(۳۱۰) ضرورت وجود دائمی امام در منابع فریقین
ضرورت وجود دائمی امام در منابع فریقین
نویسنده: توفیق اسداف
دانش آموخته دکتری حکمت ودین پژوهی جامعة المصطفی العالمیة
مجله پیام مبلغ - بهار وتابستان 1390 - شماره 6
چکیده:
بنابر مفهوم برخی از آیات قرآن کریم، خداوند متعال هیچ موقع روی زمین را بدون امام هدایتگر نمی گذارد. این مسأله در آیات شریفه به صورت های مختلف مطرح شده است که ما در این تحقیق بعضی از آنها را با استناد به تفاسیر فرقین ذکر کرده وبه بررسی دلالتشان پرداخته ایم وسپس توضیح داده ایم که این مسأله با غیبت امام زمان عجل الله فرجه تضاد ندارد.
دیباچه
بنابر آموزه های قرآن کریم ومکتب اهل البیت (علیهم السلام) امام دارای ملکاتی مانند عصمت وعلم لدنی است که با ذات امام همراه بوده واو را از هرگونه قول یا فعل باطل مصون می دارد وبا وجود چنین قدرتی، هیچ حقیقتی بر او مجهول نمی ماند وبدون شک هیچ کس غیر از خداوند متعال نمی تواند معصوم بودن وعالم به غیب بودن فردی را تشخیص دهد(1). فقط خداوند عالم است که از تمام واقعیات خبر دارد؛ چنانچه قرآن کریم می فرماید:
(وربک یعلم ما تکن صدورهم وما یعلنون)(2)؛ وخدای تو می داند آنچه را که دلهای مردم مخفی می کند وآنچه را که آشکارتر می نماید. همچنین می فرماید:
(الله أعلم حیث یجعل رسالته)(3)؛ وخدا داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار دهد.
بر این اساس، باید امام امت از طرف خدای متعال برگزیده شود؛ یعنی فقط خداوند است که هرکسی را که دارای این مقام بداند، برای مردم امام قرار می دهد؛ همان گونه که برخی از آیات قرآن کریم هم بر این مطلب دلالت دارند، خداوند می فرماید:
(قال إنّی جاعلک للنّاس إماما)(4)؛ پروردگارش فرمود: همانا من تو را برای مردم امام وپیشوا کردم. همچنین می فرماید:
(قال لا ینال عهدی الظّالمین)(5)؛ پروردگارش فرمود: عهد (امامت) من به ستمگران نمی رسد.
خداوند در آیات دیگر، جعل مقام امامت را به خودش نسبت داده واز غیر خودش نفی کرده است واین امر معنایش آن است که هیچ کس غیر از خداوند حق ندارد در مسأله نصب امام دخالتی داشته باشد. وحقیقت این مسأله را انبیا واولیای الهی به خوبی می دانستند، وبه همین خاطر بود که وقتی حضرت موسی (علیه السلام) خواست که حضرت هارون (علیه السلام) جانشین او شود، از خدای متعال درخواست کرد که برادرش هارون (علیه السلام) را به این مقام نصب کند:
(واجعل لی وزیرا من أهلی هارون أخی)(6)؛ ووزیری از خاندانم برای من قرار ده؛ برادرم هارون را.
اکنون بحث در این است که آیا وجود چنین امامی در هرزمانی واجب است؟ یعنی آیا ضرورت دارد که برای هرزمانی باز طرف خدا امام منصوب شود؟ بنابر مفهوم برخی از آیات قرآن کریم، خداوند متعال هیچ گاه زمین را بدون امام هدایتگر نمی گذارد. این مسأله در آیات شریفه به صورت های مختلف مطرح شده است که ما در این تحقیق بعضی از آنها را با استناد به تفاسیر فریقین یاد کرده وبه بررسی دلالتشان خواهم پرداخت.
الف. بررسی دلالت آیهء «انذار»
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:
(إنّما أنت منذر ولکلّ قوم هاد)(7)؛ تو فقط بیم دهنده ای وبرای هرقومی هدایت کننده ای هست.
از این آیه دو مطلب استفاده می شود:
1. پیامبر اعظم (صلّی الله علیه وآله) مأمور به هشدار، ترساندن وانذار مردم از روز قیامت بود؛
2. خدای متعال برای هرقومی یک هدایت کننده ای منصوب کرده است.
بحث ما در اینجا همان هادی است که در هرعصر وزمان از سوی خداوند متعال منصوب می شود. این هدایتگری را که در آیهء مذکور ذکر شده، قطعا نمی توان به علمای اقوام تفسیر کرد؛ زیرا:
1. در هرزمانی برای هرقومی علما ودانشمندان متعددی وجود دارد، نه یک هدایتگر؛ در حالی که آیهء کریمه از ضرورت وجود یک هادی صحبت می کند.
2. چون کلمهء «هاد» در آیهء شریفه مطلق است، معنایش این می شود که در هرزمانی یک هادی وجود دارد که در هرمسأله ای ما را به امر الهی هدایت می کند وهیچ اشتباهی در هدایتش وجود ندارد؛ در حالی که ما نه عقلا ونه شرعا به عدم اشتباه هیچ عالمی قائل نیستیم؛ چنان که از آیات دیگر نیز همین مطلب استفاده می شود. خداوند می فرماید:
(وجعلناهم أئمّة یهدون بأمرنا)(8) وما آنان را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می کنند.
همچنین در آیه ای دیگر می فرماید:
(وجعلنا منهم ائمّة یهدون بأمرنا لما صبروا)(9)؛ از آنان کسانی را به خاطر صبری که پیشه کردند، امام قرار دادیم. آنان (مردم) را به امر ما هدایت می کنند.
از آیات یاد شده استفاده می شود که هدایت مردم بر عهدهء امامانی است که از جانب خداوند انتخاب شده اند وبدون شک هرامامی که هادی به حق است، بیش از همه به مقام خلافت وامامت لایق است؛ چنانچه خداوند متعال می فرماید:
(أفمن یهدی إلی الحقّ أحق أن یتّبع أمّن لا یهدّی إلاّ أن یهدی فما لکم کیف تحکمون)(10)؛ آیا کسی که هدایت به سوی حق می کند، برای پیروی شایسته تر است، یا آن که خودش هدایت نمی شود، مگر اینکه هدایتش کنند؟ به شما چه شده؟ چگونه داوری می کنید؟
مفاد این آیهء شریفه بیانگر آن است که باید از کسی تبعیت کرد که خود هدایت یافته وسزاوار پیروی باشد وکسی که خودش هدایت نیافته، دیگر نمی تواند دیگران را هدایت وراهنمایی کند.
آیهء «انذار» در روایات
در بحث پیش، نکاتی را که از خود آیات استفاده می شد، بیان نمودیم، اما اگر نگاهی به روایاتی که در این مورد در منابع معتبر شیعه(11) واهل سنت نقل شده، داشته باشیم، مسأله بیش از این روشن خواهد شد. در اینجا به عنوان نمونه برخی از این احادیث از طرق اهل سنت عرضه می شود:
1. جلال الدین سیوطی در تفسیر الدر المنثور نوشته است که عبد الله بن احمد، وابن ابی حاتم، وطبرانی وحاکم وابن مردویه وابن عساکر از علی بن ابی طالب روایات کرده اند که در تفسیر آیه (إنّما أنت منذر ولکلّ قوم هاد) فرموده: رسول الله المنذر، وانا الهادی(12)؛ رسول خدا انذاردهنده ومن هدایتگرم.
2. در برخی تفاسیر اهل سنت آمده است:
لما نزلت (إنّما أنت منذر ولکلّ قوم هاد) وضع رسول الله (صلّی الله علیه وآله) یده علی صدره، فقال: انا المنذر وأومأ بیده الی منکب علی فقال: انت الهادی یا علی! بک یهتدی المهتدون من بعدی)(13)؛
هنگامی که آیهء (إنّما أنت منذر ولکلّ قوم هاد) نازل شد، پیامبر (صلّی الله علیه وآله) دستش را بر سینه خود گذاشت وفرمود: من انذاردهنده ام، وبا دستش به شانهء علی اشاره کرد وفرمود: هدایتگر تو هستی علی، پس از من هدایت یافته گان به وسیلهء تو هدایت می شوند.
