(۲۴۸) کاوشی در خبر سعد بن عبدالله (اشعری) قمی (۱)
کاوشی در خبر سعد بن عبدالله (اشعری) قمی (1)
نجم الدین طبسی
تدوین: سید حسن واعظی
فصلنامه انتظار شماره10
مؤلفان محترم شیعه، حدیث شریف ملاقات سعد بن عبدالله قمی با امام حسن عسکری (ع) را معمولاً در «ضمن افرادی که حضرت مهدی(عج) را دیده اند» ویا تحت عنوان «کرامات آن حضرت» ذکر کرده اند. این متن، بسیار غنی وپربار است ومباحث مختلف تفسیری، کلامی، فقهی، تاریخی، تربیتی،... را شامل می شود وهر عالمی نسبت به تخصّص ونیاز خود، خوشه ای از آن را می چیند وبهره ها می برد.
این روایت، از ویژگی های خاصّ برخوردار است. لذا، برخی از عالمان وفقیهان، در متن آن به غوامض وامور مبهمی برخورد کرده اند ودرصدد مخدوش کردن آن بر آمده اند وگفته اند: «این حدیث، موضوع است وواقعیّت ندارد».، ودر مقابل، جمعی از علما وفقها هستند که آن را پذیرفته اند ومحکم وقاطع از آن دفاع می کنند.
ما، در این نوشتار، سعی می کنیم جهت آشنایی با مضمون حدیث سعد بن عبدالله قمی واهمیّت ویژهِ آن، ابتدا، خود متن حدیث را نقل کنیم وسپس طُرُق وکتاب هایی که این متن را متذکّر شده است، بیاوریم، وبه دنبال آن، شبهات واشکالات سندی ودلالی وردّ آن ها را نقل کنیم.
نوشته ی حاضر، تقریر سلسله درس های «حدیث شناسی مهدویت» از استاد شیخ نجم الدین طبسی است که در «مرکز تخصّصی مهدویّت» در قم برای جمعی از طلا ب ودانش پژوهان ارائه شده است.
از تلا ش برادر حجة الاسلام سید حسن واعظی از دانش پژوهان کوشای این مرکز در تدوین این درس ها سپاس گزاریم.
بخش یکم – خبر سعد بن عبدالله اشعری قمی
شیخ صدوق، در کتاب کمال الدین، از محمّد بن علی بن محمّد بن حاتم نوفلی، معروف به کرمانی، واو از ابوالعباس احمد بن عیسی وشّاء بغدادی، از احمد بن طاهر قمی، واو از محمد بن بحر بن سهل شیبانی، واو از احمد بن مسرور از سعد بن عبدالله قمی، روایت کرده که گفت: من، شوق زیادی به گردآوری کتاب هایی داشتم که در آن ها، امور صعب ومشکل علوم وظرایف ودقایق آن درج شده باشد. با اشتیاق کامل آن ها را مطالعه می کردم تا حقایق شیعه را آشکار سازم. من، مشتاق حفظ موارد اشتباه ونامفهوم آن ها بودم. بر آن چه از معضلات ومشکلات علمی دست می یافتم، به آن ها حریص بودم ودر اختیار همه کس قرار نمی دادم. نسبت به مذهب امامیه، متعصب بودم. هنگام مناظرات، نه تنها از تأمین جانی وسلامتی خود چشم پوشی می کردم، بلکه در انتظار تنازع ودشمنی وکینه ورزی وبدگویی بودم. بدون ترس، عیب فرقه های مخالف شیعه را بازگو می کردم وپرده از نقاط ضعف پیشوایان آنان بر می داشتم ونسبت به آنان پرده دری می کردم، تا آن که گرفتار یک ناصبی شدم که در منازعهِ اعتقادی، سخت گیرتر ودر دشمنی، کینه توزتر ودر جَدَل وپیروی از باطل، تندتر ودر پرسش، بدزبان تر ودر پیروی از باطل ثابت قدم تر بود.
نخستین اشکال
سعد گوید: یک روز که با ناصبی مزبور مناظره می کردم، گفت: ای سعد وای بر تو واصحاب وهمفکران ات! شما رافضیان، مهاجر وانصار را سرزنش می کنید وامامت آنان را از ناحیهِ رسول خدا انکار می کنید. این صدیق (ابوبکر) کسی است که به واسطهِ شرف سابقهِ خود بر جمیع صحابه برتری جست. آیا نمی دانید که رسول خدا، او را به این منظور با خود به غار برد که می دانست او خلیفهِ بعد از وی است او کسی است که از تأ ویل قرآن پیروی می کند وزمام امور امّت اسلامی را به دست می گیرد وتکیه گاه امّت می گردد واز آنان دفاع می کند وپراکندگی ها را سامان می بخشد واز درهم ریختن کارها، جلوگیری به عمل می آورد، وحدود الهی را جاری می سازد وبرای فتح بلاد مشرکان لشکرکشی می کند؟ همان طور که پیامبر به نبوّت خود هراسان بود واهمّیّت می داد، برای خلافت وجانشین خود هم اهمّیّت قائل بود. زیرا شخص گریزان که خود را پنهان می کند واز دست دشمن متواریست. معمولاً در مقام کمک ومساعدت از دیگری بر نمیآید واو را به مخفیگاه خود راه نمی دهد وچون می دانیم که پیامبر در این هجرت قصد کناره گیری وگریز داشت ووضعیت مقتضی کمک از احدی نبود، مقصود رسول خدا از اینکه ابوبکر را با خود در غار برد روشن می شود که علّتش همان است که شرح دادیم، حفظ جان ابوبکر بود. لذا علی را در بستر خود خوابانید، چون به گرفتار شدن وکشته شدن او اعتنایی نداشت زیرا وجود علی سنگین بود وبردن او، برای اش دشوار بود لذا با او همسفر نشد. از طرفی می دانست که اگر او کشته شود، مشکلی برایش نیست ودیگری را به جای وی جایگزین می کند تا در کارهای مشکل جای او را بگیرد.
سعد گوید: من، در ردّ او پاسخ های مختلفی دادم، امّا او، پیوسته وبلافاصله، هر یک از آن ها را نقض وردّ می کرد.
دومین اشکال
سپس گفت: ای سعد! اشکال دیگری دارم که بینی رافضیان را خرد می کند! آیا شما نمی پندارید که صدّیق (ابوبکر) که از پلیدی شکّ واوهام پیراسته ومبرّا است وفاروق (عمر) که حامی ومدافع امّت اسلام بوده است، منافق بودند؟ شما برای این ادعا، به شب عقبه۱ استدلال می کنید.
ای سعد! به من بگو: آیا صدیق (ابوبکر) وفاروق (عمر) از روی طوع ورغبت اسلام آوردند ویا آن که به زور واکراه بود؟
سعد گوید: من اندیشه کردم که چه گونه این سؤال را از خود برگردانم تا تسلیم وی نشوم وبیم آن داشتم که اگر بگویم آن دو (ابوبکر وعمر) از روی میل ورغبت اسلام آوردند، او احتجاج کند ودلیل بیاورد به این که در این صورت، پیدایش نفاق در دل آن ها معنا ومفهومی ندارد؛ زیرا، نفاق هنگامی به دل راه می یابد که هیبت وهجوم وغلبه فشار وسختی، انسان را ناچار سازد که برخلاف میل قلبی خود، چیزی را اظهار کند، مانند قول خداوند تعالی:
«فَلَمّا رَاوا بَأسَنَا قالُوا ءَامَنّا بِاللهِ وَحدَهُ وَکَفَرنَا بِمَا کُنّا بِهِ مُشرِکینَ فَلَم یَکُ یَنفَعُهُم ایمانهم لَمّا رَاوا بَأسَنَا»2
یعنی، «هنگامی که عذاب شدید ما را دیدند، گفتند: «به خداوند یک تا ایمان آوردیم وبه معبودهایی که همتای او می شمردیم، کافر شدیم».، ولی ایمان آوردن شان بعد از مشاهدهِ عذاب وفشار ما، به حال شان سودی نداشت.
اگر می گفتم، آنان، با اکراه واجبار اسلام آوردند، مرا مورد سرزنش قرار می داد ومی گفت، آن جا (در مکه) شمشیری کشیده نشد که موجب وحشت آن دو شود.
سعد گوید: من، با شگردی خاص، از او روی گردانیدم ودیگر با او سخن نگفتم، در حالی که تمام اعضای بدن ام از شدّت غضب ورم وآماس کرده بود ونزدیک بود از غصه، جگرم پاره پاره شود.
من، پیش از این واقعه، طوماری تهیه کرده بودم که در آن، تقریباً، بیش از چهل مسئلهِ دشوار را نوشته بودم وکسی را نیافته بودم تا پاسخگوی آن مسائل باشد. آن ها را نگه داشته بودم تا از عالم شهر خود احمد بن اسحاق (قمی) که مصاحب واز خواص مولایمان ابومحمد(علیه السلا م) امام حسن عسکری(ع)» بود سؤال کنم. پس به دنبال او رفتم. در آن وقت، او، به قصد سُرمن رای وبرای شرف یابی حضور امام زمان(ع) بیرون رفته بود. من هم پشت سر او راه افتادم تا در یکی از منازل راه، به او رسیدم. چون با او مصافحه کردم؛ گفت: «آمدن ات پیش من خیر است!» عرض کردم: «اوّلاً، مشتاق دیدار شما بودم وثانیاً، طبق معمول وعادت همیشگی، سؤال هایی از شما دارم». گفت: «در این مورد، با هم برابر هستیم ومن نیز مشتاق ملاقات مولایمان ابو محمد(ع) هستم ومی خواهم مشکلاتی در تأ ویل ومعضلاتی در تنزیل را از ایشان بپرسم. این مصاحبت ورفاقت، میمون ومبارک است، زیرا، به وسیلهِ آن، به دریایی خواهی رسید که عجایب اش تمام وغرایب اش، فانی نمی شود. او، امام، است».
