(۲۶۴) امامت وختم ولایت از دیدگاه ابن عربی وپیروان او
امامت وختم ولایت از دیدگاه ابن عربی وپیروان او
مرتضی شجاری
مجله علامه - دوره اول، زمستان 1381 - شماره 3
چکیده:
بحث درباره امامت، از اولین مباحث در میان مسلمانان بود وبه تعبیر اشعری در «مقالات الاسلامیین» اولین اختلافی که بعد از وفات پیامبر در میان مسلمانان بوجود آمد، اختلاف درباره امامت بود(1). وبواسطه این اختلاف، مذاهب وفرقه های مختلفی در عالم اسلام به وجود آمد(2). اهل سنت کلمات «امامت» و«خلافت» را مترادف می دانند ومعتقدند که خلیفه همان امام است(3). اما صوفیان سنّی مذهب به دلیل عدم وجود شرائط در خلفای اموی وعباسی غالباً از شخص خلیفه راضی نبودند، گرچه مخالفتی هم با خلفاء نمی کردند(4). ولذا ایشان امامت را بر دو قسم دانستند: امامت سیاسی وامامت دینی. خلیفه، «امام سیاسی» است وولیّ یا قطب، «امام دینی» است که باید از او تبعیت کرد.
ابن عربی در آثار خویش گاهی «امامت» را در معنائی مطلق یعنی تقدم وولایت وتصرف بکار می برد که در این صورت هر شخص به اندازه مالکیت وتصرف خویش در چیزی امام آن است. «کُلّکم راع وکلکم مسئول عن رعیته، فعمّت الامامة جمیع الخلق، فحصل لکل شخص منهم مرتبة الامامة... ویتصرف بقدر ماملّکه الله من التصرف فیه»(5). بنابراین همچنان که هر انسانی بر صورتی الهی آفریده شده است، امامت شامل همه انسانها می شود وهر انسانی به اندازه سعه یا ضیق وجودی خویش امام است(6). ابن عربی در «عنقاء مغرب» بیان می کند که عالم انسانی، همچنانکه دارای امتهائی است، امامانی نیز دارد، روح فکری امام است، روح عقلی امام است، هریک از حواس امام هستند وهریک از این امامان امتی دارند(7).
اما غالباً ابن عربی «امامت» را به معنای «ولایت» بکار می برد. همچنانکه ولیّ حقیقی خداوند است(8)، امام اعلی، حق تعالی می باشد «ولمّا کان الحق تعالی الامام الاعلی والمتبع الاولی قال ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله. یدالله فوق ایدیهم»(9).(10)
ابن عربی، انسان کامل را - که جامع تمام علوم وصورتها است - «امام مبین» می نامد. «الامام المبین هو الصادق الذی لا یمین، مجلی ما احاط به العلم وتشکل فیه الکیف والکم وحلت به الاعراض وفعل بالارادات والأعراض وانفعلت له الاوعیة المراض النور الباهر وجوهر الجواهر یقبل الاضافات الکونیة والاستنادات العینیة والاوضاع الحکمیة والمکانات الحکمیة رفیع المکانة... هوالمحصی لاعلم وجهل وفصلُ اجمل، لکل صورة فیه عین وله فی کل صورة کون یمد ویستمد ویعدّ له ویعدّ منه ظهرنا وایاه نهینا وأمرنا»(11). جیلی ضمن شرح مفصل این مقطع بیان می کند که مقصود ابن عربی از «امام مبین» همان انسان کامل است(12).
ابن عربی در مقطعی دیگر از فتوحات(13)، «منزل المنازل» الهی را که در آن تمام صفات وحقایق گرد آمده است ولذا به آن «مرتبة الاحصاء»(14) نیز می گوید «امام مبین» می نامد، همچنانکه در مقاطعی دیگر از فتوحات امام مبین را همان «لوح محفوظ» می داند(15).
به اعتقاد ابن عربی پیامبر اسلام از آن جهت که ولی ای است که تمام اولیاء وانبیاء تابع او هستند «امام اعظم» نام دارد. از پیامبر اکرم روایت شده «لو کان موسی حیاً ما وسعه الا أن یتبعنی»(16). ابن عربی از این روایت نتیجه می گیرد: «ان الامام الاعظم اذا حضر، لا یبقی لنائب من نوابه حکم إلاله، فاذا غاب، حکم النواب بمراسمه، فهو الحاکم غیباً وشهادة»(17). ولذا در غیبت امام اعظم که «عبدالله» است، دو امام نائب او هستند. یکی «امام اکمل» که «رب العالم» و«عبدالرب» است که تدبیر الهی او راست(18)؛ ودیگر «امام روحانی» که «عبدالملک» وصاحب حال است نه صاحب مقام(19). «وهما اللذان یخلفان القطب اذا مات، وهما للقطب بمنزلة الوزیرین، الواحد منهم (عبدالملک) مقصور علی مشاهدة عالم الملکوت، والآخر (عبدالرب) مع عالم الملک»(20).
ابن عربی در عنقاء مغرب از «امام اکبر» نام می برد که ختم امامت به اوست وهنگام ظهور، تمام امامان تحت امر او خواهند بود. «والامام الاکبر المتبع الذی الیه النهایة والمرجع وتنعقد علیه امور الامة اجمع، فکل امام لایخالف فی امامته اذا ظهر بعلامته، وکل امام تحت امر هذا الامام الکبیر، کما انه تحت امر القاهر القدیر، فهو الآخذ عن الحق، والمعطی بحق فی حق فلا تحزبوه وانصروه»(21). این امام، «الامام المهدی» است که منسوب به بیت نبی وواجب الاطاعة است(22).
