(۱۹۸) روش شناسى روايات تفسيرى آيات مهدويّت (۱)
روش شناسى روايات تفسيرى آيات مهدويّت (1)
محمد على رضايى اصفهانى
چكيده
آيات مهدويت را تا حدود 250 آيه شمرده اند كه از شيعه واهل سنت، رواياتى در آن باره حكايت شده است. اين روايات، از سه جنبه قابل بررسى است:
اول. از ديدگاه روش هاى تفسيرى؛
دوم. از ديدگاه گرايش هاى تفسيرى؛
سوم. از ديدگاه قواعد تفسيرى.
اين نوشتار بر آن است روايات تفسيرى آيات مهدويت را از ديدگاه اول بررسى كند. ديدگاه دوم وسوم، در مقالات بعدى بررسى خواهد شد.
در اين نوشتار، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه در روايات تفسيرى آيات مهدويت، از روش هاى صحيح ومعتبر، همچون روش تفسير قرآن به قرآن، تفسير روايى، تفسير اشارى (باطنى)، تفسير علمى وتفسير عقلى واجتهادى استفاده شده ودر عين حال، از روش تفسير به رأى، پرهيز شده است؛ چرا كه اين شيوه همواره توسط پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم واهل بيت عليهم السلام نكوهش شده است.
واژگان
واژه هاى اساسى در باب (روش ها وگرايش هاى تفسير قرآن) عبارتند از:
روش. مقصود از (روش)، استفاده از ابزار يا منبع ويژه اى در تفسير قرآن است كه معانى ومقصود آيه را روشن ساخته ونتايج مشخّصى به دست مى دهد.
به عبارت ديگر، چگونگى كشف واستخراج معانى ومقاصد آيات قرآن را روش تفسير قرآن گويند.
تفسير. كشف وپرده بردارى از ابهام كلمات وجمله هاى قرآن وتوضيح مقاصد واهداف آن ها است.
به عبارت ديگر، مقصود از تفسير، تبيين مراد استعمالى آيات قرآن وآشكار كردن مراد جدّى آن، براساس قواعد ادبيات عرب واصول عقلايى محاوره است.(1)
تقسيمات روش هاى تفسير قرآن
صاحب نظران، درباره ى روش ها، تقسيمات متعددى ارائه كرده اند؛ از جمله گلدزيهر مستشرق مجارستانى (1850ـ 1921 م) در كتاب مذاهب التفسير الاسلامى، ودكتر ذهبى در كتاب التفسير والمفسرون وآيت الله معرفت در كتاب التفسير والمفسرون فى ثوبه القشيب ونيز استاد عميد زنجانى در كتاب مبانى وروش هاى تفسير قرآن وخالد عثمان السبت در كتاب قواعد التفسير ومحمد حسين على الصغير در كتاب دراسات قرآنيه، المبادى العامة لتفسير القرآن الكريم، وخالد عبدالرحمن العك در كتاب اصول التفسير وقواعده.(2)
اما اين جا روش هاى تفسيرى را براساس منابع مورد استفاده در تفسير، به شش روش تقسيم مى كنيم، تا جايگاه روش وگرايش در روايات تفسيرى مهدويت به خوبى روشن شود.
اول: روش هاى تفسيرى
1. تفسير قرآن به قرآن؛
2. تفسير روايى؛
3. تفسير علمى؛
4. تفسير اشارى (باطنى وعرفانى ...)؛
5. تفسير عقلى؛
6. تفسير به رأى (باطل وغيرصحيح)؛
7. تفسير جامع اجتهادى (شامل همه روش هاى تفسيرى، به جز تفسير به رأى).
روايات تفسيرى مهدويت، از ميان روش هاى تفسيرى، به روش تفسير اشارى (باطنى وعرفانى) توجه ويژه اى داشته است. اين جهت گيرى، در روايات به خوبى نمايان است. البته در اين روايات، از روش هاى ديگر تفسيرى نيز استفاده شده است. به زودى نمونه هاى آن ها ذكر مى شود.
پيشينه روايات تفسيرى مهدويت
درباره ى احاديث مربوط به آيات مهدويت، كتاب هاى زيادى نگارش يافته است. گاهى يك سوره (مانند سوره ى والعصر) وگاهى تا 260 آيه را درباره ى امام عصر (عج) دانسته وروايات مربوط به آن ها را جمع آورى كرده اند (مانند معجم الاحاديث الامام المهدى، اثر شيخ على كورانى).
از قديم ترين كتاب ها در اين زمينه، المحجة فيما نزل فى القائم الحجة، تأليف سيد هاشم بحرانى (م 1107 ق) وجلد 13 بحارالانوار علامه مجلسى (م 1111 ق) است.
اينك تعدادى از اين كتاب ها را معرفى مى كنيم:
1. المحجة فيما نزل فى القائم الحجة، سيد هاشم بحرانى (1107 ق)، ترجمه آن، با نام سيماى حضرت مهدى (عج) در قرآن، مهدى حائرى قزوينى، تهران، 1374، آفاق. در اين كتاب، 120 آيه، به ترتيب نزول، همراه روايات آن، جمع آورى شده است.
2. امام مهدى از ديدگاه قرآن وعترت وعلايم بعد از ظهور، قم، قلم، ترجمه على دوانى. اين كتاب، گزيده كتاب مهدى موعود (جلد 13 بحار الانوار) است.
3. ملاحم القرآن، ابراهيم انصارى زنجانى، 1400 ق، چاپ مؤلف. (پيش گويى هاى قرآن درباره ى نشانه هاى ظهور وروايات...).
4. طريق الى المهدى المنتظر عليه السلام، سعيد ايوب، بيروت/ الغدير، 1998م. (آينده وظهور مهدى واخبار غيبى قرآن در اين باره).
5. المهدى فى القرآن (موعود قرآن)، سيد صادق حسينى شيرازى، مؤسسه امام مهدى (عج)، تهران، 1360 شمسى يا قمرى. فارسى وعربى. (190 آيه درباره ى امام عصر(عج) از منابع اهل سنت).
6. سوره ى والعصر، حضرت امام زمان(عج) است، عباس راسخى نجفى، قيام، قم، 1372.
7. المهدى الموعود فى القرآن الكريم، محمدحسين رضوى، دارالهادى، 2001.
8. حكومت جهانى حضرت مهدى (عج) از ديدگاه قرآن وعترت، محمود شريعت زاده خراسانى، 1379، دارالصادقين. (مجموعه آيات قرآن درباره حضرت مهدى (عج) با روايات آمده است).
9. مصلح مقتدر الهى كيست؟، سيد على اكبر شعفى، 1342، اصفهان.
10. پور پنهان در افق قرآن حضرت مهدى (عج)، جعفر شيخ الاسلامى، تهران، يكان، 1378ش.
11. غريب غيبت در قرآن، محمدحسين صفاخواه، تهران، آمه.
12. اثبات مهدويت از ديدگاه قرآن، على صفئى كاشانى، 1376، تهران، مفيد.
13. قاطع البيان فى الايات المؤولة بصاحب الزمان(عج)، فضل الله عابدى خراسانى، دارالمرتضى، 1404 ق. (202 آيه را تأويل وتطبيق كرده است).
14. القرآن يتحدث عن الامام المهدى (عج)، مهدى حسن علاء الدين،دارالاسلامية، بيروت.
15. ثورة المواطئين للمهدى (عج)، مهدى حمد فتلاوى، 1993 م، دارالبلاغه، بيروت. (بشارت هاى قرآنى ونبوى درباره ى انقلاب مهدى (عج)).
16. مهدى (عج) در قرآن، رضا فيروز، 1378 ش، تهران، رايحه.
17. مهدويت از نظر قرآن وعترت، خيرالله مردانى، تهران، آيين جعفرى، 1401 ق.
18. چهل حديث در پرتو چهل آيه در فضايل حضرت ولى عصر(عج)، مسجد جمكران، تهران، وزارت ارشاد، 1378ش. (چهل آيه وروايات مربوطه).
19. سيماى مهدويت در قرآن، محمدجواد مولوى نيا، قم، امام عصر(عج)، 1381ش.
20. الآيات الباهرة فى بقية العترة الطاهرة او تفسير آيات القرآن فى المهدى صاحب الزمان(عج)، تهران، بعثت، 1402 ق، سيد داوود ميرصابرى.
21. سيماى امام زمان(عج) در آيينة قرآن، على اكبر مهدى پور (140 آيه جمع آورى كرده است).
22. موسوعة المصطفى والعترة (16) المهدى المنتظر، حسين شاكرى، الهادى، 1420 ق. (144 آيه را با روايات آورده است).
23. الامام المهدى فى القرآن والسنة، سعيد ابومعاش، 1422 ق، آستان قدس. (همة آيات بر طبق سوره ها تا آخر قرآن همراه روايات).
24. معجم احاديث الامام المهدى (عج)، مؤسسة المعارف الاسلامية، الجزء الخامس، الآيات المفسرة. (تحت اشراف شيخ على كورانى، 1411 ق، /260 آيه را جمع كرده است).
25. مهدى در قرآن، محمد عابدين زاده، بنياد تهران (40 آيه).
26. سيماى نورانى امام زمان(عج) در قرآن ونهج البلاغه، عباس كمسارى.
27. سيماى حضرت مهدى (عج) در قرآن، سيد جواد رضوى، چاپ موعود.
28. جلد سيزدهم بحارالانوار، علامه مجلسى، (م 1111 ق) كه به فارسى نيز ترجمه شده وبسيارى از آيات وروايات مهدويت را جمع آورى كرده است.
روش هاى تفسيرى
1. روش تفسير قرآن به قرآن
روش تفسير قرآن به قرآن، عبارت است از (تبيين معانى آيات قرآن ومشخص كردن مقصود ومراد جدى از آن ها با كمك آيات ديگر)؛ به عبارت ديگر (قرآن را منبعى براى تفسير آيات قرآن قرار دادن).
تفسير قرآن به قرآن، يكى از كهن ترين روش هاى تفسير قرآن است وسابقه آن به صدر اسلام وزمان حيات پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم باز مى گردد. اين روش توسط اهل بيت عليه السلام ادامه يافت وبرخى از صحابه وتابعين نيز از اين روش استفاده كرده اند. اينك به مثال هاى زير توجّه كنيد:
از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم درباره ى مقصود از (ظلم) در آية (لَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ)(3) پرسيدند؛ حضرت، با استناد به آيه (إِنَّ الشرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ)(4) مقصود از ظلم در آيه اول را همان شرك دانست كه در آيه دوم بيان شده است.(5)
اين حديث واحاديث مانند آن، نشان مى دهد پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از روش تفسير قرآن به قرآن استفاده مى كرده ودر عمل، آن را به پيروان خود مى آموخته اند.
علاّمه طباطبايى معتقد است قرآن بيان همه چيز است؛ پس نمى تواند بيان خودش نباشد؛ از اين رو در تفسير آيات، بايد سراغ خود آيات قرآن برويم؛ در آن ها تدّبر كنيم ومصاديق آن ها را مشخص سازيم وتفسير قرآن به قرآن كنيم. همچنين بر آن است كه تفسير قرآن به قرآن، همان روشى است كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم واهل بيت عليه السلام در تفسير پيموده وتعليم داده اند ودر رواياتشان به ما رسيده است.(6)
در كتاب هايى كه درباره ى شيوه تفسير نگارش يافته است، به روش تفسير قرآن به قرآن پرداخته، آن را تبيين كرده وبه آن سفارش كرده اند.
