير عليهم السلام عده اى به اين مقام رسيدند. وكلا به دو دسته تقسيم شدند: عده اى ممدوح بودند ودسته اى به انحراف رفتند وگمراه شدند؛ از جمله وكلاى ممدوح قاسم بن علاء مى باشد. بنابر آنچه شيخ طوسى در كتاب الغيبة(7) بدان اشاره فرموده، او را از كسانى شمرده است كه وكيل بوده وبه انحراف نرفته بود. قاسم بن علاء، اهل آذربايجان واز قبيله هَمدان است. عمرش به 117 سال رسيد؛ در سن 80 سالگى نابينا شد. هفت روز قبل از وفات، ديدگانش گشوده شد وبا قلبى زنده وديده اى بينا، دار فانى را وداع گفت. كنيه او ابومحمد است ودر يك روايت به ابوالحسن(8) مكنّا شده است. براى او فرزندى باقى نمى ماند وآنچه متولد مى شد، مى مرد. تا اين كه مى گويد سه بار خدمت حضرت حجة عجل الله تعالى فرجه الشريف نامه نوشتم(9) وحوائج خود را درخواست كردم ونيز گفتم به سن پيرى رسيده ام؛ ولى ولدى ندارم. حضرت حوائج را پاسخ مى داد ولى براى فرزند، جواب نمى داد، تا در نامه چهارمِ حضرت، جواب آمد كه خداوند به تو فرزندى بدهد كه روشنى چشم تو باشد واين حمل، پسر است كه همان طور هم شد. قاسم بن علاء از راويان كثير الرواية نيست وآنچه او را ممتاز كرده مقام وكالت است كه از طرف دو امام عسكرى وحضرت حجة عجل الله تعالى فرجه الشريف داشته است. از مضامين توقيعات چنين استنباط مى شود كه جلالت قدر ومنزلت مقامش عالى ومورد توجه وعنايت امامين همامين بوده است. در مجامع روايى، روايات او يا به واسطه از امام آمده است يا در مواردى بدون واسطه از امام عسكرى وحضرت حجة عجل الله تعالى فرجه الشريف نقل مى كند. در مستدرك الوسائل(10) از كتاب مسلسلات قمى نقل مى كند كه قاسم بن علاء از حضرت عسكرى عليه السلام واو از پدرش واجدادش از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم روايت مى كند كه ميكائيل از خداوند عزوجل استماع كرده كه فرمود: (شراب خوار، همانند بت پرست است). قاسم، علاوه بر اين كه وكيل امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف بوده توقيعات ونامه هايى هم از جانب آن حضرت براى او صادر مى شود. ما آن ها را بيان مى كنيم، تا ارتباط او را با امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف نشان دهيم:
1.شيخ در كتاب غيبت(11) نسخه توقيعى را از يعقوب بن يوسف الضراب الغسانى نقل مى كند كه براى قاسم بن علاء از طرف امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف در كيفيت صلوات وارد شده ويعقوب در ايام حج آن را به پير زن خادم امام عسكرى عليه السلام در مكه نشان مى دهد وآن زن نيز تصديق مى كند وسپس صلوات را بيان مى كند.
2.در كتاب شريف كافى(12) در باب مولد الصاحب عجل الله تعالى فرجه الشريف، شيخ كلينى از او روايت نقل مى كند كه طى نامه اى به ناحيه مقدسه امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف دعا براى سلامتى فرزندانش را طلب مى كند؛ ولى پاسخى نمى رسد وهمه پسرانش از دنيا مى روند؛ ولى هنگامى كه فرزندش، حسن متولد مى شود باز طى نامه اى از حضرت، دعا براى بقاى او مى خواهد وپاسخ مى رسد كه : (او باقى مى ماند؛ الحمد لله).
3. كشى در رجالش(13) توقيعى را نقل مى كند كه از طرف حضرت صاحب عجل الله تعالى فرجه الشريف براى قاسم صادر شده است. در آن توقيع، حضرت، قاسم را واسطه قرار مى دهد، تا بقيه وكلاى آن حضرت در عراق از مضمونش مطلع شوند. اين توقيع بر شأن قاسم بن علاء نزد امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف دلالت دارد. در آن توقيع، حضرت، مواليان وشيعيان را از مصاحبت احمد بن هلال باز مى دارد واو را مورد لعن قرار مى دهد. سپس دستور مى دهد اين توقيع را به اطلاع خواص وشيعيان واسحاقى واهل بيت او وهر كس استحقاق دارد برساند. در نهايت، حضرت بر حذر مى دارد كه كسى در آنچه به مواليان وثقات آن حضرت مى رسد وابلاغ مى كند، تشكيك كند.