ابن عربی در باب 366 الفتوحات المکیة بطور مستقل از مهدی(عج) وصفات ووزراء او بحث می کند. در ابتدای این باب چنین می گوید: «اعلم ایدنا الله ان لله خلیفة یخرج وقد امتلأت الارض جوراً وظلماً فیملؤها قسطاً وعدلاً لو لم یبق من الدنیا إلا یوم واحد طول الله ذلک الیوم حتی یلی هذا الخلیفة من عترة رسول الله صلّی الله علیه وسلم من ولد فاطمة یواطئ اسمه اسم رسول الله (صلّی الله علیه وسلّم) جده الحسن بن علی بن أبی طالب(23) یبایع بین الرکن والمقام»(24). وسپس در توصیف مهدی(عج) می گوید که وی جور را به عدل وفقر را به غنی تبدیل می کند، روحی به اسلام می دمد وبه آن عزّت می بخشد ودین واقعی وخالص رسول الله(ص) را از نو برپای می دارد(25). پیامبر از جهت ذات وصفت «رحمة للعالمین» بود که سلطنت تامش موقوف بر ظهور مهدی است(26). دشمنان مهدی(عج) فقها هستند که با ظهور وی ریاست خویش را از دست می دهند «واذا خرج هذا الامام المهدی، فلیس له عدو مبین إلا الفقهاء خاصة. فانهم لا تبقی لهم ریاسة ولا تمییز عن العامة»(27).
ابن عربی در کتاب «بلغة الغواص» حضرت مهدی(عج) را ولی الله»، «خلیفة الملک القاهر»، «کسی که آسمانها وزمین در انتظار اویند» وعالم هستی شوق ظهور او را دارد، توصیف می کند وبدینگونه خود را از منتظرین او می داند «اللهم انا نؤمن بولایته وخلافته وامامته وهدایته ولا نلحد فیه إلحاد الغافلین، ولا ننکره انکار العالین، وننتظره مدة حیاتنا، ایماناً بک، وتصدیقاً لرسولک وفلا تحرمنا إن لم تقسم لنا رؤیته أجر اتباعه واکتبنا فی عدد انصاره واشیاعه»(28). بنابراین ابن عربی «خاتم الاولیاء» را مهدی منتظَر(عج)» می داند ودر «الفتوحات المکیة»(29) و«عنقاء مغرب»(30) به این مطلب تصریح دارد.
اشاره ای به بحث «ختم ولایت» از دیدگاه ابن عربی وپیروان او:
مبحث «ختم ولایت» یکی از اندیشه های مهم ابن عربی است که معرکه آراء مختلف در میان پیروان وی واقع شده است. در آثار ابن عربی می توان مشابهتی بین خاتم الانبیاء وخاتم الاولیاء یافت: همچنانکه پیامبر فرمود «کنت نبیاً وآدم بین الماء والطین»(31) خاتم الاولیاء نیز «ولی» بود، هنگامی که حضرت آدم بین آب وخاک قرار داشت(32). وهمچنانکه پیامبر اسلام جامع تمام علوم است وتمام شرایع در شریعت او مندرج هستند، خاتم الاولیاء نیز جامع علمِ تمام اولیاء است(33). ونیز همانگونه که خاتم الانبیاء مشکاتی است که تمام انبیاء ورسولان از او فیض می گیرند، تمام اولیاء نیز از مشکاة ولیّ خاتم، مستفیض می شوند(34).
ابن عربی در فقره ای از «فتوحات المکیة» در پاسخ به سؤال سیزدهم حکیم ترمذی در مورد خاتم الاولیاء بیان می کند که خاتمیت بر دو قسم است: یکی خاتم ولایت عامّه که عیسی علیه السلام است ودر زمان امت اسلام بواسطه نبوت مطلقی که دارد ولیّ است ودر آخرالزمان به عنوان وارث خاتم نزول می کند وبعد از او ولی ای که دارای نبوت مطلق باشد وجود نخواهد داشت، همچنانکه پیامبر اسلام خاتم الانبیاء است وبعد از او نبوت تشریعی وجود نخواهد داشت. ودیگر «خاتم ولایت محمدی» است که مردی از شریف ترین واصیل ترین مردان عرب است وابن عربی می گوید که با وی ملاقات کرده است(35). با توجه به عبارات پیشین که نقل کردیم، مقصود وی از «خاتم ولایت محمدی» در عبارت فوق امام مهدی(عج) است(36).
اما در مورد حضرت عیسی(ع)، ذکر این نکته لازم است که ابن عربی در فقراتی دیگر از آثار خویش وی را خاتم الاولیاء می داند که «افضل هذه الامة المحمدیه» است وبر ابوبکر صدیق وغیر او وحتی بر خاتم ولایت خاصه محمدیه نیز فضیلت دارد(37). «ابن تیمیه» که اعتقاد دارد هیچیک از اولیاء افضل از ابوبکر نیستند، بر این سخن محی الدین شدیداً انتقاد می کند(38). اما با توجه به مبانی ابن عربی می توان از این اشکال چنین پاسخ داد که عیسی(ع) علاوه بر ولایت، رسول نیز هست واز جهت رسالت بر ابوبکر وغیر او فضیلت دارد.
