(۳۳۲) مهدویت در میان سربداران
مهدویت در میان سربداران
نویسنده: رسول رضوی
مجله مشرق موعود - پاییز 1386 - شماره 3
چکیده:
حکومت سربداران اولین قیام مردمی بود که در مقابل مغول قیام کرد وآنان را از سریر قدرت در خراسان بزرگ به زیر کشید. این حکومت علاوه بر ظلم ستیزی دو راه کار جدید نیز ارائه نمود: اولین راه کار، تقریب بین تشیع وتصوف بود که برای اولین بار وقبل از سیدحیدر آملی توسط شیخ خلیفه آغاز وشاگردش شیخ حسن جوری بعد از وی آن را ترویج کرد وبعدها سرمشقی برای حکومت صفویه گشت.
دومین راه کار دولت سربداران، ترویج فرهنگ انتظار وتشویق مردم برای ظهور امام زمان (علیه السلام) بود که این اندیشه را نیز شیخ خلیفه وشاگردش شیخ حسن جوری ترویج می کردند، ولی درویش عزیز آن را به افراط کشاند که به ظهور دولت مهدوی در طوس به مدت شش ماه انجامید. در آن دولت، به نام «السلطان محمد المهدی» سکه زدند. خواجه علی مؤید این افراط را تصحیح نمود وآن گاه برگزاری مراسم وآیین انتظار که در حله وکاشان نیز رواج داشت، تنزل یافت وخواجه علی مؤید، ضمن ضرب نام امام مهدی (علیه السلام) بر روی سکه های سربداران، مردم را به انتظار ظهور آن حضرت تشویق نمود واز افتادن در افراطی که درویش عزیز دچار آن شده بود، بر حذر داشت.
اندیشه مهدویت در میان سربداران
سربداران، مردمانی صوفی مسلک واثناعشری بودند که در غرب خراسان بزرگ ودر سال 736 قمری به پیروی از تعالیم شیخ خلیفه وشیخ حسن جوری علیه ظلم وجور حاکمان محلی وبازماندگان دولت ایل خانی برخاستند ونزدیک به نیم قرن بر غرب خراسان حکم راندند. سربداران، نخستین دولت مردمی بود که با اندیشه شیعی، گرایش های صوفیانه وانگیزه زمینه سازی برای ظهور امام مهدی (علیه السلام) تشکیل شد وسرمشقی برای قیام های بعد از خود گردید.
قیام سربداران در خراسان آغاز واستمرار یافت ودر همان جا به خاموشی گرایید. جغرافی نگاران اسلامی، خراسان را سرزمینی می دانند که از شمال تا رود جیحون، از جنوب تا سیستان، از شرق تا غزنه، بدخشان وبامیان واز غرب تا گرگان وبسطام گسترده بوده است(1). این سرزمین سه شهر مهم هرات در شرق، نیشابور در غرب ومرو در شمال(2) را شامل می شده است. نقش اجتماعی، سیاسی، علمی وفرهنگی خراسان در بین دیگر ممالک اسلامی به اندازه ای مهم وتأثیرگذار بوده که در همه حادثه های تاریخی واجتماعی نامی از خراسان وخراسانیان را می توان یافت. آغاز کار بیشتر حکومت ها بعد از بنی امیه از ماوراءالنهر وخراسان بوده است. آن گاه که مغولان وارد ممالک اسلامی شدند، بعد از شهرهای ماوراءالنهر، خراسانیان اولین قربانیان این یورش بودند ونیشابور سمبل ویرانی، قتل وغارت مغول ها شد.
هلاکوخان که قصد تشکیل دولت ایل خانی را داشت، کشورگشایی خویش را از خراسان آغاز وپایه های قدرت خود را در این سرزمین استوار کرد. دولت ایل خانیان با مرگ آخرین خان مغول، ابوسعید ایل خانی، در خراسان به پایان رسید وبا ظهور دولت سربداری از میان رفت.
ظهور دولتی مردمی با شیوه وایدئولوژی منحصربه فرد، از مهم ترین حادثه های تاریخی خراسان به شمار می آید. این قیام به دلیل ویژگی هایش توجه محققان وتاریخ نگاران را به خود جلب کرده است؛ هرچند آنان به جنبه های مردمی وانقلابی آن بیشتر توجه کرده اند، به دیگر جنبه های آن نپرداخته اند. به همین دلیل، می شاید که به دیگر مؤلفه های این قیام از جمله نقش اندیشه مهدویت، در ظهور واستمرار سربداران نیز توجه نمود.
