(۲۷۳) پژوهشی در باب غیبت امام مهدی (علیه السلام)
پژوهشی در باب غیبت امام مهدی (علیه السلام)
نویسنده: ابو الصلاح حلبی
مترجم: بهروز بیک علیزاده
مجله سفینه - بهار 1385 - شماره 10
چکیده:
ابوالصلاح حلبی (374-447 ه ق) محدث، فقیه ومتکلم نامدار شیعی در قرن پنجم هجری قمری، بخشی از کتاب گران قدر خود «تقریب المعارف» را به بحث درباره ی امام مهدی (علیه السلام) اختصاص داده ودر آن، به یازده مبحث در باره ی غیبت حضرتش بر مبنای عقل وبرهان پرداخته که برخی از آن ها جنبه ی پاسخ به پرسش های مطرح شده دارد. از دیدگاه ابوالصلاح حلبی، عقیده ی استوار به امامت امام مهدی (علیه السلام)، پاسخگوی بسیاری از پرسش هاست. هم چنین ناامنی ونبودن یاور، دلیل موجه بر غیبت است. آیا فقدان لطف به علت عدم ظهور، با ثبوت تکلیف قابل جمع است؟ آیا خداوند، ضرر رساننده به حجت (علیه السلام) را مانع نمی شود؟ نگه داری شریعت، اجرای احکام، ارشاد گمراهان وادای حقوق مالی توسط امام مهدی (علیه السلام) در زمان غیبت چگونه است؟ آیا می توان گفت که به وجود یا ظهور امام مهدی (علیه السلام) نیازی نیست؟ طول عمر حضرتش چگونه است؟ این پرسش ها را ابوالصلاح حلبی مطرح کرده وبه آن ها پاسخ تحلیلی گفته است.
* کارشناس ارشد، رشته ی اقتصاد ومعارف اسلامی، دانشگاه امام صادق (علیه السلام).
مهدی (علیه السلام)، بحث طول عمر/ غیبت امام مهدی (علیه السلام)، پاسخ به پرسش ها / غیبت امام مهدی (علیه السلام)، حفظ دین وعقیده به امامت.
آشنایی با مؤلّف
مؤلّف کتاب «تقریب المعارف» مرحوم ابوالصلاح تقی بن نجم حلبی است. ایشان در سال 374 در شهر حلب از توابع شام به دنیا آمد. او در زمان خود یکی از علمای بزرگ شیعه بود. ابوالصلاح حلبی در علومی مانند فقه، حدیث وکلام مهارت بسیاری داشت ومعروف است که در علم پزشکی نیز دارای شهرت بود. در مورد روحیه ی شخصی او گفته شده است که دارای هوش وذکاوت بسیاری بوده ودر عین حال زندگی خود را با زهد وقناعت سپری می کرده است.
وی از شاگردان سیّد مرتضی وشیخ طوسی بود، در شهر حلب نمایندگی سیّد مرتضی را بر عهده داشته است ودر نزد سلاّر دیلمی نیز تحصیل کرده است.
ابوالصلاح حلبی کتاب های چندی نگاشت که به برخی از آن ها اشاره می شود:
1-البدایة فی الفقه
2-البرهان علی ثبوت الایمان
3-تقریب المعارف
4-التلخیص فی الفروع
5-تدبیر الصحة
6-التهذیب
7-دفع شبهة الملاحده
8-الشافیة
9-شرح الذخیره، که در شرح کتاب الذخیره نوشته ی سیّد مرتضی در علم کلام است.
10-العمدة فی الفقه
11-الکافیة
12-الکافی - در علم فقه
13-المرشد فی طریق التعبّد
برخی از این آثار اکنون موجود است. کتاب های متعدّد دیگری نیز منسوب به ایشان است که نام آن ها، در فهرست کتاب های علمای شیعه ثبت شده است.
ابوالصّلاح حلبی سرانجام 447، در شهر رملة، در فلسطین، در سن هفتاد وسه سالگی، دار فانی را وداع گفت ومیراثی گران بها از معارف شیعی را برای نسل های بعد به یادگار گذاشت. او در ماه محرّم از دنیا رفت. در آن سال شیعیان در کنار عزاداری برای شهدای کربلا، در غم از دست دادن چنین دانشمندی نیز گریستند(1).
درباره ی ترجمه ی این نوشتار
نوشته ی حاضر ترجمه ی یک بخش از کتاب ارزشمند وگران سنگ «تقریب المعارف»، از مؤلّفات دانشمند بزرگ شیعی، ابوالصّلاح حلبی است. این بخش در کتاب «تقریب المعارف» تحت عنوان «امامة الامام الثانی عشر» آمده است. ترجمه ی حاضر بر اساس نسخه ی تصحیح شده توسّط مرحوم «فارس حسّون تبریزیان» صورت گرفته است که در سال 1375 توسّط آن فقید به چاپ رسیده است. مرحوم شیخ فارس تبریزیان در تصحیح وتحقیق این کتاب تلاش بسیاری مبذول کرده اند که شایسته ی تقدیر وسپاس است. ذکر منابع احادیث، روایات وشرح حال مؤلّف در این ترجمه با استفاده از تحقیقات ایشان، ممکن شده است. در ترجمه ی روایات واشعار عربی نیز به ترجمه های موجود مراجعه شده واز آنها استفاده بسیاری به عمل آمده است. از ترجمه ی اصول کافی توسّط حجّت الإسلام مصطفوی، ترجمه ی مکیال المکارم توسّط آقای حائری قزوینی، ترجمه ی غیبت نعمانی، آقای غفّاری استفاده ی بسیاری شده است. برخی توضیحات که برای روشن تر شدن ترجمه لازم بوده نیز در پاورقی ویا در متن (در داخل کروشه *-/ */-) بیان شده است. به هر حال مسلّم است که این ترجمه از نقص عاری نمی باشد که امید می رود خوانندگان آن را به دیده ی اغماض بنگرند.
هدف از ترجمه ی حاضر
هدف از ترجمه ی حاضر را می تون به صورت ذیل بیان کرد:
1-موضوع مهدویّت یکی از اصلی ترین ومهم ترین بخش های معارف دینی را تشکیل می دهد. علمای بزرگ شیعه از زمان حضور معصومین (علیهم السلام) تا به امروز بخشی از تحقیقات خود را به این موضوع اختصاص داده اند. ترجمه ی این بخش از کتاب «تقریب المعارف» برای فارسی زبانانی که با ادبیات عربی آشنایی ندارند، این امکان را فراهم می آورد که با افکار علمای قدیم عالم تشیّع در مورد مهدویت آشنا شوند. با توجّه به وفات مرحوم ابوالصلاح حلبی که در سال 447 قمری روی داده است، این ترجمه همانند پلی در گذر زمان، می تواند خواننده را به فضای فرهنگی هزار سال قبل باز گرداند ونشان دهد که در آن سال های دور، دانشمندان شیعه در مورد موضوع مهدی (علیه السلام) ومهدویّت چگونه فکر می کردند. این بازگشت برای آن هایی که به فلسفه ی تاریخ علاقه دارند، بسیار جالب توجّه خواهد بود.