از جمله اين افراد آيت الله معرفت، استاد عميد زنجانى وعبدالرحمن العك را مى توان نام برد.(7)
در احاديث تفسيرى مهدويت نيز در موارد متعددى از شيوه تفسير قرآن به قرآن استفاده شده است؛ از جمله:
(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا * وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا * وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا * وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا * وَالسَّماءِ وَمَا بَنَاهَا * وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا * وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا * كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا * إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا * فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْيَاهَا * فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا * وَلاَ يَخَافُ عُقْبَاهَا)؛(8)
به نام خداى گسترده مهرِ مهرورز* سوگند به خورشيد و(تابش) نيمروزش! سوگند به ماه هنگامى كه در پى آن در آيد! سوگند به روز، هنگامى كه آن را آشكار سازد! سوگند به شب، هنگامى كه آن را فرا گيرد! سوگند به آسمان وآن كه آن را بنا كرد! سوگند به زمين وآن كه آن را گستراند! سوگند به نفس وآن كه آن را مرتب ساخت! وبد كارى وپارسايى اش را به او الهام كرد! كه به يقين، كسى كه آن را (پاك كرد و) رشد داد؛ رستگار (وپيروز) شد. وبه يقين، كسى كه آن (نفس را با گناه آلوده كرد و) پوشاند، نوميد شد! (قوم) ثمود به سبب طغيانش (پيامبرش را) تكذيب كرد؛ آن گاه كه بدبخت ترينشان برانگيخته شد؛ وفرستادة خدا به آنان گفت: (ماده شتر (معجزه آساى) خدا وآبشخور آن را (واگذاريد.))؛ او را تكذيب كردند وآن را پى كردند؛ پس پروردگارشان به سبب (پيامد) گناهشان، آنان را هلاك ساخت وآن ها را (با خاك) يكسان كرد؛ در حالى كه از فرجام آن ها نمى ترسد.
الامام الصادق عليه السلام: (والشمس وضحيها: الشمس، أمير المؤمنين عليه السلام، وضحيها: قيام القائم عليه السلام، لأن الله سبحانه قال: وأن يحشر الناس ضحى.
والقمر اذا تليها: الحسن والحسين عليه السلام.
والنهار اذا جليها: هو قيام القائم عليه السلام.
والليل اذا يغشيها: حبتر (ودولته قد غشى) عليه الحق.
وأما قوله: والسماء وما بنيها، قال: هو محمد عليه وآله السلام، هو السماء الذى يسموا اليه الخلف فى العلم.
وقوله: كذبت ثمود بطغويها، قال: ثمود رهط من الشيعه، فان الله سبحانه يقول: وأما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى فأخذتهم صاعقة العذاب الهون، وهو السيف اذا قام القائم عليه السلام.
و قوله تعالى: فقال لهم رسول الله، هو النبي صلى الله عليه وآله وسلم.
ناقة الله وسقياها: قال الناقة الامام الذى (فهم عن الله وفهم عن رسوله) وسقياها: أى عنده مستقى العلم.
فكذبوه فعقروها فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسويها: قال: فى الرجعة. ولا يخاف عقبيها: قال: لا يخاف من مثلها اذا رجع).(9)
اين روايت، در باب تفسير قرآن به قرآن بسيار جالب است وبه چند شيوه فرعى تفسير قرآن به قرآن كه مفسران عصر ما از آن ها استفاده مى كنند اشاره كرده است؛ از جمله:
1. استفاده از شيوه عام تفسير قرآن به قرآن براى تفسير آيه (وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا)(شمس:1) كه با استناد به آيه (أَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحىً) (طه: 59) تفسير شده است؛ يعنى براى آن كه ثابت كند مقصود از نور خورشيد در اين آيه، نور قيام امام عصر(عج) است ـ كه پرتوى از نور خورشيد ولايت امام على عليه السلام است ـ به آية 59 سورة طه استناد كرده است كه به گرد آمدن مردم در روزى نورانى اشاره كرد.
ممكن است اين تفسير اشاره به باطن آيه باشد، ولى براى بيان آن، از روش تفسير قرآن به قرآن استفاده شده است.
2. استفاده از شيوه تطبيق بر مصاديق جديد. در اين روايت، چندين بار ظواهر آيه بر مصاديق جديد، تطبيق شده است؛ يعنى با استفاده از قاعده (جرى وتطبيق)،(10) قوم ثمود را بر گروهى از شيعه ورسول الله را كه در ظاهر آيه، حضرت صالح عليه السلام است، بر پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم تطبيق كرده است.
3. در اين روايت، آسمان را به پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم ، شمس را به حضرت على عليه السلام وقمر را به امام حسن وامام حسين عليه السلام تفسير كرده كه نوعى بيان بطن آيه است. در بخش تفسير اشارى (باطنى) توضيح خواهيم داد كه براساس برخى معانى بطن قرآن، نوعى اخذ قاعده كلى وبيان مصاديق جديد آن است.
البته نكات اين سوره بسيار است كه به همين اندازه اكتفا مى كنيم.
(اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّى يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)؛(11)
(خدا نورِ آسمان ها وزمين است؛ مثال نور او، همانند چراغدانى است كه در آن، چراغى باشد كه آن چراغ، در بلورى است وآن بلور، چنان كه گويى ستاره اى درخشان است (واين چراغ، با روغنى) از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى ونه غربى است، افروخته مى شود؛ نزديك است روغنش روشنى بخشد؛ گر چه هيچ آتشى بدان نرسيده باشد. (اين) نورى است بر فراز نورى ديگر. خدا هر كس را بخواهد (وشايسته بداند) به نور خود راهنمايى مى كند وخدا براى مردم مَثل ها مى زند وخدا به هر چيزى دانا است).
أمير المؤمنين: (النور القرآن، والنور اسم من أسماء الله تعالى، والنور النورية، والنور ضوء القمر، والنور ضوء المؤمن وهو الموالات التى يلبس لها نوراً يوم القيامة والنور فى مواضع من التوارة والإنجيل والقرآن حجة الله على عباده، وهو المعصوم... فقال تعالى (وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِى أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) فالنور فى هذا الموضع هو القرآن، ومثله فى سورة التغابن قوله تعالى (فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا) يعنى سبحانه القرآن وجميع الأوصياء المعصومين، من حملة كتاب الله تعالى، وخزانه، وتراجمته، الذين نعتهم الله فى كتابه فقال: (وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا) فهم المنعوتون الذين أنار الله بهم البلاد، وهدى بهم العباد، قال الله تعالى فى سورة النور: (اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّى...) إلى آخر الآية، فالمشكاة رسول الله آيه والمصباح الوصى، والأوصياء عليه السلام والزجاجة فاطمة، والشجرة المباركة رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم والكوكب الدرى القائم المنتظر عليه السلام الذى يملأ الأرض عدلا.(12)
در اين روايت، (نور) را به خدا تفسير كرده كه ظاهر آيه است. سپس با كمك آيات ديگر، آن را به (قرآن) و(معصومان) تفسير كرده است؛ يعنى از نوعى تفسير قرآن براى روشن كردن معناى آيه استفاده شده است.
البته نور، داراى مراتبى است كه بالاترين مرتبه آن، نور الهى، سپس نور قرآن واهل بيت عليه السلام است كه پرتوى از نور الهى ومايه روشنى راه وهدايت مردم هستند. اين گونه احاديث، براى جلوگيرى از تجسيم، به تفسير عقلى واجتهادى وحتى علمى نياز دارد كه در مباحث بعدى روشن مى شود. البته اين گونه احاديث تفسير قرآن به قرآن، در روايات مهدويت متعدد است؛ از جمله ذيل آيه 6 و7 سورة نازعات.(13)
2. روش تفسير روايى
مقصود از روش تفسير روايى، آن است كه مفسر قرآن، از سنت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم واهل بيت عليه السلام (كه شامل قول، فعل وتقرير آن ها مى شود) براى روشن كردن مفاد آيات ومقاصد آن ها استفاده كند.(14)
سير تاريخى تفسير روايى را مى توان به چند دوره تقسيم كرد:
الف) دوران پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم
تفسير روايى قرآن، همزاد وحى است؛ چرا كه اولين مفسّر قرآن، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم است كه خداى متعال به او دستور بيان وتفسير قرآن داد وفرمود:
(وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ)؛(15) (واين ذكر (= قرآن) را به سوى تو فرستاديم، تا براى مردم، آنچه را كه به سوى آنان فرو فرستاده شده است، روشن بيان كنى).
البته سنّت وبيان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نيز ريشه در وحى داشت؛ چنان كه از آن حضرت حكايت شده است كه فرمود: (آگاه باشيد كه به من قرآن داده شده است ونيز مثل آن همراه آن ((به من داده شده است)).(16)
صحابيان با رجوع به آن حضرت، تفسير قرآن را مى آموختند. گاهى پاى سخنان او مى نشستند ومعانى وتفسير قرآن را فرا مى گرفتند.
از ابن مسعود حكايت شده است: (هميشه هر فرد از ما هنگامى كه ده آيه قرآن را مى آموخت، از آن ها عبور نمى كرد، تا اين كه معانى و(روش) عمل به آن ها را بياموزد).(17)
گاهى اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از آن حضرت، مطالب را مى پرسيدند. حتى دوست داشتند عرب هاى بيابانى بيايند وچيزى بپرسند وآنان گوش دهند.(18)
ب) دوران اهل بيت عليهم السلام
شيوه تفسير روايى در عصر امامان عليه السلام نيز ادامه داشت.
امام على عليه السلام كه شاگرد ارشد پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در تفسير بود،(19) سخنان وتوضيحات آن حضرت را شنيده بود وحكايت مى كرد؛ همان گونه كه امامان اهل بيت عليه السلام نيز همين روش را دنبال كرده با حكايت احاديث تفسيرى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم وامام على عليه السلام براى مردم، بدان ها استدلال مى كردند. تعداد اين احاديث كه با واسطه اهل بيت عليه السلام حكايت شده، به هزاران روايت مى رسد.(20)
ج) دوران جمع آورى وتأليف روايات تفسيرى
اوّلين رساله از اين مجموعه ها در شيعه، كتاب تفسير منسوب به امام على عليه السلام است كه طى يك روايت مفصّل، در آغاز تفسير نعمانى آمده است.(21)
يكى ديگر از آن ها، (مصحف على بن أبي طالب) است كه علاوه بر آيات قرآن، تأويل وتفسير واسباب نزول را بيان كرده است. هر چند اين كتاب اكنون در دسترس ما نيست.(22)
تفسير ديگر، منسوب به امام باقر عليه السلام (57 ـ 114 ق) است كه ابوالجارود، آن را حكايت كرده(23) ونيز تفسير منسوب به امام صادق عليه السلام (83 ـ 148 ق) كه به طور پراكنده در كتاب حقايق التفسير القرآنى آمده است.(24)
سپس از تفسير على بن ابراهيم قمى (307 ق) وفرات كوفى (زنده در سال 307 ق) وتفسير عيّاشى (م بعد از 320 ق) وتفسير نعمانى (م بعد از 324 ق) وتفسير منسوب به امام حسن عسكرى (م 254) مى توان نام برد.
البته روايات فقهى پيامبر واهل بيت عليه السلام نيز كه نوعى تفسير براى آيات الاحكام قرآن است، در مجموعه هايى همچون كافى، من لايحضره الفقيه وتهذيب واستبصار گردآورى شد.
در همين دوران، تفسير جامع البيان فى تفسير القرآن، اثر ابن جرير طبرى (م 310) را داريم. مجموعه هاى حديثى صحاح سته اهل سنّت نيز در اين دوره تدوين شد. سپس تفسير روايى از قرن پنجم تا نهم با ركود نسبى مواجه شد وتفاسير عقلى واجتهادى، رايج شد. اما در قرن دهم تا دوازدهم، با رشد اخبارى گرى در شيعه، تفاسير روايى ديگرى همچون البرهان فى تفسير القرآن، اثر سيدهاشم حسينى بحرانى (م 1107ق) وتفسير نورالثقلين، تأليف الحويزى (م 1112 ق) نوشته شد؛ همان طور كه مجموعه هاى حديثى بزرگى، همچون وسائل الشيعة، وافى وبحارالانوار نوشته شد كه بسيارى از روايات آن ها تفسير قرآن به شمار مى آيد.