3. عالم بزرگ اهل سنت فخر رازی در مفاتیح الغیب در تفسیر همان آیه، سه دیدگاه را از زبان مفسران نقل می کند که بنابر دیدگاه سوم، «منذر» رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) و«هادی» علی (علیه السلام) است. سپس از ابن عباس چنین نقل می کند:
وعلم أن أهل الظاهر من المفسرین ذکروا هاهنا أقوالا:... المنذر النبی والهادی علی. قال ابن عباس (رضی الله عنه): وضع رسول الله (صلّی الله علیه وآله) یده علی صدره، فقال: أنا المنذر ثم أومأ إلی منکب علی (رضی الله عنه) وقال: «أنت الهادی یا علی! بک یهتدی المهتدون من بعدی(14)؛
اهل ظاهر از مفسران در تفسیر این آیه نظرات متفاوتی دارند. (بنابر یک نظر) منذر پیامبر وهادی علی است. از ابن عباس نقل شده است که پیامبر (صلّی الله علیه وآله) دستش را بر سینهء خود گذاشته وفرمود: من انذاردهنده هستم، آنگاه به علی بن ابی طالب اشاره کرد وفرمود: تو هدایت کننده ای علی، وبعد از من هدایت شوندگان به وسیلهء تو هدایت می شوند.
علامه طباطبایی (رحمه الله) در این مورد که «منذر» پیامبر (صلّی الله علیه وآله) و«هادی» علی (علیه السلام) است، می فرماید:
«از طرق اهل سنت در این باره روایات بی شمار دیگری آمده است» (15).
همچنین در همان جا می فرماید:
«شمول آیهء شریفه به علی (علیه السلام) از باب جری بر مصداق است، که از همین باب بر باقی ائمه (علیه السلام) نیز جریان می یابد ومقصود از روایاتی هم که نزول آیه را در حق علی (علیه السلام) می دانستند، همین جری است».
ب. بررسی دلالت آیهء «بامامهم»
خداوند متعال می فرماید:
(یوم ندعوا کلّ أناس بإمامهم فمن أوتی کتابه بیمینه فأولئک یقرءون کتابهم ولا یظلمون فتیلا)؛ یاد کن روزی را که هرگروهی از مردم را با امامشان (پیشوایشان) فرامی خوانیم وهرکسی نامهء اعمالش به دست راستش داده شود، پس آنان نامهء اعمالشان را می خوانند وکمترین ستمی نخواهند شد.
در تمام زمان ها مردم چند دسته اند: مؤمن، کافر، مشرک ومنافق. بنابر اطلاق آیهء مذکور، در هرزمان برای هرکسی وهرگروهی پیشوایی هست که آنان روز قیامت با پیشوای خود محشور می شوند؛ مؤمنان با امام خود وکافران با امام خود. امام مؤمنان کسی است که مردم را به امر الهی هدایت کند، چنان که آیاتی از قبیل (ولکلّ قوم هاد) و(وجعلناهم ائمّهء یهدون بأمرنا) این مسأله را روشن تر می کنند واولین مصداق امام هدایتگر بعد از پیامبر (صلّی الله علیه وآله) را در تفسیر آیهء انذار وهدایت بیان نمودیم.
اما احتمالات دیگری که در آیهء 12 سورهء «إسری» داده شده است؛ به این بیان که «امام» در آیهء مذکور به معنای «لوح محفوظ» 1و یا «کتاب مشتمل بر شریعت» 8است، به دلایل زیر درست به نظر نمی آید:
1. آیهء کریمه، امام را به جمعیت ها نسبت داده وفرموده است: «بإمامهم»
(با امامشان)؛ لذا نمی توان مراد از «امام» در آیهء مورد بحث را به معنای لوح محفوظ گرفت؛ زیرا در آیهء 21 سورهء «یس» لوح محفوظ را یک امام نامیده که دومی ندارد، ومخصوص به طائفهء معینی نیست.
2. نیز ظاهر آیهء کریمه این است که آیهء مورد بحث، تمامی مردم-اعم از اولین وآخرین-را شامل می شود؛ در حالی که اولین کتاب آسمانی مشتمل بر شریعت تازه کتاب نوح بود وقبل از آن کتاب دیگر نبوده است(16). از اینجا معلوم می شود که نمی تواند مراد از امام در آیهء مورد بحث را کتاب گرفت؛ زیرا برای اینکه لازمه اش این می شود که امت های قبل از نوح، امام نداشته باشند؛ چون کتاب نداشتند، وحال آنکه ظاهرش این است که آنها هم امام داشتند.
3. بر اساس روایات فریقین، «امام» در آیهء مورد بحث، به معنای مقتدا از جنس بشر است. مثلا «الدر المنثور» می گوید: ابن مردویه از علی (علیه السلام) روایت نقل کرده که فرمود: «رسول خدا در معنای آیهء (یوم ندعوا کلّ أناس بإمامهم) فرمود: هرقومی، از امام زمانش واز کتاب پروردگارش واز سنت پیغمبرش پرسش می شود».
ج. بررسی دلالت آیهء «هدایت»
خداوند متعال می فرماید:
(وممّن خلقنا أمّهء یهدون بالحقّ وبه یعدلون)(17)؛ واز کسانی که آفریده ایم، امتی (گروهی)هستند که به حق هدایت می کنند وبه آن حکم می کنند.
این آیه مبتنی بر امتنان ومژده است؛ که خداوند بر حسب نظام تعلیم وتربیت سلسلهء بشر، امت وگروه شایسته ای را آفریده وبرانگیخته است که جامعه بشر را به سوی حق دعوت نمایند وبنابر روایاتی که از طریق فریقین نقل شده (ودر همین بحث به آنها اشاره خواهد شد)، معلوم می شود که منظور از امت در آیهء شریفه، امت اسلامی است؛ لیکن بدون شک نمی توان این امت را به معنای همه پیروان دین اسلام تفسیر کرد؛ زیرا در آیه مذکور، صفت هدایت کردن وبه حق حکم نمودن که به امتی نسبت داده شده است، شامل تمام مسلمانان نمی شود؛ به دلیل اینکه خیلی از مسلمانان، نه دیگران را به حق هدایت می کنند ونه دائما بر اساس حق حکم می نمایند. بلکه این دو صفت فقط عدهء محدودی از مسلمین را در بر می گیرد. به تعبیر علامه طباطبایی (رحمه الله)، امت در آیهء کریمه، توصیف کل به بعض(18) می باشد؛ مانند دو آیه ذیل:
(ولقد آتینا بنی إسرائیل الکتاب والحکم والنّبوّة)(19)؛ ما بنی اسرائیل را کتاب (آسمانی) وحکومت ونبوت بخشیدیم.
(وجعلکم ملوکا)(20)؛ شما را پادشاه قرار دادیم.
در دو آیه یاد شده، خداوند مقام نبوت وپادشاهی را که نصیب افراد خاصی شده بود، به کل نسبت می دهد.
«امت» در آیهء «هدایت»
اما در اینکه منظور از «امت» در آیهء «هدایت» چه گروهی از مسلمانان هستند، بحث شده است؛ لیکن از اطلاق خود آیه می شود فهمید که این گروه پیوسته از تعلیمات غیبی بهره مند هستند؛ زیرا هدایت مطلق به حق، عبارت است از دعوت جامعهء بشری به خداپرستی وتعلیم اصول وقواعدی که مردم را به سعادت وقرب رحمت پروردگار برساند ونیز لازمهء هدایت به حق، آن است که بر اثر علم به ظاهر وباطن قرآن، مردم جهان را به پیروی از برنامهء آن دعوت نموده، طریق سپاسگذاری وغرض از خلقت را به مردم یادآوری نمایند وگروهی را که در جستجوی حقیقت بوده وگم گشته اند، با آیات معجزه آسای قرآنی؛ هدایت نمایند. همچنین آنها عدالت را به شکل کامل رعایت می کنند؛
(وبه یعدلون)
عدالت در واقع حد وسط بین افراط وتفریط است واقسامی دارد: عدالت در عقاید، عدالت در اخلاق، عدالت در قضاوت، عدالت در معاشرت و... (عدالت در تمام امور). پس تمام افعال آنها حقی است که از حق سرچشمه می گیرد.
در تفاسیر فریقین آمده است که پیامبر اعظم (صلّی الله علیه وآله) در تفسیر آیهء «هدایت» فرمودند:
«این امت من هستند که احکام، دستورات وعطاها ودادوستدهای آنان بر پای حق استوار می باشد»(21).
چنان که می بینید، پیامبر (صلّی الله علیه وآله) در حدیث فوق، کارهای امت را بدون قید وشرط حق معرفی کرده است. در این صورت، به یقین منظور از امت مذکور، فقط امام معصوم (علیهم السلام) می تواند باشد که تمام احکام، دستورات وکارهایش بر اساس حق است. چنان که در روایات معتبر همین مسأله مورد توجه قرار گرفته است؛ مثلا در شواهد التنزیل از ابن عباس چنین نقل شده است:
(وممّن خلقنا أمّة) قال: یعنی من أمة محمد أمة، یعنی علی بن أبی طالب
(یهدون بالحقّ) یعنی یدعون بعدک یا محمد إلی الحق
(وبه یعدلون) فی الخلافة بعدک، ومعنی الأمة: العلم فی الخیر، نظیرها:
(إنّ إبراهیم کان أمّة) یعنی علما فی الخیر، معلما للخیر)(22)؛
ابن عباس در تفسیر آیهء (وممّن خلقنا أمّة)
گفته است: یعنی از امت محمد امتی هست که مراد، یعنی علی بن ابی طالب
(یهدون بالحقّ) یعنی: ای محمد! بعد از تو (اوست که)به حق دعوت می کنند،
(وبه یعدلون)، بعد از تو در خلافت، عدالت را حکم می کنند.