2-وفات آخرین نایب خاص امام زمان (علیه السلام): جناب ابوالحسن علیّ بن محمّد سمَری در سال 329 قمری اتّفاق افتاده، وسال تولّد ابوالصّلاح حلبی نیز در سال 374 بوده است. از این اختلاف 45 ساله می توان استنباط کرد که زندگی علمی مرحوم ابوالصّلاح حلبی در زمانی به شکوفایی رسیده که جامعه ی تشیّع در قرن اوّل آغاز غیبت کبری قرار داشته است. بنابراین به طور طبیعی افکار او به عنوان یک دانشمند متعهّد، از تعرّض انحرافات وگرایش های مختلف، مصون بوده است. مقایسه ی مطالبی که مرحوم ابوالصّلاح حلبی در دفاع از حریم مهدویّت بیان کرده وآن چه امروزه علمای شیعه درباره ی مهدویّت بیان می کنند، نشان می دهد که هیچ گونه انحراف وتغییری در این افکار صورت نگرفته است. در واقع می توان نتیجه گرفت که اعتقاد به مهدی (علیه السلام) ومهدویّت چیزی نیست که در گذر زمان شکل گرفته وساخته و پرداخته ی ذهنِ اندیشمندان باشد. به عبارت دیگر همانند سندی تاریخی از اصالت فرهنگ مهدوی شیعیان خبر می دهد.
3-مرحوم ابوالصلاح حلبی در این بخش از کتاب خود که به امامتِ امام دوازدهم (علیه السلام) اختصاص داده است، با موشکافی، دقّت بسیار وبذل حوصله ی فراوان به شبهاتی که در مورد حضرت مهدی (علیه السلام) در آن زمان، مطرح بوده است، پاسخ می دهد. نکته جالب در این میان، آن است که اوّلاً ایشان به راحتی از عهده ی پاسخ گفتن به شبهات مزبور برآمده، ثانیا مطالعه ی شبهات نشان می دهد که امروزه نیز شبهه انگیزان همان شبهات قدیمی را تکرار می کنند که پاسخ آنها، هزار سال قبل به صورت کاملاً منطقی، داده شده است وحرف جدیدی ندارند. با مطالعه ی این ترجمه، خواننده احساس می کند که مرحوم ابوالصّلاح حلبی گویا همین امروز قلم به دست گرفته وبا پاسخ گفتن به شبهات، همانند مجاهدی جنگ آزموده به دفاع از حریم مهدویّت مشغول است.
4-زحمات مرحوم ابوالصلاح حلبی (در نگارش حداقل همین بخش از کتاب) با امکاناتی که در هزار سال قبل در اختیار داشته است، آن قدر چشمگیر وبزرگ است که خواننده را به طور ناخودآگاه به ادای تواضع واحترام وا می دارد. ودر عین حال ما را در مقابل این پرسش جان سوز قرار می دهد که ما با امکانات فراوانی که در اختیار داریم در دفاع از حریم مهدوی وفرهنگ مهدویّت چه کرده ایم؟ ترجمه ی حاضر شاید بتواند نوعی ادای احترام وبزرگداشت این شخصیّت بزرگ عالم تشیع باشد.
حکمت غیبت امام زمان (علیه السلام)
این فصل، مخصوص بیان حکمت غیبت حجّت (علیه السلام) وبرطرف ساختن شبهاتی است که در این باره وجود دارد. توضیح این موارد به دو صورت اجمالی وتفصیلی صورت خواهد گرفت.
1. بیان اجمالی
بعد از این که امامت صاحب الزّمان (علیه السلام) بر اساس دلایل عقلی ونقلی ثابت گردید، وهم چنین ثابت شد که مقتضای امامت ایشان، این است که در گفتار وکردار خود معصوم است، باید یقین کنیم که اقوال وافعال ایشان، همگی حَسَن وپسندیده اند وهیچ گونه نتیجه ی منفی دربر ندارد. بر همین اساس باید بدانیم غیبت، پایه ومبنایی حکیمانه دارد که نشان می دهد پسندیده است. مکلّفی که امامت وعصمت امام زمان (علیه السلام) برایش ثابت شده وبه آن علم دارد، نباید به خاطر غیبت او، در امامتش شک کند ویا به این دلیل که تشخیص دادن ایشان مشکل است ویافتن مکانشان دشوار است، در اصل وجودش تردید روا کند؛ زیرا دشواریِ شناخت ویافتن مکان - به خاطر عذری که وجود دارد-اصلاً با وجود امام غایب (علیه السلام) منافاتی ندارد واشکالی در امامت ایشان وارد نمی آورد؛ امّا در مقابل، وجود وامامت ایشان بر اساس دلیل قطعی ثابت شده است.
مثال مطلب، این است که خلقت حیوانات موذی وسربریدن چهارپایان، ونقش های سرانگشت، هیچ گونه اشکالی در حکمت خداوند قدیم سبحان وارد نمی سازد. *-/هر چند که حکمت آن را ندانیم*/-
همان طور که مواردی مانند عدم امنیّت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در برخی از حالات، پنهان شدن ایشان در برخی از مواقع، صلح کردن در بعضی از شرایط، ویا عبادات واحکام *-/ظاهرا*/- متباینی که از ایشان صادر شده است، هیچ کدام اشکالی در نبوّت پیامبر ایجاد نمی کند ونبوّت وحجیّت پیامبر را -که بر اساس دلایل ثابت شده است - مورد اشکال قرار نمی دهد. حال اگر فردی اصلاً علم به وجود حجّت نداشته باشد، در مورد غیبتش هم نباید سؤال کند؛ زیرا بحث در مورد موضوع غیبت است، که آیا چنین غیبتی پسندیده است یا قبیح؟ البتّه چنین بحثی، فرع بر وجود امام زمان واثبات حجّت بودن ایشان است.
بنابراین، فرض بر این است که برای شخص ناآگاه نسبت به امامت حجّت (علیه السلام) دلایل لازم، توضیح داده شده است وفرض بر این است که او هم به این دلایل توجّه کرده است. در این صورت، آن چه ما می دانیم، او هم خواهد دانست وشبهه ای که در مورد موضوع فرعی برایش به وجود آمده، به دلیل اثبات موضوع اصلی برطرف می گردد. واگر به اصل این دلایل توجّهی نکند، در مورد اصل وفرع - هر دو-ناآشنا ومحجوب خواهد بود.
این توضیح اجمالی، هم برای رفع تمامی شبهاتی که مطرح می شود، کافی است. شبهاتی نظیر: طرح اشکال در مورد امامت حضرت حجّت (علیه السلام)، غیبت ایشان از مردم، استمرار غیبت، عدم لطف به علّت ظهورنکردن، عدم حفظ وتبلیغ دین به دلیل غیبت وتداوم آن، منتفی شدن ارشاد وتنبیه واقامه ی امر ونهی که لازمه ی امامت اوست، تعطیل حدود وجهاد وگرفتن حق وحقوق، وطول عمر امام زمان (علیه السلام) با همان توضیح اجمالی پاسخ داده می شود؛ زیرا تمامی موارد فوق ومشابه آن، چنین نیست که در ذات وجنس خود، زشت وقبیح باشند؛ بلکه این امور در بعضی از حالات خاصّ، پسندیده اند ودر بعضی از شرایط، ناپسند.
حال که این موضوع ثابت شد، هیچ فرقی ندارد که یک به یک پسندیده بودن همه ی این موارد ثابت گردد وبا بحث کردن، علم به پسندیده بودن آن ها پیدا شود، ویا این که همه ی این موارد به امامی که معصوم است وصدور فعل قبیح از او روا نیست، نسبت داده شود.
ما افعال همه ی انبیاء را به همین صورت پسندیده می دانیم ودر این مقام، نیز نمی توان فرقی بین افعال انبیا وائمه قایل شد.
این پاسخ، بهترین روش برای برطرف کردن شبهه است واصل فتنه را برمی چیند.
اکنون پاسخ به پرسش هایی که مطرح شده، به صورت مشروح بیان می گردد.
2. ناامنی ونبودن یاور، از جمله دلایل غیبت است
در جایی که شخصی از ضرر هنگفتی بترسد وگمان برد غایب شدن می تواند او را از آن ضرر چشم گیر ایمن سازد، غیبت از دست اهل آن ضرر، پسندیده است؛ بلکه بر آن فرد واجب می شود که غیبت اختیار کند، چه رسد به این که غیبت را پسندیده بدانیم؛ زیرا این غیبت می تواند او را از ضرر ایمن دارد. در واقع هر فرد ناامن که گمان برد غایب شدن او را ایمن می سازد، این کار را خواهد کرد.