در اهل سنّت نيز در اين دوران، تفسير درّالمنثور، اثر جلال الدين سيوطى (م 911 ق) گردآورى شد.
اكنون نيز در تفاسير جديد، به روايات تفسيرى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم واهل بيت عليه السلام توجّه مى شود ومعمولاً در لابه لاى تفسير يا در بخش جداگانه اى آورده ونقد وبررسى مى شود؛ همانند روش علاّمه طباطبايى در الميزان كه در ذيل هر دسته از آيات، (بحث روايى) مى آورد.
در احاديث تفسيرى آيات مهدويت نيز در موارد متعددى از روش تفسير روايى استفاده شده وبراى توضيح آيات مهدويت به احاديث پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم واهل بيت عليه السلام استناد كرده اند؛ از جمله:
(يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ)؛(25)
اى افسوس بر بندگان! هيچ فرستاده اى به سراغ آنان نيامد، مگر اين كه همواره او را ريشخند مى كردند.
امام الصادق عليه السلام فرمود:
خبر تدريه خير من عشر ترويه. إن لكل حق حقيقة، ولكل صواب نورا، ثم قال: إنا والله لا نعد الرجل من شيعتنا فقيها حتى يلحن له فيعرف اللحن، إن أمير المؤمنين عليه السلام قال على منبر الكوفة: (إن من ورائكم فتنا مظلمة عمياء منكسفة لا ينجو منها إلا النومة). قيل: (يا أمير المؤمنين! وما النومة؟) قال: (الذى يعرف الناس ولا يعرفونه.
واعلموا أن الأرض لا تخلو من حجة الله عزوجل ولكن الله سيعمى خلقه عنها بظلمهم وجورهم وإسرافهم على أنفسهم، ولو خلت الأرض ساعة واحدة من حجة الله لساخت بأهلها، ولكن الحجة يعرف الناس ولا يعرفونه، كما كان يوسف يعرف الناس وهم له منكرون)، ثم تلا: (يا حسرة على العباد ما يأتيهم من رسول إلا كانوا به يستهزؤن).(26)
در روايات تفسيرى مهدويت، اهل بيت عليه السلام گاهى از روايات امام على عليه السلام براى توضيح آيات استفاده كرده اند؛ از جمله در روايت فوق، امام صادق عليه السلام از سخنان امام على عليه السلام براى توضيح درباره ى امام مهدى عليه السلام ونقش آن حضرت در جهان هستى يارى جسته است، سپس به آيه 30 سورة يس استشهاد كرده وآن را نقل كرده است. اين، گونه اى از تفسير روايى آيات قرآن است.
همچنين در ذيل آية 11 سورة غافر در روايتى كه از امام صادق عليه السلام حكايت شده است، به حديث سخنان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم درباره مسخ ورجعت دشمنان اهل بيت عليه السلام استناد شده است.(27)
3. روش تفسير عقلى
عقل در لغت، به معناى امساك، نگهدارى ومنع چيزى است.
عقل در دو مورد كاربرد دارد:
نخست، به قوّه اى كه آماده پذيرش دانش است. اين، همان چيزى است كه اگر در انسان نباشد، تكليف از او برداشته مى شود. در احاديث، از اين عقل تمجيد شده است.
دوم، به علمى كه انسان، به وسيله اين قوّه كسب مى كند، عقل گويند.
قرآن، كافران را به سبب اين گونه تعقّل نكردن، مذمّت كرده است.(28)
در اين باره، به احاديث پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم(29) واشعار امام على عليه السلام استناد كرده اند.(30)
روش تفسير عقلى قرآن، پيشينه اى كهن دارد. برخى معتقدند پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم كيفيّت اجتهاد عقلى در فهم نصوص شرعى (از قرآن يا سنّت) را به اصحاب خويش آموزش داده است؛(31) ولى ريشه ها ونمونه هاى تفسير عقلى را مى توان در احاديث تفسيرى اهل بيت عليه السلام يافت.
در اين رابطه از تفسير القرآن والعقل، اثر نورالدين اراكى وتفسير قرآن كريم، نوشتة ملاصدرا نيز مى توان ياد كرد.
روش تفسير عقلى قرآن عبارت است از:
الف. استفاده ابزارى از برهان وقراين عقلى در تفسير، براى روشن كردن مفاهيم ومقاصد آيات قرآن. در اين صورت، عقل منبع وابزار تفسير قرآن شده واحكام وبرهان هاى عقلى، قراينى براى تفسير آيات قرار مى گيرد. از اين عقل، با عنوان عقل اكتسابى واحكام عقلى قطعى يا عقل برهانى ياد مى شود.
ب. استفاده از نيروى فكر در جمع بندى آيات (همراه توجّه به روايات، لغت و...) واستنباط از آن ها براى روشن ساختن مفاهيم ومقاصد آيات. حاصل اين مطلب، همان تفسير اجتهادى قرآن است. در اين صورت، عقل مصباح وكاشف است.
از اين عقل، با عنوان عقل فطرى يا نيروى فكر وقوه ادراك ياد مى شد.
بنابر ديدگاه مشهور، هر دو قسم فوق، جزيى از روش تفسير عقلى قرآن است؛ امّا با دقّت در مطالب، روشن شد كه قسم دوم به طور تسامحى، تفسير عقلى خوانده مى شود ودر حقيقت، تفسير عقلى، همان قسم اول است.(32) براى نمونه، به آيه ذيل وروايت ذيل آن، مى نگريم:
(وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ)؛(33) (وهنگامى كه گفتار (= فرمان عذاب) برآنان واقع شود (ودر آستانة رستاخيز قرار گيرند)، جنبنده اى را از زمين براى آنان بيرون مى آوريم كه با آنان (در اين باره) سخن مى گويد، كه مردم، همواره به نشانه هاى ما يقين نداشتند).
الإمام أمير المؤمنين عليه السلام (وأى آية هى؟) قال: قول الله: وإذا وقع القول عليهم أخرجنا لهم دابة من الارض. الآية، فأى دابة هى؟، قال عمار: والله ما أجلس ولا آكل ولا أشرب حتى أريكها، فجاء عمار مع الرجل إلى أميرالمؤمنين عليه السلام وهو يأكل تمراً وزبدا، فقال له: يا أبا اليقظان هلم، فجلس عمار وأقبل يأكل معه، فتعجب الرجل منه، فلما قام عمار قال له الرجل: سبحان الله يا أبا اليقظان، حلفت أنك لا تأكل ولا تشرب ولا تجلس حتى ترينيها؟! قال عمار: قد أريتكها إن كنت تعقل).(34)
آية دوم:
(اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِى الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)؛(35) (بدانيد خدا زمين را پس از مردنش زنده مى كند؛ به يقين، نشانه هاى (خود) را براى شما بيان كرديم؛ باشد كه شما خردورزى كنيد).
ابن عباس:
(إعلموا أن الله يحيى الأرض بعد موتها: يعنى يصلح الأرض بقائم آل محمد من بعد موتها، يعنى من بعد جور أهل مملكتها).
قد بينا لكم الآيات: بقائم آل محمد، لعلكم تعقلون.(36)
آية سوم:
(وَلَنُذِيقَنَّهُم مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)؛(37) (وقطعاً غير از عذاب بزرگ تر (آخرتى)، از عذاب نزديك تر (دنيايى) به آنان مى چشانيم؛ باشد كه بازگردند).
الامامان الباقر والصادق عليه السلام: (إن العذاب الأدنى الدابة والدجال).(38)
در اين احاديث چند نكتة قابل توجه وجود دارد:
1. در حديث تفسيرى يكى از آيات فوق، (دابّة) به امام على عليه السلام ودر حديث تفسيرى دوم، به عذاب تفسير شده است. جمع اين ها نياز به فقه الحديث وتفكر وتعقّل دارد؛ يعنى بايد از روش تفسير عقلى براى فهم اين احاديث استفاده كرد.
شايد بتوان گفت امام على عليه السلام ماية عذاب كافران است؛ پس مصداق(دابّة) مى تواند امام على عليه السلام وعذاب براى مخالفان باشد.
2. در پايان روايت نخست ودوم به صورت صريح از لزوم تعقّل در اين گونه احاديث سخن گفته شده است.
برخى ديگر از احاديث تفسيرى نيز، نيازمند تفسير عقلى واجتهادى است؛ از جمله:
آيه 35 سورة نور كه خدا وقرآن ومعصومان عليه السلام را نور معرفى كرده است. براى جلوگيرى از تشبيه نور الهى به نور جسمانى، لازم است تفسير عقلى واجتهادى انجام شود.
برخى ديگر از مواردى كه به تفسير عقلى واجتهادى نياز دارند، عبارتند از:
مبحث نور پروردگار كه در آيه 69 سورة زمر مطرح شده ودر احاديث به نور امام عصر عليه السلام تفسير شده است.(39) (در مبحث تفسير علمى، مطالبى در اين باره خواهد آمد) ومشابه آن، ذيل آيه 35 سورة نور آمده است كه امام را به (نور) و(كوكب) تشبيه كرده است.(40)
4. روش تفسير علمى
مقصود از علم در اين جا، (علوم تجربى) اعم از علوم طبيعى وانسانى است. از آن جا كه در قرآن بيش از هزار آيه به علوم تجربى اشاره دارد، ناچاريم براى فهم برخى آيات، يا رفع تعارض ها، به يافته هاى علوم تجربى مراجعه كنيم.
اين شيوه تفسير، به طور عمده سه دوره داشته است:
دوره نخست، از حدود قرن دوم هجرى تا حدود قرن پنجم بود كه با ترجمه آثار يونانى به عربى آغاز شد وبعضى مسلمانان، سعى كردند آيات قرآن را با هيأت بطلميوسى تطبيق كنند؛ مانند بوعلى سينا.(41)
دوره دوم از حدود قرن ششم شروع شد؛ هنگامى كه بعضى دانشمندان به اين نظريه متمايل شدند كه همه علوم، در قرآن وجود دارد ومى توان علوم مختلف را از قرآن كريم استخراج كرد (در اين باره غزالى سر آمد بود). اين دو نوع تفسير علمى (تطبيق قرآن با علوم واستخراج علوم از قرآن) قرن ها ادامه داشت وهر زمان، دانشمندان مسلمان، به موافقت يا مخالفت با آن مى پرداختند.
دوره سوم، تفسير علمى كه موجب اوج گيرى ورشد فوق العاده آن شد، پس از قرن 18 ميلادى ورشد علوم تجربى در مغرب زمين وترجمة كتاب هاى مختلف در زمينه علوم فيزيك، شيمى، پزشكى وكيهان شناسى به عربى آغاز شد. اين دوره جديد، به ويژه در قرن اخير ـ كه در جهان اسلام، اثرات خود را در مصر وهندوستان بر جاى گذاشت ـ موجب شد دانشمندان مسلمان، در پى انطباق قرآن با علوم تجربى برآيند. اين مسأله آن هنگام اهميّت بيشترى يافت كه تعارض علم ودين، در اروپا اوج گرفت وكتاب مقدّس، به سبب تعارضات آن با علوم جديد هر روز، به عقب رانده وميدان براى پيدايش افكار كفر آميز وضد دينى باز مى شد. هجوم اين افكار به كشورهاى اسلامى وبرترى صنعتى غرب، موجب جذب جوانان مسلمان به فرهنگ غربى مى شد.
در اين ميان، دانشمندان ومفسران بسيارى به اظهار نظر در بارة تفسير علمى پرداخته، با آن موافقت يا مخالفت كرده اند(42) يا اعجاز علمى قرآن را از آن اثبات نموده اند(43) كه ذكر آن ها از حوصله اين نوشتار خارج است.