تفسیر «امت» به اهل بیت (علیهم السلام) وشیعیان
در بعضی از روایات شیعه می بینیم که در تفسیر آیهء هدایت، «امت» علاوه بر اهل بیت (علیهم السلام)، به شیعیانشان هم تفسیر شده است؛ مثل حدیث ذیل:
عن علی (علیه السلام): تفترق هذه الأمة علی ثلاث وسبعین فرقة، اثنتان وسبعون فی النار، وواحدة فی الجنة، وهم الذین قال الله تعالی:
(وممّن خلقنا أمّة یهدون بالحقّ وبه یعدلون) وهم أنا وشیعتی(23). از علی (علیه السلام) نقل شده است: این امت به هفتاد وسه فرقه تقسیم می شوند که هفتاد ودو تای آنها اهل آتش وفقط یکی از آنها بهشتی هستند. اینها کسانی هستند که خدای متعال در موردشان فرمود:
(وممّن خلقنا أمة یهدون بالحقّ وبه یعدلون) وآنان من وشیعیان من هستند.
البته باید توجه داشت که ممکن است منظور، تقسیم هدایت وقضاوت به دو شکل باشد:
1. هدایت وقضاوت بدون خطا که فقط شامل امامان معصوم (علیهم السلام) می باشد؛
2. هدایت وقضاوت کم خطا که شامل شیعیان عالم وعادل می باشد.
بنابراین، قدر متیقن از مصادیق آیهء مذکور، امامان معصوم (علیهم السلام) می باشند که در زمان های مختلف وجود دارند؛ چرا که فقط آن حضرات می توانند در هدایت مردم به حق، هیچ اشتباه وخطایی نکنند ودر قضاوتشان به حق حکم نمایند؛ چنان که از خود آیه هم می شود همین مطلب را استفاده کرد. مثلا فعل «یهدون» در آیهء مذکور مطلق وبدون قید خطا ونسیان بیان شده است. پس آیهء هدایت در مرحلهء اول شامل هادیان معصوم می شود که خداوند متعال در مورد امامت آنها این گونه فرموده است:
(أفمن یهدی إلی الحقّ أحقّ أن یتّبع أمن لا یهدّی إلاّ أن یهدی فما لکم کیف تحکمون)(24)؛ آیا آن که به حق راه می نماید، به متابعت سزاوارتر است، یا آن که به حق راه نمی نماید وخود نیز نیازمند هدایت است؟ شما را چه می شود؟ چگونه حکم می کنید؟
استمرار هدایت امامان معصوم (علیهم السلام)
نظر به اینکه جملهء (یهدون بالحقّ) به هیئت مضارع بوده ودلالت بر صفت هدایت به طور استمرار دارد، بر هیچ یک از پیامبران گذشته واوصیاء آنها قابل انطباق نیست؛ زیرا مدت دعوت آنان محدود بوده وپایان یافته است. بدین نظر، آیه به طور صریح دربارهء رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله) واوصیای بعد از او در هرزمان دلالت می کند؛ زیرا طنین ندای مکتب قرآن در اقطار جهان، بر عهدهء رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله) واوصیای او (علیهم السلام) گذاشته شده است. چنان که در تفاسیر اهل سنت هم در تفسیر همان آیه، از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) روایتی نقل شده است که دلالت بر ضرورت وجود امام تا نزول حضرت عیسی (علیه السلام) می کند که شروع حکومت حضرت مهدی (عجلّ الله فرجه) می باشد:
از «ربیع» درباره (وممّن خلقنا أمّة یهدون بالحقّ) نقل شده است که رسول الله (صلّی الله علیه وآله) فرمود:
«به درستی از امت من قومی بر حق می خواند، تا اینکه عیسی بن مریم فرود آید»(25).
فخر رازی در ذیل همان آیه از جبایی چنین نقل می کند:
هذه الآیة تدل علی أنه لا یخلو زمان ألبتة عمن یقوم بالحق ویعمل به ویهدی إلیه وأنهم لا یجتمعون فی شی من الأزمنة علی الباطل؛ این آیه دلالت دارد بر اینکه هیچ زمانی خالی از کسی نیست که قیام بر حق کرده ومردم را به آن هدایت کند، وآنان هرگز در طول زمان بر باطل اجماع نمی کنند(26).
البته نتیجهء رازی از این آیه وتمام آیاتی که دلالت بر عصمت امامان اهل بیت (علیهم السلام) می کنند، عصمت اجماع امت اسلامی می باشد. نه عصمت فرد امام وما به این مسأله در آیات بعدی بیشتر می پردازیم.
د. بررسی دلالت آیات «شهادت»
الف: (ویوم نبعث من کلّ أمة شهیدا ثمّ لا یؤذن للّذین کفروا ولا هم یستعتبون)(27)؛ (به یاد خلق آور) روزی را که (در قیامت) ما از هرامتی شاهدی برانگیزیم، آن گاه به کافران اجازه سخن واعتذار داده نشود ونه توبه وانابه وعذری از آنان پذیرند.
ب: (فکیف إذا جئنا من کلّ أمّة بشهید، وجئنا بک علی هؤلاء شهیدا)(28)؛ ما از هر امتی شهیدی بیاوریم، وتو را هم شهید بر اینان بیاوریم.
ج: (ویوم نبعث فی کلّ أمّة شهیدا علیهم من أنفسهم وجئنا بک شهیدا علی هؤلاء)(29)؛ وروزی باشد که از هرامتی شاهدی از خودشان بر خودشان برانگیزیم وتو را بیاوریم تا بر آنان شهادت دهی.
آیات کریمه در بیان چگونگی وسرگذشت روز قیامت است ودلالت می کند بر این که خداوند در هرامتی یک نفر را مبعوث می کند، واین بعث، به معنای زنده کردن مردگان برای حساب نیست؛ بلکه بعثی است بعد از آن مرحله، واگر مبعوث هرامتی را از خود آن امت قرار داد، برای این است که حجت تمام تر وقاطع تر باشد وعذری باقی نگذارد، واین معنا از سیاق استفاده می شود ومفسران هم آن را ذکر کرده اند(30). همچنین در آیات مذکور، مراد از «شهداء» که خدا هریک را از یک امتی برای گواهی دادن بر اعمال آن امت مبعوث می کند، فقط شامل انبیا (علیهم السلام) نمی باشد، بلکه تمام معصومین را در بر می گیرد وحتی در بعضی آیات، شهدا در برابر انبیا (علیهم السلام) هم آمده است:
(وأشرقت الأرض بنور ربّها ووضع الکتاب وجیء بالنّبیین والشّهداء)(31)؛ وزمین (در آن روز) به نور پروردگارش روشن می شود، ونامه های اعمال را پیش می نهند وپیامبران وگواهان را حاضر می سازند.
دلیل دیگری که شهدا فقط شامل انبیاء (علیهم السلام) نمی شود، آیاتی هستند که دلالت می کنند بر اینکه شاهد هرامت باید زنده ومعاصر آن امت باشد؛ مانند آیه ای که از زبان حضرت عیسی (علیه السلام) چنین نقل می کند:
(وکنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم فلمّا توفّیتنی کنت أنت الرّقیب علیهم وأنت علی کلّ شیء شهید)(32) ومن تا در میانشان بودم، شاهد عقیده شان بودم وچون روح مرا گرفتی، تو خود مراقب عقیده شان گشتی وتو بر هر چیزی آگاهی.
فخر رازی در تفسیر آیات شهادت چنین می گوید: وثبت أیضا أنه لا بد فی کل زمان بعد زمان الرسول من الشهید؛ فحصل من هذا أن عصرا من الإعصار لا یخلو من شهید علی الناس وذلک الشهید لا بد وأن یکون غیر جائز الخطأ، وإلا لافتقر إلی شهید آخر ویمتد ذلک إلی غیر النهایة وذلک باطل؛ فثبت أنه لا بد فی کل عصر من أقوام تقوم الحجة بقولهم وذلک یقتضی أن یکون إجماع الأمة حجة(33)؛
برای ما ثابت شد که بعد از رسول، هیچ عصری از اعصار خالی از شاهد وگواهی بر مردم نیست واین شاهد وگواه، باید جائز الخطا نباشد وگرنه او هم نیاز به شاهد وگواه دیگری دارد، واین امر به صورت تسلسل تا بی نهایت ادامه خواهد یافت، واین تسلسل باطل است. بنابراین، در هرعصری باید جمعیتی باشند که گفتارشان حجت باشد واین راهی ندارد جز اینکه بگوئیم اجماع امت، حجت است.