امّا ثبوت این خوف از ضرر، در مورد غیبت صاحب الأمر (علیه السلام) نیاز به توضیح بیشتری دارد:
ما وهر اندیشمند دیگری - چه معتقد باشیم امام زمان (علیه السلام) قبلاً به دنیا آمده است ویا بعدا به دنیا خواهد آمد-به یقین می دانیم که پیامبر وامیرالمؤمنین وامامان از نسل ایشان (علیهم السلام)، موضوع امامت امام دوازدهم (علیه السلام) را به روشنی بیان کرده اند وصریحا گفته اند که آن حضرت تمامی دولت ها وحکومت های جهان را نابود خواهد کرد. واین کار را با قهر واجبار انجام خواهد داد. بنابراین به خوبی می فهمیم که تمامی صاحبان قدرت وطرفداران آنها، به اندازه ی کافی انگیزه دارند که در جست وجوی او برآیند وبه دنبال سرنخ هایی در مورد او باشند ویاران او را به قتل برسانند؛ زیرا به خوبی درک می کنیم که این قدرتمندان وطرفدارانشان چقدر ریاست را دوست دارند وآن را بر آخرت ترجیح می دهند ودر مورد عاقبت کار نیز نمی اندیشند ودر این مسیر، از قطع رَحِم وتبعید دوستان، بذل جان ومال در این راه، کشتن نیکان وبزرگ داشتن فاجران کوتاهی نمی کنند.
با این توضیح، شکّ وتردید ما، در مورد وجوب این پنهان شدن - مادامی که این نگرانی وعدم امنیّت وجود دارد-برطرف می شود. این غیبت تا زمانی ادامه خواهد یافت که شواهد وقراین وجود یارانی را نشان دهد که با کمک آن ها، بتوان وظیفه ی واجب جهاد با کفّار را انجام داد ویا سلطه جویان صاحب قدرت را وادار به توبه کرد. در چنین زمانی، امام غایب برای یاری حقّ ظاهر خواهد شد، همان گونه که همه ی انبیا وجانشینان خدا بر روی زمین، بعد از دفع زمینه های خوف واضطرارشان، ظهور کردند.
می پرسند: پس شیعیان او که زمین را پُر کرده اند، چرا در برابر دشمنان به او کمک نمی کنند؟ وچرا امام زمان (علیه السلام) با کمک این شیعیان ظاهر نمی شود؟ در حالی که بعضی از این شیعیان آماده ی یاری رساندن هستند؟
پاسخ می دهیم: چنین نیست که هر کسی که امامت امام زمان (علیه السلام) را قبول دارد، صلاحیّت جنگیدن را داشته باشد وبتواند برای جنگ برخیزد. هر کسی توان دوری از نزدیکان را ندارد وهرکدام هم که توان انجام چنین کاری را داشته باشند، اطمینانی نیست که حق را یاری کنند، جان ومال وعزیزان خود را در این راه بدهند، راحتی زندگی را به خاطر پیروی از او ترک نمایند واو را-علی رغم مشکلات وسختی هایی که در این راه وجود دارد-به زندگی راحت ترجیح دهند. این حقیقتی است که اکثر شیعیان امام زمان (علیه السلام)، گرفتار مشکلات وضعف هستند ونمی توانند در برابر ضعیف ترین ظالمان، اقدامی نمایند وحتّی تعداد زیادی از شیعیان نمی توانند مانند یکی از طرف داران این سلطه گران پایداری کنند. کسی که این حقیقت را می داند، چگونه می پرسد که چرا امام زمان به پشتوانه ی این شیعیان ظهور نمی کند؟
افرادی از شیعیان حضرت، نیز که به دلیل آشنایی با لوازم جنگی وشناخت دولت مردان، گمان می رود بتوانند به امام زمان (علیه السلام) یاری برسانند، همان اشخاصی هستند که به گمراهی گرفتارند. آن ها جان خود را برای یاری رساندن به گناهکاران وکمک به آن ها در ظلم به بندگان خدا صرف کرده اند. *-/تا به این مقام رسیده اند.*/-
افراد ثروتمندی که امید می رود از بین شیعیان با مال خود به حضرت یاری برسانند، معلوم است که همه ی آن ها ویا اکثرشان، مانع از آن می شوند که حضرت حجّت (علیه السلام) حقوق خمس وانفال را از اموالشان بردارد. این حقوق، همان اموالی است که اگر تا به حال آن را پرداخت کرده بودند، ظهور حضرت حجّت (علیه السلام) تسریع می شد؛ زیرا آن حضرت با این اموال می توانست یاری شود.
البتّه عذر هیچ یک از این افرادی که نام بردیم، پذیرفته نیست؛ زیرا همه ی این افراد، برای بررسی دلایلی که می تواند برایشان نسبت به امام زمان (علیه السلام) علم بیاورد، قدرت وامکان دارند ومی توانند واجبات خود را نسبت به حضرت، بفهمند. هم چنین قادرند حقوق واجب حضرت را ادا کنند ونیّت خود را برای کمک به او خالص گردانند. حتّی یک فرد معمولی نیز می تواند خود را با تمرین وسایل جنگی ویادگیریِ کاربرد آن ها، آماده ی یاری رساندن به آن حضرت کند.
حال اگر همه ی مکلّفین یا اکثر آن ها، ویا آن تعدادی که به کمک آن ها بشود از دیگران انتقام گرفت، واجبات یادشده ی خود را انجام می دادند، حضرت حجّت (علیه السلام) ظهور می کردند وکلمه ی حق غلبه می یافت.
امّا، تکلیف خود را که توانایی انجام آن را نیز داشتند، انجام ندادند، یعنی همه ی آن ها در واقع کوتاهی کرده اند. در حالی که حق امام مهدی (علیه السلام) آن بود که مورد یاری قرار گیرند؛ ولی این اشخاص به نوعی جلوی حقّ واجب حضرتش را گرفته اند واثر این افراد در غیبت امام زمان (علیه السلام)، مانند اثر دشمنان آشکار ایشان است.
در جایی که اکثر دوستداران واولیا در مورد ایجاد زمینه وسبب غیبت حکمی شبیه دشمنان پیدا می کنند، دیگر موضوع کثرت تعداد آن ها، نمی تواند جایی برای اعتراض داشته باشد.
غیبت به علّت عدم امنیّت - که بیان کردیم - مانع از علم پیدا کردن به امامت امام غایب (علیه السلام) وثبوت وجود ایشان نمی شود؛ زیرا علم پیدا کردن به امامت وثبوت وجود حضرت صاحب الامر (علیه السلام) بر دلایلی تکیه دارد که بدون در نظر گرفتن غیبت وظهور نیز درست است؛ زیرا غیبت وظهور، هیچ گونه ربطی به ثبوت حجّت ویا عدم آن ندارد، همانند سایر معلوماتی که با توجّه به دلایل وجود آن، ثابت شده وموضوع غیبت وظهور آن در مرتبه ی بعد قرار دارد.