اقسام تفسير علمى از نظر شكل وشيوه تفسير
الف. استخراج همه علوم از قرآن كريم
طرفداران قديمى تفسير علمى مانند: ابن أبي الفضل المرسى، غزالى و... كوشيده اند همه علوم را از قرآن استخراج كنند؛ زيرا عقيده داشتند همه چيز در قرآن وجود دارد. در اين راستا، آياتى را كه ظاهر آن ها با يك قانون علمى سازگار بود، بيان مى كردند وهر گاه ظواهر قرآن، كفايت نمى كرد، به تأويل مى پرداختند وظواهر آيات را به نظريات وعلومى كه در نظر داشتند، بر مى گرداندند. از اين جا بود كه علم هندسه، حساب، پزشكى، هيأت، جبر، مقابله وجدل را از قرآن استخراج مى كردند.
براى نمونه، از آيه شريفه (وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ)(44) ـ كه در آن، ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: (هنگامى كه بيمار شدم، او است كه شفا مى دهد) ـ علم پزشكى را استخراج كردند(45) وعلم جبر را از حروف مقطعه اوايل سوره ها استفاده كردند(46) واز آيه شريفه (إِذَا زُلْزِلَتِ الأَرْضُ زِلْزَالَهَا) زمين لرزه سال 702 ق را پيش بينى كردند.(47)
روشن است اين نوع تفسير علمى، به تأويلات زياد در آيات قرآن، بدون رعايت قواعد ادبى، ظواهر ومعانى لغوى آن ها مى انجامد.
از همين رو است كه بسيارى از مخالفان، تفسير علمى را نوعى تأويل ومجازگويى دانسته اند(48) كه البته در اين قسم از تفسير علمى، حق با آنان است. ما نيز پيش تر، اين مسأله (وجود همه علوم در ظواهر قرآن) را بررسى كرديم وبه اين نتيجه رسيديم كه اين كلام، مبانى صحيحى ندارد.
ب. تطبيق وتحميل نظريات علمى بر قرآن كريم
اين شيوه از تفسير علمى، در يك قرن اخير رواج يافته وبسيارى از افراد با مسلّم پنداشتن قوانين ونظريات علوم تجربى، سعى كردند آياتى موافق آن ها در قرآن بيابند. هر گاه آيه اى موافق با آن نمى يافتند، به تأويل يا تفسير به رأى پرداخته، آيات را بر خلاف معانى ظاهرى، حمل مى كردند.
براى مثال، در آيه شريفة (هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا)؛(49) او است خدايى كه شما را از يك تن آفريد واز آن نيز جفتش را مقرر داشت)، كلمه (نفس) را، به معناى پروتون و(زوج) را الكترون معنا كردند وگفتند: منظور قرآن، اين است كه همه شما را از پروتون والكترون كه اجزاى مثبت ومنفى اتم است، آفريديم. در اين تفسير، حتّى معناى لغوى واصطلاحى نفس را رعايت نكردند.(50)
اين گونه تفسير علمى، در يك قرن اخير، در مصر وايران رايج شد وموجب بدبينى برخى دانشمندان مسلمان به انواع تفسير علمى شد. آنان يكسره تفسير علمى را تفسير به رأى وتحميل نظريات وعقايد بر قرآن دانسته، آن را طرد كردند؛ چنان كه علّامه طباطبايى، تفسير علمى را نوعى تطبيق اعلام كرد.(51)
البتّه درباره ى اين نوع تفسير علمى، حق با مخالفان آن است؛ چرا كه مفسّر، هنگام تفسير بايد از هرگونه پيش داورى خالى باشد، تا بتواند تفسير صحيح انجام دهد. اگر با انتخاب يك نظريه علمى، آن را بر قرآن تحميل كند، پا در طريق تفسير به رأى گذاشته كه در روايات، وعده عذاب به آن داده شده است.
ج. استخدام علوم براى فهم وتبيين بهتر قرآن
در اين شيوه از تفسير علمى، مفسّر با دارا بودن شرايط لازم وبا رعايت ضوابط تفسير معتبر، به تفسير علمى قرآن مى پردازد. او مى كوشد با استفاده از مطالب قطعى علوم كه با دليل عقلى پشتيبانى مى شود وبا ظاهر آيات قرآن، طبق معناى لغوى واصطلاحى، به تفسير علمى بپردازد ومعانى مجهول قرآن را كشف كرده، در اختيار انسان هاى تشنه حقيقت قرار دهد. اين شيوه تفسير علمى، بهترين نوع، بلكه تنها نوع صحيح از تفسير علمى است.
در اين شيوه تفسيرى، بايد از هرگونه تأويل وتفسير به رأى، پرهيز كرد وتنها به طور احتمالى از مقصود قرآن سخن گفت؛ زيرا علوم تجربى به سبب استقراى ناقص، ومبناى ابطال پذيرى كه اساس آن است، نمى تواند نظريات قطعى بدهد.
از اين نوع تفسير علمى، اعجاز علمى قرآن نيز اثبات مى شود؛ براى مثال، قانون زوجيت تمام گياهان، در قرن هفدهم ميلادى كشف شد؛ اما قرآن، حدود ده قرن قبل از آن، از زوج بودن تمام گياهان، بلكه همه موجودات سخن گفته است.(52)
اكنون به نقل دو آيه وروايات ذيل آن ها وبررسى آن ها مى پردازيم:
(وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ)؛(53) (واگر ببينى هنگامى را كه (كافران) وحشت زده اند، چراكه هيچ (راه) گريزى نيست واز مكانى نزديك (به عذاب) گرفتار شده اند (تعجب خواهى كرد!)).
الإمام الباقر عليه السلام: (من الصوت، وذلك الصوت من السماء) و(أخذوا من مكان قريب) قال: (من تحت أقدامهم خسف بهم).(54)
ابن عباس: (هو جيش السفيانى، قال: من أين أخذ؟ قال: من تحت أرجلهم)(55)
آية دوم نيز چنين است:
(قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ * إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ)؛(56) ((ابليس) گفت: (پروردگارا! پس مرا تا روزى كه (مردم) برانگيخته خواهند شد، مهلت ده) (خدا) فرمود: (پس در واقع تو از مهلت داده شدگانى، تا روز زمان معلوم).
الإمام الرضا عليه السلام: (لا دين لمن لا ورع له، ولا إيمان لمن لا تقية له إن أكرمكم عند الله أعملكم بالتقية، فقيل له: يا ابن رسول الله إلى متى؟ قال: إلى يوم الوقت المعلوم، وهو يوم خروج قائمنا أهل البيت فمن ترك التقية قبل خروج قائمنا فليس منا.
فقيل له: يا ابن رسول الله ومن القائم منكم أهل البيت؟ قال الرابع من ولدى، ابن سيدة الإماء، يطهر الله به الأرض من كل جور، ويقدسها من كل ظلم.
(وهو) الذى يشك الناس فى ولادته، وهو صاحب الغيبة قبل خروجه، فإذا خرج أشرقت الأرض بنوره، ووضع ميزان العدل بين الناس فلا يظلم أحد أحداً.
وهو الذى تطوى له الأرض، ولا يكون له ظل.
وهو الذى ينادى مناد من السماء يسمعه جميع أهل الأرض بالدعاء إليه يقول: ألا إن حجة الله قد ظهر عند بيت الله فاتبعوه، فإن الحق معه وفيه، وهو قول الله عزوجل: (إِن نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ).(57)
بررسى
احاديث بسيارى درباره ى امام مهدى وآيات مهدويت حكايت شده است كه نياز به تفسير علمى دارد؛ از جمله احاديث فوق درباره ى خروج سفيانى وصيحه آسمانى كه در احاديث شيعه واهل سنت آمده است.
درباره ى اين گونه احاديث دو گونه مى توان قضاوت كرد:
اول آن كه آن ها را از روى تعبد بپذيريم وبگوييم اعجاز است.
دوم آن كه با توجه به اكتشافات جديد علمى، اين احاديث را تحليل علمى كنيم. به عبارت ديگر در عصرى كه اين احاديث صادر شده بود، هنوز راديو وتلويزيون وماهواره و... كشف وساخته نشده بود، تا مردم به خوبى معناى صداى آسمانى (صيحه) را درك كنند واهل بيت عليهم السلام به اندازه عقول وعلوم مردم سخن گفته اند.
اما در عصر ما كه اكتشافات انجام جديد شده است، به راحتى مى توانيم اين احاديث را تحليل كنيم يا حداقل احتمال دهيم صداى آسمانى (صيحه)، چيزى شبيه امواج راديويى وتلويزيونى يا شكستن ديوار صوتى است كه از يك نقطه جهان صادر مى شود وهمه مردم مى شنوند وحجت بر آنان تمام مى شود. اين همان چيزى كه در تفسير عصر حاضر از آن، با عنوان تفسير علمى ياد مى شود؛ يعنى توضيح آيات وروايات به وسيله استخدام علوم در فهم قرآن واحاديث.
مثال ديگر:
(وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِي ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِى بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ)؛(58) (و(در رستاخيز) زمين، به نور پروردگارش روشن مى شود ونامة (اعمال) نهاده مى شود وپيامبران وگواهان آورده مى شوند وبينشان به حق داورى مى شود؛ درحالى كه آنان مورد ستم واقع نمى شوند).
(إن قائمنا إذا قام أشرقت الأرض بنور ربها، واستغنى العباد عن ضوء الشمس، وصار الليل والنهار واحداً، وذهبت الظلمة، وعاش الرجل فى زمانه ألف سنة، يولد فى كل سنة غلام لا يولد له جارية، يكسوه الثوب فيطول عليه كلما طال، ويتلون عليه أى لون شاء.(59)
مقصود از نور امام عصر عليه السلام در اين روايت چيست كه با وجود آن، مردم نيازى به نور خورشيد ندارند؟
مسلماً مراد آن نيست كه امام عصر(عج) مانند يك رآكتور هسته اى عمل مى كند ونورى قوى تر از خورشيد مى تاباند.
پس لازم است از آيه وروايت تحليل علمى وعقلى ارائه شود؛ يعنى گفته شود نور امام عصر عليه السلام نورى معنوى است كه راه مردم را روشن مى كند وبهتر از نور خورشيد است؛ پس تعبير روايت كنايى است، يا آن كه علوم بشرى در زمان امام عصر عليه السلام به بركت وجود آن حضرت آن قدر پيشرفت مى كند وروشنايى هسته اى وغير آن، آن قدر زياد مى شود كه مردم نيازى به نور خورشيد نخواهند داشت.
به هر حال، اين آيه وروايت ذيل آن، به تفسير علمى يا عقلى واجتهادى نياز دارد. از همين نمونه است:
روايات مسخ(60) ذيل آيه 11 سورة غافر.
روايات رجعت(61) ذيل آيه 51 سورة غافر.
روايات انشقاق قمر(62) ذيل آيه 1 سورة قمر.
روايات خروج آتش از مغرب(63) ذيل آيه 1 سورة معارج كه همگى نيازمند توضيح علمى وعقلى براى نسل جوانند.
البته تذكر اين مطالب، بدان معنا نيست كه همه معجزات اهل بيت عليه السلام را به صورت علمى افراطى (آن هم به صورت تحميل نظريه هاى علمى، يا استخراج علوم و...) توجيه بكنيم؛ بلكه منظور، آن است كه تا حدى كه ممكن است علوم تجربى را براى توضيح روايات تفسيرى مهدويت به كار ببنديم؛ البته با رعايت قواعد صحيح تفسير.
5. روش تفسير اشارى (عرفانى ـ باطنى)
مفهوم شناسى
(اشاره) در لغت، به معناى علامت ونشانه دادن به عنوان انتخاب چيزى (از قول، عمل يا نظر) است.(64)
واژه (اشارت) در قرآن نيز به كار رفته است؛ مريم عليه السلام به سوى عيسى عليه السلام در گاهواره اشاره كرد، تا مردم از او پرسش كنند: (فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ)(65)؛ يعنى چيزى را در پاسخ مردم انتخاب كرد وبه آن ارجاع داد.