4. شيخ طوسى در مصباح المتهجد،(14) توقيعى را كه براى قاسم بن علاء صادر شده است نقل مى كند كه در آن، حضرت مى فرمايد: ولادت مولانا امام حسين عليه السلام، روز پنج شنبه سوم شعبان واقع شده است؛ پس در آن روز روزه بدار واين دعا را بخوان: اللهم انى اسألك بحق المولود فى هذا اليوم...
روايت مفصلى كه شيخ طوسى(15) درباره وقايع روزهاى آخر عمر قاسم بن علاء نقل كرده است، ابعاد بيشترى از شخصيت ممتاز وى را آشكار مى سازد. حاصل اين روايت، آن است كه وى كه در سن هشتاد سالگى نابينا شده بود، چهل روز قبل از وفاتش در سن 117 سالگى نامه اى از سوى ناحيه مقدسه دريافت مى كند كه خبر از تاريخ وفات وى داده بود. هفت روز پس از ورود نامه نيز به اعجاز امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف چشمان وى بينا شده ودر هفته آخر عمرش شفا مى يابد ودر همان تاريخ، رحلت مى كند. تفصيل اين جريان در كتاب غيبت طوسى وترجمه اش در كتاب سازمان وكالت تحقيق آقاى محمد رضا جبارى آمده است. شيخ طوسى در كتاب رجالش از او در دو موضع ياد مى كند. يكى در توصيف خود قاسم كه مى فرمايد: (القاسم بن العلاء وكان جليل القدر الهمذانى (الهمدانى) روى عنه الصفوانى)(16). اين جا او را مستقلاً ترجمه مى كند واز راويان جليل القدر مى شمارد(17). البته نجاشى به توصيف او پرداخته است. موارد زيادى هست كه نجاشى آن ها را ترجمه نكرده؛ ولى شيخ وديگران ترجمه كرده اند.
دومين موضع، ضمن ترجمه محمد بن مروان بن زياد الغزال است كه مى فرمايد: (روى عن الحسن بن محبوب وروى عن القاسم بن العلاء الهمدانى الذى روى عنه الصفوانى)(18).
شيخ در اينجا قاسم بن العلاء را از راويان محمد بن مروان بن زياد شمرده است وراوى قاسم بن علاء را هم صفوانى نام برده است. در نتيجه در اين توصيف، شيخ راوى ومروى عنه قاسم بن علاء را بيان كرده است. البته در جوامع روايى ما، روايت قاسم بن علاء از محمد بن مروان بن زياد يافت نمى شود؛ ولى در هر حال صفوانى از قاسم روايت دارد. قاسم بن علاء ضمن اسنادى واقع شده ورواياتى را در ابواب مختلف نقل مى كند؛ ولى تعداد رواياتش كم است؛ لذا ما نخست اسناد او را بر خواهيم شمرد وبعداً اگر مشكلى بود، در صدد حل آن خواهيم آمد.
كلينى در كتاب شريف كافى بدون واسطه، از او دو روايت نقل مى كند كه يكى مرفوعه(19) وديگرى مسند(20) مى باشد. در دومين حديث، معجزه اى از حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف نقل مى كند. سند روايت دوم بحثى ندارد. آنچه مورد بحث وبررسى است، سند اول او است كه كلينى در كافى آن را به صورت رفع نقل كرده است. ما نخست اصل سند را مى آوريم وسپس به بررسى آن مى پردازيم.
(ابو محمد القاسم بن العلاء رحمه الله عليه رفعه عن عبدالعزيز بن مسلم قال كنامع الرضا عليه السلام بمرو فاجتمعنا فى الجامع يوم الجمعة فى بدء مقدمنا...).