3. چگونه فقدان لطف - به علّت عدم ظهور-را با ثبوت تکلیف جمع کنیم؟
فقدان لطف به علّت عدم ظهور امام زمان (علیه السلام) است، به صورتی که حضرت با ظهور خود می توانست در امور پیروانش تصرّف نماید وآن ها را از انجام اعمال خلاف باز دارد؛ امّا به علّت عدم ظهور این لطف صورت نگرفته است. از سوی دیگر باید توجّه داشت که تکلیف اطاعت کردن از ایشان ولزوم این اطاعت، فی نفسه - علی رغم عدم ظهور امام زمان (علیه السلام) - لطفی است که می تواند بازدارنده باشد. در واقع این لطف الاهی است که به افعال مکلّفین اختصاص یافته است؛ زیرا شناخت امام زمان (علیه السلام) که وجودش از طریق دلایل قابل اثبات است، امکان دارد. با همان ادلّه، امامتش نیز ثابت می گردد. اطاعت از او نیز ضروری است ومکلَّف - با توجّه به این که قدرت بر اطاعت وپیروی از دین را دارد وبه خوبی می تواند به احکام عمل کند-مصلحتش حفظ شده است واین عین لطف است. همان گونه که وقتی امام زمان (علیه السلام) ظهور کند، می تواند در امور پیروانش تصرّف کند واهل گناه را برحذر دارد واین همان لطف است که در زمان ظهور به این شکل حاصل می شود. به عبارت دیگر، علّت این که تصرّف وبازدارندگی امام وجود ندارد، ناشی از جنایتی است که مکلّفین بر خودشان روا داشته اند. ومکافات آن بر عهده ی خودشان است، نه بر عهده ی خداوند ونه بر عهده ی حجّتی که وجودش لطف الاهی است.
البتّه در زمان غیبت، لطف ناشی از ریاست امام وجود ندارد، امّا تکلیف شرعی بر جای خودش باقی است وبر مکلّف لازم است؛ زیرا مصلحت در این بوده است که مکلّف با اختیار خود-ونه با اجبار-به معرفت امام برسد واز او اطاعت کند، مانند سایر معارف عقلی وعبادات شرعی که واجب است مکلّف آن ها را انجام دهد. آن ها هم لطفی از سوی خداوند هستند. اگر فرد مورد لطف، از علم وعمل به آن موارد خودداری کند، عدم بهره مندی او ناشی از اشتباهی است که در حقّ خود کرده وبه دلیل انتخاب غلطی است که به سوء اختیار، گرفتار آن شده است.
4. چرا خداوند مانع کسی نمی شود که قصد ضرر رساندن به حجّت (علیه السلام) را دارد؟
می پرسند: چرا خداوند سبحان برای مردم، حجّت مورد لطف خود را با قدرتش حمایت نمی کند؟ وچرا خداوند جلوی کسی را که قصد سویی نسبت به آن حضرت دارد، نمی گیرد، تا به این ترتیب صلاح کامل گردد وتکلیف به درستی صورت پذیرد؟
می گوییم: خداوند بر چنین اقدامی قادر است، امّا مصلحتی در این کار وجود ندارد؛ زیرا مصلحت در این است که فرد مکلَّف دارای اختیار باشد، وتحت اجبار قرار نگیرد.
در سایر معارف عقلی وتکالیف شرعی نیز مصلحت در صورتی است که توسّط فرد مکلَّف صورت بگیرد، نه این که خدا آن کارها را انجام دهد. بنابراین تکلیف ضروری ثابت است، هرچند که لطف الاهی وجود ندارد؛ زیر فقدان این لطف به دلیل رفتار فرد مکلَّف است ومتوجّه خداوند نیست.
این پرسش همانند این است که کسی بپرسد: چرا خداوند، علم ضروری به همه ی احکام را به تمام کفّار اعطاء نمی کند؟ چرا آن ها را مجبور نمی کند که وظایف وتکالیف شرعی خود را انجام دهند ودست از کارهای زشت بردارند؟ از نظر سائل، به این ترتیب مصلحت کامل می گردد ومکلَّف کردن آن ها به این معارف وشرایع - که لطف الاهی را نیز به همراه دارند-درست در می آید. بدیهی است که چنین بحثی کاملاً مخالف مبانی دین واختیار انسان است. سؤال مطرح شده، شبیه آن است که کسی بپرسد: چرا خداوند، مردم را مجبور نمی کند که از حجّت خدا پیروی کنند وجلوی آن ها را نمی گیرد تا به او ظلم نکنند؟ در همه ی این موارد، پاسخی که وجود دارد یکسان است. *-/وهمه با اختیار انسان وامتحان او با قدرت واراده وآگاهی برمی گردد.*/-
5 . امکان ظهور امام زمان (علیه السلام) برای دوستدارانش در زمان غیبت
می گویند: تکلیف کردن دشمنان امام زمان (علیه السلام) در هنگام غیبت ایشان امری توجیه پذیر است؛ زیرا از انجام واجبات خود که توانایی انجام آن را نیز داشتند، کوتاهی کرده اند؛ امّا دوستان امام زمان - که نسبت به او شناخت دارند از لطف ظهور او محروم باشند؟ وچرا باید ملزم باشند که تکلیف ناشی از لطف ظهور امام را در زمان غیبت انجام دهند؟ آن هم به خاطر اعمال زشت دیگران وبه او معتقدند واز او اطاعت می کنند-چرا باید به دلیل اعمال زشت دیگران، در حالی که مقتضای لطف در نزد شما به صورت دیگری است.
گوییم: ما یقین نداریم که امام زمان (علیه السلام) از همه ی دوستداران خود غایب باشد؛ بلکه ممکن است برای برخی از آن ها ظهور کند وهر کدام از این اولیاء که امام (علیه السلام) بر او ظهور نکرده باشد، نیز می داند اطاعت از او واجب است واز خشم او می ترسد؛ زیرا امکان دارد که حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) در آن زمان که او یا هر مکلّف دیگری مرتکب کار زشتی شود، بر او ظهور کند.
بنابراین غیبت امام زمان *-/از ناحیه عمل به تکلیف ووظیفه*/- در نزد او همانند ظهور آن حضرت است واو را از انجام کارهای زشت باز می دارد؛ بلکه در هنگام غیبت، این بازداشتن، برای چنین فردی شدّت بیشتری دارد؛ زیرا در حال حضور، به اقتضای موقعیّت، حضرت حجّت (علیه السلام) در یک مکان مشخّص قرار دارد ودر سایر اماکن حاضر نیست، در حالی که در هنگام غیبت، امکان آن وجود دارد که امام زمان (علیه السلام) در هر مکانی که فرد مکلَّف قرار دارد، ظاهر شود. بنابراین وقتی که وضعیّت دوستداران آن حضرت (علیه السلام) در زمان غیبت این گونه باشد، تکلیف کردن آن ها به اموری که در زمان ظهور، لطف حضرت را به همراه دارد، موضوعی پسندیده است، هرچند که امام غایب باشد واز لطف ظهور عملاً محروم باشیم؛ زیرا به هر حال صلاح این اولیاء - به دلیل امکان ظهور-حاصل شده است.
6. حفاظت از شریعت در زمان غیبت
درباره ی محافظت امام زمان صلوات الله علیه از شریعت وتبلیغ آن در زمان غیبت می توان گفت: غیبت در زمانی برای امام زمان (علیه السلام) واقع گردید که پدران ایشان (علیهم السلام) تمام شریعت را به خلق رساندند واحکام آن را بیان کردند ودر نزد شیعیان خود احکام وشریعتی را به یادگار گذاشتند که به وسیله ی آن ها هر مکلّفی می تواند وظیفه ی شرعی خود را دریابد. پدران ایشان (علیهم السلام) در زمان حیات خود، به امر حفظ دین از انحراف اقدام می کردند وامام زمان (علیه السلام) بعد از وفات پدران معصوم خود، به این گونه به حفظ دین می پردازد که حقایق را به ناقلین احادیث برساند، ویکی از اهل اجماع در بین شیعیان خود وشیعیان پدرانش باشد. در این زمان که اجماع علمای شیعه وتواتر آنان در مورد احکامی که از پدران امام زمان (علیه السلام) صادر شده در دست است وخود حضرت نیز از آنها حمایت می کند، پس هر مکلَّفی باید به شریعت عمل کند وباید به علمای شیعه وناقلین *-/راویان احادیث*/- از پدران ایشان (علیهم السلام) مراجعه کند. آن چه مورد اجماع علمای شیعه باشد، از خطا ایمن است، چون امام زمان (علیه السلام) که از خطا برکنار است، یکی از کسانی است که در اجماع شرکت داشته اند.