ورود آن دو به محضر امام
سعد در ادامه گوید: ما، وارد سامرا شدیم. به در خانهِ مولا وآقایمان رسیدیم. اجازهِ ورود خواستیم. برای ما، اذن ورود صادر شد. بر دوش احمد بن اسحاق انبانی بود که آن را زیر عبای طبری پنهان کرده بود ودر آن، یکصد وشصت کیسه دینار ودرهم بود وسر هر کیسه ای، با مهر صاحب اش بسته شده بود.
دیدار جمال دل ربای محبوب
سعد گوید: من نمی توانم مولای خودم، ابومحمد (امام حسن عسکری)(ع) را در آن لحظه که دیدار کردم ونور سیمایش ما را فرا گرفته بود، به چیزی جز ماه شب چهارده تشبیه کنم. بر زانوی راست اش، کودکی نشسته بود که در خلقت ومنظر، مانند ستارهِ مشتری بود وموی سرش از دو سوی تا به گوش اش می رسید ومیان آن (فرق سرش) باز بود، همچون الفی که در بین دو واو قرار گیرد. در پیش روی مولای ما، اناری طلایی، که نقش های بدیع اش در میان دانه های قیمتی آن می درخشید، بود. آن را یکی از روِ سای بصره تقدیم کرده بود.
در دست اش قلمی بود. تا می خواست بر صفحهِ کاغذ، چیزی بنویسد، آن کودک، انگشتان حضرت را می گرفت ومولای ما، آن انار طلایی را در پیش او می انداخت واو را به آوردن آن سرگرم می کرد تا او را از نوشتن باز ندارد.
به حضرت سلام کردیم. امام هم با ملاطفت جواب سلام فرمود. اشاره کرد تا بنشینیم. هنگامی که حضرت از نوشتن نامه فارغ شد. احمد بن اسحاق، انبان اش را از زیر عبایش بیرون آورد ودر پیش حضرت گذاشت. حضرت، به آن کودک نگریست وفرمود: «فرزندم! مُهر از هدایای شیعیان ودوستان ات بردار». او گفت: «ای مولای من! آیا سزاوار وجایز است که دست طاهر وپاک، به هدایای نجس واموال پلیدی که حلال وحرام اش با هم مخلوط گشته، وارد شود؟».
مولایم به احمد بن اسحاق فرمود: «ای پسر اسحاق! آن چه در انبان است، بیرون بیاور تا فرزندم حلال وحرام آن را از هم جدا کند. همین که احمد بن اسحاق نخستین کیسه را در آورد، آقا زاده فرمود: «این، کیسهِ فلانی پسر فلان، از محلهِ فلان قم است. شصت ودو دینار در آن است که چهل وپنج دینار آن، مربوط به بهای فروش بنایی است که صاحب اش آن را از پدر خود به ارث برده وچهارده دینار آن، مربوط به بهای نُه طاق پارچه است وسه دینار آن، مربوط به اجارهِ دکان ها است». آن گاه مولای ما فرمود: «فرزندم! راست گفتی! اکنون حرام آن ها را به این مرد نشان بده». ایشان فرمود: «وارسی کن! یک دینار رازی که در فلان تاریخ ضرب شده ونقش یک روی آن محو شده وقطعه طلای آملی که وزن آن رُبع دینار است! کجا است. آن را در آور... سبب حرمت اش این است که صاحب این دینارها، در فلان ماه، از فلان سال، یک من ویک چارک نخ به همسایهِ بافندهِ خود داد تا آن را ببافد ومدّتی بعد، دزدی، آن نخ ها را ربود. آن بافنده، به صاحب اش خبر داده که نخ ها را دزد ربوده است، امّا صاحب نخ ها، وی را تکذیب کرد وبه جای آن، یک من ونیم نخ باریک تر، از وی بازستانده واز آن، جامه ای بافت که این دینار رازی وآن قطعه طلای آملی، بهای آن است».
چون سرکیسه را باز کرد، در آن، نامه ای بود که بر آن، نام صاحب آن دینارها ومقدار آن نوشته شده بود وآن دینارها وآن قطعه طلا به همان نشانه در آن بود.
آن گاه احمد بن اسحاق، کیسهِ دیگری بیرون آورد وایشان فرمود: «این، از فلان فرزند فلان، ساکن فلان محلّهِ قم است ودر آن، پنجاه دینار است که دست زدن به آن، بر ما حلال نیست». آن حضرت فرمود: «برای چه؟». فرمود: «برای این که آن، از بهای گندمی است که صاحب اش بر زارع خود، در تقسیم آن، ستم کرده است؛ زیرا، سهم خود را با پیمانهِ تمام برداشته، امّا سهم زارع را با پیمانهِ ناقص داده است». مولای ما فرمود: «فرزندم! راست گفتی!».
سپس امام حسن عسکری(ع) فرمود: «ای احمد بن اسحاق! همهِ مال ها را بردار وبه صاحبان شان برگردان ویا سفارش کن تا به صاحبان اش مسترد سازند که، احتیاجی به آن ها نداریم وفقط پارچهِ آن پیرزن را بیاور».
احمد گوید: آن پارچه را در جامه دان ودر خورجین گذاشته بودم وکُلّاً آن را فراموش کرده بودم.
وقتی احمد بن اسحاق رفت تا آن جامه را بیاورد، ابومحمد (امام عسکری)(ع) به من نظر کرد وفرمود: «ای سعد! تو برای چه آمده ای؟». عرض کردم: «احمد بن اسحاق، مرا تشویق به زیارت ودیدار مولایمان کرد». فرمود: «مسائلی را که خواستی بپرسی چه کردی؟». عرض کردم: «آقای من! همچنان بلاجواب مانده است». فرمود: «از نور چشم ام بپرس!»، وبا دست مبارک، اشاره به همان آقا زاده کرد.
ایشان به من فرمود: «از هر چه می خواهی، بپرس!».
سؤال نخست
به حضرت عرض کردم: ای مولای ما وای فرزند مولای ما! از ناحیهِ شما، برای ما روایت کرده اند که رسول خدا(ص) اختیار طلاق زنان خود را به دست امیر المؤمنین(ع) قرار داده بود، حتّی روایت شده که علی(ع) در جنگ جمل، برای عایشه پیغام فرستاد که اسلام وپیروان آن را گرفتار فتنهِ خود کردی وفرزندان خود را از روی نادانی به پرتگاه نابودی افکندی. اگر از این حدّت وشدّت دست برداشته وبرگردی، که هیچ، وگرنه تو را طلاق می دهم، در حالی که زنان رسول(ص) با وفات حضرت مطلّقه شده اند».
فرمود: «طلاق چیست؟». عرض کردم «بازگذاشتن راه (اگر بخواهد شوهر کند، آزاد باشد)». فرمود: «اگر چنان چه طلاق آنان با وفات رسول خدا صورت می گرفت، پس چرا بر آنان شوهر کردن حلال نبود؟». عرض کردم: «برای آن که خداوند تبارک وتعالی، ازدواج را بر آنان حرام کرده است». فرمود: «چرا؟ در حالی که وفات رسول خدا راه را بر آنان باز گذاشته است؟». عرض کردم: «ای فرزند مولای من! پس معنای طلاقی که رسول خدا حکم آن را به امیر المؤمنین واگذار کرد، چیست؟». فرمود: «همانا، خداوند متعال، مقام وشأن زنان رسول خدا را تعظیم کرد وایشان را به شرف مادری مؤمنان رساند. رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «ای اباالحسن! این شرافت تا وقتی برای آنان باقی است که به اطاعت خدا مشغول باشند. هر کدام از آنان، اگر پس از من، خدا را نافرمانی کند، وعلیه تو خروج کنند، از میان زنان من او را جدا کن واو را از شرافت مادری مؤمنان ساقط گردان».
سؤال دوم
عرض کردم: «معنای «فاحشه مبیّنه» که اگر زن در زمان عدّه مرتکب آن شود، مرد می تواند او را از خانه اخراج کند، چیست؟»
فرمود: «مقصود از (فاحشهِ مبیّنه)، مساحقه است ونه زنا؛ زیرا، اگر زنی زنا کند وحدّ بر وی جاری شود، مردی که می خواسته با او ازدواج کند، نباید به خاطر اجرای حدّ، از ازدواج با او امتناع ورزد، امّا اگر مساحقه کند، باید او را سنگسار کرد وسنگسار کردن برای زن، ذلّت وخواری است وکسی را که خداوند دستور سنگسار کردن اش را دهد، او را خوار ساخته است وهر کس را خدا خوار سازد، او را از خود دور ساخته است. لذا کسی نمی تواند به او نزدیک شود».
سؤال سوم
عرض کردم: «یا بن رسول الله! معنای فرمان خداوند به پیامبرش حضرت موسی(ع) که فرمود: «فَاخلَع نَعلَیکَ اِنّکَ بِالوادِ المُقدسِ طُوی»3 چیست؟ فقهای فریقین، می پندارند که نعلین حضرت موسی، از پوست مردار بوده است».
حضرت فرمود: «هر کس این چنین گوید، به موسی(ع) افترا بسته است واو را در نبوّت خود نادان شمرده است. چون، مطلب از دو حال بیرون نیست: یا نماز خواندن موسی با آن نعلین، جایز بوده یا جایز نبوده است اگر نمازش صحیح بوده، پوشیدن آن کفش در آن بقعه زمین هم برای او جایز بوده است؛ زیرا، هر قدر آن بقعه وزمین مقدّس پاک باشد، مقدّس تر وپاک تر از نماز نیست. اگر نماز خواندن موسی(ع) با آن نعلین جایز نبوده، ایراد به موسی(ع) وارد می شود که حلال وحرام خدا را نمی دانسته است واز آن چه نماز با آن جایز است وآن چه جایز نیست، اطّلاع نداشته است. واین نسبت به پیغمبر خدا، کفر است».