اشاره در اصطلاح، به معناى چيزى است كه از كلام استفاده مى شود؛ بدون اين كه كلام براى آن وضع شده باشد.
اشاره گاهى حسّى است؛ همان طور كه در الفاظ اشاره، مثل (هذا) مى آيد وگاهى اشاره ذهنى است؛ مثل اشارات كلام كه اگر گوينده مى خواست به آن ها تصريح كند، بايد سخنان زيادى مى گفت.
البته اشاره گاهى ظاهر وگاهى خفى است.(66)
مقصود از تفسير اشارى چيست؟
تفسير اشارى، به اشاراتى مخفى گفته مى شود كه در آيات قرآن كريم موجود است وبر اساس عبور از ظواهر قرآن وتوجه به باطن استوار است؛ يعنى از طريق دلالت اشاره وبا توجه به باطن قرآن، مطلبى از آيه برداشت ونكته اى روشن شود كه در ظاهر الفاظ آيه بدان تصريح نشده است. به عبارت ديگر، اشارات آيه، لوازم كلام هستند كه از نوع دلالت التزامى به شمار مى آيند.
البتّه از آن جا كه تفسير اشارى، داراى گونه هاى مختلف، همچون تفسير رمزى، عرفانى، صوفى، باطنى وشهودى است، تعريف هاى متعدّدى از آن ارايه شده است كه در مبحث ديدگاه ها ودلايل، نقل ونقد وبررسى خواهد شد.
تاريخچه
پيشينة برخى اقسام تفسير اشارى، همچون تفسير باطنى را مى توان در صدر اسلام پيدا كرد. ريشه هاى اين تفسير، در سخنان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم واهل بيت عليهم السلام است كه فرموده اند: قرآن ظاهر وباطنى دارد(67) ودر برخى احاديث به باطن آيات اشاره كرده اند.(68)
در برخى احاديث، از امام على بن الحسين عليهما السلام وامام صادق عليه السلام حكايت شده است:
كتاب اللَّه عزّوجلّ على أربعة أشياء على العبارة والإشارة واللطايف والحقايق، فالعبارة للعوام والاشارة للخواص واللطايف للأولياء والحقايق للأنبياء؛(69)
كتاب خداى عزوجلّ، برچهار چيز استوار است: بر عبارت واشارت ولطايف وحقايق. عبارت هاى قرآن، براى عموم مردم است واشارات آن براى افراد خاص است ولطايف قرآن براى دوستان واولياست وحقايق قرآن براى پيامبران است.
ديدگاه ها
درباره روش تفسير اشارى، ديدگاه ها، تعريف ها وتقسيم بندى هاى متفاوتى وجود دارد. هر مفسّر، يا صاحب نظرى كه در اين باره قلم زده، به يك يا چند گونه از تفسير اشارى توجّه كرده وبا آن موافقت يا مخالفت نموده است يا يك گونه ديگر را ردّ كرده است. اينك براى آشنايى با ديدگاه ها، برخى از آنان را ذكر مى كنيم.
اول: ديدگاه موافقان تفسير اشارى
الف. ديدگاه امام خمينى قدس سره
آن بزرگوار درباره برداشت هاى عرفانى از قرآن مى نويسد:
يكى ديگر از حُجب كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيه است، اعتقاد به آن است كه جز آن كه مفسّران نوشته يا فهميده اند، كسى را حق استفاده از قرآن شريف نيست، وتفكّر وتدبّر در آيات شريفه را با تفسير به رأى كه ممنوع است، اشتباه نموده اند وبه واسطه اين رأى فاسد وعقيده باطله، قرآن شريف را از جميع فنون استفاده عارى نموده وآن را به كلى مهجور نموده اند؛ در صورتى كه استفادات اخلاقى وايمانى وعرفانى، به هيچ وجه، مربوط به تفسير نيست، تا تفسير به رأى باشد....
سپس با مثالى درباره آيات پيروى موسى از خضر واستفاده توحيد افعالى از آيه (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) مى نويسد:
الى غير ذلك از امورى كه از لوازم كلام استفاده مى شود كه مربوط به تفسير به هيچ وجه نيست.
علاوه بر آن كه تفسير به رأى نيز كلامى است كه شايد آن، غير مربوط به آيات معارف وعلوم عقليه كه موافق موازين برهانيه است وآيات اخلاقيه كه عقل را در آن مدخليت است، باشد؛ زيرا كه اين تفاسير، مطابق با برهان متين عقلى يا اعتبارات واضحه عقليه است كه اگر ظاهرى بر خلاف آن ها باشد، لازم است آن ها را از ظاهر مصروف نمود.
... پس محتمل است، بلكه مظنون است كه تفسير به رأى، راجع به آيات احكام باشد كه دست آرا وعقول از آن كوتاه است وبه صرف تعبّد وانقياد از خازنان وحى ومهابط ملائكة الله بايد اخذ كرد.(70)
بررسى: مرحوم امام، برداشت هاى عرفانى از آيات را از مقوله تفسير نمى داند، بلكه از باب لوازم كلام كه شايد مقصود آن مرحوم بطون باشد، مى داند.
بنابر اين آن بزرگوار به تفسير عرفانى باطنى ضابطه مند اشاره دارد كه متكى بر عقل است وبه تفسير به رأى نمى انجامد.
ب. ديدگاه استاد حسن عبّاس زكىّ
وى به دفاع از صوفيه برخاسته وبا توجيه تفسير اشارى آنان، آن را از تفسير باطنيه كه ظاهر قرآن را كنار مى گذارند، جدا مى داند ومى نويسد:
مفسّران كه از علماى شريعت هستند، بر ظاهر الفاظ قرآن توقّف مى كنند؛ ولى اهل تحقيق يا صوفيه، اين تفسير ظاهرى را قبول مى كنند وآن را اصل مى دانند؛ ولى نمى گويند تفسير ظاهرى تنها مراد است؛ چون اين، موجب محدويت كلام خدا مى شود كه نامحدود است.
بلكه مافوق ادراك عقلى، چيزى به نام قلب است كه ذوق خاص دارد كه مثل كسى است كه ميوه اى مى خورد؛ ولى نمى تواند مزه آن را براى ديگرى بگويد؛ از اين رو، سخن قلب در قالب الفاظ در نمى آيد واز آن به (اشاره) تعبير مى شود. پس اشارات، ترجمان تجليّات ومشاهدات قلبى است؛ يعنى اسرار كلام خدا وپيامبر كه خدا بر برگزيدگان ودوستان خود افاضه مى كند، واين، همان باطن قرآن است.
ولى اين اشارات قلبى وتفسير صوفيه نيز تنها مراد آيات قرآن نيست؛ آن گونه كه باطنيه مى گويند وشريعت را باطل مى دانند ودر برابر نصوص قرآن خاضع نمى شوند.(71)
بررسى: سخن وى درباره جمع بين ظاهر وباطن قرآن نيكو است؛ اما توضيح نداده است چگونه شهودهاى قلبى را به عنوان باطن قرآن بپذيريم ومعيار وضابطه آن چيست.
به نظر مى رسد مشكل اصلى تفسير عرفانى، صوفى، اشارى، رمزى وباطنى همين جا است كه در مباحث بعدى بدان مى پردازيم.
ج. ديدگاه تفتازانى
از ديگر طرفداران تفسير اشارى (از نوع صوفى) مى توان از تفتازانى نام برد كه مى نويسد:
آنچه برخى محققان گفته اند كه نصوص قرآن، بر ظواهر آن باقى است؛ اما در آن، اشارات مخفى به امور دقيق است كه براى اهل سلوك كشف مى شود -كه ممكن است اين اشارات را با ظاهر آيات كه مقصود است، جمع كرد ـ اين مطلب، از كمال ايمان وعرفان خالص است.(72)
دوّم: ديدگاه مخالفان تفسير اشارى
ديدگاه استاد عميد زنجانى
وى در كتاب مبانى وروش هاى تفسيرى، فصل هشتم را به اين روش تفسيرى اختصاص داده وپس از تقسيم آن به سه گونه فرعى رمزى، اشارى وشهودى، اين گونه توضيح داده است:
الف. تفسير رمزى
صوفيه وباطنيه كه دين را از قيد وبند ظواهر شرع وجهات خشك وتقيّدات مذهبى آزاد مى دانستند، جهت استحكام تشكيلات مذهبى خود، به دو مسأله باطن داشتن قرآن، وامثال وكنايات واشارات موجود در آيات توجه كردند.
آنان از اين دو مسأله به منظور تأمين مقاصد مذهبى خود استفاده كردند وتعليمات عرفانى وذوقى واسرار ومبانى مذهبى خويش را به عنوان تفسير بطنى قرآن بيان كردند.
وى، اين روش را تفسير به رأى مى خواند ومثال هايى از تفسير قرآن ابن عربى مى آورد.(73) سپس گروه (باطنيه) را معرّفى كرده، مى نويسد:
باطنيه، طايفه اى از شيعيان بودند كه منكر ظواهر شرع وقرآن بودند ومقصود حقيقى قرآن را باطن آن مى دانند. هر كس به ظاهر قرآن تمسّك جويد، گمراه است. آنان ظواهر عبادات وبهشت وجهنّم و...را رموز واشاراتى حاكى از اسرار مذهب مى دانند. حتى مفضّل، يكى از ياران امام صادق عليه السلام در نامه اى به حضرت، درباره گروه باطنيّه كسب نظر مى كند كه حضرت در پاسخ مى نويسد: (درباره طايفه اى سخن گفته بودى كه من آنان را مى شناسم ... به تو گفته اند كه آنان گمان مى كنند شناخت دين همان شناخت اشخاصى چند (همچون امامان باطنيّه) است. نوشته بودى كه آنان مى پندارند مقصود از نماز، زكات، روزه، حج، عمره، مسجد الحرام ومشعرالحرام يك شخص معين است... . آگاه باش كه هر كس چنين عقيده اى داشته باشد در نظر من مشرك است. ... اين گونه افراد، سخنانى شنيده اند؛ ولى نتوانسته اند آن را درك كنند).(74)
ودر پايان، اين شيوه را خارج از حدود دلالت لفظى دانسته، آن را تفسير به شمار نمى آورد.(75)
ب. تفسير اشارى
برخى به شيوه تفسيرى صوفيه، تفسير اشارى اطلاق كرده اند؛ از اين رو كه ظواهر آيات به معانى مورد نظر آنان اشاره دارد. اين اصطلاح، از روايت معروف كه يكى از وجوه قرآن را اشاره دانسته است، گرفته شده است.(76)
سپس شرايط تفسير اشارى را مى آورد وبا بيان مثالى، در دلالت تفسير اشارى (با فرض وجود شرايط) تشكيك مى كند.(77)
ج. تفسير شهودى
تفسير شهودى يا تفسير اشراقى بر اساس مكتب اشراق وشهود، در برخى از تفاسير ديده مى شود. شهود، حالتى روحى واحساسى درونى وشخصى است كه با اذكار يا افعال يا تفكر در امر خاصى در انسان به وجود مى آيد ودر مصاديق صحيح آن، واقعيت هايى بر انسان مكشوف مى شود.
سپس استاد عميد زنجانى ياد آور مى شود:
راه مكاشفه يك منطق وطريقه احساس شخصى است وقابل انتقال به ديگرى نيست وبر ديگران نمى تواند حجّت باشد.