به همین صورت، آن چه که علمای شیعه به صورت تواتر از پدران امام زمان (علیهم السلام) نقل کرده اند، نیز ایمن از خطا است؛ زیرا حکمی که به صورت متواتر بیان شده باشد، اسناد آن به معصوم صحیح است ومعصوم نیز در رساندن احکام الاهی به مردم وادای این احکام، ایمن از خطا است. بنابراین یقین کامل وجود دارد که تمام احکام شریعت *-/ که مورد نیاز مردم باشد*/- ابلاغ گردیده است؛ زیرا حجّت معصومی وجود دارد که برای تبلیغ احکام الاهی به مردم وبیان آن چه به آن آگاهی ندارند، نصب شده است. این نصب نیز به گونه ای است که فقط از طریق امام معصوم می توان به احکام الاهی اطّلاع پیدا کرد ومعصوم (علیه السلام) نیز از اشکال گرفتن به اجماع خودداری کرده است وهیچ گونه حکمی از او که برخلاف اجماع یا متفاوت با آن باشد، نیز یافت نشده است.
بنابراین هر کس که در زمان غیبت به دنبال دین وشریعت باشد، راه وطریق آن همان است که بیان کردیم واستدلال نیز پشتیبان آن است. هیچ معضل ومشکلی وجود ندارد، مگر این که در نزد شیعیان امام زمان، در مورد آن موضوع، تواتر حکم وجود دارد وشیعه برای احکام صحیح آن برهان دارند. هر کس که به دنبال درک این معنی باشد، همانند علمای شیعه به آن دست می یابد.
حال هر کس که از امام زمان (علیه السلام) روی برگرداند در حالی که ملزَم به اطاعت می باشند؛ زیرا امام زمان مطلب را به آن ها رسانده اند وحق نیز در کلّ دین وشریعت روشن است وتمام مطالب نیز برهانی وهمراه دلیل است - گناه روی گردانی چنین فردی بر عهده ی خود اوست؛ زیرا نسبت به آن چه برهان بر ضروری بودن آن، برایش مشخّص شده، کوتاهی وتقصیر کرده است. ما در مورد مطالبی که به این فصل تعلّق دارد، در کتاب های «عمده» ورساله های «شافیه» و«کافیه» به طور مفصّل بحث کرده ایم ودلایل را به صورت واضح، روشن ساخته ایم. بنابراین آن شبهات را دیگر در این جا بیان نمی کنیم وذکر آن ها باعث دوری از هدفمان می شود. هر کس بخواهد، می تواند مشروح مطالب را در آن جا بیابد.
7. اجرای احکام، ارشاد گمراهان وادای حقوق مالی در زمان غیبت
اجرای احکام، جلوگیری از جنایات با توسّل به قدرت قهریه، اقامه ی حدود وجهاد با دشمنان، از شؤون امام زمان (علیه السلام) است؛ امّا این امور، در زمان غیبت، از عهده ی ایشان برداشته شده است؛ زیرا آن حضرت در حالت تقیه به سر می برد، به علّت ارعابی که ستمگران نسبت به او ویارانش روا داشته اند ودر هیچ کدام از این موارد، مکافاتی متوجّه او نیست؛ زیرا انجام این امور، همگی متوقّف بر امکان اقامه ی آن ها است. البتّه مکافات متوجّه کسانی است که موجب عدم امنیّت او شده اند وباعث شده اند نتواند به انجام اموری اقدام کند که در هنگام توانایی وظیفه ی اجرای آن ها را بر عهده دارد. هر نبی، وصی ومؤمنی که چنین وظایفی بر عهده دارد، در حالت خوف وضعف، انجام این امور از او ساقط است. در این گونه موارد، مکافات متوجّه کسانی است که با سلب امنیّت وقدرت از او، مانع این اقدامات شده اند. برخی از این موارد، همانند امر به معروف ونهی از منکر است، که اقدام آن در صورت توانایی وعدم مفسده، واجب است. در چنین مواردی به دلیل خوف واضطرار، حضرت امام زمان (علیه السلام) امکان اجرای آن را ندارند.
امّا در مورد ارشاد گمراهان، توجّه به این نکته ضرورت دارد که دلایل تکلیف عقلی در پیروی از حق، موضوعی ثابت شده است. وافراد به اندازه ی کافی از غفلت وعدم بررسی این دلایل، منع شده اند.
در مورد تکالیف شرعی نیز براهین زیادی برای حقوق شرعی وجود دارد وافراد با وضوح تمام، از روی گرداندن از این تکالیف شرعی منع گردیده اند. هرچند که حضرت حجّت (علیه السلام) غایب است، امّا این دلایل وبراهین وجود دارد.
حال اگر کسی نسبت به این تکالیف عقلی وشرعی گمراه گردید، این گمراهی ناشی از تقصیر خود او است وبر امام واجب نیست که او را ارشاد کند؛ زیرا این فرد، قدرت داشته تا دلایلی را که برای معارف وجود دارد، بررسی کند، در فتواهای شیعه به دقّت بنگرد، واستناد این احکام به وجود حجّت معصوم را ببیند.
بررسی این دلایل ومعارف نیز با توجّه به اخطارهای شدیدی که برای نهی از ترک این بررسی وتحقیق ها آمده است، ضرورت بسیاری دارد، ونمی توان آن را به وقت دیگری واگذاشت. پس اگر هر مکلَّفی وظیفه ی واجب خود را انجام می داد، از تمام تکالیف عقلی وسمعی خود مطّلع می شد. حال که چنین نکرده است، حجّت شرعی گریبان گیر او است. وهر چند امام (علیه السلام) غایب است؛ ولی او برای کوتاهیِ خود، در آن چه علم وعمل به آن برایش وجوب دارد، هیچ گونه عذری نخواهد داشت.
امّا در مورد حقوق مالی که واجب است به ایشان تحویل داده شود، گرفتن وتصرّف در این اموال، زمانی بر آن حضرت واجب است که امکان تصرّف در آن ها برای حضرت امام زمان (علیه السلام) موجود باشد. در صورتی که حضرتش امکان گرفتن وتصرّف در این اموال را نداشته باشد، کیفر این عدم امکان، متوجّه کسانی است که مانع ایشان شده اند، وهیچ کیفری متوجّه آن حضرت نیست.
همان گونه که قبل از ایشان نیز، هیچ گونه تقصیری - از این بابت - متوجه پدران ایشان یعنی امامان معصوم وانبیاء ودیگر حجّت های الاهی صلوات الله علیهم اجمعین نبود.
امّا بر مکلَّفین واجب است که این حقوق واجب مانند زکات، فطریه وخمس را از اموال خود جدا کنند وبه مستحقّ آن برسانند. این مستحقّان نیز معروف ومشخّص هستند، در مقابل چشمان آن ها قرار دارند، صفات وخصوصیات آن ها در کتاب وسنّت - که از پدران ایشان (علیهم السلام) نقل گردید - کاملاً روشن شده است.
بنابراین اگر شخص مکلَّف، افراد مستحقّ این اموال را نشناخت، می تواند در مورد آن ها از علمای قوم سؤال کند ویا حقوق مالی واجب را که بر عهده دارد، به این علما برساند، وآن ها این اموال را در مورد شایسته ی آن به خرج برسانند.