ابن عربی در این مطلب که، حضرت عیسی(ع) را خاتم ولایت عامه وافضل از اولیاء محمدی می داند، متأثر از حکیم ترمذی است، چنانکه خود نیز بدان اعتراف دارد(39). ونیز می توان او را تحت تأثیر صوفیانی مانند حلاج دانست. حلاج در «کتاب روایت» می گوید: «از رجب، از عزت، از صاحب حجاب، از خادم بیت العمور، از صاحب ستر اقصی، از سفیر اعلی که خداوند سبحان ارواح مقدسه را برای نزول عیسی(ع) جمع کرد. در زمین، عرش او را بنهاد، در آسمان عرش او را بنهاد... جمع ارواح برای عیسی(ع) از جهت تأیید ونصرت [او]، بر دجال ونیز موافقت محمد ونصرت دین اوست. خداوند فرمود: «وایّدناه بروح القدس»(40) به زیر آید با جمع ارواح تا عکس بر اجساد فانیه افکند. در حیث است که: «[عیسی] به زیر آید، دست راست بر گردن جبرئیل دارد، ودست چپ بر گردن میکائیل» عرش حق در زمین ملک اوست، عرش او در آسمان عزّت او. در حدیث است که: «کرسی بر زمین بنهند، آنجا جمیع ارواح با عیسی برای میثاق گرد آیند»(41) لوئی ماسینیون در مورد ارادت حلاج به عیسی می نویسد: «قوس سرگذشت وماجرای محاکمه ومرگ منصور حلاج با شهادت مسیح بسیار شبیه است، آیا خود حلاج به این شباهت پی برده بود؟ گویا حلاج چشم براه بازگشت مسیح بوده واو را مهدی وحاکم می دانسته است. این انتظار در رفتار وکردار منصور حلاج پدیدار است چنانچه در مکه نذر ونیت استلام نمود. در شرح کرامات او نقل می کنند که در آتشکده مجوسان تستر شعله ای را به نام مسیح خاموش کرد. وهم می گویند در کنیسة القیامة در شهر بیت المقدس، به نام مسیح آتش را برافروخت. این حادثه در یکی از روزهای سبت النور - روز شنبه پاک، که مسیحیان به سوگواری مسیح آتش را خاموش می کنند - روی داده است»(42) اگر چنان باشد که ماسینیون گفته است یعنی حلاج عیسی(ع) را مهدی وحاکم می دانسته است، واز طرفی روایات بسیاری - که ابن عربی از آنها آگاه بوده - دال بر این است که مهدی موعود از بیت نبی(ص) می باشد: بنابراین جمع بین این دو مطلب همان است که ابن عربی بیان کرده است یعنی عیسی(ع) خاتم ولایت عامه ومهدی(عج) خاتم ولایت خاصه است.
ابن عربی در «الفتوحات المکیة» خویش را نیز خاتم الاولیاء می داند:
انا ختم الولایة دون شک * * * لورث الهاشمی مع المسیح
واین مطلب از نظر صوفیان معتقد به وحدت وجود بدون اشکال است، همانگونه که «انا الحق» گفتن حلاج و«انی انا الله» گفتن با یزید - از نظر ایشان - اشکالی ندارد. مؤیّد این مطلب ابیات بعدی محی الدین است که خود را ابوبکر عتیق می داند وبیان می کند که به واسطه مقام ورع به این حال دست یافته است.
کما انی ابوبکر عتیق * * * أجاهد کل ذی جسم وروح
لی الورع الذی یسموا عتلاء * * * علی الاحوال بالنبأ الصحیح
وساعدنی علیه رجال صدق * * * من الورعین من أهل الفتوح(43)
مؤید دیگر این مطلب این است که محی الدین بعد از نقل رویایی که در «الفتوحات المکیة» بیان کرده است از خداوند می خواهد که او را از کسانی قرار دهد که ختم ولایت به آنهاست(44). یعنی با نور خاتم الاولیائ متحد گردد وفانی در او شود.
ابن فارض نیز در «تأئیه» خویش گفته است:
فمن بعد ما جاهدت شاهدت مشهدی * * * وهادی لی ایامی، بل بی قدوتی(45)
وفرغانی در شرح آن می گوید: «من بعد از آنکه چنین مجاهدت کردم در فنای نفس وروح وصفات وقیود ایشان، مشاهدت کردم شهود بخشنده خودم، اعنی: این حضرتِ جمعیّت را، وبدیدم راه نماینده خودم را که آن هم من بودم، وغیر من مرا بخودی خودم که حقیقت جمعی است راه ننمود، بل که خود اقتدای من هم بخودم بود، وچون صاحب این مقام را در این شهود احوال وتاراتست، گاهی خود را در صورت هدایت مشاهدت می کند، ودر آن حال مهتدی هم خود را می بیند، وگاهی نظرش بر صفت اقتدای خودش می اید، ودر آن مقتدا هم خود را می یابد»(46).
در اینجا لازم است اشاره ای به عقیده بعضی از پیروان وشارحان مشهور ابن عربی کنیم. صدرالدین قونوی در «کتاب الفکوک» بعد از تقسیم امامت به امامت بدون واسطه وامامت با واسطه وبیان اینکه موسی هارون را جانشین خویش قرار داد وابوبکر خلیفه پیامبر بود وهر دو از نوع امامت با واسطه است، می گوید: «وهذا بخلاف خلافة المهدی علیه السلام فان رسول الله صلّی الله علیه وسلم لم یضف خلافته الیه، بل سماه خلیفة الله وقال: اذا رأیتم الرایات السود تقبل من ارض خراسان فأتوها ولو جتواً، فان فیها خلیفة الله المهدیین [المهدی: خ.ل.] ثم قال: یملأ الارض عدلا وقسطاً کما ملئت جوراً وظلماً، فاخبر بعموم خلافته وحکمه وانه خلیفة الله بدون واسطه فافهم».(47)... قونوی در تفسیر الفاتحه نیز بیان می کند که خداوند خاتمیت خلافت ظاهری در این امت را در مهدی(عج) وخاتمیت مطلق خلافت را در عیسی(ع) وخاتمیت ولایت محمدی را در کسی که در او مقام برزخیت ثابت میان ذات والوهیت تحقق دارد، قرار داده است(48).