در پايان چنين آورده است:
راه درك حقايق، يعنى مكاشفه وشهود، حتّى اگر حق وقابل قبول هم باشد، رسيدن به معانى ومقاصد آيات قرآن از طريق مكاشفه وشهود نمى تواند مصداقى براى تفسير باشد؛ زيرا در صدق تفسير، استناد به دلالت لفظى شرط اساسى است؛ در حالى كه در مكاشفه وشهود، استناد به امر ديگرى است.(78)
بررسى
به نظر مى رسد جدا سازى تفسير اشارى در بخش شهودى ورمزى مفيد است. با اين توضيح كه مقصود از تفسير رمزى، همان تفسير صوفى نظرى ومنظور از تفسير شهودى، همان تفسير صوفى عملى يا فيضى باشد؛ اما جدا سازى تفسير اشارى از رمزى با توضيحاتى كه نويسنده محترم آورده است، روش مند مستدل نشده ودر حقيقت دو نام براى يك شيوه تفسيرى است.
به هر حال استاد عميد زنجانى، روش تفسير اشارى، شهودى ورمزى، يعنى تمام اقسام تفسير عرفانى وصوفى را نمى پذيرد.
سوم: ديدگاه قائلان به تفصيل در تفسير اشارى
الف. ديدگاه علّامه طباطبايى
علّامه طباطبايى در مقدّمه تفسير الميزان با اشاره به روش تفسير صوفى مى نويسد:
اما اهل تصوّف، به سبب مشغول بودن به سير باطنى در خلقت وتوجّه آنان به آيات انفسى وتوجّه كمتر به عالم ظاهر وآيات آفاقى، فقط به تأويل قرآن پرداختند وتنزيل (وظاهر قرآن) را كنارگذاشتند.
واين مطالب، موجب جرأت مردم بر تأويل قرآن وتأليف سخنان شعرى واستدلال از هر چيزى براى هر چيز شد.
تا آن كه در نهايت، كار به تفسير آيات بر اساس حساب جُمل وبرگشت دادن كلمات به زُبر وبيّنات وحروف نورانى وظلمانى وغير آن شد.(79)
سپس در انتقاد از اين روش مى نويسد:
واضح است كه قرآن، تنها براى اهل تصوّف نازل نشده است ومخاطب آن، اهل علم اعداد وآفاق وحروف نيستند ومعارف قرآن، براساس حساب جُمل كه اهل نجوم يونانى آن را قرار داده اند، نيست.
در ادامه، با اشاره به روش تفسير باطنى، مى نويسد:
بلى، در احاديث از پيامبر صلى الله عليه وآله وائمه عليهم السلام وارد شده است كه قرآن، ظاهر وباطنى دارد وباطن آن، باطن دارد، تا هفت يا هفتاد بطن.
ولى اهل بيت عليهم السلام همراه توجّه به ظاهر، به باطن نيز توجّه مى كردند وبه تأويل وتنزيل ـ هر دو ـ توجّه داشتند.(80)
بررسى
علاّمه چند گونه از تفسير اشارى را نام برده است:
اول، تفسير صوفى كه بر اساس تأويل هاى بدون دليل، پايه گذارى شده است.
دوّم، تفسير باطنى صحيح كه بر اساس توجّه به ظاهر وباطن قرآن استوار است.
ب. ديدگاه آيت اللَّه معرفت
اين استاد، درباره تفسير عرفانى (رمزى واشارى) مى نويسد:
در اين جا براى اهل عرفان باطنى، تفاسيرى هست كه بر اساس تأويل ظواهر (آيات) واخذ به باطن تعابير (قرآن)، بدون توجّه به دلالت هاى ظاهرى آن ها، وبر دلالت رمز واشاره، بر اساس اصطلاح خودشان، پايه گذارى شده است.
آنان از اطراف وجوانب كلام استفاده مى كنند، نه از صريح الفاظ ودلالت كلام. براى ظواهر تعابير، باطن هايى فرض كرده اند وآن ها را بر قرآن كريم، حمل (تحميل) مى كنند ودر اين راه، به ذوق عرفانى ويژه اى استناد مى كنند كه ما وراى فهم معمولى مردم است.(81)
وى سپس با بيان تاريخچة تفسير عرفانى، آن را تفسير صوفيه مى خواند وبا اشاره به مسأله تفسير باطنى مى فرمايد:
ما تأويلات غير مستند اين افراد را منكر هستيم؛ اما قبول داريم كه قرآن ظاهر وباطن دارد؛ همان طور كه از پيامبر صلى الله عليه وآله حكايت شده است.
ظاهر قرآن، عبارت است از معنايى كه از تنزيل (آنچه نازل شده است) استفاده مى شود وبر استفاده از ظاهر تعبيرات (آيات) بر اساس اصول مقرّر در باب تفهيم وتفهّم استوار است.
اما باطن، عبارت است از مفهوم عام شامل، كه از فحواى آيه استنباط مى شود؛ يعنى آيه به طورى تأويل مى شود وبه جايى باز مى گردد كه بر موارد مشابه در طول زمان منطبق شود.
البته تأويل (وبه دست آوردن بطن) شرايطى دارد كه بر اساس ذوق هاى مختلف وسليقه ها نيست.(82)
سپس به تفسير شهودى اشاره مى كند ومى نويسد:
تفسير صوفى، بر مقدّمات علمى وبرهان هاى منطقى وسبب معقول، تكيه نمى كند؛ بلكه تفسير آنان، چيزى است كه به سبب اشراقات نورى كه از محل بالاتر افاضه مى شود؛ يعنى صوفى عارف به درجه كشف وشهود مى رسد. معنا براى او كشف مى شود. به او اشارات قدسيّه مى شود ومعارف الهى از غيب، به قلب او مى رسد.(83)
در ادامه اين استاد، درباره انواع تفسير باطنى مى نويسد:
تفسير صوفى را به دو نوع تقسيم كرده اند: نظرى وفيضى.
اين تقسيم، بر اساس تقسيم تصوّف به نظرى وعملى است كه تصوّف نظرى بر اساس بحث ودرس است؛ اما تصوّف عملى بر اساس زهد وگذراندن مراحل سير وسلوك عملى واذكار واوراد.(84)
ودر ادامه، ريشه تصوّف نظرى را به يونانيان برمى گرداند وتعاليم آن ها را از روح قرآن دور مى داند وبيان مى كند كه آنان تلاش مى كنند نظريات عملى خود را بر قرآن تحميل كنند.
اما تصوّف فيضى، آن است كه قرآن را بر خلاف ظاهر آن، براساس اشارات رمزى تفسير مى كند كه براى صاحبان سلوك ورياضت، ظاهر مى شود؛ ولى دليل وبرهان ندارد.(85)
بررسى
آيت الله معرفت نيز چند قسم از تفسير اشارى را بيان كرده است:
اول تفسير صوفى كه براساس تأويل وباطن قرآن واستوار است؛ اما تأويلات آن ها دليل ندارد.
دوّم تفسير صوفى كه براساس كشف وشهود وتصوّف عملى است.
سوّم تفسير باطنى صحيح كه براساس ضوابط صحيح تأويل وبطن يابى استوار است.
مراحل به دست آوردن بطن وتأويل آيات
مراحل صحيح پى بردن به بُطون (پيام هاى نهفته) قرآن عبارت است از:
1. جويا شدن هدف آيه.
2. سنجيدن آن هدف با خصوصيات ذكر شده در متن آيه.
3. آنچه در تحقّق يافتن هدف، دخالت دارد، باقى گذارده شود وآنچه دخالت ندارد، ناديده گرفته شود.
4. مفهومى عام از متن آيه برداشت شود كه مستقيماً در راستاى هدف آيه قرار داشته باشد واز خصوصيات ذكر شده درباره ى آيه فراتر بوده وبر موارد مشابه مورد نزول آيه در هر زمان وهر مكان قابل تطبيق باشد.
5. معيار صحّت اين برداشت در آن است كه مفهوم عام استخراج شده از بطن آيه به گونه اى باشد كه مورد نزول آيه، يكى از مصاديق شاخص آن مفهوم عام گردد. اگر چنين نشد وبا ظاهر تنزيل، تناسب نزديك نداشت، چنين استخراجى نادرست واز قبيل تأويل باطل وتفسير به رأى خواهد بود.(86)
در اين باره به مثال هاى سه گانه گذشته توجّه كنيد، تا مطلب روشن شود.
2. معيارهاى تفسير اشارى صحيح
از سخنان كسانى كه تفسير اشارى باطنى صحيح را پذيرفته اند، استفاده مى شود كه رعايت ضوابط وشرايط زير در اين تفسير لازم است:
الف. توجّه به ظاهر وباطن قرآن هر دو؛ يعنى توجّه به بطن واشارات قرآن، مفسّر را از توجّه به ظاهر آيات وتفسير ظاهرى آن غافل نكند ونگويد قرآن غير از تفسير اشارى باطنى، تفسير ديگرى ندارد. اين ضابطه، از كلام علاّمه طباطبايى وآيت اللّه معرفت واستاد حسن عباس زكى استفاده مى شود.(87)
ب. رعايت مناسبت نزديك بين ظاهر كلام وباطن آن؛ يعنى بين دلالت ظاهرى ودلالت باطنى كلام، بيگانگى نباشد ومناسبت، لفظى يا معنوى باشد؛ به گونه اى كه بتوان بطن را از ظاهر كلام انتزاع كرد؛(88) همان طور كه در مثال قتل با حيات ديديم كه حيات جسم وحيات معنوى وروحى (يعنى هدايت) مناسبت دارد.
ج. مراعات نظم ودقت در الغاى خصوصياتى كه در كلام هست، تا بتوان اصل ومغز كلام را به صورت مفهوم عامى به دست آوريم.
همان طور كه در قانون (سبر وتقسيم) در منطق گفته شده ودر علم اصول از آن با عنوان (تنقيح مناط) ياد مى شود كه فقها براى به دست آوردن ملاك قطعى حكم شرعى از آن استفاده مى كنند ونفى واثبات حكم، وابسته به آن است وملاك، همان عموم فحواى كلام است، نه خصوص عنوان وارد شده در زبان دليل.
اين دوشرط وضابطه را آيت الله معرفت براى تأويل وبطن صحيح آورده است.(89)
د. تفسير اشارى باطنى، با آيات محكم قرآن ودلايل قطعى عقل منافات نداشته باشد.
هـ. تفسير اشارى باطنى، قرينه معتبر داشته باشد. اين قرينه، گاهى عقلى وگاهى نقلى همچون آيات وروايات است؛ يعنى گاهى از روش تفسير عقلى واجتهادى وگاهى از روش تفسير روايى براى به دست آوردن از بطن وپيام آيه استفاده مى شود.
و. مفهوم عام وقاعده كلى كه از آيه استخراج مى شود، طورى باشد كه مورد آيه، يكى از مصاديق آن باشد.
بنابراين اگر شرايط عام تفسير رعايت شود، تفسير اشارى باطنى ضابطه مند ومعتبر خواهد بود.
مثال هاى روايات تفسيرى مهدويت در روش تفسير اشارى
(وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ)؛(90) (ومى خواهيم بركسانى كه در زمين مستضعف شده بودند، منّت نهيم وآنان را پيشوايان (زمين) گردانيم وآنان را وارثان (آن) قرار دهيم).
النبي صلى الله عليه وآله وسلم:
(إن الله تعالى لم يبعث نبياً ولا رسولاً إلا جعل له اثنى عشر نقيباً... ثم ابنه محمد بن الحسن المهدى القائم بأمر الله ثم قال يا سلمان ... وذلك تأويل هذه الآية (وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِى الأَرْضِ وَنُرِى فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ) قال فقمت من بين يديه وما أبالى لقيت الموت أو لقينى).(91)
بررسى
ظاهر آيه فوق درباره ى بنى اسرائيل است كه مستضعفان آن قوم، با اراده الهى بر فرعونيان پيروز وجانشين آن ها مى شوند؛ ولى تأويل وباطن آيه درباره امام مهدى عليه السلام وپيروزى نهايى او است؛ همان طور كه در روايت ذيل آيه تصريح شده بود.