مکلَّف باید آن بخش از خمس وانفال را که مربوط به امام صلوات الله علیه است، از اموالش بیرون آورد واز آن نگه داری کند، در انتظار زمانی که امکان رساندن آن به دست امام (علیه السلام) فراهم آید، یا به دست کسی برساند که امام (علیه السلام) اجازه ی گرفتن آن را داده است واگر هم ترسید که قبل از آن، از دنیا برود، باید در مورد آن اموال وصیّت نماید. همانند سایر حقوقی که شناخت دقیق مستحق آن دشوار می باشد، در مورد این اموال هم باید همان گونه عمل کند. حال اگر توانایی نداشت، می تواند این اموال را به نزد فقیهان شیعه ببرد، تا در آن ها بر اساس شرع حکم کنند. بنابراین مکلَّف هر کدام از این اقدامات را انجام دهد، ذمّه اش از حقوق مالی که بر او واجب بوده، بری می شود.
8. آیا به وجود امام زمان احتیاجی نیست؟
می گویند: اگر تکلیف عقلی ونقلی ثابت شده وراه رسیدن به آن نیز در زمان غیبت واضح است، بنابراین مکلَّفین، دیگر احتیاجی به حضرت حجّت (علیه السلام) ندارند؛ زیرا بدون او نیز، می توانند تکلیف خود را به درستی ادا کنند. واین معنی ناقض این قول شماست که معتقدید در هر زمانی به امام معصوم نیاز می باشد.
می گوییم: قبلاً توضیح دادیم که تکلیف عقلی، بدون ریاست ودر نظرگرفتن رییس، قبیح است؛ زیرا وجود این ریاست در هنگام انجام افعال واجب وترک اعمال زشت، نوعی لطف از جانب خداوند است. وخداوند قطعا این لطف را اعمال می کند.
امّا این که می گوییم: می توان در هنگام غیبت به تکلیف عقلی علم پیدا کرد، بدون تردید ربطی به این موضوع ندارد که با وجود رییس وتعیین ریاست، لطف خداوند تحقق می یابد. وهر کس که اندکی به دقّت در این تفاوت بنگرد، بدون تردید فرق این دو کلام را درمی یابد.
توجّه به این نکته ضرورت دارد که لزوم تکلیف عقلی *-/آن چه عقل می فهمد*/- در زمان غیبت برای دشمنان ودوستان حضرت صاحب الأمر (علیه السلام)، مستلزم آن نیست که واجب بودن وجود چنین امامی را ناپسند بدانیم؛ زیرا با فرض فقدان ونبودِ امام، تکلیف ساقط می شود واگر هم تکلیف به جای خود بماند، لطف خداوند *-/همان ریاست*/- حذف می گردد.
علاوه بر آن، قبلاً توضیح دادیم که در صورت نبودِ حجّت منصوص برای مکلَّف امکان ندارد که بداند به مجموعه ی تکالیف شرعی دست یافته است، هرچند که احکام بسیاری را نیز باند. این امام زمان (علیه السلام) است که از احکام شرعی حفاظت می کند؛ زیرا اگر مکلَّف، بدون وجود امام - که حافظ شریعت است - بخواهد تکلیف شرعی را انجام دهد، امکان دارد که اکثر احکام شرعی به او نرسد.
بنابراین عقیده داریم که تکلیف عقلی وشرعی در زمان غیبت لازم است وامکان علم یافتن به آن ها نیز وجود دارد. بر این اعتقاد نمی توان اعتراضی وارد کرد واگر مخالف ما غفلت نمی کرد، درمی یافت که تکلیف شرعی متوقّف بر اصل وجود امام است، هرچند که غایب باشد وغیبت امام (علیه السلام) را به معنی استغناء از وجود امام نمی پنداشت.
9. آیا می توان گفت به ظهور امام (علیه السلام)، نیازی نیست؟
می گویند: برای معتقدان به امامت حجّت بن الحسن علیهماالسلام، از لحاظ انجام تکالیف عقلی وسمعی *-/شرعی*/-، شرایط زمان غیبت با شرایط زمان ظهور یکسان است. وحتّی در بعضی از موارد، غیبت را بر ظهور ترجیح می دهند، بنابراین هیچ احتیاج خاصّی به ظهور امام زمان (علیه السلام) ندارند واین که ظهور ایشان را تمنّا می کنند واز خداوند ظهور او را خواستارند، اصلاً قابل توجیه نیست.
می گوییم: بر اساس دلایلی که توضیح دادیم، در انجام تکالیف خود مشکلی نداریم. امّا بر اساس تأکید ونص رسول الله (صلّی الله علیه وآله) فواید زیادی از ظهور حضرت حجّت ناشی می شود. وتکالیفی نیز با ظهور ایشان تعیین می گردد ومنافعی به دست می آید، که هیچ کدام از آن ها در زمان غیبت قابل دست یابی نیست.
توضیح این که امام زمان (علیه السلام) برای برچیدنِ دولت های ظالمان - که امنیت را از شیعیان وخاندان پدرانش گرفته اند-ظهور می کند. با عدل خود، ستم آن ها را از بین می برد. بر اساس حکم الاهی وروش اسلامی، احکام گمراهان را باطل می سازد، احکامی که از زمان رحلت پیامبر تاکنون، کلیَّت آن اجرا نشده است.
از بین این فواید ودست آوردها، می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1-امر به تمامی اعمال معروف ونهی از تمامی اعمال منکر وجهاد با کافران.
این موارد در زمان غیبت، در کلیَّت خود، از عهده ی ما برداشته شده است. این احکام با ظهور امام زمان (علیه السلام) اجرا خواهد شد. این حقوق در آن زمان ظاهر می شود وزشتی های مزبور برچیده خواهد شد، این تکالیف با ظهور امام زمان (علیه السلام) تعیُّن پیدا می کند ومشخّص می گردد، در حالی که هیچ کدام از آن ها در زمان غیبت امکان پذیر نیست.
2-برطرف شدن ناامنی از شیعیان او ودودمان پدرانش (علیهم السلام)، به سبب ظهور سلطنت وحکومت ایشان، برداشته شدن تقیّه به سبب برپایی دولت امام زمان، آسان شدن تکلیف شرعی با بیان ایشان، از بین رفتنِ سختیِ بررسی های دشواری که در زمان غیبت برای دریافت احکام شرعی از دلایل احکام صورت می گیرد.
3-بریء شدن ذمّه های مردم، از حقوق مالی که واجب است آن ها را به امام زمان (علیه السلام) پرداخت کنند، اما در زمان غیبت چنین اقدامی دشوار است.
4-آشکار شدن دعوت به حق در زمینه ی معارف الاهی واحکام شرعی، به سبب ظهور ایشان، وفراهم آمدنِ امکان صدور فتوی بر اساس احکام شرعی وعمل کردن به آن در تمام سرزمین ها، در حالی که چنین امری در زمان غیبت امکان پذیر نیست.
این ها فواید بزرگی است که به خاطر آن ها، از خداوند، تقاضای ظهور امام زمان (علیه السلام) را داریم، تا به این وسیله به رستگاری برسیم، از یاوران امام زمان (علیه السلام) در اجرای آن ها باشیم، از ثواب یاری او برخوردار شویم واز اجرای حکم خداوند وظهور عدالت امام زمان (علیه السلام) مسرور گردیم.
10. مسأله ی طول زمان غیبت وطول عمر حجّت (علیه السلام)
در مورد طول غیبت وگذشت زمان در این غیبت، باید توجّه داشت که این غیبت - به دلایلی که گفته شد-واجب است واستمرار آن، به دلیل عدم امنیت از ظالمان است که اصرار بر ظلم دارند وعزم کرده اند که حضرت حجّت (علیه السلام) را مستأصل نمایند.