مؤید الدین جندی در «شرح فصوص الحکم» «خاتم الانبیاء» را جامع میان جمعیت روحی وجمعیت معنوی حقیقی وجمعیت جسدی بشری می داند که آن محمد(ص) است وکسی که تنها جمعیت ظاهری را دارد «ابوالبشر» است وخاتم ولایت عامه بطور مطلق که جمعیت روح باطنی را دارد حضرت عیسی(ع) است که روح الله وکلمة الله است. جندی در ادامه بیان می کند که ابن عربی «خاتم الولایة المحمدیة الخاصه» است «... والمخصوص بجمعیة الجمع بین الجمعیات الاحدیة المذکورة فی باطن المرتبة المعنویة الحقیقیة، هو خاتم الاولایة الخصوص محمدبن علی بن محمدبن محمدبن محمدبن العربی منشئ الفصوص رضی الله عنه»(49). وسپس پنج دلیل بر این مطلب اقامه می کند(50).
قیصری در «شرح فصوص الحکم» بیان می کند که رسالت ونبوت از صفات کونی وزمانی است وبا اتمام زمان آن منقطع می شود، اما ولایت صفتی الهی ولذا ازلی وابدی است وهیچگاه منقطع نمی شود. مرتبه ولایت از آن جهت که جامع اسم اعظم است مختص به خاتم الانبیاء است واز جهت ظهور تامّ اش در عالم شهادت مختص به خاتم الاولیاء است واوست که واسطه بین حق وتمام انبیاء واولیاست. زیرا مظهر باطن اسم اعظم وبرتر از فرشتگانی است که می توانند واسطه میان انبیاء وحق شوند. سپس قیصری می نویسد: «ولا ینبغی أن یتوهم أن المراد بخاتم الأولیاء، المهدی فإن الشیخ، قدس سره، صرح بأنه عیسی(ع) وهو یظهر من العجم؛ والمهدی من أولاد النبی صلی الله علیه وسلم، ویظهر من العرب»(51). بدینسان قیصری خاتم ولایت عامه را عیسی(ع) وخاتم ولایت خاصه را شیخ اکبر محی الدین ابن عربی می داند(52). وبرای مهدی(عج) هیچ گونه خاتمیتی قائل نیست(53).
عبدالرزاق کاشانی برخلاف قیصری معتقد است که مهدی(عج) که در آخرالزمان ظهور می کند. «خاتم الاولیاء» است که در احکام شرعی تابع پیامبر اسلام است وتمام انبیاء واولیاء در معارف وعلوم وحقیقت از او تبعیت می کنند. زیرا باطن وی باطن محمد(ص) است(54). بابا رکنای شیرازی که شاگردی هر دو استاد (کاشانی وقیصری) کرده بود، در شرح خود بر «فصوص الحکم» جمعی بین اقوال اساتید خویش می کند. وی ولایت را به مطلقه ومقیّده تقسیم می کند. ولایت مطلقه از آن خداست و«مظهرِ آن در عالم مُلک عیسی(ع) است که ختم ولایت به وی شود... ولایت مقیّده هم صفتی است الهیّه؛ از آن روی که مستند است به انبیاء واولیاء؛ وقوام این مقیّده به آن مطلقه است؛ یعنی فیضی است که از مطلقِ ولایتِ احدیّت به اشخاص انبیاء واولیاء، فایض می گردد؛ وآن مطلقه کلیّه در مقیّده جزئیّه، بوجهی جزئی، ظهور می کند؛ وظهور این فیض در مقیّد بحسب مرتبه صاحب آن است. پس ولایتِ مقیّده محمدی اتّم وأکمل ولایت سایر انبیاء واولیاء باشد. چرا که او بهتر ومهتر همه آمد. ونبوّتِ همه انبیاء با ولایت ایشان در تحت نبوّت وولایت محمّدی است؛ چون نور کواکب در تحتِ نور آفتاب وولایت دیگر اولیاء مندرج است در تحت ولایت انبیاء چرا که ایشان افضل واکمل اند از اولیاء. پس ولایت محمدی بنسبت با ولایت انبیاء بمثابه مطلقه بود. وباز ولایتِ دیگر انبیاء بنسبت با ولایت اولیاء بمثابه مطلقه بود، وهر یک از این ولایت مطلقه ومقیده محمدی ودیگر انبیاء مقتضی مطهری است که ختم آن «مطلق» وآن «مقید» در آن مظهر بود در عالمِ مُلک»(55). سپس بابارکنا نتیجه می گیرد که «شیخ اکبر»، خاتم ولایت مقیده محمدی و«مهدی آخرالزمان» که از نسل رسول است، خاتم ولایت مطلقه محمدی می باشد(56).
سیدحیدر آملی - مشهورترین شارح شیعی ابن عربی - با تمام ارادتی که به ابن عربی دارد وتمهید دوم از مقدمه شرح فصوص خود را (53 صفحه از چاپ کُربَن)(57) در فضیلت شیخ اکبر واثبات ولایت وی نوشته است واو را ولیّ حقیقی می داند که خداوند گوش وچشم وزبان اوست(58)، در بحث «خاتم ولایت» موضعی نقادانه نسبت به ابن عربی اتخاذ می کند وقیصری (شارح فصوص) را در این بحث، اسیر تعصب ودلایل او را سست تر از خانه عنکبوت می داند(59). حیدر آملی قبول دارد که «کتاب فصوص در رؤیا [به وسیله پیامبر] به ابن عربی الهام شد(60) هم در رؤیا بود که ابن عربی به گونه ای تمثیلی خود را به صورت خاتم ولایت مشاهده کرد (امری که به هیچ وجه مانع از ملاقات او با شخص مرموزی که ظاهر امام دوازدهم را داشت نبود. وبنابراین جایگاه آنها «مجمع البحرین» [= عالم برزخ = خیال مطلق] بود»(61). اما وقایع کاملاً حقیقی که در این «مجمع» حادث می شود نمی تواند منزلت وقایع این جهانی را داشته باشد... رسالت پیامبر در زندگی ناسوتی او اساساً وصرفاً آشکار ساختن ظاهر شریعت بود که به ساحت ظاهری حقیقت محمدیه مربوط می شد. اما رسالت پیامبر، مانند هر رسالت نبوی دیگر ایجاب می کرد که از همان آغاز صاحب ولایت نیز باشد وهمین ولایت پیامبر سرچشمه ولایت امامان معصوم است. وظیفه آشنا ساختن مردم به ولایت این جهانی به امامان مربوط می شد واین امر مانع از آن نیست که پیامبر، پس از مرگ وبه عنوان «واقعه ای در آسمان» بتواند سرّ ولایت یعنی باطن کلمات پیامبران را به یکی از خواص بیاموزد»(62). بنابراین به اعتقاد سیدحیدر آملی، ابن عربی در مجمع البحرین که عالم «تجسد المعانی وتلطف المحسوس»(63) است یعنی در عالم مثال ودر قوه خیال فعال خویش خود را به صورت خاتم الاولیاء مشاهده کرده است(64)، اما در عالم واقع «خاتم الاولیاء» کسی جز امام دوازدهم حضرت مهدی صاحب الزمان نیست.