اين، همان روايت معروفى است كه دربارة بررسى جايگاه امامت ولزوم وجود امام واختصاصات امام مى باشد. اشكال اين جا است كه همين روايت را در كمال الدين وعيون اخبار الرضا عليه السلام شيخ صدوق به سندش از كلينى نقل مى كند كه كلينى هم از قاسم بن علاء به طور سند (نه مرفوع) از عبدالعزيز بن مسلم از امام رضا عليه السلام نقل كرده است. چگونه مى شود كلينى در كافى مرفوعا نقل كرده؛ ولى شيخ صدوق به نقل از كلينى مسند نقل كرده است؟ قبل از حل مشكل بايد دانست يكى از آسيب هاى سندى، مرفوعه بودن آن است كه در بحث آسيب شناسى اسناد مورد كاوش قرار مى گيرد. حديث مرفوع در علم درايه تعريف شده است. مرحوم مامقانى مى فرمايد:
مرفوع، دو اطلاق دارد: 1. آنچه از وسط يا آخر سندش يك يا چند راوى افتاده باشد وبه لفظ (رفع) هم تصريح بكند؛ مانند اينكه گفته شود: روى الكلينى رحمه الله عليه عن على بن ابراهيم عن ابيه رفعه عن ابى عبدالله عليه السلام. اين، داخل در اقسام حديث مرسل به معناى اعم است.(21)
2.آنچه به امام معصوم نسبت داده شود، چه قول حضرت باشد يا عمل يا تقرير حضرت باشد؛ يعنى آخر سند را به معصوم متصل كند؛ اعم از اين كه سندش منقطع يا مرسل باشد يا نباشد.
در سند مورد بحث، مقصود از رفع، همان معناى اول است. بعد از اين مقدمه، بايد ببينيم سند اين روايت در كمال الدين چگونه آمده است:
حدثنا محمد بن موسى بن المتوكل قال حدثنا محمد بن يعقوب قال حدثنا ابومحمد القاسم بن العلاء قال حدثنى القاسم بن مسلم عن اخيه عبدالعزيز ابن مسلم وحدثنا ابوالعباس...(22)
در سند عيون اخبار الرضا(23) عليه السلام نيز چنين نقل مى كند:
حدثنا وحدثنى بهذا الحديث محمد بن محمد بن عصام الكلينى وعلى بن احمد بن محمد بن عمران الدقاق وعلى بن عبدالله الوراق والحسن بن احمد المؤدب والحسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام المؤدب قالوا حدثنا محمد بن يعقوب الكلينى قال حدثنا ابومحمد القاسم بن العلاء قال حدثنا القاسم بن مسلم عن اخيه عبدالعزيز بن مسلم عن الرضا عليه السلام.
در حل اين مشكل، دو احتمال وجود دارد:
1. شايد در سند كافى، تصحيف واقع شده است. (رفعه) مصحّف از (القاسم) بوده باشد؛ چون اگر (القاسم) با رسم الخط قديمى (القسم) نوشته شود وخط هم كمى بد وبه هم ريخته باشد به (رفعه) تصحيف مى شود. كسانى كه با كتب خطى قديمى انس داشته باشند اين را تصديق مى كنند. شايد هم ناسخان نتوانستند عنوان را بخوانند وبه جاى آن كلمه (رفعه) را نوشته اند.
ولى اين احتمال، باطل است؛ چون اصل اولى بر صحت كلمات وعناوين است وتا دليل متقن براى تصحيف وتحريف نداشته باشيم، نمى توانيم به تصحيف حكم بكنيم. وقتى نوشته اى از كسى مى رسد، عندالعقلاء اولاً وبالذات به صحت كلمات حكم مى كنند؛ لذا اين احتمال از اصل مردود است.
2. احتمال قوى تر اين است كه شيخ صدوق اين روايت را از كتاب كافى كلينى اخذ نكرده است. بيان مطلب: نجاشى(24)، محمد بن يعقوب بن اسحاق ابوجعفر الكلينى را ترجمه مى كند وضمن بيان كتاب هاى كلينى، غير از كافى كه مدت 20 سال تصنيف كرده است كتاب رسائل الائمة عليهم السلام را مى شمارد ودر فهرست(25) شيخ طوسى نيز آن را از كتاب هاى كلينى مى شمارد ومى گويد: (وله كتاب الرسائل).