البته اين با يكى از معانى بطن وتأويل سازگار است كه همان الغاى خصوصيت از آيه واخذ قاعده كلى وتعيين مصاديق جديد در هر عصر وتعيين مصداق كامل آن در دوران امام عصر عليه السلام است.
آيه دوّم
(حم * عسق)؛(92)
الإمام الباقر عليه السلام:
(حم) حتم، و(عين) عذاب، و(سين) سنون كسنى يوسف، و(قاف): قذف وخسف ومسخ يكون فى آخر الزمان بالسفيانى وأصحابه، وناس من كلب ثلاثون ألف ألف يخرجون معه. وذلك حين يخرج القائم عليه السلام بمكة، وهو مهدى هذه الأمة.(93)
بررسى
يكى از اقسام تفسير اشارى، تفسير رمزى است. حروف مقطعه قرآن، در بسيارى از روايات تفسيرى توضيح داده شده است. در روايت فوق نيز به برخى رموز (حم، عسق) اشاره شده است. صرف نظر از سند اين احاديث واقوال مختلفى كه درباره حروف مقطعه قرآن وجود دارد،(94) اين مطلب، داراى اهميت است كه در روايات تفسيرى مهدويت، به تفسير اشارى رمزى درباره ى حروف مقطعه توجه شده كه لازم است در چارچوب تفسير اشارى رمزى بدان ها پرداخته وتجزيه وتحليل شوند؛ ولى بايد بدانيم معناى حروف مقطعه، به اين احتمالات نيست.
مثال ديگر:
(وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِى وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ)؛(95) (وبه يقين هفت (آيه از سوره حمد با نزول) دوباره، وقرآن سترگ را به تو داديم).
الإمام الصادق عليه السلام:
(إن ظاهرها الحمد، وباطنها ولد الولد، والسابع منها القائم عليه السلام).(96)
تذكر: در روايت فوق، ظاهر آيه (سبعاً) به معناى هفت عدد است كه (سبعاً من المثانى) يكى از نام هاى سوره حمد است كه هفت آيه دارد؛ همان طور كه در روايت اشاره شده است؛ اما باطن آيه، هفتمين امام از نسل امام صادق عليه السلام حضرت مهدى (عج) است.
البته ارتباط ظاهر وباطن آيه فوق، براى ما كاملاً روشن نيست؛ ولى شايد به آن اشاره باشد كه سوره حمد هفت آيه اى دو بار نازل شد؛ معصومان عليهم السلام در اسلام نيز به دو دستة هفت تايى تقسيم مى شوند كه از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم تا امام باقر عليه السلام گروه اول واز امام صادق عليه السلام تا امام عصر عليه السلام گروه دوم بودند. اين مطلب، با نوعى الغاى خصوصيت واخذ قاعده كلى وتطبيق بر مصاديق جديد مى تواند سازگار باشد.
مثال ديگر:
(إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِى كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ)؛(97) (در حقيقت، شمار ماه ها نزد خدا، (از) روزى كه آسمان ها وزمين را آفريده، در كتاب الهى، دوازده ماه است؛ از آن ها چهار (ماه) حرام است. اين، دين استوار است؛ پس در اين (ماه) ها به خودتان ستم نكنيد وهمگى با مشركان پيكار كنيد؛ همان گونه كه (آنان) همگى با شما مى جنگند وبدانيد كه خدا با پارسايان (خود نگهدار) است).
الإمام الباقر عليه السلام:
(يا جابر أما السنة فهى جدى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم. وشهورها اثنا عشر شهرا. فهو أميرالمومنين وإلى، وإلى ابنى جعفر وابنه موسى، وابنه على، وابنه محمد، وابنه على، وإلى ابنه الحسن، وإلى ابنه محمد الهادى المهدى، إثنا عشر إماما حجج الله فى خلقه، وأمناؤه على وحيه وعلمه.
والأربعة الحرم الذين هم الدين القيم، أربعة منهم يخرجون باسم واحد: على أميرالمومنين وأبى على بن الحسين وعلى بن موسى وعلى بن محمد. فالإقرار بهؤلاء هو الدين القيم. ولا تظلموا فيهن أنفسكم: أى قولوا بهم جميعاً تهتدوا).(98)
تذكر: در اين روايت، باطن ماه (= شهر) هاى دوازدهگانه سال، دوازده امام عليه السلام معرفى شده است.
اين مطلب مى تواند با نوعى الغاء خصوصيت واخذ قاعده كليه وتطبيق بر مصاديق جديد (بطن به معناى خاص) سازگار آيد.
دلايل ممنوعيت تفسير به رأى
مهم ترين دلايل مخالفت با تفسير به رأى عبارتند از:
يك. آيات قرآن
در اين باره به آيات متعددى استدلال شده است كه مهم ترين آن ها عبارتند از:(99)
(قُلْ إنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإثْمَ وَالبَغْىَ بِغَيْرِ الحَقِّ وَأنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَأنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ)(100)؛ (بگو: پروردگارم، تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد چه پنهان، حرام كرده است وگناه وستم به ناحق را واين كه چيزى را كه خدا دليلى براى آن فرو نفرستاده، شريك او قرار دهيد وبه خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى دانيد).
ونيز مى فرمايد:
(وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ)(101)؛ (واز آنچه بدان آگاهى ندارى، پيروى مكن).
توضيح:
كسانى كه به اين آيات استدلال كرده اند، مى گويند:
نخست اين كه تفسير به رأى، سخنى غير علمى است كه به خدا نسبت داده مى شود؛ چون كسى كه تفسير به رأى مى كند، يقين ندارد كه به واقع مى رسد وحدّاكثر آن است كه گمان مى كند.
دوّم اين كه نسبت دادن سخن غير علمى به خدا حرام است؛ چرا كه در آيات قرآن، از آن نهى شده است؛ همان طور كه در دو آيه مذكور هم آمده است؛ پس تفسير به رأى حرام است.(102)،(103)
دو: روايات ممنوعيت تفسير به رأى
در اين باره، روايات متعددى در منابع حديثى شيعه وسنّى آمده است:
1. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
(من فسّر القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النار)؛(104) (هر كس قرآن را به رأى خويش تفسير كند، جايگاهى از آتش براى خود فراهم خواهد كرد).
2. همچنين از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است:
(من قال فى القرآن برأيه فليتبوء مقعده من النار)؛(105) (هركس به رأى خود در قرآن سخن گويد، جايگاهى از آتش براى خود فراهم خواهد كرد).
تذكر: دراين روايت، مطلق (قول) وسخن به رأى درباره قرآن، سرزنش شده است.
3. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(من فسّر برأيه آية من كتاب اللَّه فقد كفر)(106)؛ (هركس آيه اى از كتاب خدا (قرآن) را تفسير به رأى كند، به يقين كافر شده است).
4. امام رضا عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مى فرمايد:
(قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم قال اللَّه جلّ جلاله ما آمن بى من فسّر برأيه كلامى)؛(107) (پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از خداى متعال حكايت مى كند كه: هركس كلام مرا تفسير به رأى كند، به من ايمان ندارد).
تذكر: از آن جا كه احاديث تفسيرى مهدويت از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم صادر شده است وپيامبر صلى الله عليه وآله وسلم واهل بيت عليه السلام در روايات متعدد، تفسير به رأى را ممنوع اعلام كرده اند؛ در روايات تفسيرى مهدويت، از روش تفسير به رأى استفاده نشده است ودر نتيجه، استفاده از اين روش در احاديث تفسيرى مهدويت براى مفسران ومحدثان ممنوع است.
جمع بندى ونتيجه گيرى
بنابر آنچه بيان شد، در احاديث تفسيرى مهدويت، از روش هاى تفسيرى قرآن به قرآن، روايى، علمى، اشارى، عقلى واجتهادى استفاده شده واز روش تفسير به رأى استفاده نشده است. البته نمونه هاى اين گونه روايات زياد بود كه ما به ذكر نمونه هايى بسنده كرديم. در مقالات بعدى ابعاد ديگر آن ها را بررسى مى كنيم.
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(1) تعريف تفسير، معمولاً در مبانى روش هاى تفسيرى بيان مى شود. اين جا، حاصل سخن مفردات راغب اصفهانى، تاج العروس، قاموس قرآن، علّامه طباطبايى (الميزان، ج 1، ص 4) وسيوطى (الاتقان، ج 2، ص 192) وطبرسى (مجمع البيان، ج 1، ص 13) بيان شد. در كتاب درآمدى بر تفسير قرآن، ص 35 - 39 ديدگاه هاى آنان ونيز جمع بندى آن آمده است.
(2) در كتاب درسنامه روش ها وگرايش هاى تفسير قرآن، از نگارنده، ص 39 ـ 46، اين تقسيمات نقد وبررسى شده است.
(3) انعام: 82.
(4) لقمان: 13.
(5) فقالوا: (أيّنا لم يظلم نفسه). ففسّره النّبى ـ صلى الله عليه وآله ـ بالشرك واستدلّ بقوله تعالى (ان الشرك لظلم عظيم) صحيح بخارى، كتاب تفسير قرآن؛تفسير ابن كثير، ج 4، ص 444؛ بصائر الدرجات، صفار، ص 195.
(6) تفسير الميزان، ج 1، ص 14-15 (از مقدمه تفسير نقل به مضمون كرديم وكلام وى را به طور كامل در ديدگاه ها خواهيم آورد).
(7) التفسير والمفسّرون فى ثوبة القشيب، ج 2؛ مبانى وروش هاى تفسير قرآن، ص 287؛ واصول التفسير وقواعده، ص 79.
(8) شمس: 1 ـ 15.
(9) تأويل الآيات،ج 2، ص803، ج1؛ إثبات الهداة، ج3، ص566؛ الإيقاظ من الهجعة، ص298، ص299. البرهان، ج4، ص467، ح11؛ المحجة، ص 251؛ بحارالانوار، ج24، ص72؛ وج53، ص120؛ مقدمة تفسير مرآة الانوار ومشكوة الأسرار، ص200 وص 316.
(10) قاعده جرى وتطبيق را در روايات تفسيرى مهدويت در قسمت سوم اين سلسله مقالات توضيح خواهيم داد.
(11) نور: 35.
(12) تفسير النعمانى: ـ على ما فى المحكم والمتشابه؛ المحكم والمتشابه، ص4؛ بحارالانوار، ج93، ص3.
(13) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 5، ص 476.
(14) البته گاهى از روش تفسير روايى با (تفسير نقلى ومأثور) ياد مى شود وآن را اعم از تفسير قرآن به قرآن وتفسير قرآن براساس سخنان صحابه وتابعين مى شمارند. (التفسير والمفسرون، ج 2، ص 21).
(15) نحل: 44.
(16) (ألا وانّى أوتيت القرآن ومثله معه)؛ الاتقان، ج 4، ص 174.
(17) تفسير طبرى، ج 1، ص 27-28 وص 30.
(18) المعيار والموازنة، اسكافى، ص 304؛ التفسير والمفسّرون، آيت الله معرفت، ج 1، ص 175.
(19) اين مطلبى است كه دكتر ذهبى، در التفسير والمفسّرون، ج 1، ص 89، بدان اعتراف دارد.
(20) آيت الله معرفت در التفسير والمفسّرون، ج 1، ص 181 از نوه سيد هاشم بحرانى نقل مى كند كه روايت پيامبر صلى الله عليه وآله وروايات ايشان كه از طريق اهل بيت عليهم السلام نقل شده است را جمع آورى كرده وتاكنون به چهار هزار حديث رسيده است.
(21) اين رساله، گاهى با عنوان (رسالة المحكم والمتشابه)، به سيد مرتضى نسبت داده مى شود ودر مجلدات قرآن بحار الانوار نقل شده است. ن ك: تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، سيد حسن صدر، ص 318.