عرض کردم: «آقای من! پس تأ ویل آن چیست؟». فرمود: «موسی(ع) در وادی مقدّس، با پروردگار خود مناجات کرد وگفت: بارالها! من، خالصانه، تو را دوست دارم واز هر چه غیر تو است، دل شسته ام، با آن که اهل خود را بسیار دوست می داشت. خدای تعالی به او فرمود: نعلین خود را به در آر؛ یعنی، اگر مرا خالصانه دوست داری واز هر چه غیر من است، دل شسته ای، قلب ات را از محبّت اهل خود تهی ساز».
سؤال چهارم
عرض کردم: «یا بن رسول الله! تأ ویل «کهیعص» چیست؟».
حضرت فرمود: «این حروف، از اخبار غیبی است که خداوند، بنده اش زکریّا را از آن مطلع کرد وبعد از آن، داستان آن را به حضرت محمد(ص) باز گفته است. داستان آن، به این قرار است که زکریّا، از پروردگارش درخواست کرد که اسمای خمسه (پنج تن) را به او بیاموزد، خدای تعالی، جبرییل را بر او فرو فرستاد وآن نام ها را به او تعلیم داد. زکریّا، هر وقت محمد(ص) وعلی (ع) وفاطمه(س) وحسن (ع) را یاد می کرد، اندوه اش برطرف می شد وگرفتاری اش زایل می گشت، ولی همین که حسین را یاد می کرد، بغض وغصّه، گلویش را می گرفت وچندان می گریست که گلویش می گرفت ونفس اش قطع می شد.
روزی گفت: (بارالها! چرا وقتی آن چهار نفر را یاد می کنم، غم وغصه هایم تسکین می یابد، ولی وقتی حسین را یاد می کنم، اشک ام جاری می شود وناله ام بلند می شود؟) خدای تعالی، او را از این داستان آگاه کرد وفرمود: (کاف، اسم کربلا است وهاء، رمز هلاک عترت است، ویاء، نام یزید ظالم بر حسین(ع) است، وعین، اشاره به عطش، وصاد، نشان صبر آن حضرت بر این بلاها است).
چون زکریا، این مطلب را شنید، تا سه روز از مسجدش خارج نشد ومانع شد که مردم نزد او بیایند. در این مدّت، مرتّب گریه وزاری می کرد ونوحهِ او چنین بود: (بارالها! از مصیبتی که برای فرزند بهترین خلایق خود تقدیر کرده ای، دردمندم. خدایا! آیا این مصیبت بر آستان اش فرو می آید؟ آیا جامهِ این مصیبت را بر تن علی وفاطمه می پوشانی؟ آیا غم واندوه آن را به دل آنان می اندازی؟).
بعد از آن می گفت: «بارالها: فرزندی به من عطا کن تا در پیری، چشم ام به او روشن گردد واو را وارث وجانشین من کن ومنزلت او را در نزد من، مانند منزلت حسین قرار بده وچون او را به من ارزانی داشتی، مرا شیفتهِ، او گردان. آن گاه مرا دردمند او کن، همچنان که حبیب ات محمد را دردمند فرزندش می سازی».
خداوند، یحیی را به او داد واو را دردمند وی ساخت. مدّت حمل یحیی، شش ماه بود. مدّت حمل حسین(ع) نیز چنین بود. این، خود، داستانی طولانی دارد.
سؤال پنجم
عرض کردم: «ای مولای من! مردم، از برگزیدن امام برای خودشان، ممنوع شده اند. علّت منع چیست؟».
حضرت فرمود: «امام مصلح برگزینند ویا امام مفسد؟». عرض کردم: «امام مصلح». فرمود: «آیا امکان دارد که مردم به نظر خود، امام مصلحی انتخاب کنند، ولی در واقع، مفسد باشد؟». عرض کردم: «آری؟». فرمود: «علّت، همین است واکنون برای تو دلیلی بیاورم که عقل ات آن را بپذیرد».
فرمود: «پیامبران الهی که خداوند متعال آنان را برگزید وکتاب های آسمانی بر آنان نازل کرد وایشان را به وحی وعصمت مؤیّد ساخت تا پیشوایان امّت ها باشند ومانند موسی وعیسی که سرآمد مردم عصر خود بودند ودر برگزیدن وانتخاب کردن، شایسته ترند، عقل شان بیش تر وعلم شان کامل تر، آیا ممکن است منافق را به جای مؤمن برگزینند؟». عرض کردم: «نه». فرمود: «این موسی کلیم الله است که با وفور عقل وکمال علم ونزول وحی بر او، از اعیان قوم وبزرگان لشکر خود، برای میقات پروردگارش، هفتاد مرد را برگزید ودر ایمان واخلاص آنان هیچ گونه شک وتردیدی نداشت، امّا منافقان را برگزیده بود. خداوند متعال می فرماید: ﴿وَاختارَ مُوسی قَومَهُ سَبعینَ رَجُلاً لِمیقاتِنا﴾۴ تا آن جا که می فرماید: ﴿لَن نَؤمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللهَ جَهرَة﴾۵ ﴿فَاَخَذَتهُمُ الصّاعِقَهُ بِظُلمِهِم﴾۶ وقتی می بینیم که خداوند، کسی را که برای پیامبری برگزیده، اشخاص مفسد را به گمان این که افرادی صالح اند، انتخاب کرد، هر آینه، یقین پیدا می کنیم که تعیین واختیار امام، سزاوار کسی جز ذات اقدس الهی که از مخفیات دل ها وضمائر وسرائر مردم آگاه است، نیست. وقتی پیغمبر برگزیدهِ خدا، در مقام انتخاب افراد، غیر صالح را انتخاب می کند، به اعتقاد این که اهل صلاح اند، اختیار وتعیین مهاجران وانصار هم هیچ ارزشی ندارد.
مسئلهِ حدیث غار
سپس مولایمان فرمود: «ای سعد! خصم تو گوید: رسول خدا(ص) هنگام مهاجرت، برگزیدهِ این امّت (ابوبکر) را همراه خود به غار برد؛ چون، می دانست که خلافت، با او است وامور تأ ویل با اوست وزمام امور امّت به دست او خواهد افتاد واو در ایجاد اتّحاد وسدّ خلل (یعنی بستن راه های نفوذ دشمن) وا قامهِ حدود واعزام لشکر برای فتح بلاد کفر وشرک، معتمد است. همان طوری که پیامبر، به نبّوت خود دل سوز بود واهمّیّت می داد، برای منصب جانشینی خودهم اهمّیّت می داد؛ زیرا، هر گاه کسی در جایی پنهان می شود ویا از کسی فرار می کند، قصدش جلب مساعدت ویاری دیگران نیست تا او را یاری دهد ولذا در بستر خود، علی را خوابانید، چون به گرفتار شدن وکشته شدن او اعتنایی نداشت، وبا او همسفر نشد، زیرا بردن او، برایش سنگین ودشوار بود. واز طرفی می دانست که اگر علی(ع) کشته شود، مشکلی نیست ودیگری را به جای وی نصب می کند تا در کارهای مشکل، جای علی(ع) را پر کند وکارهای او را انجام دهد».
امام فرمود: «پس چرا ادعای او را این چنین نقض نکردی که آیا رسول خدا(ع) – به زعم شما – نفرموده که مدّت خلافت بعد از من، سی سال است واین مدّت را موقوف وبسته به عُمر این چهار نفر کرد که به اعتقاد شما خلفای راشدین هستند؟ اگر این را می گفتی، ناگزیر از این بود که بگوید: آری». فرمود: «پس در این صورت به او می گفتی: «آیا همان گونه که رسول خدا می دانست که خلیفهِ پس از وی، ابوبکر است آیا نمی دانست که پس از ابوبکر، عمر وپس از عمر، عثمان وپس از عثمان، علی خلیفه خواهد بود؟». وباز او، راهی جز تصدیق تو نداشت ومی گفت: آری. آن گاه به او می گفتی: (بنابراین، بر رسول خدا واجب بود که همهِ آنان (چهار نفر) را به ترتیب، با خود به غار ببرد وبه آنان شفقت کند ودل بسوزاند وبر جان شان بترسد همان گونه که برای ابوبکر دل سوز بود وبر جان او می هراسید. حضرت، به واسطهِ ترک آن سه وتخصیص ملاطفت اش به ابوبکر، آن سه تن را سبک وکم اهمیت کرد.
سبب اسلام آوردن بعضی از صحابه
وقتی ناصبی مزبور پرسید: آیا اسلام آوردن صدیق (ابوبکر) وفاروق (عمر) به میل ورغبت بوده ویا به اکراه واجبار؟ چرا به وی نگفتی: (اسلام آن دو، از روی طمع بوده است؛ زیرا، آن دو با یهود مجالست می کردند واخبار تورات وسایر کتاب هایی را که از پیش بینی های هر زمان تا ظهور حضرت محمّد(ص) وپایان کار او خبر می داد، از آنان می گرفتند ویهود گفته بودند: محمد(ص) بر عرب مسلّط می گردد، چنان که «بُخت نصر» بر بنی اسراییل مسلّط گشت واز پیروزی او بر عرب گریزی نیست، همچنان که از پیروزی بخت نصر بر بنی اسراییل گریزی نبود، جز آن که او در ادعای نبوت خود دروغگو بود. پس آن دو هم به نزد پیغمبر آمدند واو را در امر گواهی گرفتن مردم به گفتن ودر ادای شهادت لا اله الاّ الله مساعدت وهمراهی کردند، به طمع این که بعد از بالا گرفتن کار حضرت واستقرار وپایدار شدن امورش، هر یک، از جانب حضرت اش به حکومت شهری برسند، ولی همین که از رسیدن به این مقصد، ناامید ومأ یوس گشتند، نقاب بر چهره کشیدند وبا عدّه ای از منافقان امثال خود، از عقبه بالا رفتند که پیامبر اکرم(ص) را بکشند، امّا خداوند متعال، نیرنگ ایشان را برطرف کرد. آنان، در حالی که خشمگین بودند، برگشتند وخیری به آنان نرسید، همچنان که طلحه وزبیر به نزد علی(ع) آمدند وبا او به طمع آن که هر کدام به حکومت شهری برسند بیعت کردند وچون مأ یوس شدند، بیعت خود را شکستند وعلیه او خروج کردند وخداوند هر یک از آن دو را به سرنوشت سایر بیعت شکنان مبتلا کرد وبه خاک افکند وهلاک کرد».