اين كتاب كلينى به دست ما نرسيده است؛ ولى در دست شيخ صدوق بوده ودر مواردى از آن اخذ كرده است. سيد بن طاوس (على بن موسى بن جعفر بن محمد بن محمد الطاوس) هم اين كتاب را داشته است ودر مواردى در كتاب كشف المحجة وفتح الابواب وغير اين ها از آن نقل مى كند.
لذا شيخ صدوق اين روايت قاسم بن علاء را كه مسند مى باشد، از كتاب رسائل الائمة كلينى اخذ كرده وحديث هم در آن جا با اسناد كامل آمده است؛ پس مشكل رفع كلينى در كافى واسناد صدوق در كمال الدين وعيون اخبار الرضا عليه السلام حل شد.
همين روايت (حديث ورود حضرت رضا عليه السلام به مرو وبيان صفات امام عليه السلام) در كتاب غيبت نعمانى(26) نيز آمده است؛ ولى محمد بن ابراهيم بن جعفر معروف به ابن زينب نعمانى آن را از كتاب كافى كلينى اخذ كرده است؛ لذا آن جا حديث، مرفوعه است وسندش چنين مى باشد:
اخبرنا محمد بن يعقوب قال حدثنا ابوالقاسم(27) بن العلاء الهمدانى رفعه عن عبدالعزيز بن مسلم قال: كنا فى ايام على بن موسى الرضا عليه السلام...
و در كتاب امالى صدوق همين روايت را شيخ صدوق نقل مى كند وسند آن، چنين است:
حدثنا الشيخ الجليل ابوجعفر محمد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه قال حدثنا محمد بن موسى بن المتوكل قال حدثنا محمد بن يعقوب قال حدثنا ابومحمد القاسم بن العلاء عن عبدالعزيز بن مسلم قال كنافى ايام على بن موسى الرضا عليه السلام...(28)
در اين سند اشكال واقع شده است؛ زيرا قاسم بن علاء بى واسطه اين روايت را از عبدالعزيز بن مسلم روايت نمى كند وهميشه با واسطه نقل كرده است؛ يا احتمال دارد مثل نقل كافى مرفوعه باشد و(رفعه) بعد از قاسم بن علاء از سند سقط شده باشد. يا احتمال دارد مثل نقل عيون اخبار الرضا عليه السلام وكمال الدين با واسطه قاسم بن مسلم برادر عبدالعزيز بن مسلم باشد؛ در نتيجه (عن القاسم بن مسلم) بعد از قاسم بن علاء از سند سقط شده باشد. اين مطلب، با مراجعه به مباحث پيشين واسناد معلوم مى شود.
نيز در احتجاج طبرسى هم سندش اين است:
وعن القاسم بن مسلم عن اخيه عبدالعزيز ابن مسلم قال.(29)
ظاهراً احتمال دوم قوى تر است؛ چون شيخ صدوق در بقيه كتاب هاى خود اين روايت را به واسطه قاسم بن مسلم از عبدالعزيز نقل مى كند واز كتاب رسائل الائمةكلينى اخذ كرده است.
همچنين در كتاب دلائل الامامة سقط واقع شده است وسند چنين است:
اخبرنى على بن هبة الله قال حدثنا ابوجعفر محمد بن على بن الحسين بن موسى القمى قال حدثنا على بن موسى القمى قال حدثنا على بن احمد بن موسى بن محمد الدقاق ومحمد بن محمد بن عصام قال حدثنا محمد بن يعقوب قال حدثنا اسماعيل الفزارى قال حدثنى محمد بن جمهور العمى عن ابن نجران عمن ذكره عن ابى حمزة ثابت بن دينار الثمالى قال: ...(30)
اين روايت را طبرسى از كتاب علل الشرائع شيخ صدوق اخذ كرده است ودر آن جا سند چنين مى باشد:
حدثنا على بن احمد بن محمد الدقاق ومحمد بن محمد بن عصام قالا حدثنا محمد يعقوب الكلينى قال حدثنا القاسم بن العلاء قال حدثنا اسماعيل الفزارى قال حدثنا محمد بن جمهور العمى عن ابن ابى نجران عمن ذكره عن ابى حمزة ثابت بن دينار الثمالى قال:...(31)
چنان كه از سند علل الشرائع آشكار مى شود، كلينى از اسماعيل الفزارى كه همان اسماعيل ابن على الفزارى است، بدون واسطه روايت نقل نمى كند؛ بلكه به واسطه قاسم بن علاء نقل حديث مى كند كه از سند دلائل الامامه طبرى سقط شده است. نيز از موارد ديگر روايات اسماعيل الفزارى هم فهميده مى شود كه كلينى از او بدون واسطه روايت ندارد.