(22) بحارالانوار، مجلسى، ج 89، ص 40؛ التمهيد فى علوم القرآن، معرفت، ج 1، ص 292؛ سير تطوّر تفاسير شيعه، سيد محمد على ايازى، ص 28.
(23) الفهرست، ابن نديم، ص 36.
(24) سير تطوّر تفاسير شيعه، ص 39.
(25) يس: 30.
(26) النعمانى، ص141، ح2؛ إثبات الهداة، ج3، ص532، ح463؛ بحارالانوار، ج 51، ص 112، ح8 .
(27) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 5، ص 383.
(28) مفردات راغب اصفهانى، ماده (عقل).
(29) عن رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: (ماكسب احد شيئاً افضل من عقل يهديه الى هدى او يردّه عن ردى).
(30) ديوان امام على عليه السلام، ص 121؛ احياء علوم الدين، ج1، ص86.
رأيت العقل عقلين * * * فمطبوع ومسموع
ولا ينفع مسموع * * * اذا لم يك مطبوع
(31) تطوّر تفسير القرآن، محسن عبدالحميد، ص 98؛ المفسّرون حياتهم ومنهجهم، ايازى، ص 40.
(32) التفسير والمفسرون فى ثوبه القشيب، ج 2، ص 349؛ تفسير به رأى،مكارم شيرازى، ص 38؛ روش علامه طباطبائى در تفسير الميزان، على آلوسى، ص 246؛ المفسرون حياتهم ومنهجهم، ايازى، ص 40؛ اصول التفسير وقواعده، شيخ خالد عبدالرحمن العك، ص 167؛ التفسير والمفسرون، دكتر ذهبى، ج 1، ص 255؛ مبانى وروش هاى تفسير قرآن، عميد زنجانى، ص 331؛ تسنيم، آيت الله جوادى آملى، ج 1، ص 169 ـ 171.
(33) نمل: 82.
(34) العياشى: على ما فى مجمع البيان.
القمى، ج 2، ص 131 ـ قال أبو عبدالله عليه السلام، قال رجل لعمار بن ياسر: يا أبا اليقظان آية فى كتاب الله قد أفسدت قلبى، وشككتنى، قال عمار؛ مجمع البيان، ج 7، ص 234 ـ عن القمى وقال: وروى العياشى هذه القصة بعينها عن أبى ذرّ رحمه الله أيضاً؛ الصافى، ج 4، ص 74، عن القمى ومجمع البيان؛ الإيقاظ من الهجعة، ص 336، ح 59 ـ عن القمى؛ البرهان، ج 3، ص 210، ح 5 ـ عن القمى؛بحارالانوار، ج 39، ص 242 بـ 86، ح 30 ـ عن القمى؛ نور الثقلين، ج 4، ص 98، ح 105 ـ عن القمى؛ وفيها: ، ح 106 ـ نقل ما قاله الطبرسى عن العياشى.
(35) حديد: 17.
(36) غيبة الطوسى، ص109 ـ 110؛ منتخب الأنوار المضيئة، ص 18؛ إثبات الهداة، ج3، ص501، ح287 وص581، ح762؛ المحجة، ص221؛ بحارالانوار، ج51، ص53، ح32؛ وص63، ح 65؛ منتخب الأثر، ص248، ح5.
(37) سجده: 21.
(38) مجمع البيان، ج 4، ص332؛ منهج الصادقين، ج7، ص272؛ الصافى، ج4، ص158؛ البرهان، ج3، ص288، ح6؛ نور الثقلين، ج4، ص232، ح45.
(39) المعجم الاحاديث المهدى، ج 5، ص 379.
(40) همان، ص 274- 275.
(41) البتّه در برخى احاديث اهل بيت عليهم السلام نيز نكات علمى در تفسير آيات قرآن آمده است؛ براى نمونه در بارة تعداد 360 مشرق ومغرب در آية 40 سورة معارج (معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 221) ونام سيارات در تفسير آية 15- 16 سورة تكوير (مجمع البيان، ج 1، ص 677) و... كه يكى از موارد تفسيرى اهل بيت عليهم السلام به شمار مى آيد؛ ولى تفسير علمى مصطلح نيست؛ چون از يافته هاى علمى در تفسير قرآن استفاده نشده است، بلكه اهل بيت عليهم السلام اسرار علمى آيه را با كمك علم امامت بيان كرده اند كه اين، جزيى از تفسير روايى به شمار مى رود.
(42) ر.ك: التفسير العلمى فى الميزان، احمد عمر ابوحجر؛ درآمدى بر تفسير علمى قرآن، نگارنده.
(43) ر.ك: پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، نگارنده.
(44) شعراء: 80.
(45) ابوحامد غزالى، جواهر القرآن، ص 27، فصل پنجم.
(46) التفسير والمفسّرون، ج 2، ص 481، به نقل از ابن ابى الفضل مرسى.
(47) البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 181 – 182.
(48) ر.ك : التفسير والمفسّرون، ج 2، ص 454 - 495.
(49) اعراف: 189.
(50) عبدالرزاق نوفل، القرآن والعلم الحديث، ص 156.
(51) ر.ك: مقدمه تفسير الميزان، ج 1، ص 6 به بعد.
(52) يس : 36.
(53) سبأ: 51.
(54) القمى، ج 2، ص 205؛ الصافى، ج 4، ص 226؛ البرهان، ج 3، ص 355، ح 3؛ بحارالانوار، ج 52، ص 185، ح 11؛ نور الثقلين، ج 4، ص 344، ح 99.
(55) الدر المنثور، ج 5، ص 240؛ منهج الصادقين، ج 7، ص 421.
(56) ص: 79 ـ 81.
(57) كمال الدين، ج 2، ص 371، ح 5.
(58) زمر: 69.
(59) دلائل الإمامة، ص 241، وص260 ـ 261؛ الارشاد، ص 362؛ وص 363؛ غيبة الطوسى، ص 280؛ روضة الواعظين، ج 2، ص264؛ اعلام الورى، ص434؛ الخرائج، ج 3، ص 1176؛ كشف الغمة، ج 3، ص 253، وص 254؛ المستجاد، ص 555 ـ 556؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 251 ، ص 253؛ وص 262؛ الصافى، ج 4، ص 331؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 515؛ وص 527 وص 573؛ وص 616، ح 168؛حلية الأبرار، ج 2، ص 634؛ المحجة، ص 184؛ بحارالانوار، ج 52، ص 330، ح 52؛ وص 337، ح 76؛ وج 100، ص 385، ح 3؛ نورالثقلين، ج 4، ص 356، ح 52 وص 504، ح 122.
(60) نك: معجم احاديث الامام المهدى، ج 5، ص 382- 385.
(61) همان.
(62) همان، ص 432 ـ 433.
(63) همان، ص 495.
(64) نك: التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 6، ص 149، ماده (شور).
(65) مريم: 29.
(66) اصول التفسير وقواعده، شيخ خالد عبدالرحمن العك، ص 205 ـ 206.
(67) ر.ك: بحار الانوار، ج 92، ص 95؛ نهج البلاغه، خطبه 18؛ كنزالعمال، ج 1، ص 2461.
(68) در مبحث گونه هاى تفسير اشارى (تفسير باطنى)، برخى از اين موارد ذكر خواهد شد.
(69) بحار الانوار، ج 92، ص 20 وص 103 وج 78، ص 278.
(70) پرواز در ملكوت، مشتمل بر آداب الصلوة، امام خمينى قدس سره، ج 2، ص 112-113.
(71) مقدمه تفسير القشيرى، ج 1، ص 4 - 6.
(72) اصول التفسير وقواعده، عبدالرحمن العك، ص 215.
(73) مبانى وروش هاى تفسير قرآن، ص 314 - 316.
(74) بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفّار، ص 526؛ مقدمه تفسير برهان، ص 12.
(75) مبانى وروش هاى تفسير قرآن، ص 322.
(76) اين روايت، به نقل از امام سجاد عليه السلام وامام صادق عليه السلام در مبحث تاريخچه آورده شد.
(77) مبانى وروش هاى تفسير قرآن، ص 325 - 326.
(78) همان، ص 327 - 328 (با تلخيص).
(79) الميزان، ج 1، ص7.
(80) همان.
(81) التفسير والمفسّرون فى ثوبة القشيب، ج 2، ص 526.
(82) همان، ص 527.
(83) همان، ص 528، باتلخيص.
(84) همان، ص 537.
(85) همان، ص 538.
(86) اين مطلب از مبحث تأويل وبطن، از نوشته هاى نشر نايافته ى آيت الله معرفت استفاده شد كه معظّم له از سرِ لطف، در اختيار نگارنده قرار داده بود.
(87) ر.ك : الميزان، ج 1، ص 7؛ التفسير والمفسّرون فىِ ثوبه القشيب، ج 2، ص 527؛ مقدّمه تفسير القشيرى، ج 1، ص 4ـ6.
(88) التفسير والمفسّرون، آيت الله معرفت، ج 1، ص 15.
(89) همان، ص 28.
(90) قصص: 5.
(91) دلائل الإمامة، ص237.
(92) شورى: 1 و2.
(93) تفسير الثعلبى، سورة الشورى الآية 1 ـ وقال بكر بن عبدالله المزنى؛العمدة، ص 429، ح 898 ـ عن الثعلبى؛ الطرائف، ص 176 ، ح 276 ـ عن الثعلبى؛ منهج الصادقين، ج 8، ص 202 ـ مرسلاً عن بكر بن عبدالله؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 604، ح 97 ـ عن الطرائف؛ بحارالانوار، ج 36، ص 367، بـ 41 ـ عن العمدة وج 51، ص 105، ح 40 ـ عن الطرائف؛ العوالم، ج 15: 3، ص 304، ح 3 ـ عن العمدة.
(94) ر.ك: الميزان، ج 1، ذيل آيه اول سوره بقره.
(95) حجر: 87.
(96) العياشى، ج 2، ص 250، ح 37؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 551؛ البرهان، ج 2، ص 354، ح 8؛ المحجة، ص 113؛ بحارالانوار، ج 24، ص 117، ح 6 وج 92، ص 236، ح 26؛ نور الثقلين، ج 3، ص 27، ح 101.
(97) توبه: 36.
(98) غيبة الطوسى، ص 96؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 284؛إثبات الهداة، ج 1، ص 549، ح 357؛ البرهان، ج 2، ص 123، ح 5؛ المحجة، ص 93؛ بحارالانوار، ج 24، ص 240ح 2؛ نور الثقلين، ج 2، ص 215، ح 140؛ منتخب الأثر، ص 137.
(99) در اصول التفسير وقواعده، ص 168، نويسنده به آيه 44 سورة نحل نيز استدلال كرده است؛ ولى از آن جا كه وى تفسير عقلى وتفسير به رأى را خلط كرده، اين آيه را آورده است. ما استدلال او را در روش تفسير عقلى بررسى مى كنيم.
(100) اعراف: 33.
(101) اسراء: 36.
(102) اين دليل، يك قياس منطقى است كه صغرا، كبرا ونتيجه دارد.
(103) ر.ك: الاتقان، سيوطى، الجزء الرابع، ص 210؛ مناهل العرفان، زرقانى، ج 2، ص 61؛ واصول التفسير وقواعده، خالد عبدالرحمن العك، ص 168.
(104) مقدمة تفسير برهان (مرآة الانوار)، ص 16؛ الميزان، ج 3، ص 75 .
(105) سنن ترمذى، ج 5، ص 199؛ تفسير قرطبى، ج 1، ص 27؛ كنز العمال، ج 2، ص 10 (در سنن ترمذى، اين حديث را حسن مى داند).
(106) تفسير برهان، ج 1، ص 19.
(107) عيون اخبار الرضا عليه السلام، شيخ صدوق، ج 1، ص 116؛ بحار الأنوار، ج 89، ص 107؛ امالى صدوق، ص 6، حديث 3.