سید حیدر آملی هریک از نبوت وولایت را به دو گونه می داند، یکی به اعتبار اطلاق ودیگر به اعتبار تقیید. نبوت مطلقه اختصاص به پیامبر اسلام(ص) دارد ونبوت مقیده مختص به مظاهر مقید آن از حضرت آدم تا عیسی علیهم السلام است. ولایت مطلقه نیز مخصوص به حقیقت کلیه حضرت ختمی مرتبت(ص) است که مظهر آن علی ابن ابی طالب(ع) می باشد وولایت مقیّده مخصوص به حقیقت جزئیه شهادیه است که مظهر آن حضرت مهدی سلام الله علیه است(65). حیدر آملی در کتاب جامع الاسرار بعد از تعریف «ولایت مطلقه» به اینکه حصول تمام کمالات نبوت مطلقه بحسب باطن در ازل است که تا ابد نیز باقی می ماند(66)، می نویسد: «وهذه الولایة (المطلقة) ثابتة للحقیقة المحمدیة بالاصالة، ولامیرالمؤمنین باطوراثة، ولاتکون بعده اِلاّ لاولاده المعصومین، المنصوص (علیهم) من الله تعالی بالامامة والخلاقة. وهاتان المرتبتان لا تکونان قطّ إلا لخاتم الانبیاء وخاتم الاولیاء، اللذین هما واحد عندالتحقیق، وهما محمد وعلیّ - علیهما السلام - ولا تکونان لغیرهما من الانبیاء والاولیاء إلا بارثٍ منهما»(67).
سید حیدر آملی دعاوی شیخ اکبر را در مورد عیسی(ع) مورد نقادی قرار می دهد وآن ها را مردود می داند، زیرا اگر دلیل این دعاوی «نقل» باشد، هیچ نقلی از خدا ورسول در این باره در دست نیست که دلالت بر «ختم ولایت عامه» نسبت به عیسی(ع) داشته باشد. بلکه از نبی اکرم نقل گردیده که عیسی پس از نزول از آسمان تابع حضرت مهدی علیه السلام خواهد بود وتابع از آن جهت که تابع است بزرگتر از متبوع نخواهد بود. عیسی(ع) در تکمیل ولایت خود یا خصوصیات دیگر محتاج به مهدی(ع) است «والاکمل المتبوع اولی بالخاتمیة من المحتاج التابع والمستکمل بالغیر. هذا بالنسبة الی المهدی، فضلاً عن علیّ - عم - الذی هو أفضل من المهدی بطبقات متعدده ودرجات متنوعة»(68). واگر دعاوی شیخ اکبر از روی عقل باشد، می توان گفت که عقل صحیح حکم می کند که خاتمیت ولایت مطلقه برای علی(ع) اولی از عیسی(ع) است، زیرا قرب معنوی وازلی وحقیقی ونیز قرب صوری که علی(ع) نسبت به نبی اکرم دارد، او را از عیسی ودیگران به خاتمیت سزاوارتر می دارد. واگر دعاوی شیخ از روی کشف باشد، در آن صورت باید گفت که کشف برای خود او حجت است نه برای غیر او. به علاوه، چرا کشف غیر او - که دلالت بر خاتمیت علی(ع) دارد - نتواند بهتر وبزرگتر وصحیحتر وواضحتر از کشف او باشد(69)؟
سیدحیدر به شدت از شرف الدین داود قیصری در این مورد که گفته خاتم ولایت محمدی، شیخ اکبر ابن عربی است ونه مهدی(ع) انتقاد می کند وآن را سخنی برخلاف عقل ونقل وکشف(70) که بر اساس جهل تام وتعصب خشک وغیرموجه بیان شده(71) می داند وبا دلائل نقلی وعقلی متعدد وبه وسیله عبارات ابن عربی در فتوحات وفصوص اثبات می کند که خاتم ولایت محمدی، مهدی(عج) است(72).
اما در عین حال این سخن را رد نمی کند که عیسی(ع) در ابنای جنس خود که انبیای صاحب نبوت عامه باشند، خاتم ولایت مطلقه است وشیخ اکبر در ابنای جنس خود که مشایخ عرفا باشند، خاتم ولایت مقیده است(73). سیدحیدر معتقد است که نظر شیخ اکبر در مورد خویش جز این نبود زیرا در رؤیای خود که در فتوحات نقل کرده است(74) خود را خاتم در میان صنف خویش می داند(75).