هم چنين عنوان ابن نجران تصحيف ابن ابى نجران مى باشد كه مراد، عبدالرحمن بن ابى نجران است. شاهد بر اين شكه شيخ صدوق، روايت كمال الدين وعيون اخبار الرضا عليه السلام را از كافى اخذ نكرده، بلكه از كتاب رسائل الائمة كلينى گرفته است، موارد ديگرى است كه شيخ صدوق به واسطه كلينى از قاسم بن علاء روايت نقل مى كند؛ در حالى كه اين روايات در كافى يافت نمى شود وظاهراً از همان رسائل الائمه اخذ كرده است كه براى حل بهتر مطلب به آن موارد اشاره مى كنيم.
1. حدثنا على بن احمد بن محمد الدقاق ومحمد بن محمد بن عصام قالا حدثنا محمد بن يعقوب كلينى قال حدثنا القاسم بن العلاء قال حدثنا اسماعيل الفزارى قال حدثنا محمد بن جمهور العمى عن ابن ابى نجران عمن ذكره عن ابى حمزة ثابت بن دينار الثمالى قال سالت ابا جعفر محمد بن على الباقر عليه السلام.(32)
2. ما حدثنا به محمد بن عصام, قال حدثنا محمد بن يعقوب الكلينى قال حدثنا القاسم بن العلاء قال حدثنى اسماعيل بن على القزوينى قال حدثنى على بن اسماعيل عن حماد بن عيسى عن الحسين بن المختار قال دخل حيان السراج على الصادق جعفر بن محمد عليه السلام.(33)
3.حدثنا محمد بن محمد بن عصام الكليني قال حدثنا محمد بن يعقوب الكلينى قال حدثنا القاسم بن العلاء قال حدثنا اسماعيل بن على القزوينى قال حدثنى على بن اسماعيل عن عاصم بن حميد الحناط عن محمد بن قيس عن ثابت الثمالى عن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام.(34)
4. وحدثنا محمد بن محمد بن عصام قال حدثنا محمد بن يعقوب الكلينى قال حدثنا القاسم بن العلاء قال حدثنا اسماعيل بن على القزوينى قال حدثنى على بن اسماعيل عن عاصم بن حميد الحناط عن محمد بن مسلم الثقفى الطحّان قال دخلت على ابى جعفر محمد بن على الباقر عليه السلام.(35)
5. حدثنا محمد بن محمد بن عصام قال حدثنا محمد بن يعقوب الكلينى قال حدثنا القاسم بن العلاء...(36) بعين سند قبلى.
پس تحقيق در مسأله اين است كه شيخ صدوق روايت كمال الدين وعيون اخبار الرضا عليه السلام را كه در آن، ورود حضرت رضا عليه السلام به مرو وبيان صفات امام عليه السلام مطرح شده از كتاب رسائل الائمه كلينى اخذ كرده است.
از قاسم بن علاء، غير از كلينى، ابوحامد احمد بن ابراهيم المراغى(37) ومحمد بن احمد الصفوانى(38) ومحمد بن عبدالله بن قضاعة(39) روايت نقل مى كنند.
قاسم بن علاء نيز از عده اى نقل روايت مى كند: اسماعيل بن على الفزارى(40)، القاسم بن مسلم(41)، خادم(42) امام هادى عليه السلام.
خاتمه
در تحليل اسناد مهدويت بايد دو دسته علميات رجالى را طى كرد: نخست بايد عناوين سند را شناسايى واز اشتراك يا ابهام خارج كرد؛ براى مثال احمد بن محمد، بين احمد بن محمد عاصمى واحمد بن محمد بن عيسى الاشعرى واحمد بن محمد بن خالد البرقى واحمد بن محمد اليسارى واحمد بن ابى نصر البزنطى واحمد بن محمد بن يحيى العطار وغيره مردد مى باشد كه بعضى توثيق وبعضى تضعيف شده اند وبعضى هيچ كدام را ندارد. يا اصلاً عنوان مردد بين افراد نيست؛ ولى بايد آن را با عنوان مترجم در كتب رجال متحد كرد؛ براى مثال در اسناد، عنوان ابان بن محمد يا ابان بن محمد البجلى داريم كه متحد با سندى بن محمد مترجم دررجال نجاشى(43) است وتوثيق شده است.