البته با توجه به اینکه قرآن کریم می گوید: برای هرامتی یک گواه از جنس آنها قرار دادیم؛ نه اینکه مجموع امت برای فردفرد امت، حجت وگواه است، بطلان نتیجهء جناب رازی معلوم می شود.
بنابراین باید در هرزمانی شاهدی از هرامتی بر اعمال امت خویش باشد، واین غیر از امام معصوم (علیهم السلام) کسی دیگر نیست.
هدف از شهادت
آنچه از آیات مذکور استفاده می شود، این است که پروردگار عالم از هرگروهی از مردم در دنیا، شاهد زنده ای بر آنها گمارده است، تا اینکه بر سرائر عقیده، ایمان وکفر واعمال صالحه وناسزا ونیک وبد آن مردم شهادت وگواهی داشته ودر روز قیامت در پیشگاه کبریایی در مورد اعمال آنان شهادت دهند وامکان رد آنها از سوی مجرمین نماند.
علامه طباطبایی (رحمه الله) در این مورد چنین می نویسد:
این اصلی است که مقتضای آن این است که میان این حجت ها واجزا ونتایجش روابطی حقیقی وروشن باشد: به طوری که عقل مجبور به اذعان وقبول آن گردد وبرای هیچ انسانی که دارای شعور فطری است، مجال رد آن وشک وتردید در آن باقی نماند(34).
اشکال: آیا با وجود علم بی پایان خدا، نیازی به وجود شهید وگواه دیگری هست؟
پاسخ: با توجه به یک نکته، جواب اشکال فوق روشن می شود، وآن نکته این است که مسئلهء شهادت غالبا جنبهء روانی دارد؛ یعنی انسان هرقدر مراقبین وگواهان بیشتری در برابر خود ببیند، بیشتر حساب کار خود را می رسد وحداقل از شرمساری ورسوایی در میان افراد فزون تری نگران می شود؛ به خصوص که گواهان مردمی، بزرگ وعالی مقام باشند؛ مانند امامان معصوم (علیهم السلام) وفرشتگان(35).
رابطهء شهادت با علم وعصمت
لازمهء شهادت، عبارت است از موهبت نیروی احاطهء معنوی وتصرف باطنی وآگاهی بر سرائر اعمال قلبی وجوارحی مردم؛ زیرا گواهی کسی نزد خدا مورد قبول خدا خواهد بود که با علم ازلی او مخالف نباشد، یا به تعبیر دیگر، دارای عصمت باشد؛ به طوری که عقل مجبور به اذعان وقبول آن گردد، وبرای هیچ انسانی که دارای شعور فطری است، مجال رد آن وشک وتردید در آن باقی نماند ومعلوم است که حواس ظاهری ما ونیز قوای متعلق به آن حواس، تنها وتنها می تواند شکل ظاهری اعمال را ببیند؛ نه آنچه که برای حسی ما معدوم وغایب است، وحقایق وباطن اعمال، ومعانی نفسانی از کفر وایمان وفوز وخسران وبالاخره هرآنچه که از حس آدمی پنهان است، در حالی که بنابر اطلاق آیات شهادت، شاهدان بر تمام اعمال امت خود گواه می باشند وبدیهی است که این هرگز تحقق نخواهد یافت. جز به موهبت پروردگار که لازم وساطت در فیوضات تکوینی ومنصب تعلیم وتربیت وتبلیغ احکام الهی است(36). بنابراین، واجب است شهادتی که در آن روز به امر خدای تعالی اقامه می گردد، متکی بر عصمت باشد. حتی در بعضی آیات هم مسئلهء شهادت از روی علم واقعی، با صراحت بیان شده است:
(ولا یملک الّذین یدعون من دونه الشّفاعة، إلاّ من شهد بالحقّ وهم یعلمون)(37)؛ این خدایان دروغین که مشرکین به جای خدا می خوانند، مالک شفاعت نیستند؛ مگر آنها که به دین حق شهادت داده، عالم به کرده های خلق بوده باشند.
شاهدان امت اسلامی
با توجه به تفاسیر عامه در تفسیر مصداق «شهید»، می توان گفت که قریب به اتفاق مفسران اهل سنت معتقدند که شاهد این امت، نبی گرامی (صلّی الله علیه وآله) است(38). اما در روایات شیعی، تمام اهل البیت در زمان امامت خودشان شاهدان این امت می باشند واین گونه تفسیر، در واقع با معنای اصلی شهادت(شاهد وگواه شدن)و با هدف شهادت منطبق است. به روایات شیعه در این مورد توجه کنید:
1. امام صادق (علیه السلام) در تفسیر (ویوم نبعث من کلّ أمّة شهیدا).
فرمود: برای هر زمانی وهرامتی امامی وجود دارد وهرامتی با امام خودشان مبعوث می شوند(39).
2. أبو حمزهء ثمالی، از أبو جعفر (علیه السلام) در تفسیر همان آیهء مذکور نقل می کند که حضرت فرمود: نحن الشهود علی هذه الامه؛ ما شاهدان این امت هستیم(40).
3. منصور از حماد اللحام نقل می کند که امام صادق (علیه السلام) فرمود:
نحن والله نعلم ما فی السموات وما فی الأرض وما فی الجنة وما فی النار وما بین ذلک، قال: فبقیت أنظر الیه، فقال: یا حماد! ان ذلک فی کتاب الله ثلاث مرات. قال: ثم تلا هذه الآیة (ویوم نبعث فی کلّ أمة شهیدا علیهم من أنفسهم وجئنا بک شهیدا علی هؤلاء ونزّلنا علیک الکتاب تبیانا لکلّ شی ء وهدی ورحمة وبشری للمسلمین)(41)؛ قسم به خدا ما هرچه در آسمان ها وزمین وبهشت وجهنم وبین اینها وجود دارد می دانیم. حماد می گوید: من داشتم به او نگاه می کردم، فرمود: ای حماد! این مسأله در کتاب خدا سه بار تکرار شده است. سپس این آیه را تلاوت کرد:
(ویوم نبعث فی کلّ أمّة شهیدا علیهم من أنفسهم).
ه بررسی دلالت آیهء «اولی الامر)
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:
(یا أیها الّذین آمنوا أطیعوا الله وأطیعوا الرّسول وأولی الأمر منکم)(42)؛ خدا ورسول وصاحبان امری را که از میان خود شماست، اطاعت کنید.
کلمهء «اولی الامر» اسم جمع به معنای صاحبان نظر، رأی وامر بر جامعه بشر است که از جانب پروردگار تعیین شده اند(43).
ومفاد کلمه «منکم» در جملهء (وأولی الأمر منکم) آن است که اولی الامر از نوع شما مردم هستند؛ همچتنان که در آیهء دیگری می خوانیم: (ربّنا وابعث فیهم رسولا مّنهم یتلوا علیهم ءایاتک)(44)؛ (ابراهیم خلیل (علیه السلام) از خداوند می خواهد)بارپروردگارا! پیامبری را از همین مردم بفرست که آیات قرآنی را بر آنان بخواند.
از سویی دیگر ما می دانیم که قرآن کریم کتابی است که اوامر ونواهی آن شامل تمام زمان ها واعصار می باشد وآیات آن تا ابد تعطیل نمی شوند. بنابراین، وقتی که خدای متعال ما را به وسیلهء آیهء مذکور به اطاعت از خود واطاعت از رسول واولو الامر می خواند، باید رسول یا اولو الامر در قید حیات باشند، تا با اطاعت از آنها(به خصوص در حوادثی که به مرور زمان واقع می شوند)از خدای کریم اطاعت کرده باشیم ودر صورتی که رسول در قید حیات نباشد، اگر اولو الامر هم وجود خارجی نداشته باشند، آیه کریمه لغو وتعطیل می شود واین مسأله به دلیل محال بودن نقض غرض خداوند، غیر ممکن است. پس در هرعصری باید صاحب امر وجود داشته باشد که معنای آیهء کریمه کاملا محقّق شود وبا توجه به اینکه در قرآن کریم، رهبران وامامان به دو قسم تقسیم می شوند؛ یعنی ائمهء کفر وضال (فقاتلوا أئمّة الکفر)(45) وائمهء هدایتگر (وجعلناهم أئمّة یهدون بأمرن)(46)، معلوم می شود که اولو الامر در آیهء کریمه، همان امامان هدایتگر ومعصوم هستند؛ نه رهبران وفرمانداران غیر معصوم.