جامهِ پیرزن سجّادهِ امام
سعد گوید: سپس مولایمان حسن بن علی هادی(ع) با آن آقا زاده به نماز برخاستند. من نیز در جست جوی احمد بن اسحاق بر آمدم. او، گریان به استقبال من آمد. گفتم: «چرا تأ خیر کردی؟ وچرا گریه می کنی؟». گفت: «آن جامه ای را که مولایم درخواست فرمود، گم کرده ام». گفتم: «چیزی بر تو نیست. برو ماجرا را به حضرت عرض کن».
او، شتابان، به خدمت حضرت رفت وبا لبخند برگشت، در حالی که بر محمد وآل محمد صلوات می فرستاد. گفتم: «چه خبر؟». گفت: «آن جامه را دیدم که زیر پای مولایم گسترده بود وروی آن نماز می خواند».
سعد گوید: خدا را سپاس گفتیم. بعد از آن، تا چند روز به منزل مولایمان می رفتیم وآن آقازاده را نزد او نمی دیدیم.
وداع با حضرت
روز خداحافظی فرا رسید. با احمد بن اسحاق ودو تن از پیر مردان همشهری خود، به خدمت حضرت مشرّف شدیم. احمد ابن اسحاق، در پیش روی آن حضرت ایستاد وعرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! هنگام کوچ فرا رسیده ومحنت واندوه جدایی شدّت گرفته است. از خدای تعالی مسئلت می کنیم که بر جدّت محمد مصطفی(ص) وپدرت علی مرتضی(ع) ومادرت سیدة النساء وبر عمو وپدرت – آن دو سرور جوانان اهل بهشت – وپدران ات که ائمهِ طاهر هستند، درود بفرستد وبر شما وفرزند شما، درود بفرستد. امیدواریم که خدای تعالی، مقام شما را بالا برد ودشمن تان را سرکوب کند، واین ملاقات را آخرین ملاقات وآخرین دیدار، قرار ندهد».
راوی گوید: وقتی احمد بن اسحاق این کلمات را بیان کرد، مولای ما گریست. آن گاه فرمود: «ای پسر اسحاق! خود را در دعا به تکلّف مینداز وافراط مکن که تو در این سفرت، به ملاقات خدا نایل می شوی». احمد بن اسحاق، با شنیدن این سخن، بیهوش بر زمین افتاد. وقتی به هوش آمد، عرض کرد: «شما را به خدا وبه حرمت جدّتان قسم می دهم که مرا مفتخر فرمایید. به پارچه ای که آن را کفن خود سازم». مولای ما، دست به زیر بساط برد وسیزده درهم بیرون آورد وفرمود: «این را بگیر وجز این را برای خودت خرج نخواهی کرد وآن چه را خواستی، از دست نخواهی داد. (کفنی که از ما درخواست کردی، به تو خواهد رسید)؛ زیرا هرگز، خداوند تبارک وتعالی، پاداش نیکوکاران را ضایع نمی گرداند».
سعد گوید: در بازگشت از محضر مولای مان، سه فرسخ مانده به شهر «حلوان»، احمد بن اسحاق تب کرد وسخت مریض شد، به طوری که از حیات وبهبودی خود مأیوس گشت. چون به حلوان وارد شدیم، در یکی از کاروانسراهای آن فرود آمدیم. احمد بن اسحاق، یکی از همشهریان خود را که در آن جا ساکن بود، طلبید. به او گفت: «امشب، از نزدم پراکنده شوید ومرا تنها بگذارید». ما هم از او دور شدیم وهر کدام به خواب گاه خود برگشتیم.
سعد گوید: نزدیک صبح، دستی مرا تکان داد. چشم گشودم. به ناگاه دیدم «کافور» – خدمتکار مولای مان ابومحمد(ع) است – ومی گوید: «خدا، در این مصیبت، به شما جزای خیر دهد ومصیبت شما را به نیکی جبران کند. ما، از غسل وتکفین دوست شما فارغ شدیم. برخیزید واو را دفن کنید که او نزد آقای شما از همه گرامی تر بود».
آن گاه از دیدگان ما نهان شد وما با گریه وناله بر بالین او حاضر شدیم وحق او را ادا کردیم واز کار دفن او فارغ شدیم. خدایش رحمت کند.۷
بخش دوم – اسناد وکتاب هایی که این حدیث را نقل کرده اند
ظاهراً، این روایت، به دو طریق ذکر شده است:
طریق یکم: طریقی است که مرحوم شیخ صدوق در کتاب کمال الدین وتمام النعمه؛ با پنج واسطه، از سعد بن عبدالله قمی نقل کرده است:
«حدثَنا محمدُ بنُ علیٍّ بن مُحَمدِ بنِ حاتَم النّوفَلِیُّ اَلمَعروفُ بالکرمانِیّ، قالَ: حَدثَنا ابو العبّاسِ احمَدُ بنُ عیسی الوَشّاءُ البَغدادِیُّ، قال: حَدثَنا احمَدُ بن طاهِرٍ القُمٍّیِ، قال: حدّثَنا مُحمدُ بنُ بَحرِ بنِ سَهلٍ الشیبانِیُّ، قال: حَدثَنا احمَدُ بنُ مَسرورٍ، عَن سَعدِ بنِ عَبدِاللهِ القُمٍّیٍّ، قال:..».8
طریق دوم: طریقی است که مرحوم طبری در کتاب دلائل الاِمامة، با سه واسطه از سعد بن عبدالله قمی نقل کرده است:
اخبرنی ابو القاسم عبدالباقی بن یزداد بن عبدالله البزّاز، قال: حَدثنا ابو محمّد عبد الله بن محمّد الثعالبی، قرائة فی یوم الجمعة مستهل رجب سنة سبعین وثلاث مائة، قال: اخبرنا ابو علی احمد بن محمّد بن یحیی العطار عن سعد بن عبدالله بن خلف القمی، قال:...۹
بنابراین، سعد بن عبدالله، این جریان را حدّاقل برای دو نفر نقل کرده است. یکی برای احمد بن محمد بن یحیی عطّار ودیگری هم احمد بن مسرور.
این روایت، تنها یک داستان مانند داستان جزیرهِ خضراء۱۰ نیست که علامهِ مجلسی به جهت این که همهِ جوانب وقضایا را در رابطه با دیدار حضرت در زمان غیبت کبرا مطرح کرده باشد، آن را نقل کند، بلکه این روایت مسند است وطریق دارد، لکن بعضی از نکات اش، با برخی از مبانی، طبق پاره ای از انظار، موافق نیست که باید حل بشود.
به هر حال، این روایت، مورد اعتنای بزرگان از قدما ومتأ خران واقع شده وآن را در کتابهای خود آورده اند که به قرار زیر است:
?? – شیخ صدوق در کتاب کمال الدین، ج ۲، ص ۴۵۴، باب ۴۳ به سند خود از سعد اشعری نقل کرده است است؛
?? – مرحوم طبری در کتاب دلائل الاِ مامة، ۲۷۴، به سند خود، از سعد اشعری نقل کرده است؛?? – ابومنصور طبرسی، در کتاب الاحتجاج، این حدیث را به طور مرسل، با تفاوتهایی آورده است.۱۱ او در مقدمهِ احتجاج می فرماید: «بسیاری از روایاتی را که این جا آوردیم، بدون سند نقل می کنیم، به لحاظ این که یا اجماع بر آن قائم است ویا موافق با ادلهِ عقلی است ویا جزء احادیث مشهور بین خاصه وعامه، در کتاب های تاریخی وغیره است».؛ یعنی، چون اعتماد به روایت داشته، سندش را حذف کرده است.
این تعبیر، نوعی توثیق وپذیرش روایت است. وبزرگانی، همچون علی بن ابراهیم قمی وجعفر بن محمد بن موسی بن قولویه ونیز احمد بن علی بن احمد نجاشی ودیگران، توثیقات عامی دارند که مورد پذیرش عالمان وفقیهان دینی است واین گونه توثیقات عام، انحلالی بوده وبرگشت اش به توثیق خاص است.
پس، مرحوم طبرسی، گویا، همهِ روایات این کتاب را پذیرفته، مگر روایات تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع) را. لذا سندشان را می نویسد تا مسئولیّت آن به عهدهِ راوی باشد.
بنابراین، ایشان، حدیث سعد را بدون سند آورده، به آن اعتنا کرده وتوجّه خاصی داشته است.
– علی بن حمزه طوسی، از علماء قرن ششم وصاحب کتاب هایی مانند الوسیله، الواسطه این شخصیت بزرگ، در کتاب الثاقب فی المناقب، حدیث سعد را به صورت مرسل از سعد نقل می کند.۱۲
– سعید بن هبة الله راوندی، نخستین کسی که بر نهج البلاغه شرح نوشته است، او، در کتاب الخرائج، این قضیهِ را مختصراً از سعد نقل کرده است.۱۳ اینان، از قدما بوده اند واز کتابی نقل نمی کنند وظاهراً، خودشان طریقی دارند.