مادامی که این استمرار وعزم ستمگران ادامه دارد، غیبت نیز ادامه می یابد وچنین استمراری پسندیده است. امّا کیفر *-/محرومیت های بشر از فواید ظهور*/-، متوجّه کسانی است که با ستم خود، سبب این غیبت واستمرار آن شده اند وهیچ گونه اشکالی متوجّه امام زمان (علیه السلام) نیست که ناچار به این امر شده است.
طول عمر وجوان زیستی نیز، هرچند خلاف عادت است، امّا هیچ اشکالی ندارد؛ زیرا برای خداوند قدیم سبحان، چنین امری مقدور است. ودر حکم الاهی نیز چنین امری رواج دارد وهرگونه که مصلحت فعلش اقتضا کند-در مورد طول عمر یا کوتاهی آن، پیری یا بقای جوانی - رفتار می کند.
تمامی این موارد، از موضوعاتی است که تحت قدرت خداوند تعالی قرار دارد وهر یکتاپرستی، بدون تردید می داند که تعلّق قدرت خداوند به امری که تحت قدرتش قرار دارد، موضوعی کاملاً پسندیده است.
فقط آن افراد دشمن دین که تأثیرات را به طبایع ویا ستارگان نسبت می دهند، چنین امری را بعید می دانند؛ امّا کسی که برای خود صانع قادری را می شناسد، دچار چنین شبهه ای نمی شود. فقط دو موضوع باقی می ماند:
اوّل این که: چنین طول عمری عادتا بعید است.
دیگر این که: خلاف عادت در مورد افرادی غیر از انبیاء بعید است. درباره ی هر دو مطلب سخن می گوییم.
نمونه هایی از معمّرین
همه ی مسلمانان در مورد طول عمر حضرت نوح (علیه السلام) اجماع دارند واین که بیش از نهصد وپنجاه سال زندگی کرد. قرآن نیز از نبوّت او در بین قومش خبر داده که به مدّت نهصد وپنجاه سال مردم را به خدا دعوت کرده وهیچ تردیدی نیست که قبل از آخرین دعوت وبعد از طوفان نیز زنده بوده است.
همه ی علما به اجماع، نقل کرده اند که خضر (علیه السلام) تا امروز حیات دارد وچنان که در روایات وارد شده، از نسل دومِ فرزندان نوح (علیه السلام) بوده است. قدر مسلّم این که او هم نشین حضرت موسی بن عمران (علیه السلام) بوده وتا امروز نیز زنده است واین مقدار برای بحث ما کافی است.
اخبار متواتر وهم چنین اجماع اهل تاریخ(2) از طول عمر لقمان حکیم حکایت دارد.
روایات متعدّدی نیز در مورد طول عمر سلمان فارسی رضی الله عنه وارد شده است واین که او حضرت مسیح را دیده وتا زمان خلافت عمربن خطاب می زیست.
تمامی روایت کنندگان احادیث یا کسانی *-/از فرقه های مختلف وعقاید گوناگون*/- که نقل آن ها حجّت است، اخبار کهن سالان *-/معمّرین*/- را نقل کرده اند، وبه تدوین شعرها واخباری در مورد آن ها پرداخته اند. در این جا، برخی از اینان را ذکر می کنیم(3).
عمروبن حمحمة الدّوسی چهارصد سال زیست. وی در باره ی خود سروده است:
- پیر شدم وعمرم طولانی شد، تا آن جا که گویا من مارگزیده ای هستم که شبش به پایان نمی رسد؛
-مرگ مرا نابود نکرد. لکن بر من سال هایی از تابستان وبهار گذشت؛
-سیصدسال کامل گذشت ومن امید گذشتن چهارصدمین سال را دارم؛ (کنزالفوائد / 295، والمعمرون والوصیا / 58)
مستوغر-که نام او«عمروبن ربیعة بن کعب بن سعدبن زیدبن مناة بن تمیم بن مرّبن ادّبن طلحة بن الیاس بن مضر»-بود سیصد سال زیست. او در شعری گفته است:
-واقعا از زندگی وطولانی شدن آن خسته شدم. در جهان صدها سال زیستم؛
-صد سال گذشت وبعد از آن نیز دویست سال بر من گذشت. وعلاوه بر آن به تعداد ماه ها نیز سال های دیگری هم گذشت؛
-آیا آن چه باقی مانده، با آن چه گذشته مساوی است؟ روزی می گذرد وشبی به دنبال آن می آید؛ (المعمّرون: 12-14، الامالی سید مرتضی 1: 234، کمال الدّین 2: 561)
زهیر بن جناب دویست سال زیست. وی در شعری گوید:
-به راستی که عمر زیادی کردم، تا جایی که دیگر اهمیّت نمی دهم در شب هستم یا صبح؛
-کسی که دویست سال بر او گذشته باشد، حق دارد که دیگر از زنده بودن خسته شده باشد. (المعمّرون والوصایا: 34، الامالی سید مرتضی 1: 238-241)
ذوالاصبغ عدوانیّ، شاعری فصیح بود، واز حکمای عرب به شمار می رفت. وی - بر اساس روایت ابوحاتم - سیصد سال زیست واشعار زیبایی از او نقل کرده اند. (الامالی سید مرتضی 1: 244-251)
ربیع بن ضبع فزارّی، نیز یکی از معمّرین است. گفته اند: وی نزد عبدالملک بن مروان آمد. عبدالملک به او گفت: ای ربیع! به من بگو چند سال داری وچه ماجراهایی را در طول عمر خود دیده ای؟
ربیع گفت: من کسی هستم که چنین سروده ام:
-اینک این منم که امید وآرزوی زندگی جاوید دارم وبه تحقیق عقل من سالم است ودر حجر(4) زاده شده ام.
عبدالملک گفت:
من بچّه بودم که این شعر برایم نقل شد. ای ربیع! بخت بلندی داشتی، زندگانی خود را به تفصیل برای من شرح بده.
ربیع گفت: دویست سال در دوران فترت عیسی *-/زمان بین عیسی (علیه السلام) ومحمّد (صلی الله علیه وآله وسلم)*/- زندگی کردم، یک صد وبیست سال در دوران جاهلیت زیستم، وشصت سال هم در مسلمانی به سر بردم. (اکمال الدّین 2: 549-550، الامالی سید مرتضی 1: 253-255)
عبدالمسیح بن بقیلة: سیصد وپنجاه سال زیست. ودوران اسلام را درک کرد، امّا مسلمان نشد وبه دین نصرانی باقی ماند. (الامالی سید مرتضی 1: 260-262)
اکثم بن صیفی اسدی سیصد وسی سال زیست، وپیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را درک کرد. قبل از آن که پیامبر را ببیند، به او ایمان آورد. از او احادیث وجملات حکمت آمیز بسیاری نقل شده است. او به بیان شعر گفته است:
-وبه راستی مردی که نود سال زندگی کرده وتا رسیدن به صدسالگی از زندگی دلتنگ نشده باشد، نادان است؛
-دویست وده سال گذشت، واز آن نیز افزون تر شد، واین از شماره ی شبها، کم به حساب آید؛ (کنز الفوائد: 249، المعمّرون: 14-25، اکمال الدّین 2: 570)
صیفی بن رباح دویست وهفتاد سال زیست، بدون این که چیزی از عقلش کم شود. در بعضی نقل ها، از او به عنوان همان فرد عاقل نام برده اند که یشکری، بیت گذشته را درباره ی او آورده است. (اکمال الدّین 2: 570، المعمّرون والوصایا: 146)
ضبیرة بن سعدبن سهم بن عمرو، دویست وبیست سال زندگی کرد وپیر نشد. (الغیبه طوسی: 81، اکمال الدّین 2: 565، المعمّرون: 25)
شریح بن هانی بن نهیک بن دریدبن سلمة از معمّرین است که اسلام را درک کرد، ودر حکومت حجّاج کشته شد. او به شعر گفته است:
-به راستی که بین مشرکین چندین دوره زیستم وسپس پیامبر انذار دهنده را درک کردم؛
-بعد از او، حکومت ابوبکر وعمر را مشاهده کردم وجنگ های مهران وتستر را دیدم؛
وهم چنین جنگ های صفین ونهروان را شاهد بودم، هیهات که این زندگانی چقدر طولانی شده است. (کمال الدّین: 558)
حارث بن مضاض جرهمی چهارصد سال زیست، واسلام را درک کرد؛ ولی اسلام نیاورد ودر جنگ حنین کشته شد. (تذکرة الخواص: 365، المعمّرون: 8)
خلاصه ی بحث طول عمر
عمرهایِ طولانیِ افرادی که از آن ها نام بردیم، برای هر کسی که با اخبار آشنا باشد، کاملاً معلوم است. توجّه به این نکته ضرورت دارد که در بین این اشخاص، پیامبران صالح، کفّار معاند وگناهکاران علنی وجود داشتند. بنابراین ادّعای مخالفانی که عقیده دارند طولانی شدن عمر امام غایب خارق العاده است، وخارق العاده فقط به انبیاء تعلّق می گیرد، کاملاً بی اساس است؛ زیرا ثابت شد که چندین برابر عمر امام زمان (علیه السلام) به ابرار وفجّار تعلّق گرفته است.