مصادیق اولو الامر
دربارهء مصادیق اولو الامر، میان شیعه وسنی ومیان خود علمای اهل سنت اختلاف است. شیعه، اهل بیت (علیهم السلام) وائمهء دوازده گانهء خود را مصداق اولو الامر می داند وعصمت را برای آنان امری لازم می شمارد. در میان اهل تسنن در مصداق اولو الامر اختلاف شده است. زمخشری در این مورد چنین می گوید:
«مراد از اولو الامر، یا علمای امت است، یا خلفای راشدین است ویا امرای سریه ها»(47).(48)
سیوطی(49) واکثر مفسران اهل سنت همین نظر را دارند. فخر رازی در تفسیر خود مصداق اولو الامر را اهل حل وعقد از بزرگان امت می داند(50). ما انشاء الله در بحث عصمت اثبات خواهیم کرد که فقط ائمهء معصوم از اهل بیت (علیهم السلام) می توانند مصداق اولو الامر باشند.
اولو الامر در روایات
مطابق روایات متواتر شیعه(51) ونیز بنابر برخی از روایات اهل سنت، مراد از «اولو الامر» در آیهء مورد بحث، ائمهء اهل بیت (علیهم السلام) هستند وما بعضی از آن روایات را ذکر می کنیم:
1. حاکم حسکانی با سند خود از امام علی (علیه السلام) از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) نقل کرده که فرمود: «شریکان من کسانی هستند که خدای متعال اطاعتشان را مقرون با اطاعت خود وبا اطاعت من آورده است. ودربارهء آنان چنین نازل کرد:
(یا أیها الّذین آمنوا أطیعوا الله وأطیعوا الرّسول وأولی الأمر منکم).
من گفتم: ای رسول خدا! آنان چه کسانی هستند؟ فرمود: تو نخستین آنها هستی»(52).
علامه طباطبایی در تفسیر خویش بعد از ذکر بعضی از روایات در مورد اولو الامر، این گونه می فرماید:
ودر این میان، از طرق شیعه وسنی روایات دیگری نیز هست، ودر آن روایات، امامت یک یک ائمه با اسامیشان ذکر شده است، اگر خواننده عزیز بخواهد به همه آن روایات واقف گردد، باید به کتاب ینابیع الموده، غایة المرام بحرانی وغیر این دو مراجعه نماید(53).
مثلا قندوزی در مورد امامان (علیهم السلام) چنین می نویسد:
بعضی از محققان گفته اند: احادیثی که دلالت می کنند بر اینکه جانشینان پیامبر (صلّی الله علیه وآله) دوازده نفرند(54)، از طرق مختلف نقل شده ومشهور است وبا گذشت زمان معلوم شد که مقصود پیامبر (صلّی الله علیه وآله) از این سخن خویش، امامان دوازده گانه از اهل بیت وعترت او هستند؛ زیرا نمی توان این حدیث را بر خلفای نخستین از اصحابش حمل کرد؛ به خاطر اینکه تعداد آنها از دوازده نفر کمتر است. همچنین ممکن نیست آنها را بر حاکمان اموی تطبیق کرد، زیرا آنان از دوازده نفر بیشترند وهمهء آنان به جز عمر بن عبد العزیز مرتکب ظلم وستم می شدند ونیز از بنی هاشم نبودند؛ در حالی که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) فرمود: «آنان همگی از بنی هاشم اند»... وهمچنین حدیث، بر خلفای بنی عباس هم قابل تطبیق نمی شود: زیرا عدد آنها بیش از دوازده بود وعلاوه از این، آنها به آیهء
(قل لاّ أسئلکم علیه أجرا إلاّ المودّة فی القربی) عمل نکردند وحدیث کساء را نادیده گرفتند. بنابراین، راهی جز این نیست که حدیث را بر امامان دوازده گانه از اهل البیت تطبیق دهیم؛ زیرا آنان داناترین، باتقواترین وزاهدترین مردم بودند...»(55).
بنابراین، اولو الامر همان امامان دوازده گانه (علیهم السلام) هستند که به اعتراف خود علمای اهل سنت، داناترین وباتقواترین مردم، وهمگی از بنی هاشم هستند.
و. بررسی دلالت آیهء «صادقین»
(یا أیها الّذین آمنوا اتّقوا الله وکونوا مع الصّادقین)(56)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! از خداوند پروا کنید وبا صادقان باشید.
خدای متعال در این آیه به تمام مؤمنان تا روز قیامت، نخست دستور به تقوا وسپس دستور به همراه بودن با صادقین را می دهد؛ چنان که مؤمنین باید در هرعصری که هستند تقوا را رعایت کنند؛ همچنین باید در هرزمانی، «صادقین» را همراهی کنند ولازمه این معنا آن است که در هرزمانی باید «صادقین» وجود داشته باشند. البته صادقینی که به عنوان گروهی خاصث مطرح شده اند؛ چنان که می بینیم، گفته نشده است: کونوا من الصّادقین؛ از صادقین باشید؛ بلکه؛ آیه فرموده است:
(کونوا مع الصّادقین) با صادقین باشید. این خود قرینهء روشنی است که «صادقین» در آیه به معنای گروه خاص است(57). اما برای شناخت آن گروه خاص نیاز به بحث داریم وبهترین راه برای شناخت آنها مراجعه به خود قرآن کریم است که در آیات متعددی «صادقین» را معرفی کرده است.
در سورهء حجرات دربارهء «صادقین» می خوانیم:
(إنّما المؤمنون الّذین آمنوا بالله ورسوله ثمّ لم یرتابوا وجاهدوا بأموالهم وأنفسهم فی سبیل الله أولئک هم الصّادقون)(58)؛ مؤمنان واقعی تنها؛ آن کسان اند که به خدا ورسول او ایمان آوردند، سپس هیچ گاه شک وریبی به دل راه ندادند ودر راه خدا با مال وجانشان جهاد کردند. اینان به حقیقت راستگو هستند.
ودر سورهء دیگری می خوانیم:
(لیس البرّ أن تولّوا وجوهکم قبل المشرق والمغرب ولکنّ البرّ من ءامن بالله والیوم الأخر والملائکة والکتاب والنّبین وءاتی المال علی حبّه ذوی القربی والیتامی والمساکین وابن السّبیل والسّائلین وفی الرّقاب وأقام الصّلوة وءاتی الزّکوة والموفون بعهدهم إذا عاهدوا والصّابرین فی البأساء والضّرّاء وحین البأس أولئک الّذین صدقوا وأولئک هم المتّقون)(59)؛ نیکوکاری آن نیست که روی به جانب مشرق یا مغرب کنید؛ (چه این چیز بی اثری است)؛ لیکن نیکوکاری آن است که کسی به خدای عالم وروز قیامت وفرشتگان وکتاب آسمانی وپیغمبران ایمان آرد ودارایی خود را در راه دوستی خدا به خویشان ویتیمان وفقیران ودر راه ماندگان وگدایان بدهد ودر آزاد کردن بندگان صرف کند، ونماز به پا دارد وزکات مال(به مستحق) بدهد، ونیز نیکوکار آنانند که با هرکه عهد بسته اند به موقع خود وفا کنند ودر حال تنگدستی وسختی وهنگام کارزار صبور وشکیبا باشند. (کسانی که بدین اوصاف آراسته اند)آنها به حقیقت راستگویان وآنها به حقیقت پرهیزکاران اند.
نیز می خوانیم:
(للفقراء المهاجرین الّذین أخرجوا من دیارهم وأموالهم یبتغون فضلا من الله ورضوانا وینصرون الله ورسوله أولئک هم الصّادقون)(60)؛ [بخشی از غنایم] برای فقیران مهاجری است که از دیار واموالشان بیرون رانده شده اند؛ در حالی که فضل وخشنودی خدا را می جویند وخدا وپیامبرش را یاری می کنند، اینان همان راستگویان اند.
از مجموع این آیات نتیجه می گیریم که «صادقین» کسانی هستند که با وجود همهء مشکلات، تعهدات خود را در برابر ایمان به پروردگار به خوبی انجام می دهند، وجز رضای خدا ویاری پیامبر (صلّی الله علیه وآله) هدفی ندارند؛ نه تردیدی به خود راه می دهند، نه عقب نشینی می کنند ونه از انبوه مشکلات می هراسند؛ بلکه با انواع فداکاری ها، صدق ایمان خود را ثابت می کنند اما شکی نیست که صدق، مراتب گوناگونی دارد: صدق در کلام، صدق در افعال، صدق در اخلاق وصدق در عقاید، وهرکدام از این مراتب، دو قسم است: مطلق ونسبی. بنابراین، افراد صادق هم مراتب متفاوتی دارند؛ بعضی در قلهء آن قرار گرفته اند که همان معصومان هستند، وبعضی در مراحل پایین تر.