– سیّد شرف الدین علی حسینی استرآبادی نجفی، از علمای قرن دهم، در کتاب «تأ ویل الایات الظاهرة فی فضائل العترة الطّاهرة»، از کتاب احتجاج، طبرسی، مختصراً نقل می کند.۱۴ با این که قبل از احتجاج، دو کتاب دیگر به نام های کمال الدین وتمام النعمه ونیز دلائل الاِمامه بوده، لکن از احتجاج نقل کرده است. این کار او، شاید به خاطر همان توثیقی بوده که طبرسی در مقدمه بدان اشاره کرده است.
– ابو محمّد حسن بن محمد دیلمی (از علمای قرن هشتم)، در کتاب ارشاد القلوب، از ابن بابویه، حدیث مزبور را مختصراً نقل می کند۱۵، ولی مشخّص نمی کند که از کدام کتاب شیخ صدوق آن را مرقوم داشته است، هر چند ظاهراً از کمال الدین نقل کرده است. ویا اینکه خود طریقی به ابن بابویه داشته است!
– سیّدعلی نیلی نجفی (از علمای قرن نهم) در کتاب منتخب الا نوار المضیئة، با کمی تفاوت، از ابن بابویه نقل می کند.۱۶
– حر عاملی (متوفی ۱۱۰۴ ه) در کتاب اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، در چهار جا، حدیث مذکور را نقل می کند: در دو جا از کتاب کمال الدین۱۷ ودر دو جا از کتاب خرائج۱۸.
نیز در کتاب وسائل الشیعة۱۹، جلد ۱۳، قسمتی از این قضیه را از کتاب کمال الدین نقل می کند.
همچنان که مستحضرید، اعتبار وسائل الشیعه، به مراتب، بالاتر از اثبات الهداة است وبعضی از علما به سند روایات اش نگاه نمی کردند، بلکه اعتقاد داشتند که افراد ناتوان از بحث های متنی ودلالی، به سراغ بحث های سندی می روند.
البته از نظر ما، این مطلب مورد تأ مّل است وباید اسناد نیز مورد بررسی قرار گیرد.
– سید هاشم بحرانی (متوفای ۱۱۰۷ ه) در چند جا از تأ لیفات خود، حدیث سعد را متذکّر می شود. او، در دو جا از کتاب حلیة الا برار آن را میآورد یکی از آن دو را می فرماید، از ابن بابویه نقل می کنم۲۰، ولی کتاب اش را ذکر نمی کند، ودر جای دیگری تصریح می کند که از مسند فاطمه۲۱ – ظاهراً، همان دلائل الامامهِ طبری است، چنان که مرحوم آقا بزرگ طهرانی بدان اشاره کرده اند۲۲ – روایت می کنم.
نیز در سه جا از کتاب مدینة المعاجز، حدیث شریف را نقل می کند: یکی را از کمال الدین۲۳، دومی از دلائل الاِمامه طبری۲۴، وسومی را از خرائج راوندی۲۵ یادآور می شود.
نیز قضیهِ سعد را در کتاب تبصرة الولی از ابن بابویه۲۶ ودر کتاب تفسیر برهان، از کمال الدین۲۷.
– علامهِ مجلسی (متوفای ۱۱۱۱ ه) در پنج جا از بحار الانوار حدیث مذکور را نقل می کند: در دو جا از کمال الدین۲۸ ودر سه جا از احتجاج۲۹ آورده است. در جلد ۵۲، ص ۷۸ تحقیقی دارد که در بخش بعدی به آن اشاره خواهد شد.
– عبدعلی بن جمعه عروسی حویزی (متوفای ۱۱۱۲) در دو جا از کتاب تفسیر نورالثّقلین۳۰ از کتاب کمال الدین، بعضی از فقرات حدیث را متذکر شده است.
تا این جا، مصادر ومنابع، همه، از علمای شیعه است. ما، از اهل تسنن، کسی را پیدا نکردیم که این روایت را نقل کرده باشد، مگر قندوزی (متوفای ۱۲۹۴ ه) در کتاب ینابیع المودة۳۱. او، قسمتی از حدیث را ذکر کرده است.
بنابراین به روایت مذکور، اعتنا شده وما نمی توانیم به آسانی آن را کنار بگذریم ونادیده بگیریم، بلکه باید جوانب آن را بررسی کنیم.
بخش سوم – نقد وبررسی سندی ودلالی
چنان که عرض شد، خبر مذکور، شامل مطالب مختلف وبا اهمّیّتی است وعلما وشخصیّت های بزرگ دینی، به آن اعتنا کرده اند، لکن شبهات واشکالاتی از جانب قدما ومتأ خران ومعاصران، به آن وارد شده است.
بعضی، روایت را به طور کلّی رد کرده اند. شهید ثانی از این جمله است. او می گوید:
«ذکرها الصدوق فی کتاب اکمال الدین وامارات الوضع علیها لائحة؛
این را صدوق در کمال الدین ذکر کرده، در حالی که امارات ونشانه ها جعلی بودن آن روشن وآشکار است».32
گروه دیگری از عالمان وفقیهان برجستهِ دینی، مانند مرحوم مجلسی اوّل، علامه مجلسی ثانی، وحید بهبهانی، آقای نمازی، آقای صافی گلپایگانی، مرحوم مامقانی، به شدّت از آن دفاع می کنند. مرحوم مامقانی می فرماید: «وبالجملة فقول الشهید الثانی: (اِنّ امارات الوضع علی الروایة لائحه)، من الغرائب ولو ابدله، بقوله: (امارات تدل علی صحتها)، لکان اولی؛ سخن شهید ثانی، عجیب وغریب ودور از واقعیت است. اگر ایشان، می گفت: (امارات وعلائم صحّت این روایت، روشن وهویداست)، اَولی وبهتر بود».33.
بیش ترین اشکالات بر این روایت، از ناحیهِ مرحوم تستری است. وی در قاموس الرجال شش اشکال ودر الاخبار الدخیله، تقریباً،دوازده اشکال کرده است. مرحوم آقای خویی سه اشکال را مطرح فرموده است. آقای غفاری محقق ومصحح کتاب کمال الدین. سه اشکال را بیان کرده است. آقای نجاشی، یک شبهه را مطرح کرده است. البته بعضی از این اشکالات مشترک هستند.
اشکالاتی که در این مورد مطرح است، به قرار زیر است:
اشکال ۱. ملاقات سعد بن عبدالله قمی با امام حسن عسکری(ع) ثابت نیست.
مرحوم نجاشی، ابتدا، سعد بن عبدالله، را توثیق وتجلیل می کند ودر بارهِ وی می فرماید: «مولایمان ابو محمد(ع) را ملاقات کرده است». وسپس تشکیک می کند ومی گوید:«بعضی از دوستان واصحاب مان را دیدم که ملاقات سعد را با ابومحمد(ع) تضعیف می کردند ومی گفتند، این حکایت، جعلی وغیرواقعی است».34
نیز آقای تستری، در قاموس الرجال گوید: «از تعبیر نجاشی، چنین برداشت وفهمیده می شود که جمعی، ملاقات سعد را با ابومحمد امام عسکری(ع) تضعیف می کنند وبعید می دانند ومی گویند، چنان ملاقاتی نبوده است. معقتدان به جعلی بودن این خبر، یک نفر نیست، بلکه جمعی هستند.۳۵».
جواب
علامهِ مجلسی، ضمن توثیق وتجلیل از سعد بن عبدالله وقبول ملاقات ایشان با امام حسن عسکری(ع) به تشکیک نجاشی تعریض می زند ومی فرماید:
اولاً، صدوق، به صحت وسقم اخبار ووثوق واطمینان به آن ها اعرف وآگاه تر است، از آن بعضی ناشناس که هیچ گونه اطّلاعی از حال واحوال شان نداریم ونمی دانیم چه کسانی هستند. از طرفی، رد کردن اخباری که متن آن ها، گواهی به صحّت شان می دهد، به صرف ظن ووهم، با این که امکان دارد سعد بن عبدالله با امام عسکری(ع) ملاقات کرده باشد. زیرا، وفات سعد، تقریباً، چهل سال بعد از رحلت امام بوده است – جز سبک شمردن واستخفاف آن ها وعدم وثوق واطمینان به اخیار ونیکوکاران وتقصیر وکوتاهی در شناخت شأن ومنزلت ائمهِ اطهار(ع) نیست.
سپس می افزاید:
«وقتی که می بینیم اخباری شامل معجزات غریبه است، همین که این اخبار، به دست بعضی از افراد می رسد، بدون هیچ تتبّعی، یا خود اخبار را قدح وجرح می کنند ویا راوی اش را از کار می اندازند! اکثر اصحاب رجال وراویانی که مورد جرح وعیب جویی واقع شده اند، جرم شان جز نقل این گونه اخبار نیست».36
مجلسی اوّل نیز از این خبر دفاع می کند ومی گوید:
«مصنف (شیخ صدوق) به صحت آن حکم کرده است، ونیز شیخ طوسی اخبار آحادی که متضمن معجزات وامور غیبی باشند وتحقّق یابند معلوم شود که از ناحیهِ معصوم است».
این گونه اخبار را تأ یید می کند. (ولو این که عده ای آن را قدح کرده باشند). هر چند شیخ طوسی این مطلب را در ضمن روایت دیگری ذکر کرده است. ولی از تعلیل، عمومیّت آن استفاده شامل این مورد می شود.
مجلسی اول در ادامه می فرماید:
«اخباری که متضمن مغیّبات است، آن را نشانهِ موضوعه«جعلی» بودن قرار می دهند در حالی که آن روایت، مطالب ارزنده وسودمندی دارد که دلالت بر صحت اش می کند..».37.