آقا محمدرضا قمشه ای (12411306ق) در «رسالة الولایة»(76) بیان می کند که ولایت (از ریشه ولی) به معنای قرب است، وبر دو گونه است: ولایت عامّه وولایت خاصّه. تمام مؤمنان دارای ولایت عامّه هستند، زیرا خداوند در آیه قرآن می فرماید: «الله ولی الذین آمنوا، یخرجهم من الظلمات إلی النور»(77) وچون «قرب» امری اضافی ودارای دو طرف است خداوند ولیّ مؤمنان ومؤمنان اولیای او هستند. البته ایمان دارای درجات متعددی است ولذا ولایت عامه امری مشکک است. اما ولایت خاصّه اختصاص دارد به اصحاب قلوب واهل الله که فانی در ذات حق وباقی به بقاء او وصاحب قرب قرائض هستند.
ولایت خاصّه که «ولایت محمدی» است گاهی مقیّد به اسمی از اسماء الله ومحدود به حدی از حدود آن وگاهی مطلق نسبت به حدود وعاری از قیود است به این معنی که جامع ظهور تمام اسماء وصفات وواجد تمام تجلیات ذات است. بنابراین «ولایت محمدی» بر دو گونه است: مطلق ومقیّد. (توجه به این نکته لازم است که گاهی به «ولایت عامه»، «ولایت مطلقه» وبه «ولایت خاصه»، ولایت مقیّد محمدی می گویند»). سپس مرحوم قمشه ای بیان می کند که امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب، خاتم ولایت مطلق محمدی (یا به تعبیر دیگر خاتم ولایت مقیّد محمدی که همان «ولایت خاصه» است) می باشد. عیسی بن مریم(ع) خاتم ولایت عامه (یا به تعبیر دیگر خاتم ولایت مطلقه که همان «ولایت عامه» است) می باشد. شیخ اکبر خاتم ولایت مقیّد محمدی است ومهدی قائم منتظر(عج) خاتم ولایت مطلق محمدی (یا به تعبیر دیگر خاتم ولایت مقیّد محمدی که همان «ولایت خاصه» است) می باشد.
اما تفاوت میان مهدی(عج) وجدش امیرالمؤمنین(ع) با این توضیح آشکار می شود که مقصود از خاتم الاولیاء کسی نیست که - در زمان - بعد از او ولی نباشد، بلکه مقصود کسی است که بالاترین مرتبه ولایت را داشته باشد یعنی نزدیکترین موجود به حق تعالی باشد ولذا خاتم الاولیاء همان خاتم الانبیاء والمرسلین محمد(ص) است که مظهر اسم «الله» - جامع جمیع أسما - می باشد، اما ولایت هنگامی که شدت وقوت یابد، لباس نبوت وکساء رسالت دربر می کند ودر آنها مخفی می شود، آنگاه در زمانی این ولایت مطلق محمدی با وصف ولایت ظهور می کند و«ولی الله» و«خلیفة الله» و«خلیفة رسول الله» وسپس در هر زمانی با شأنی از شؤونش ووصفی از اوصافش آشکار می گردد و«حجج الله»، «خلفاءالله» و«خلفاء رسول الله» می گردد. تا اینکه با تمام اوصافش ظاهر گردد که قائم ومظهر اوصاف خلفاء الهی است. تمام این خلفاء نور واحد وحقیقت واحد هستند که «عین ثابتِ» واحدی در علم غیب الهی دارند وظهورات علمی هریک در موطن خاص خود مختلف است.
بنابراین «خاتم ولایت محمدی» حقیقت محمدی است که لباس نبوت را خلع وکساء ولایت را دربر کرده، وبه صورت اوصیاء معصومش ظاهر گشته است. حال، امیرالمؤمنین یا هریک از امامان معصوم را می توان «خاتم ولایت محمدی» نامید، بجز اینکه قائم آنها بدین صفت اولی است چون جمعیت اوصاف در او ظهور کرده است.
این «ولایت الهیه محمدیه» هنگامی که از مقام وجوب به منازل امکان نزول کند، اولین منزل آن مقامِ روحی الهی است که مقام عیسی بن مریم(ع) می باشد. زیرا خداوند درباره وی فرمود «وکلمة القیها الی مریم وروح منه»(78). ولذا عیسی «روح الله» است وبه دلیل قربش به حق تعالی خاتم الانبیاء در عالم شهادت است. عیسی(ع) روح است وروح از ممکنات است اما محمد(ص) از حد امکان فراتر رفته ودارای وجود جمعی الهی است «فکان قاب قوسین أو ادنی»(79) وبه این دلیل علماء امت پیامبر اسلام برتر از انبیاء بنی اسرائیل اند زیرا از قفس امکان رها گشته وبا فناء ذاتشان در حق وبقاء به حق به فضای وجوب ولاهوت پرکشیده اند.
در نتیجه ولایت عیسی(ع) «ولایت محمدی» نیست. او «خاتم ولایت عامه» برای مؤمنین وحسنه ای از حسنات «خاتم ولایت خاصه محمدیه» یعنی مهدی موعود منتظر است وبه این دلیل تابع وناصر اوست.
منابع
1-آشتیانی، سیدجلال الدین، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1365ش.
2-آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار ومنبع الانوار، به کوشش هنری کربین و...، تهران، علمی وفرهنگی، 1368ش.
3- نص النصوص فی شرح فصوص الحکم، به کوشش هنری کربین و...، تهران، توس، 1367ش.
4-، المقدمات من کتاب نص النصوص، به کوشش هنری کربین و...، تهران، توس، 1367ش.
5- ابن حنبل، احمد، مسند، القاهره، طبع المیمنیة، 1313ق.
6- ابن عربی، محیی الدین محمدبن علی، عنقاء مغرب، مصر، مکتبة محمدعلی صبیح، بی تا.
7-، الانوار فیما یمنح صاحب الخلوة من أسرار، به کوشش عبدالرحمن حسن محمود، قاهره، 1986م.
8-، الفتوحات المکیة، 4 ج، دار صادر بیروت، بی تا.
9-، الفتوحات المکیة، 14 ج، الهیئة المصریة العامة الکتاب، قاهره، 14051410م.