منظور از «صادقین» در آیهء مورد بحث
به دو دلیل «صادقین» در آیهء مورد بحث ما (کونوا مع الصّادقین)، فقط شامل امامان معصوم (علیهم السلام) می شود:
1. عنوان «صادقین» در آیه کریمه مطلق(61) وبدون قید است؛ که شامل جمیع مراتب صدق می باشد؛ به طوری که شئون وجودی وصفات آنها صدق محض باشد ودر کمون آنها صدق عقیده وصدق خلقی به طور فعلیت نهاده شده وشائبهء کذب وتزلزل وبطلان در آنان نباشد؛ چراکه اگر حتی در یک مرتبه کاذب باشند، متابعت آنها حرام است، نه واجب، به یقین دستور پیروی وهمگامی بدون قید وشرط از غیر معصوم از سوی خداوند حکیم محال است واین خود دلیل بر آن است که این گروه باید معصوم باشند. پس این حقیقت منطبق نمی شود؛ جز بر رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله) واوصیای صادق او (علیهم السلام) که پروردگار به آنها طهارت وعصمت وجودی وصدق ذاتی موهبت فرموده وآنها را صادق محض قرار داده است وبدیهی است که از طریق اکتساب هرگز نمی توان به صدق ذاتی متصف شد.
2. اخبار بسیاری، از طرق عامه وخاصه وجود دارد که در آنها با عبارات مختلف، (در بعضی «ایانا عنی»، در بعضی «هم الأئمة»(62) در بعضی «الأئمة الصدیقون» ودر بعضی «علی بن ابی طالب» وغیره اینها) «صادقین» تنها به امامان اهل البیت (علیهم السلام) تفسیر شده است. برای نمونه، از بعضی از آن اخبار را یاد می کنیم:
اخبار در تفسیر «صادقین»
بنابر روایات فریقین، منظور از صادقین در آیهء مذکور، امامان اهل البیت (علیهم السلام) می باشند:
الف. در منابع اهل سنت
1. از ابن عباس نقل شده است: مقصود از صادقین در آیهء شریفه علی بن ابی طالب است(63).
2. سیوطی در تفسیر آیهء کریمه از ابن عباس چنین نقل می کند:
عن ابن عباس فی قوله: (اتّقوا الله وکونوا مع الصّادقین)
[قال: یعنی] مع علی بن أبی طالب(64)؛ ابن عباس درباره «مع الصادقین» در آیه شریفه می گوید: یعنی با علی بن ابی طالب باشید.
3. از ابن عباس در تفسیر همان آیه چنین روایت شده است:
عن ابن عباس فی قوله: (اتّقوا الله وکونوا مع الصّادقین)
[قال:] نزلت فی علی بن أبی طالب خاصة(65)؛ این آیه در حق علی بن أبی طالب به طور خاص نازل شده است.
4. نیز در تفسیر در المنثور چنین آمده است:
عن أبی جعفر[و]هو الباقی (علیه السلام) فی قوله: (وکونوا مع الصّادقین)
قال: مع آل محمد(66)؛ امام باقر (علیه السلام) در تفسیر (کونوا مع الصّادقین)
فرمود: یعنی با آل محمد باشید.
ب. در منابع شیعه
1. از سلیم بن قیس هلالی چنین نقل شده است:
روزی علی (علیه السلام) با جمعی از مسلمانان گفتگو داشت واز جمله فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم، آیا می دانید [آیا یادتان هست؟] هنگامی که خداوند متعال (إتقوا الله وکونوا مع الصّادقین) را نازل کرد، سلمان گفت: ای رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) آیا منظور از آن عام است یا خاص؟ پیامبر (صلّی الله علیه وآله) فرمود: مأمورین به این دستور همه مؤمنان اند واما عنوان «صادقین» مخصوص برادرم علی (علیه السلام) واوصیای بعد از او تا روز قیامت است؟ حاضران گفتند: آری، این سخن را از پیامبر (صلّی الله علیه وآله) شنیدیم(67).
2. جابر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که در تفسیر فرمایش خداوند (... وکونوا مع الصّادقین)
فرمود: یعنی همراهی با آل محمد(68).
منظور از همراهی با «صادقین»
خدای سبحان ما را با همراهی با صادقین امر فرموده است، ولی بدون شک منظور از همراهی ومعیت، این نیس که انسان همنشین آنها باشد؛ بلکه مفاد همراهی با صادقین همان قبول ولایت وپیروی از دعوت آنها (اوصیای رسول گرامی (صلّی الله علیه وآله)) است که پروردگار عالم زمان تبلیغ ودعوت جامعه به سوی حق وهمچنین هدایت معنوی وباطنی را بر عهدهء آنان نهاده است.
فخر رازی این حقیقت را پذیرفته که همهء ما جایز الخطا هستیم وباید به کسی اقتدا کنیم که معصوم است، تا در پرتو او از خطا مصون بمانیم واین معنا در هرزمانی خواهد بود وهیچ دلیلی بر اختصاص آن به عصر پیامبر ص نداریم؛ لیکن مصداق آیه را مجموع امت می داند، نه یک فرد! وبه تعبیر دیگر، این آیه را دلیل بر حجیت اجماع مؤمنین وعدم خطای مجموع امت تفسیر می کند(69).
مؤلف تفسیر نمونه نسبت به سخن رازی چنین اظهار نظر کرده است:
به این ترتیب، فخر رازی نیمی از راه را به خوبی پیموده، اما در نیمه دوم گرفتار اشتباه شده است. اگر او به یک نکته که در متن آیه است، توجه می کرد، نیمه دوم راه را نیز به طور صحیح می پیمود، وآن اینکه اگر منظور از صادقان مجموع امت باشد، خود این پیرو نیز جزء آن مجموع است ودر واقع پیرو، جزئی از پیشوا می شود، واتحاد تابع ومتبوع خواهد شد؛ در حالی که ظاهر آیه این است که پیروان از پیشوایان، وتابعان از متبوعات جدا هستند(70).
اگرچه برخی از مفسران اهل تسنن مانند نویسندهء معالم التنزیل فی تفسیر القرآن(71) ذیل آیه سعی کرده به روایاتی استناد کند که منظور از صادقین را اصحاب یا مهاجرین معرفی کند، ولی این تفسیر اشتباه است؛ به دلیل اینکه اولا در جای خود اثبات شده است که همهء اصحاب ومهاجرین افراد صادقی نبوده اند وکسانی هم که صادق بودند (به استثنای اهل بیت (علیهم السلام)) در مرتبهء مطلق صدق به معنای عصمت نبودند، وثانیا مفهوم آیه عام است وهرزمانی را شامل می شود؛ در حالی که صحابه پیامبر (صلّی الله علیه وآله) در زمان محدودی بوده اند.
نتیجهء بحث این شد که آیهء مذکور (وکونوا مع الصّادقین) از آیاتی است که دلالت بر وجود امام معصوم در هرعصر وزمان می کند.
اما علت اینکه «صادقین» در آیه جمع آمده است؛ در حالی که به نظر مذهب اهل بیت (علیهم السلام) در هرزمان باید یک امام هادی وصادق وجود داشته باشد، این است که مخاطبان آیهء کریمه تنها اهل یک عصر نیستند، بلکه آیه، تمام اعصار وقرون را مخاطب ساخته، ومسلم است که مجموع مخاطبین همه اعصار، با جمعی از صادقین خواهند بود وبه تعبیر دیگر، چون در هرعصری امام صادقی وجود دارد، هنگامی که همه قرون واعصار را مورد توجه قرار دهیم، سخن از جمع معصومان وصادقان به میان خواهد آمد، نه از یک فرد صادق.
علت عدم دسترسی ما به «اولی الامر» و«صادقین»
ما متأسفانه در عصری زندگی می کنیم که به امام معصوم دسترسی نداریم، وهمین سبب شده است که برخی بر ما اشکال کرده وگفته اند: «اولو الامری» که خدا اطاعتش را بر امت واج کرده، امام معصوم نیست؛ بلکه اهل حل وعقد است؛ زیرا امت به امام معصوم دسترسی ندارد.
باید بدانیم که اگر امروز مسلمانان دسترسی به امام معصوم خود ندارند، این مشکل ونقیصه به خدا وامام بازنمی گردد؛ بلکه خود امت اسلام با سوء اختیار خود، خود را از امام معصوم بی بهره کرد؛ چنان که خواجه نصیر الدین طوسی همین مسأله را این گونه بیان می کند:
وجوده لطف. وتصرفه لطف آخر وعدمه منا؛ وجود امام لطف است، وتصرف او(در تمام امور)لطفی دیگر است، وعلت نبودش به ما بازمی گردد.