مرحوم ابوعلی حائری، ابتدا، از مجلسی اوّل تجلیل وتقدیر می کند وفرمایش آن جناب را تأ یید می کند وبعد می فرماید:
«کسی که به این خبر با دید باز بنگرد وخوب دقت کند، به صدور آن از ناحیهِ گنجینهِ علم وصاحب تقوا وحلم وبردباری، پی می برد».
او، سپس کلام مجلسی دوم را بازگو می کند ومی گوید:
«چه نیکو فرموده، غوّاص بحارالانوار که صدوق اعرف وآگاه تر است به صحت وسقم اخبار ووثوق به آن ها از آن بعضی که مجهول الحال هستند... وشیخ صدوق با نقل این روایت آن را قبول می کند».38
خلاصه این که کسانی که این ملاقات را تضعیف کرده اند، به سند اشکال نکرده اند، بلکه تا خود سعد، قضیّه را مفروغ عنه گرفته اند واشکال شان به ملاقات بوده است.
البته عرض می کنیم:
الف) اولاً، خود نجاشی، ابتدا، سعد را توثیق وتجلیل می کند وسپس، تشکیک در ملاقات را از بعضی نقل می کند.
ب) آن «بعضی» که تضعیف می کنند، چه کسانی هستند؟ اگر بین تأ یید آشکار نجاشی وسخن آن بعض، تعارض باشد، در فرض تعارض، سخن آشکار وتأ یید صریح نجاشی، مقدّم بر سخن آنان است.
ج) شیخ صدوق ودیگران، این ملاقات را تأ یید می کنند.
د) سعد، همزمان – ومعاصر – با امام حسن عسکری(ع) بوده است، پس امکان ملاقات وی نیز وجود دارد.
بنابراین نتیجه می گیریم که سخن آن «بعضی ناشناس»، نمی تواند در مقابل این همه مؤیّدات آشکار، ناقض وکارساز باشد، لذا این ملاقات مورد تأ یید است.
اشکال ۲. سند حدیث غریب وغیر معروف است.
از جمله کسانی که اشکال مذکور را مطرح کرده اند، آقای تستری است.
آقای تستری در قاموس الرجال گوید:
«سند این روایت، مُنکَر وغیرمعروف است ونمی توان آن را پذیرفت؛ زیرا، شیخ صدوق، روایت سعد را از طریق پدرش ویا از طریق (استادش) ابن ولید نقل می کند، در حالی که در این روایت، واسطهِ بین صدوق وسعد، پنج نفرند، که سه تن از آنان «احمد» ویکی از آنان «محمد کرمانی) است. اسم این چهار نفر، در کتاب های رجالی، ذکر نشده است ودیگری «محمد بن بحر» است که متهم به غلوّ است».39.
ایشان، در الا خبار الدخیله می گوید:
«همچنان که متن اش گواه بر عدم صحت اش است، سندش نیز همان طور است. به طوری که صدوق، روایات سعد را یا از طریق پدرش ویا از طریق ابن الولید نقل می کند».
آقای غفاری نیز می فرماید:
«وقتی که کتاب های شیخ صدوق را تحقیق وتتبّع می کنیم ومشایخ ایشان را بررسی می کنیم، در می یابیم که واسطهِ «صدوق» وسعد بن عبدالله در تمامی کتاب های وی، یک نفر است وآن نیز یا «پدرش» است ویا محمّد بن حسن بن احمد ولید است، لیکن در این خبر، واسطهِ بین مؤلّف وسعد، پنج نفر هستند. البته، کتاب دلائل الامامهِ طبری، این خبر را با سه واسطه که غیر از این واسطه ها هستند، نقل کرده است».40
جواب از اشکال ۲
آقای تستری دلیل غرابت سند را غیر مأ لوف بودن می دانند ومی گویند، این طریق(به سعد) پنج واسطه دارد وغیر مأ لوف است واستنادشان به مشیخه فقیه است که در آن جا طریق اش به سعد را بیان کرده است.
عرض می کنیم، وجهی برای این غرابتی که فرموده اند، نیست وقیاسی که بامن لا یحضره الفقیه فقیه کرده اند مع الفارق است. مگر اینکه ایشان، در «فقیه»، قاعدهِ کلی داده باشد وبگوید، هر کجا که از سعد بن عبدالله نقل می کنند، یا از پدرشان است ویا از ابن الولید، لکن همچون ادعایی نفرموده اند وچنین قاعدهِ کلّی را در مشیخه فقیه اش نداده است، لذا نمی توان آن را به سایر کتاب های شیخ صدوق، بسط داد.
شیخ صدوق در مشیخه فقیه چنین می فرماید:
«کلّ ما کان فی هذا الکتاب... وما کان فیه عن سعد بن عبدالله، فقد رویته عن ابی ومحمّد بن الحسن (رضی الله عنهما) عن سعد بن عبدالله ابن ابی خلف»؛۴۱
هر آن چه که در این کتاب است... ودر هر جای این کتاب، از سعد بن عبدالله آورده ام، آن را از پدرم ویا از محمد بن حسن (احمد بن الولید) نقل کرده ام.
همان طوری که ملاحظه می فرمایید، از عبارت مذکور، قاعده ای کلّی به دست نمی آید تا شامل سایر کتاب های شیخ صدوق بشود.
اشکال ۳. سند حدیث ضعیف است.
آیت الله خویی می گوید:
«این روایت، واقعاً ضعیف السند است، به طوری که:
الف) محمد بن بحر شیبانی توثیق نشده ومتّهم به غلّو است.
ب) رجال دیگر این سند، از مجاهیل هستند».42
آقای غفاری نیز می گوید:
«بعضی از رجال سند، مجهول الحال وبعضی مهمل هستند..».43.
تحقیق در رجال حدیث
همان طوری که قبلاً متذکر شدیم، این حدیث، دو طریق دارد: یکی، طریق شیخ صدوق در کمال الدین ودیگری طریق طبری در دلائل الامامة این اشکالات، به طریق وسند صدوق شده است، لذا ابتدا روات حدیث کمال الدین را بررسی اجمالی می کنیم وسپس طریق طبری را که مختصرتر است مورد نقد قرار می دهیم.
طریق شیخ صدوق در کمال الدین
۱ – محمّد بن علیّ بن محمّد به حاتم النوفلی المعروف بالکرمانی.
آقای نمازی، در مستدرکات علم الرجال گوید:
«صدوق، از ایشان با ترضیّ وترحم نقل کرده است.
او، از کمال الدین، چهار جا، واز عیون، یک جا را به عنوان شاهد آدرس می دهد که در آن جا ترضی وترحم کرده است».44
مرحوم مامقانی، در تنقیح المقال گوید:
«صدوق، از ایشان، با ترضّی وترحم نقل می کند وحداقل چیزی که از این ترضّی وترحم استفاده می شود، اعلا درجهِ حسن است».45
مرحوم تستری، به فرمایش مامقانی تعلیقه می زند ومی گوید:
«صدوق، از نوفلی در عیون، آخر باب هفتم (عیون، ج ۱، ص ۷۷، ب ۷، ح ۱۴) حدیث نقل می کند ولی بر او ترضّی نکرده است».46
ما نیز اگر مبنای آقای مامقانی را بپذیریم، ترضی وترحمّ شیخ صدوق، برای مان کفایت می کند، ولی اگر مبنای مرحوم آقای خویی را بپذیریم، نمی توانیم روایت نوفلی کرمانی را قبول کنیم؛ چون، به نظر آقای خویی، ترضی وترحّم بر هر مؤمنی مطلوب ومستحب است وحتّی بر فاسق هم جایز است. مثلاً، امام صادق(ع) بر سیّد حمیری ترحّم کرده است.۴۷ البته طبق روایتی سید حمیری از کردهِ خود پشیمان وتوبه کرده بود.
۲ – احمد بن عیسی الوشّا
آقای نمازی گوید: «لَم یذکرُوُه۴۸؛ اسم ایشان در کتاب های رجالی ذکر نشده است». پس مهمل است.
معروف است که آقای نجفی مرعشی فرموده بود : «آقای نمازی به منزلهِ مجلسی اوّل است». پس اگر ایشان بگوید «لَم یذکروه»، یعنی تتبّع کرده وچنین فرموده است ولازم نیست تحقیق کنید.
۳ – احمد بن طاهر القمی
آقای نمازی می گوید: «لَم یذکروه»، ولی در کتاب های حدیثی، چند نمونه حدیث از ایشان نقل شده است: یکی از آن ها در کمال الدین شیخ صدوق در ارتباط با میلاد حضرت حجت(ع) است ودیگری روایت صدوق در کمال الدین که حدیث مفصلی است ومسائلی در آن مطرح شده است.
نیز در باب ۳۳، ص ۳۵۲، ح ۵ باسناده عنه... عن الصادق(ع) حدیث گریهِ آن حضرت را هنگامی که در جَفر، میلاد حضرت حجت وغیبت اش وگرفتاری شیعه را می بیند.
نیز الغیبة شیخ طوسی، ص ۱۱۴، ج ۵۱، ص ۲۱۹، ح ۱۱، ص ۳۲۹ وج ۱۳، ص ۴۷ و...۴۹.
۴ – محمد بن بحر بن سهل الشیبانی
مرحوم نجاشی گوید:
«بعضی از اصحاب ما می گویند، در مذهب او، ارتفاع است (غالی است)...».
به نظر بنده، ایشان (شیبانی) مشکلی ندارد؛ چون، مشکل «غلو» را کسانی مطرح کرده اند که مجهول الحال هستند وما نمی دانیم آن بعض، چه کسانی هستند. پس اتهام غلّو، از نجاشی نیست وشیخ طوسی هم در فهرست خود، اسم ایشان را ذکر می کند ومی گوید: «از متکلمان بود وعالم به اخبار وفقیه بود، لکن متهم به غلو است وحدود پانصد کتاب ورساله تصنیف کرده است. کتاب هایش در بلاد خراسان موجود است».