در این بین، فقط معتزله وهم کیشان آن ها خرق عادت را-که دارای تمامی شرایط معجزه باشد-برای غیر انبیاء جایز نمی دانند. در حالی که بدون هیچ تردیدی، طول عمر حضرت حجّت (علیه السلام) اصلاً خارج از بحث معجزه است.
این عمر طولانی هیچ ربطی با ادّعاهای امام زمان (علیه السلام) ندارد؛ بلکه ارتباط دادن بین آن دو کاملاً غیر منطقی است؛ زیرا به تأخیرافتادن ادعا وگذشتن عمر خارق العاده، هیچ گونه تأثیری در جایی ندارد.
به عبارت دیگر واجب است که در معجزه، ادّعای خرق عادت ابتدا صورت بگیرد، به گونه ای که بعد از آن به تصدیق منجر شود. بیان ادّعای طول عمر در ابتدا هم مشکلی را حل نمی کند؛ زیرا اصلاً نمی تواند با برهان صحّت خود همراه گردد؛ چرا که حصول این ادّعا، تنها بعد از گذشت زمان های طولانی امکان دارد، مگر این که مدّعی طول عمر مدت معلومی را برای آن بیان کند که بعد از گذشت زمان مزبور، صدق گفتارش مشخّص گردد. البتّه در چنین موردی هم، اصل طول عمر، معجزه به حساب نمی آید، بلکه معجزه همان خبر از غیب است، ویا این که گفته شود: معتقدین به ظهور امام زمان (علیه السلام)، ظهور او را-در حالی که قویّ وجوان باشد-معجزه می دانند. البتّه این معجزه به زمان ظهور اختصاص دارد، ومربوط به زمان غیبت امام زمان (علیه السلام) نیست(5).
به فرض، چنان چه بپذیریم که طول عمر امام زمان (علیه السلام) به اندازه ی آن افرادی است که ذکر کردیم ویا چند برابر آن ها است. وفرض کنیم که خلاف عادت صورت گرفته است، وخلاف عادت هم از قبیل اعجاز است، در این حال هم ایرادی به مطلب ما وارد نمی شود؛ زیرا ما معتقدیم که امکان ظهور معجزه به دست نیکوکاران نیز وجود دارد، چه برسد به ائمّه وصالحین(6).
11. چگونه می توان امام زمان (علیه السلام) را در هنگام ظهور شناخت؟
می گویند: شما معتقدید که در این زمان، عنوان امامت به حجّت بن الحسن (علیه السلام) تخصیص یافته است. حال چگونه نزدیکان حضرت، ایشان را در زمان غیبت می شناسند وهمه ی شیعیان وسایر مردم نیز در هنگام ظهور عمومی امام زمان، می توانند او را بشناسند؟
می گوییم: امام عصر (علیه السلام)، در هنگام ظهور معجزاتی نشان می دهد تا خاصّ وعامّ - از شیعیان وغیر شیعیان - با بررسی آن متوجّه شوند که او همان حجّت (علیه السلام) است؛ زیرا نصّ وتأکیدی از کتاب وسنّت واعتبارات عقلی که بر امامت ایشان دلالت کرده وعنوان حجّت را به ایشان اختصاص می دهد، به صورت کلّی است وهیچ کدام از مکلَّفین راهی برای تعیین آن ندارند. بنابراین هم زمان با ظهور ایشان معجزاتی نیز ظاهر می گردد، تا مردم ایشان را به امامت وحجّیت بشناسند.
پایان مقاله
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(1) این شرح حال، بر اساس مقدّمه ی مرحوم فارس حسون تبریزیان بر کتاب تقریب المعارف نوشته شد.
(2) بیان این نکته از مرحوم شیخ صدوق در جلد دوم کتاب «کمال الدّین وتمام النّعمه» در مورد اخبار معمّرین جالب توجّه است. ایشان می گوید: «اخباری که در مورد معمّران رسیده است، نزد من، دلیلی برای غیبت امام زمان (علیه السلام) ووقوع آن نیست؛ زیرا موضوع غیبت برای من بر اساس اخباری که از پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم وائمّه ی معصومین صلوات اللّه علیهم رسیده است، ثابت می گردد. مانند اخباری که اصل اسلام وشرایع واحکام توسّط آن ها ثابت شده است واخبار معمّرین از لحاظ اعتبار روایی نسبت به اخبار بسیار ودرستی که از پیغمبر وائمّه (علیهم السلام) راجع به موضوع امام قائم رسیده، در درجه ی پایین تری قرار دارد. وهدف دیگر از ذکر این اخبار وامثال آن در این کتاب این است که همه ی خوانندگان از موافق ومخالف به مطالعه این گونه اخبار وداستان ها رغبت دارند وچون آن ها را در این کتاب بخوانند به خواندن مندرجات دیگر آن تشویق می شوند وبر آن ها اطّلاع می یابند».
نکته ی دیگری که در مورد اخبار معمّرین قابل توجّه است، بیان این مطلب است که عرب در حفظ انساب وشجره نامه افراد بسیار دقیق بوده وافرادی که با نام پدرانشان در بخش معمّرین آمده است دقیقا می شناخته است. بنابراین هیچ کدام از آنها موجودات افسانه ای نبوده اند.
(3) باید دانست که جناب ابوالصّلاح حلبی، در این جا نمونه های فراوان از کهنْ سالان را یاد کرده است، که برای رعایت اختصار، به نقل برخی از آن ها بسنده می شود. (مترجم)
(4) «حُجر»، همان شهر «یمامه» بوده است ونام محلی است در بلاد بنی عقیل.
(5) بنابر این طول عمر، معجزه به حساب نمی آید تا آن عده که ظهور معجزه به دست غیر انبیاء را محال می دانند، نگران شوند وآن را برای امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف، غیرممکن بدانند.
(6) مؤلّف قبلاً در بحث معجزات ائمّه (علیهم السلام) گفته است: «تعیین امام متوقّف بر اعلام خداوند سبحان است که به تمام اسرار، علم دارد، یا به صورت ظهوره معجزه به دست آنها ویا بر اساس سند ونص قابل اعتمادی که آن را بیان می کند وهر دو مورد درباره ی ائمّه ی معصومین (علیهم السلام) اتفاق افتاده است».