محرومیت ما از امام معصوم مثل این می ماند که آب وضو را با دست خود به زمین می ریزیم، سپس می گوییم که حکم وضوء یا نماز ما چه می شود؟
شگفت از کسی است که در این عصر بحرانی زندگی کند، اما نیاز به امام معصوم را احساس نکند؟! وگمان کند که بشر بدون رابطه با امام منصوب از جانب خداوند، می تواند زندگی بهتری بسازد؟!
مستشکل می گفت:
ما بعد از ختم نبوت پیامبر (صلّی الله علیه وآله) دیگر تحت ولایت هیچ کس نمی رویم وهرچه گفته شده، برای ما کفایت می کند؛ سوال این است که چرا در طول تاریخ پس از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه وآله) بشر نتوانسته است جلوی جنگ ها، بی عدالتی ها ومصیبت های روحی ومعنوی را بگیرد؟ آیا تمام مشکلاتی که الان ودر طول تاریخ اسلامی افتاده، به دلیل عدم توجه امت به امام معصوم نبوده است؟ اگر واقعا امت اسلامی از امام معصوم تبعیت می کردند، دچار این همه مشکلات می شدند؟ همهء این سؤالات فقط یک پاسخ منطقی دارد. وآن این است که ما هیچ وقت از امام معصوم بی نیاز نشدیم ونخواهیم شد.
نتیجه گیری:
تمام آیاتی که در مورد ضرورت وجود دایمی امام ذکر کردیم، دلالت بر این دارد که روی زمین نباید خالی از امام باشد؛ چنان که مفسر شیعه، سید عبد الحسین طیب در تفسیر (ولکلّ قوم هاد)(72) نظر شیعه را در مورد عدم وجوب وجود ظاهری ومشهود امام، چنین می نویسد: از اول دنیا، از زمان آدم تا انقراض عالم، باید بر روی زمین حجت باشد؛ اما ظاهرا مشهودا او غالبا مستورا(73). واین مسأله قطعا با غیبت امام تضاد ندارد؛ چرا که وظیفهء اصلی امام هدایت باطنی مردم است واین وظیفه هم الزام نمی کند که وجود امام باید برای همه ظاهر وعیان باشد. بنابراین، امام هدایت کننده ای است با امری ملکوتی. پس امامت از نظر باطن یک نحوه ولایتی است که امام در اعمال مردم دارد، وهدایتش چون هدایت انبیا ورسولان ومؤمنین، صرف راهنمایی از طریق نصیحت وموعظه حسنه وبالاخره صرف نشانی دادن نیست؛ بلکه هدایت امام، گرفتن دست خلق ورساندن آن به راه حق است(74).
فهرست منابع
1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغه.
3. ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: اسعد محمد الطیب، چاپ سوم، مکتبة نزار مصطفی الباز، عربستان سعودی، 9141 ق.
4. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، دار حیاء الکتب العربیة، بیروت [بی تا].
5. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، مؤسسهء انتشارات علامه، قم بی تا.
6. متشابه القرآن ومختلفه، انتشارات بیدار، قم. 0141 ق.
7. ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحریر والتنویر، بی نا، بیروت، [بی تا].
8. ابن عطیه اندلسی، عبد الحق بن غالب، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، دار الکتب العلمیه، بیروت، 2241 ق.
9. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، چاپ اول، دار الکتب العلمیه، بیروت، 9141 ق.
01. ابن میثم، میثم بن علی، شرح نهج البلاغه، مؤسسهء فقه شیعه، [بی جا] 8731 ش.
11. ابیاری، ابراهیم الموسوعة القرآنیة، موسسة سجل العرب، [بی جا]، 5041 ق.
21. احمد بن حنبل، مسند، موسسهء قرطبه، مصر[بی تا].
31. امینی، عبد الحسین احمد، الغدیر فی الکتاب والسنة والادب، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 6631 ش.
41. بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد بعثت، چاپ اول، 6141 ق.
51. بخاری، ابو عبد الله، صحیح بخاری، بیروت، دار المعرفه، [بی تا].
61. بغوی، حسین بن عمر، أنوا التنزیل وأسرار التأویل، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 8141 ق.
81. تفلیسی، ابو الفضل جیش بن ابراهیم، وجوه القرآن، تصحیح: دکتر مهدی محقق، تهران، بنیاد قرآن، 1731 ش.
91. ثعلبی نیشابوری، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف والبیان عن تفسیر القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، 2241 ق.
02. جرجانی، سید شریف، علی بن محمد، التعریفات، بیروت، دار الفکر، 8141 ق.
12. جوینی خراسانی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، بیروت، مؤسسه المحمودی، [بی تا].
22. حلی، علامه، حسن بن یوسف بن مطهر، نهج الحق وکشف الصدق، دار الهجره، [بی چا]، 7041 ق.
32. الباب الحادی العشر، تحقیق: دکتر مهدی محقق، مؤسسهء چاپ وانتشارات آستان رضوی، چاپ پنجم، مشهد، 6731 ش.
42. حسکانی، عبید الله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تحقیق: محمد باقر محمودی، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول، تهران 1141 ق.
52. حسینی استرآبادی، سید شرف الدین علی، تأویل الآیات الظاهرة، دفتر انتشارات اسلامی جامعه ی مدرسین حوزه علمیهء قم، چاپ اول، قم، 9041 ق.
62. حسینی زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، دار المکتبة الحیات، بیروت، [بی تا].
72. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، [بی تا].
82. رازی، فخر الدین، ابو عبد الله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، بیروت، 0241 ق.
92. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، دار الکتاب العربی، چاپ سوم، بیروت، 7041 ق.
03. سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الکتاب والسنة والعقل، (ج 4)، مؤسسهء الامام الصادق (علیه السلام)، چاپ پنجم، قم، 3241 ق.
13. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، کتابخانهء آیة الله مرعشی نجفی، قم، 4041 ق.
23. صدوق، محمد بن علی بن حسین، معانی الاخبار، تصحیح علی اکبر غفاری، انتشارات اسلامی(وابسته به جامع مدرسین)قم، 1631 ش.
33. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، دفتر انتشارات اسلامی جامعه ی مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 7141 قم.
43. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 2731 ش.
53 طبری، ابو جعفر محمد بن جریر، جامع البیان، دار الحدیث، [بی جا]، 0341.
63. طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، تحقیق: سید احمد حسینی، کتابفروشی مرتضوی، چاپ سوم، تهران، 5731 ش.
73. عاملی، علی بن حسین، الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز، تحقیق: شیخ مالک محمودی، دار القرآن الکریم، چاپ اول، قم، 3141 ق.
83. عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، انتشارات اسماعیلیان، چاپ چهارم، قم، 5141 ق.
93. فرات کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، تحقیق: محمد کاظم محمودی، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول، تهران، 0141 ق.
04. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، انتشارات هجرت، قم، 0141 ق.
14. فیض کاشانی، ملا محسن، تفسیر الصافی، تحقیق: حسین اعلمی، انتشارات الصدر، تهران، 5141 ق.
24. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، تحقیق: سید طیب موسوی جزایری، دار الکتاب، چاپ چهارم، قم، 7631 ش.
34. قندوزی، حنفی، ینابیع المودة لذوی القربی، بیروت، [بی تا].
44. کاشانی، ملا فتح الله، زبدة التفاسیر، تحقیق: بنیاد معارف اسلامی، بنیاد معارف اسلامی، چاپ اول، قم، 3241 ق.
54. کلینی رازی، ابو جعفر محمد بن یعقوب، اصول کافی، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ چهارم، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 5631 ش.
64. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار الجامعه لدرر الاخبار الایمة الاطهار (علیهم السلام)، مؤسسه الوفاء، [بی جا]، 3891 م.
74. محلی جلال الدین، جلال الدین سیوطی، تفسیر الجلالین، مؤسسه النور للمطبوعات، بیروت، 6141 ق.
84. مراغی، احمد بن مصطفی، تفسیر المراغی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، [بی تا].
94. مسلم بن الحجاج القشیری، ابو احسین، صحیح مسلم، دار المعرفه، بیروت، [بی تا].
05. مظهری، محمد ثناء الله، التفسیر المظهری، مکتبة رشدیه، پاکستان، 2141 ق.
15. مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 4241 ق.
25. ابن حجر، احمد هیثمی، الصواعق المحرقة فی الرد علی اهل البدع والزندقة، مکتبه مرتضوی، تهران [بی تا].
پایان مقاله
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(1) رک: باب حادی عشر، ص 681.
(2) قصص(82)، آیه 96.
(3) انعام(6)، آیه 421.
(4) بقره(2)، آیه 421.
(5) بقره(2)، آیه 421.
(6) طه(02)، آیه 03-92.
(7) رعد(31)، آیه 7.
(8) انبیاء(12)، آیه 37.
(9) سجده(23)، آیه 42.
(10) یونس(01)، آیه 53.