شیخ طوسی نیز نمی گوید، ایشان غالی است، بلکه می گوید، به ایشان اتهام غالی بودن زده اند.
آری، یکی از کسانی که شناخته شده است، ابن غضائری است که می گوید:
«در مذهب واعتقادات او، ارتفاع است (غالی است)۵۰».
البته ارتفاعی که ابن غضائری مطرح می کند، اصلاً، قابل قبول نیست وآقای خویی وآقای طهرانی ودیگران، بالصراحه، ادعای ارتفاع از ابن غضائری را ردّ می کنند. مرحوم حائری هم یک گله ای از وی می کنند که این گله، به نظر ما نیز بسیار به جا است.
مرحوم ابوعلی حائری گوید:
«من نمی دانم شخصیتی که متکلّم، عالم، فقیه است وحدیث هایی که نقل می کند نزدیک به صحت وسلامت است وکتاب هایش خوب، مفید، حسنه، مورد پسند است، پس این غُلوّی که به او نسبت می دهند، چه معنا دارد؟»
سپس می فرماید:
«من، از ابن غضائری ونیز از کشی تعجّب نمی کنم؛ به جهت این که اکثر قریب به اتّفاق علمای ما، از تیغ رمی به غُلّو این دو، سالم در نیامده اند، مگر صدوق وچند نفرامثال صدوق، ولی تعجّب من از کسانی است که بعد از اینان آمده اند وپی در پی، طعن ورمی به غلو می کنند!» 51
مرحوم مامقانی گوید:
«شک وشبهه ای نیست که ایشان (محمد بن بحر بن سهل شیبانی) امامی وشیعه است... این که بعضی می گویند: «وی، از اعاظم علمای عامه است»، سخنی غلط وناشایست گفته اند. چه طور می شود کسی متهم به غلو باشد واز طرفی عامی باشد؟»
سپس می افزاید:
«شاید منشأ اشتباه بعضی، کلام کشّی است که گفته، ایشان، از حنفییّن است وگمان کرده که وی سنی بوده ومذهب اش حنفی است، در حالی که این چنین نیست، بلکه نسب اش به بنی حنیفه اثال بن لجیم... می رسد.
وقتی که می بینیم ایشان امامی است، می گوییم، تفویض وغُلُوّی که شیخ (طوسی) نسبت به ایشان مطرح کرده اند، حقیقت ندارد وتهمت است. ظاهراً، منشأ این تهمت، قول ابن غضائری۵۲ است که پیش تر در مورد عدم اعتماد به تضعیفات وی ومخصوصاً تضعیفاتی که منشاء آن ها، اتهام غلو از جانب ایشان باشد، بحث کردیم».
نجاشی اتهام غلوّ را نسبت به محمد بن بحر شیبانی قبول نمی کند ومی فرماید:
«حدیث ایشان، از سلامت برخوردار است» ومن نمی دانم وقتی که غَلوّش ثابت نشده، از کجا این حرف را می زنند، بلکه گمان می رود متهم شدن ایشان به غلو، ناشی از آن است که راجع به ائمه طاهر(ع) روایاتی را نقل می کند که امروزه بعضی از آن ها جزء ضروریات مذهب شیعه است..».
سپس در پایان می فرماید:
«با این مدحی که نسبت به ایشان شده (از جانب شیخ ونجاشی و...) او را جزو حسان قرار داده اند وروایت اش، روایت حسنه است واظهر این است که این شخص. از حسان است واز ضعفا نیست».
بعد شاهد جالبی به جهت رفع تهمت غلو می آورد ومی فرماید:
از جمله چیزهایی که نسبت غلّو را به ایشان تکذیب وردّ می کند، فرمایش صدوق در کمال الدین از همین شخص (محمد بن بحر) است که گفته، انبیا وائمه، بر ملائکه برترند.
در آن جا، یک بحث مفصلی را می آورد بعد می گوید:
همانا، حضرت محمّد، در میان جن وانس وملائکه، افضل مخلوقات است (یعنی خدا نیست). این سخن، تصریح است به این که حضرت محمد(ص)مانند سایر مخلوقات مخلوقی از مخلوقات است. کسی که کتاب ایشان را مطالعه کند، عدم غالی بودن وی را تصدیق می کند... پس اشکالی بر ایشان باقی نمی ماند، جز همین مطلب که وی مبالغه کرده در تفضیل انبیا وائمه طاهر(ع) بر دیگران، واین هم از نظر ما جزء ضروریات مذهب است.۵۳
بنابراین، مشکلی نسبت به شیبانی به نظر نمی رسد وروایات او را اگر جزء موثّقات ندانیم، لااقل جزء حسان به شما می آوریم.
طریق طبری در دلائل الامامة
۱ – عبدالباقی بن یزداد بن عبدالله البزاز
آقای نمازی گوید:
«لَم یذکروه»؛ در کتاب های رجالی، اسمی از ایشان به میان نیامده است، بلکه سید بن طاووس در کتاب اقبال، ص ۲۰۰، از چاپهای قدیم از کتاب الطرازی حدیثی را به سند عبدالباقی بن یزداد نقل می کند، ونیز علامهِ مجلسی، در جلد ۸۱ بحارالانوار روایاتی را به سند ایشان نقل می کند، امّا توثیقی ویا حرف خاصّی ندارد».54
۲ – عبدالله بن محمّد الثعالبی
آقای نمازی فرموده:
«لم یذکروه؛ در کتاب های رجالی اسمی از ایشان نیست. او، در طریق سید بن طاووس در اقبال، ص ۳ واقع شده است وعلی بن عبدالواحد النهدی از ایشان. از علی بن حاتم روایت کرده است».55
۳ – احمد بن محمد بن یحیی العطار
گفته اند، ایشان ثقه است این قول، اَشهر است.
علما، از جمله مرحوم مامقانی، وجوهی را برای وثاقت وی ارائه داده اند:
الف) ایشان، از مشایخ صدوق وتلعکبری است، بلکه گفته شده که وی، از مشایخ نجاشی است.
ب) علامّهِ حلّی در کتاب خلاصه اش، طریق صدوق(ره) را به عبدالرحمان بن الحجاج ونیز به ابن ابی یعفور صحیح می داند ودر میان این دو طریق «احمد بن محمد بن یحیی العطار» واقع شده است.
ج) متأ خران، توثیق اش کرده اند، مانند شهید ثانی، در درایه وشیخ بهایی وسماهیجی - جزائری - در وجیزه.
د) ابن نوح سیرافی نامه ای به نجاشی (صاحب رجال) می نویسد وطرق اش را به حسین بن سعید اهوازی بیان می کند که در میان آنان «احمد بن محمد بن یحیی العطار» ذکر شده است. وظاهراً این امر دلالت بر اعتماد اصحاب به ایشان را می رساند.
البته، اگر ثابت شود که از مشایخ نجاشی است، در آن صورت، وی ثقه، خواهد بود؛ به دلیل این که نجاشی، به ثقه بودن مشایخ اش تصریح کرده است، ولی این امر ثابت نیست. لذا گفته اند: بل قیل...؛ گفته شده است که وی از مشایخ نجاشی است».
اما از مشایخ صدوق وتلعکبری بودن، این هم مبنایی است. بعضی از علما، مشایخ ثقات را ثقه می دانند وبرخی دیگر، ثقه نمی دانند ومعتقدند که از غیرثقه هم می شود نقل حدیث کرد.
بنابراین؛ دلایل فوق الذکر، ایشان را توثیق می کنند، امّا مرحوم آقای خویی وصاحب مدارک به مجهول بودن وی تصریح می کنند ومی گویند:
«وی، اصلاً، توثیقی ندارد. وهیچ کس، بالصراحه، نگفته که ایشان ثقه است».
همان طوری که ملاحظه فرمودید، با بررسی سند هر دو طریق، نمی توان آن ها را به ضرس قاطع تصحیح کرد، ولی به نظر ما، نیازی به تصحیح آن دو طریق نداریم، بلکه خود متن، مؤیداتی دارد ومتنی نیست که قابل ردّ بوده وقابل قبول نباشد.
اشکال چهارم
اگر این روایت صحیح بود، پس چرا خود صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه این را نقل نکرده است؟
جواب
۱ – شاید کمال الدین را بعد از کتاب من لایحضره الفقیه تأ لیف کرده است وبعد از نوشتن کتاب من لایحضره الفقیه به این روایت دست رسی پیدا کرده باشد. این احتمال، دافعی ندارد.
۲ – خود کتاب من لایحضره الفقیه، حاوی ودر برگیرندهِ تمامی فروعات فقهی نیست وشیخ صدوق در هیچ کدام از کتاب های فقهی اش، چنین ادعایی نکرده است که من، در فقیه یا در مقنعه ویا در هدایه، استقصاء کرده ام وتمامی فروعات فقهی را بیان داشته ام.
۳ – بر فرض که ایشان ملتزم ومتعهّد شده باشد که کتاب فقیه اش در برگیرندهِ تمامی فروعات باشد، بعید ودور از ذهن نیست که وی ممکن است بر اثر نسیان ویا بر اثر عذر دیگری، نتوانسته به قول اش وفا کند.
البته، به نظر ما، همان جواب دوم که ایشان ادعای استقصاء نکرده، برای ردّ اشکال مذکور، کافی ووافی است.
اشکال پنجم
اگر این روایت صحیح بود، پس چرا شیخ طوسی در کتاب الغیبة این را نقل نکرده است؟
جواب
۱ – آیا شیخ طوسی، تعهّد کرده که فقط هر چیزی که صحیح است، در کتاب اش بیاورد؟
او، چنین تعهدّی را نکرده است واگر تعهّد می کرد واین روایت را نمی آورد، در این صورت می پذیرفتیم که این روایت صحیح نیست.