10-، فصوص الحکم، همراه با تعلیقات ابوالعلاء عفیفی، دارالکتاب العربی،بیروت،1400ق.
11-، منزل القطب ومقامه وحاله، در رسائل ابن العربی، ج 2، هند، جمعیة دائرة المعارف العثمانیة، 1367ق.
12- ابن فارض، عمربن علی، ثائیه، همراه با تائیه عبدالرحمن جامی، تهران، نشر میراث مکتوب، 1373ش.
13- الاشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، به کوشش محمد محی الدین عبدالحمید، القاهره، مکتبة النهضة المصریة، 1969م.
14- بابا رکنا، رکن الدین مسعود بن عبدالله شیرازی، نصوص الخصوص فی ترجمة الفصوص، به کوشش رجبعلی مظلومی، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی، 1359ش.
15- الترمذی، الشیخ ابی عبدالله محمدبن علی بن الحسن، کتاب ختم الاولیاء، به کوشش عثمان اسمعیل یحیی، بیروت، المطبعه الکاثر لیکیة، بی تا.
16- الجندی، مؤیدالدین، شرح فصوص الحکم، به کوشش سیدجلال الدین آشتیانی، مشهد، دانشگاه مشهد، 1361ش.
17- الجیلی، عبدالکریم بن ابراهیم، شرح مشکلات الفتوحات المکیة، به کوشش یوسف زیدان، دار سعاد الصباح، 1991م.
18- الحکیم، سعاد، المعجم الصوفی، بیروت، 1996م.
19- حلاج، حسین بن منصور، کتاب روایت، در مجموعه آثار حلاج، به کوشش قاسم می آخوری، تهران، یادآوران، 1379ش.
20- الطوسی، الخواجه نصیرالدین، تلخیص المحصل، بیروت، دارالاضواء، بی تا.
21- فرغانی، سعیدالدین سعید، مشارق الدراری، شرح تائیه ابن فارض، به کوشش سیدجلال الدین آشتیانی، دانشگاه مشهد، 1357ش.
22- قمشه ای، آقامحمدرضا، مجموعه آثار حکیم صهبا، به کوشش حامد ناجی اصفهانی و...، تهران، کانون پژوهش، 1378ش.
23- قونوی، صدرالدین محمدبن اسحق، کتاب الفکوک، به کوشش محمد خواجوی، تهران، مولی، 1371ش.
24- قیصری، محمد داوود، شرح فصوص الحکم، به کوشش سیدجلال الدین آشتیانی، تهران، انتشارات علمی وفرهنگی، 1375ش.
25- کاشانی، عبدالرزاق، شرح فصوص الحکم، مصر، 1407ق.
26- ماسینیون، لوئی، قوس زندگی منصور حلاج، ترجمه دکتر روان فرهادی، چاپ سوم، کتابخانه منوچهری، بی تا.
پایان مقاله
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(1) الأشعری، ابی الحسن، مقالات الاسلامیین، به کوشش محمد محی الدین عبدالحمید، القاهره، مکتبة النهضة المصریهة، 1969، ص 39.
(2) بحث درباره امامت وخلافت بعد از پیامبر در غالب کتاب های کلامی اهل سنت وشیعیان موجود است.
(3) ر.ک. الطوسی، الخواجه نصیرالدین، تلخیص المحصل، بیروت، دارالاضواء، بی تا، ص 462.
(4) به اعتقاد ایشان، عدم مخالفت با خلفاء واطاعت از آنها، فرمان الهی در قرآن کریم است: «اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولی الأمر منکم». [النساء، 59].
(5) ابن عربی، الفتوحات المکیة، ج 3، ص 476.
(6) همان، ج 4، ص 5.
(7) ر.ک ابن عربی، عنقاء مغرب، ص 63.
(8) «فان الوالی علی الحقیقة هو الله»، الفتوحات المکیة، ج 4، ص 305.
(9) سوره 48، 10.
(10) ابن عربی، الفتوحات المکیة، ج 4، ص 327.
(11) ابن عربی، الفتوحات المکیة، ج 4، ص 327.
(12) الجیلی، عبدالکریم، شرح مشکلات الفتوحات المکیة، به کوشش یوسف زیدان، دار سعاد الصباح، 1991، ص 7478.
(13) ابن عربی، الفتوحات المکیة، چاپ عثمان یحیی، ج 3، ص 149.
(14) اقتباس از آیه قرآن «و کل شی ء احصینا، فی امام مبین» [یس، 12].
(15) ر.ک. الفتوحات المکیة. ج 4، ص 83 وص 287؛ ونیز ر.ک. رحمة من الحرمن فی تفسیر واشارات القرآن، ج 3، ص 463 که ابن عربی تصریح می کند «العالم اسفله واعلاه محصی فی الانسان فسماه البعض الإمام المبین».
(16) مسند احمدابن حنبل، القاهره، طبع المیمنیة، 1313ق، ج 3، ص 387.
(17) ابن عربی، الفتوحات المکیة، چاپ عثمان یحیی، ج 2، ص 295.
(18) ر.ک. ابن عربی، منزل القطب، ص 89، در رسائل ابن العربی، ج 2.
(19) ر.ک. همان، ص 12.
(20) ابن عربی، الفتوحات المکیة، ج 2، ص 6.
(21) ابن عربی، عنقاء مغرب، ص 61.
(22) همان، ص 72: «ان الله تعالی ذکر الختم المکرّم، والامام المتبوع المعظّم، حامل لواء الولایة وخاتمها... فانّ الامام المهدی، منسوب إلی بیت النبی... اماماً متبوعاً وامراً مسموعاً».