البته در آسيب شناسى سندى هم بايد تبحر كافى داشت؛ چرا كه گاهى در اسناد ما تصحيف وتحريف يا سقط يا زياده رخ داده است كه پاكسازى سند يكى از مشكلات تحليل سندى است.
در مرحلة دوم، بعد از شناسايى عنوان، مرحله توثيق فرا مى رسد كه يا به طور ويژه توثيق شده است يا نه. توثيق ويژه هم يا در ترجمه خودش توثيق آمده است يا ضمن ترجمه شخص ديگرى، مثل برادر يا پدر يا پسر يا عمو وعموزاده توثيق شده است كه اين مطلب در رجال نجاشى به كثرت يافت مى شود. آن جا كه توثيق ويژه ندارد، بايد از توثيقات عامه كمك گرفت؛ البته اگر ممكن باشد.


 

 

 

پى نوشت ها:

ــــــــــــــــــــــ

(1) كافى، ج1 ص399، ح3، قال ابوجعفر عليه السلام لسلمة بن كهيل والحكم بن عتيبة: (شرّقا وغرّبا فلاتجدان علماً صحيحاً الاّ شيئاً خرج من عندنا اهل البيت؛ به شرق برويد يا به غرب برويد، علم صحيح وبه حق پيدا نمى كنيد، مگر آنچه از ناحيه ما اهل بيت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم رسيده باشد.
(2) هو تطاول الازمنة بينهم وبين صدر السالف واندراس بعض الاصول المعتمدة لتسلط الظلمة والجابرين من اهل الضلال والخوف من اظهارها وانتساخها وانضم الى ذلك اجتماع ما وصل اليهم من الاصول فى الكتب المشهورة فى هذا الزمان فالتبست المأخوذة من الاصول المعتمدة بغيرها واشتبهت المتكررة فيها بغير المتكررة وخفى عليهم كثير من القرائن، فاحتاجوا الى قانون يتميز به الاحاديث المعتبرة عن غيرها فقرّروا هذا الاصطلاح واول من سلك طريق المتأخرين العلامة - اعلى الله مقامه - (مشرق الشمسين واكسير السعادتين).
(3) انّ المغيرة بن سعيد دسّ فى كتب اصحاب ابى احاديث لم يحدث بها ابى، فاتقواالله ولاتقبلوا علينا ما خالف قول ربّنا وسنة نبينا محمّد (رجال كشى، ص195).
(4) انّا اهل بيت صادقون لاتخلو من كذّاب يكذب علينا فيسقط صدقنا بكذبه علينا عند الناس (همان، ص257).
(5) امام هادى، امام عسكرى وامام زمان عليه السلام.
(6) او، وكيل امام عسكرى عليه السلام بود وهمان گونه كه در مصباح المتهجد، ص 826 فرموده وكيل امام زمان عليه السلام نيز بوده است كه شيخ در كتابالغيبة، ص308 به آن اشاره مى فرمايد.
(7) كتاب الغيبة، ص308.
(8) مستدرك الوسائل، ج17،ص42، ح1.
(9) دلائل الامامة، ص286.
(10) مستدرك الوسائل، ج17، ص42، ح20684.
(11) كتاب الغيبة، ص276.
(12) كافى، ج1،ص519، ح9.
(13) رجال كشى، ص535، ش1020.
(14) مصباح المتهجد، ص826.
(15) كتاب الغيبة، ص308.
(16) رجال طوسى، ص436، ش6243 (باب من لم يرو عن الائمه عليهم السلام)
(17) ما در تحليل اسناد روايت مهدويت بايد در دو جهت عمليات رجالى انجام بدهيم: نخست، شناسايى عنوان واقع در سند است كه انشاءالله به اين نكته اشاره خواهيم كرد. دوم، تعيين وثاقت وعدم وثاقت را وى؛ لذا از اين تعبير شيخ، وثاقت بلكه جلالت قاسم بن علاء فهميده مى شود؛ هر چند كه از كتاب غيبت طوسى هم مى توان چنين استفاده اى كرد.
(18) رجال طوسى، ص446، ش6341.