۲ – لازمهِ اشکال مذکور، این می شود که هر روایتی را که شیخ طوسی نیاورده وشیخ صدوق ویا نعمانی ویا فضل بن شاذان وغیر این ها آورده باشند، صحیح نباشند؛ یعنی، اشکال مذکور، تالی فاسد دارد وفقط اختصاص به روایت شیخ صدوق در کمال الدین ندارد، بلکه روایات نعمانی وفضل بن شاذان وغیر این ها – که در ارتباط با حضرت مهدی(عج) نوشته شده - را شامل می شود ومتفردات روایات آن ها را نیز از اعتبار می اندازد.
۳ – احتمال دارد که شیخ طوسی، به این روایت دست رسی پیدا نکرده باشد.
اشکال ششم
آقای تستری، در قاموس الرجال می گوید۵۶: اگر این خبر صحیح است، پس چرا شیخ الطایفه (شیخ طوسی) در مورد سعد می گوید:
«معاصر امام عسکری(ع) بود ومن نمی دانم که وی از آن حضرت روایت کرده باشد».57؟
جواب
۱ – نخستین پاسخ را از خود قاموس الرجال عرض می کنیم. شما، در همان کتاب تان، در ضمن اشکالاتی که به شیخ طوسی وارد کرده اید، گفته اید:
«شیخ طوسی، در کتاب رجالش به نسخهِ کشی که مصحّف ومغلّط است واشتباهات نوشتاری ولفظی دارد ونیز به کتاب ابن ندیم که تحریف شده است، استناد واعتماد کرده است، لذا سبب اوهام واشتباهات وی گردیده است».58.
به ایشان عرض می کنیم، شما، معتقد به اوهام واشتباهات شیخ طوسی در پاره ای از موارد هستید وممکن است از جملهِ اوهام وی، همین موردی باشد که فرموده است:
«من، به روایت وی از آن حضرت مطلع نشده ام».
۲ – شیخ طوسی، در مورد سعد بن عبدالله فرموده است: «لم اعلم انّه روی عنه»، حداکثر مطلبی که از این فرمایش وی فهمیده می شود، این است، که ایشان، در هنگام تأ لیف ونوشتن کتاب رجالی اش به کتاب کمال الدین وروایت سعد از امام حسن عسکری(ع) دست رسی پیدا نکرده است وممکن است بعداً دست رسی پیدا کرده باشد.
۳ – طبق فرمایش برخی از شاگردان مرحوم آیة الله بروجردی که از جملهِ آنان آقای سبحانی، حفظه الله، است، کتاب رجال شیخ طوسی، به عنوان کتاب برای عرضه نبوده است، بلکه پاره ای از یادداشت های وی بوده، که موفّق به تکمیل آن نشده است، وبه همین جهت است که افرادی را نام می برد، ولی در مورد وثاقت وضعف وکتاب – تألیفات – وروایت آنان هیچ مطلبی را متذکّر نمی شود، بلکه فقط به اصحاب رسول(ص) وائمه(ع) بودن آنان اشاره می کند.۵۹
آقای صافی گلپایگانی نیز همانند مطلب مذکور را بیان می کند.
بالاخره ممکن است گفته شود، شیخ طوسی، در کتاب رجال به نهایت مرادش که بحث جامع وفراگیر در مورد رجال وتراجم بوده، نرسیده است ولذا آن کتاب، ناتمام است ونمی تواند به عنوان دلیل ومیزان سنجش قرار گیرد.
ادامه دارد
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
۱. شب عقبه، شبی بود که درباره اش آیات ۶۴ به بعد از سورهِ توبه نازل شده است جهت اطلاع به تفاسیر وکتاب های مربوط مراجعه شود. خلاصهِ آن، این است که طبق بعضی از نقل ها، گروهی از منافقان، تصمیم گرفتند شتر پیامبر اکرم(ص) را در بازگشت از جنگ تبوک، در گردنه ای رَم دهند تا پیامبر کشته شود. رسول خدا، از تصمیم آنان از طریق وحی با خبر شد. عمار یاسر وحذیفه از جلو وپشت سر مراقب بودند. به گردنه که رسیدند، منافقان حمله کردند. پیامبر، آنان را شناخت ونام شان را به حذیفه گفت. حذیفه پرسید: «چرا فرمان قتل آنان را نمی دهی؟» حضرت فرمود: «نمی خواهم بگویند که محمد چون به قدرت رسید، مسلمانان را کشت...». ابن اسحاق ودیگران گویند: «آن منافقان، دوازده نفر بودند واسم آنان را ذکر می کنند که چندتایشان از همین بزرگان ایشان اند». «المحلی، ابن حزم، ج ۱۱، ص ۲۲۴؛ تاریخ الاسلام، (سیره خلفاء)، ص ۴۹۴.
۲. غافر، ۸۵ – ۸۴.
۳. طه، ۱۲.
۴. اعراف، ۱۵۵.
۵. بقره، ۵۵.
۶. نساء، ۱۵۳.
۷. کمال الدین، ج ۲، ص ۴۵۴، ب ۴۳، ح ۲۱.
۸. کمال الدین، ج ۲، ص ۴۵۴، ب ۴۳، ح ۲۱.
۹. دلائل الامامة، ص ۲۷۴.
۱۰. بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۵۸.
۱۱. احتجاج، ج ۲، ص ۴۶۱.
۱۲. الثاقب فی المناقب، ص ۲۵۴، ب ۱۵.
۱۳. الخرائج والجرائح؛ ج ۱، ص ۴۸۱، ب ۱۳، ح ۲۲.
۱۴. تأویل الایات الظاهره: ج ۱، ص ۲۹۹، ح ۱.
۱۵. ارشاد القلوب: ج ۱، ص ۴۲۱.
۱۶. منتخب الا نوار المضیئة، ص ۱۴۵.
۱۷. اثبات الهداة، ج ۱، ص ۱۱۵، ج ۳، ص ۶۷۱.
۱۸. اثبات الهداة، ج ۱، ص ۱۹۶، ص ۶۹۵.
۱۹. وسائل الشیعه، ج ۱۳، ص ۲۷۶، ب ۱۹، ح ۲۱.
۲۰. حلیة الابرار، ج ۲، ص ۵۵۷، ح ۱۵.
۲۱. حلیة الابرار، ج ۲، ص ۵۶۸.
۲۲. الذریعة ۲۱، ص ۲۸.
۲۳. مدینة المعاجز، ص ۵۹۳.
۲۴. مدینة المعاجز، ص ۵۹۴.
۲۵. مدینة المعاجز، ص ۶۱۵.
۲۶. تبصرة الولی، ص ۷۷۱، ح ۳۷.
۲۷. برهان، ج ۳، ص ۳، ح ۳.
۲۸. بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۷۸، ب ۱۹، ح ۱؛ ج ۳۸، ص ۸۸، ب ۶۰، ح ۱۰.
۲۹. بحارالانوار، ج ۱۳، ص ۶۵، ب ۳، ح ۴،ج ۱۰۴، ص ۱۸۵، ب ۸، ح ۱۴ (قسمتی از حدیث را نقل کرده است.)؛ ج ۸، چاپ سنگی، ص ۲۱۲.
۳۰. تفسیر نورالثقلین، ج ۵، ص ۳۵۱، ح ۲۱، ج ۵، ص ۳۷۱، ح ۱۵.
۳۱. ینابیع المودة، ص ۴۵۹، ب ۸۱.
۳۲. روضة المتقین، ج ۱۴، ص ۱۶.
۳۳. تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۰.
۳۴. رجال نجاشی، ص ۱۷۶.
۳۵. قاموس الرجال، ج ۵، ص ۶۰.
۳۶. بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۸۸.
۳۷. روضة المتقین، ج ۱۴، ص ۱۷.
۳۸. منتهی المقال، ج ۳، ص ۳۲۸ (الهامش).
۳۹. قاموس الرجال، ج ۵، ص ۶۰.
۴۰. هامش کمال الدین، ج ۲، ص ۴۵۴.
۴۱. مشیخه من لایحضره الفقیه، ص ۸.
۴۲. معجم رجال الحدیث، ج ۸، ص ۷۸.
۴۳. کمال الدین، ج ۲، ص ۴۵۲ (پاورقی).
۴۴. مستدرکات علم الرجال، ح ۷، ص ۲۴۲. ر.ک: الاکمال، ج ۲، ص ۱۱۱ و۱۲۸ و۸۹ و۲۱؛ العیون، ج ۱، ص ۹۵.
۴۵. تنقیح المقال، ج ۳، ص ۱۶۰.
۴۶. قاموس الرجال، ج ۹، ص ۴۶۲.
۴۷. معجم رجال الحدیث، ج ۱، ص ۷۸.
۴۸. مستدرکات علم الرجال، ج ۱، ص ۳۹۷.
۴۹. مستدرکات علم الرجال، ج ۱، ۳۳۲.
۵۰. نقد الرجال، ج ۴، ص ۱۴۸.
۵۱. منتهی المقال، ج ۵، ص ۳۷۸.
۵۲. مرحوم میرزا محمد تنکابنی در کتاب قصص العلماء ص ۴۳۲، در مورد ابن غضائری می گوید: «.. از زیادتی ورع، بسیاری از روات را تضعیف کرده است. پس اگر تضعیف او با تعدیل دیگران تعارض کند، تضعیف او موهون است وامّا توثیق او در اعلا درجهِ وثاقت است».
۵۳. تنقیح المقال، ج ۲، ص ۸۶.
۵۴. مستدرکات علم الرجال، ج ۴، ص ۳۶۷.
۵۵. مستدرکات علم الرجال، ج ۵، ص ۸۵.
۵۶. قاموس الرجال، ج ۵، ۶۰.
۵۷. رجال شیخ طوسی، ص ۴۳۱.
۵۸. قاموس الرجال، ج ۹، ص ۲۰۹.
۵۹. الکلیات فی علم الرجال، ص69.