(23) به اعتقاد شیعیان جدّ حضرت مهدی(عج) حسین بن علی علیهماالسلام است. ولذا صدرالمتألهین در نقل این عبارت در الحکمة المتعالیة الحسین بن علی، ضبط کرده است وعده ای معتقدند بر اثر اشتباه ویا تعصب ضدشیعی ناسخین سنی مذهب فتوحات کلمه حسین به حسن تبدیل شده است.
(24) ابن عربی، الفتوحات الملکیة، ج 3، ص 327.
(25) همان، ص 327.
(26) ابن عربی، بلغة الغواص، ق 60، به نقل از المعجم الصوفی، ص 1106.
(27) ابن عربی، الفتوحات المکیة، ج 3، ص 336.
(28) ابن عربی، بلغة الغواص، ق 64، به نقل از المعجم الصوفی، ص 1105.
(29) ابن عربی، الفتوحات المکیة، ج 3، ص 328.
(30) ابن عربی، عنقاء مغرب، ص 72.
(31) بحارالأنوار، ج 16، ص 402.
(32) ر.ک. ابن عربی، فصوص الحکم، ص 64.
(33) ر.ک. ابن عربی، الفتوحات المکیة، ج 4، ص 442.
(34) ر.ک. ابن عربی، فصوص الحکم، ص 62.
(35) ر.ک. ابن عربی، الفتوحات المکیة، ج 2، ص 49.
(36) اگرچه در فقره ای دیگر از فتوحات بیان می کند که خاتم ولایت خاصه، مهدی معروف ومنتظر نیست. ر.ک. همان، ج 2، ص 50.
(37) ر.ک. همان، ج 1، ص 185.
(38) ر.ک. ابن تیمیه، حقیقة مذهب الاتحادیین، ص 115، به نقل از ملحقات کتاب ختم الاولیاء، چاپ عثمان یحیی، ص 506.
(39) ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج 1، ص 185.
(40) البقره، 81 و254.
(41) حلاج، حسین بن منصور، کتاب روایت، روایت 18، در مجموعه آثار حلاج، ص 100102. روزبهان قبلی در شروح شطحیات به شرح این روایت پرداخته است ر.ک. شرح شطحیات، چاپ هانری کربن، ص 359.
(42) ماسینیون، لوئی، قوس زندگی منصور حلاج، ترجمه دکتر روان فرهادی، چاپ سوم، کتابخانه منوچهری، بی تا، ص 94.
(43) ابن عربی، الفتوحات المکیة، ج 1، ص 244.
(44) «عسی أن أکون ممن ختم الله الولایة بی وما ذلک علی الله بعزیز»، الفتوحات المکیة، ج 1، ص 319.
(45) ابن فارض، عمربن علی، تأئیه، در تأئیه عبدالرحمن جامی، بیت 235، ص 88.
(46) فرغانی، مشارق الدراری، شرح تأئیه ابن فارض، ص 259.
(47) قونوی، صدرالدین ابوالمعالی محمدبن اسحق، کتاب انفکوک، به کوشش محمد خواجوی، تهران، مولی، 1371، ص 302303.
(48) ر.ک. آشتیانی، سیدجلال الدین، «ختم ولایت در اندیشه ابن عربی»، در کیهان اندیشه، شماره 26، ص 101.
(49) الجندی، شرح فصوص الحکم، ص 235.
(50) ر.ک. همان، ص 235238.
(51) ر.ک. قیصری، شرح فصوص الحکم، ص 438.
(52) ر.ک. همان، ص 464465.
(53) می توان وی را در این مسأله که از عبارات ابن عربی به این نتیجه رسیده است، مصداق ضرب المثل مشهور «اخذت شیئاً وغابت عنک اشیاء» دانست.
(54) کاشانی، شرح فصوص الحکم، ص 4243.
(55) بابارکنا، رکن الدین مسعود بن عبدالله شیرازی، نصوص الخصوص فی ترجمة الفصوص، به کوشش رجبعلی مظلومی، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی، 1359، ص 208.
(56) ر.ک. همان، ص 208209.
(57) آملی، سیدحیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص فی شرح فصوص الحکم، به کوشش هنری کربین و...، تهران، توس، 1367، ص 102154.
(58) ر.ک. همان، ص 105.
(59) ر.ک. همان، ص 239.
(60) ر.ک. ابن عربی، فصوص الحکم، مقدمه.
(61) کربن، دیباچه کتاب نص النصوص، ص بیست.
(62) همان.
(63) آملی، المقدمات من کتاب نص النصوص، ص 82.
(64) ابن عربی درباره کشف خیالی معتقد است که معانی عقل در صورتهای حسی نازل می شود. ر.ک. ابن عربی، الأنوار فیما یمنح صاحب الخلوة من أسرار، به کوشش عبدالرحمن حسن محمود، قاهره، 1986، ص 20.
(65) ر.ک. همان، ص 172173، ونیز جامع الاسرار ومنبع الانوار، ص 380.
(66) آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار ومنبع الانوار، ص 382.
(67) همان، ص 383384.
(68) آملی، سیدحیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، ص 186187.
(69) ر.ک. همان، ص 186187.
(70) ر.ک. همان، ص 233.
(71) ر.ک. همان، ص 237.
(72) ر.ک. همان، ص 227261.
(73) ر.ک. همان، ص 251252.
(74) ابن عربی، الفتوحات المکیة، ج 1، ص 318319.
(75) ر.ک. المقدمات من کتاب نص النصوص، ص 252.
(76) ضمن تعلیقات ایشان بر شرح فصوص الحکم، ر.ک. مجموعه آثار حکیم صهبا، ص 111129. این رساله کوششی است برای دفع تشویش واضطراب در کلمات ابن عربی وبیان عدم تناقض در عبارات ایشان ودر ضمن جوابی است به اشکالات سیدحیدر آملی بر شیخ اکبر.
(77) سوره البقره، 258.
(78) سورة آل عمران، 54.
(79) سورة النجم، 9.