(19) كافى، ج1، ص198، ح1.
(20) همان، ص519.
(21) المرفوع وله اطلاقان احدهما ما سقط من وسط سنده او آخره واحد او اكثر مع التصريح بلفظ الرفع كأن يقال: روى الكلينى رحمه الله عليه عن على بن ابراهيم عن ابيه رفعه عن ابى عبدالله عليه السلام. وهذا داخل فى اقسام المرسل بالمعنى الاعم. والثانى ما اضيف الى المعصوم عليه السلام من قول او فعل او تقريراى وصل آخر السند اليه سواء اعتراه قطع او ارسال فى سنده ام لا... (مقياس الهداية فى علم الدراية، ج1، ص207).
(22) كمال الدين وتمام النعمة، ج2، ص675، ح32.
(23) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص222، ح2.
(24) رجال نجاشى، ص377، ش1026.
(25) الفهرست، ص135، ش591.
(26) كتاب الغيبة، ص216، ش6.
(27) در ابوالقاسم بن العلاء سقط رخ داده و(محمد) بعد از (ابو) افتاده است. صحيح آن (ابومحمد القاسم بن العلاء) خواهد بود؛ همان گونه كه در كافى هم به طور صحيح آمده است.
(28) امالى شيخ صدوق، ص674، ش1 (مجلس 79/1).
(29) احتجاج طبرسى، ج2، ص433.
(30) دلائل الامامة، ص239.
(31) علل الشرايع، ج1، ص160،ح1.
(32) علل الشرائع، ج1، ص16، ح1.
(33) كمال الدين وتمام النعمة، ج1، ص36-، (اين سند از جهاتى مورد بحث است كه اين جا مجال آن نيست).
(34) همان، ص323، ح8 (در اين سند هم از جهاتى بايد بحث شود).
(35) همان، ص327، ح7 (اين سند هم در مواردى بحث دارد).
(36) همان، ص330، ح16.
(37) رجال كشى، ص535، ش1020، به نقل از رجال كشى در وسائل، ج1، ص38، ح61، وج 27، ص149، ح33455؛ مستدرك الوسائل، ج12، ص318، ح14194، بحار الانوار، ج50، ص318، ح15.
(38) مستدرك الوسائل، ج17، ص42، ح20684؛ تفسير على بن ابراهيم قمى، ج2، ص379 (اين جا القاسم بن العلاء تصحيف به القاسم بن محمد شده است) وبه نقل از تفسير قمى در بحار الانوار، ج24، ص100 وج51، ص50؛ الصراط المستقيم، ج2، ص211، ح11؛ فرج المهموم، ص248؛ منتخب الانوار، ص130؛ كتاب الغيبة طوسى، ص308 وبه نقل از كتاب الغيبة طوسى در بحار الانوار، ج، ص313، ح37.
(39) مستدرك الوسائل، ج17، ص62، ح20756.
(40) علل الشرايع، ج1، ص160، ح1 (اين جا اسماعيل الفزارى است)، دلائل الامامة، ص239، مستدرك الوسائل، ج10، ص398، ح12252 (در اين مورد اسماعيل الفزارى است)، تفسير على بن ابراهيم قمى، ج2، ص379 (اسماعيل ابن على الفزارى است)، كمال الدين، ج1، ص323، ح8 و9 (سند آن، بحث دارد) ودر مواردى از بحار الانوار ومستدرك الوسائل كه به نقل از علل الشرائع ياتفسير قمى يا كمال الدين است.
(41) عيون اخبار الرضا عليه السلام ج1، ص222، ح2؛ كمال الدين، ج2، ص675، ح32.
(42) الامان، ص48، به نقل از آن در وسائل الشيعه، ج11، ص428، ح15175.
(43) عنوان سندى بن محمد همان ابان بن محمد است. ابان معروف بن سندى بوده؛ همان گونه كه نجاشى هر دو را ترجمه كرده واز اتحاد آنان غافل بوده است. در ترجمه سندى بن محمد (187/497) توثيق كرده است، ولى در ترجمه ابان بن محمد (14/11) توثيق ندارد.

مقاله هاى مهدوى : ۲۰۱۴/۱۲/۲۲ : ۱۰.۱ K : ۰
: حجت الاسلام محمد مسعودى
comments:
no-comments