(11) ر. ک: اصول کافی، ج 2، ص 291: همچنین ر. ک: تفسیر عیاشی وتفسیر قمی ذیل همان آیه.
(12) الدر المنثور، ج 4، ص 54.
(13) تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج 4، ص 141؛ الدر المنثور، ج 4، ص 54 وشواهد التنزیل، ج 1، ص 183.
(14) مفاتیح الغیب، ج 91، ص 41.
(15) المیزان، ج 11، ص 623 ور. ک: المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج 3، ص 792؛ الکشف والبیان عن تفسیر القرآن، ج 5، ص 272؛ کشف الأسرار وعدهء الأبرار، ج 5، ص 361 وکتاب التسهیل لعلوم التنزیل، ج 1، ص 104.
(16) (وکلّ شی ء أحصیناه فی إمام مبین) یس(63)، آیه 21.
(17) اعراف(7)، 181.
(18) المیزان، ج 8، ص 643
(19) جاثیه(54)، 61.
(20) مائده(5)، 02.
(21) عن ابن جریج فی قوله (وممّن خلقنا أئمة یهدون بالحقّ) قال: ذکر لنا أن النبی (صلّی الله علیه وآله) قال: هذه أمتی بالحق یحکمون ویقضون ویأخذون ویعطون؛ الدر المنثور، ج 3، ص 051 وجامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص 29.
(22) شواهد التنزیل، ج 1، ص 962، در تفاسیر شیعه، تمام امامان (علیهم السلام) به معنای همان «امت» محسوب می شوند. ر. ک: البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 916، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 377 وزبدة التفاسیر، ج 2، ص 036.
(23) البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 026.
(24) یونس(01)، 53.
(25) الدر المنثور، ج 3، ص 051 ومفاتیح الغیب، ج 51، ص 814.
(26) مفاتیح الغیب، ج 51، ص 814.
(27) نحل(61)، آیه 48
(28) نساء(4)، آیه 14
(29) نحل(61)، آیه 98
(30) المیزان، ج 21، ص 223
(31) زمر(93)، آیه 96
(32) مائده، آیه 711
(33) مفاتیح الغیب، ج 02، ص 852.
(34) المیزان، ج 21، ص 323.
(35) ر. ک: تفسیر نمونه، ج 11، ص 453
(36) ر. ک: المیزان، ج 21، ص 423
(37) زخرف(34)، آیه 68.
(38) بیان المعانی، ج 4، ص 442؛ تفسیر الجلالین، ص 082؛ تفسیر القرآن العظیم(ابن کثیر)، ج 4، ص 015؛ التفسیر القرآنی للقرآن، ج 7، ص 933؛ تفسیر المراغی، ج 41، ص 521؛ التفسیر المظهری، ج 5، ص 263؛ الدر المنثور، ج 4، ص 721؛ زاد المسیر فی علم التفسیر، ج 2، ص 775؛ الفواتح الإلهیة والمفاتح الغیبیة، ج 1، ص 534.
(39) نحل(61)، آیه 48 وقوله: (ویوم نبعث من کلّ أمّة شهیدا) قال: لکل زمان وأمهء إمام یبعث کل أمهء مع إمامها وقوله: (الّذین کفروا وصدّوا عن سبیل الله زدناهم عذابا فوق العذاب)قال: کفروا بعد النبی (صلّی الله علیه وآله) وصدوا عن أمیر المؤمنین (علیه السلام) زدناهم عذابا فوق العذاب بما کانوا یفسدون، ثم قال: (ویوم نبعث فی کلّ أمة شیهدا علیهم من أنفسهم)یعنی من الأئمهء. ثم قال: لنبیه (صلّی الله علیه وآله) وجئنا بک یا محمد شهیدا علی هؤلاء یعنی علی الأئمهء فرسول الله شهید علی الأئمهء وهم شهداء علی الناس؛ تفسیر القمی، ج 1، ص 883، همچنین در تفاسیر تأویل الآیات الظاهرهء، ص 462 والبرهان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 444. قسمت اول حدیث بالا چنین ذکر شده است: «لکل زمان وأمهء شیهد إمام تبعث کل أمهء مع إمامها».
(40) تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 37.
(41) همان، ج 3، ص 47.
(42) نساء(4)، 95.
(43) تفسیر آسان، ج 3، ص 872.
(44) بقره(2)، آیه 921.
(45) توبه(9)، 21.
(46) سجده(23)، 42.
(47) در تاریخ اسلام سریه ها به جنگ هایی می گفتند که حضرت رسول (صلّی الله علیه وآله) شخصا در آنها شرکت نداشته ویکی از اصحاب را فرمانده سپاهیان تعیین نموده است.
(48) تفسیر کشافف، ج 1، ص 525.
(49) الدر المنثور، ج 4، ص 671.
(50) مفاتیح الغیب، ج 01، ص 311.
(51) تفسیر برهان، ج 1، ص 181، ح 1.
(52) شواهد التنزیل، ج 1، ص 191، ح 402. همچنین روایت می کند: أبو النضر العیاشی قال: حدثنا حمدان بن أحمد القلانسی قال: حدثنا محمد بن خالد الطیالسی، عن سیف بن عمیرة عن إسحاق بن عمار عن أبی بصیر، عن أبی جعفر، أنه سأله عن قول الله تعالی: (أطیعوا الله وأطیعوا الرّسول وأولی الأمر منکم) قال: نزلت فی علی بن أبی طالب. قلت: إن الناس یقولون: فما منعه أن یسمی علیا وأهل بیته فی کتابه؟ فقال أبو جعفر: قولوا لهم: إنّ الله أنزل علی رسوله الصلاة ولم یسم ثلاثا ولا أربعا حتی کان رسول الله هو الذی فسر ذلک، وأنزل الحج فلم ینزل: طوفوا سبعا حتی فسر ذلک للهم رسول الله وأنزل: (أطیعوا الله وأطیعوا الرّسول أولی الأمر منکم) فنزلت فی علی والحسن والحسین، وقال رسول الله (صلّی الله علیه وآله) أوصیکم بکتاب الله وأهل بیتی إنی سألت الله أن لا یفرق بینهما حتی یوردهما علی الحوض فأعطانی ذلک؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 191.
(53) المیزان، ج 4، ص 904.
(54) صحیح بخاری، کتاب المقام، جزء 7، ص 53، ح 5914. صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب «الناس تبع لقریش»، جزء 9، ص 533، ح 5933.
(55) ینابیع المودة، ص 644.
(56) توبه(9)، آیه 911.
(57) ر. ک: المیزان، ج 9، ص 204.
(58) حجرات(94)، آیه 51.
(59) بقره(2)، آیه 771.
(60) حشر(95)، آیه 8.
(61) قوله (وکونوا مع الصّادقین) وهم الذین صدقوا فی دین الله نیة وقولا وعملا؛ الموسوعة القرآنیة، ج 01، ص 44. همچنین مجمع البحرین در تفسیر «صادقین» به اطلاق همین کلمه تمسک کرده وچنین نوشته است: أی الذین صدقوا فی دین الله نیه وقولا وعملا؛ مجمع البحرین، ج 5، ص 991. مادهء «صدق»
(62) مجمع البحرین، ج 5، ص 991.
(63) خطیب خوارزمی، المناقب، ص 082، فراید السمطین، ج 1، باب 86، ص 963.
(64) الدر المنثور، ج 3، ص 092
(65) شواهد التنزیل، ص 243.
(66) همان، ص 343.
(67) البرهان فی تفسیر القران، ج 2، ص 468.
(68) مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 221.
(69) أن قوله: (یا أیها الّذین آمنوا اتّقوا الله) أمر لهم بالتقوی، وهذا الأمر إنما یتناول من یصح منه أن لا یکون متقیا، وإنما یکون کذلک لو کان جائز الخطأ، فکانت الآیة دالة علی أن من کان جائز الخطأ، وجب کونه مقتدیا بمن کان واجب العصمة، وهم الذین حکم الله تعالی یکونهم صادقین، فهذا یدل علی أنه واجب علی جائز الخطأ کونه مع المعصوم عن الخطأ حتی یکون المعصوم عن الخطأ مانعا لجائز الخطأ عن الخطأ، وهذا المعنی قائم فی جمیع الأزمان، فوجب حصوله فی کل الأزمان. قوله: لم لا یجوز أن یکون المراد هو کون المؤمن مع المعصوم الموجود فی کل زمان؟ قلنا: نحن نعترف بأنه لا بد من معصوم فی کل زمان، إلا أنا نقول: ذلک المعصوم هو مجموع الأمة؛ مفاتیح الغیب، ج 61، ص 761.
(70) تفسیر نمونه، ج 8، ص 481.
(71) معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 104.
(72) رعد(31)، آیه 7.
(73) أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 113.
(74) ر ک: المیزان، ج 1، ص 372-572.