اوضاع سیاسی واجتماعی خراسان هنگام قیام سربداران:
موج دوم یورش مغول با ورود هلاکوخان به فلات ایران، موجب تأسیس دولت ایل خانی واز بین رفتن نهادهای سنتی قدرت ومذهب در این سرزمین شد. دولت عباسیان که سمبل مذهب اهل سنت وبهانه اتحاد مذاهب چهارگانه سنی علیه شیعه به شمار می آمدند، از تخت خلافت فرو افتادند(3). قلعه های اسماعیلیه که با افراطی گری های خود همه شیعیان را به غلوّ وانحراف متهم می کردند، یکی بعد از دیگری فتح شدند(4). شیعیان، با از بین رفتن دو نهاد یاد شده، در امان از تعقیب وشکنجه حاکمان عباسی وآسوده از باطنی گری اسماعیلی، مجال یافتند که مکتب خویش را تبلیغ کنند وترویج دهند.
حوزه حله، وظیفه ترویج مکتب شیعه را در عصر ایل خانان برعهده داشت. دانش مندان بزرگی چون خواجه نصیرالدین طوسی، محقق حلی، ابن طاووس، علامه حلی، فخرالمحققین، شهید اول و... این حرکت را رهبری می کردند. تصوف نیز هم گام با رشد سریع مکتب تشیع بستر حیات خود را تغییر می داد. صوفیان که تا زمان حمله مغول در میان اهل سنت حضور داشتند وتمام بزرگانشان از ابوهاشم کوفی، ابن جنید ومعروف کرخی گرفته تا ابراهیم ادهم، بایزید بسطامی وابوسعید ابوالخیر همگی به داشتن مذهب اهل سنت افتخار می کردند، در دوره حکومت ایل خانان متوجه مکتب تشیع شدند وبا تغییر یافتن مذهب ساکنان فلات ایران از سنی گرایی به تشیع، آنان نیز مذهب شیعه را پذیرا شدند وبا گسترش مکتب تشیع مرام آنان نیز گسترش یافت.
طبرستان ودیلم که دو قسمت عمده شمال البرز را شامل می شد، هنگام حمله مغول وحتی حملات اقوام قبلی چون غزنویان، سلجوقیان، خوارزم شاهیان و...، از قتل وغارت آنان کمتر آسیبی دیدند. دستگاه حکومتی نیز به خصوص کارگزاران خلفای عباسی، دست رس کمتری به این مناطق داشتند. به همین دلیل، شیعیان در شهرها وروستاهای طبرستان ودیلم زندگی می کردند. شمال البرز در تاریخ تصوف نیز اهمیت داشته وصوفیان فراوانی از این سرزمین به خصوص طبرستان برخاسته اند. با وجود این، ظهور شیخ خلیفه بنیان گذار اندیشه قیام سربداران وسید حیدر آملی، مهم ترین اتفاق در زمان ایل خانان مغول بود که در قرن هشتم به عرصه اجتماع پا گذاشتند. دیدگاه مشترک این دو، تقریب تشیع وتصوف بود.
سیدحیدر آملی که اندکی بعد از شیخ خلیفه پا به عرصه گذارد، اولین دانش مندی بود که در حوزه های شیعه تقریب تصوف وتشیع را رواج داد. وی در کتاب جامع الاسرار می نویسد:
از عنفوان جوانی بلکه از کودکی در تحصیل معارف حقه به شیوه ائمه معصومین (علیهم السلام) واجداد طاهرینم که در ظاهر شریعت شیعه امامیه ودر باطن حقیقتی از حقایق صوفیه الهی می باشد، کوشش کردم تا این که توانستم بین این دو توفیق ایجاد کنم(5).
سیدحیدر، نتوانست کاری کند وشیوه وی، به دلیل حضور دانش مندان بزرگ حوزه حله، لبنان، بحرین وتربیت یافتگان علامه حلی، فخرالمحققین، شهید اول و... در حوزه های علمیه شیعه ومناطق تحت نفوذ آنها، هواداری نیافت. با این که درباره سیدحیدر آملی واندیشه های وی مطالب فراوانی نوشته شده، محققان به شخص دیگری که از لحاظ تاریخی چند دهه قبل از وی زندگی می کرده وشاید برای اولین بار اندیشه تقریب تصوف وتشیع را ترویج داده، کمتر توجه کرده اند. این شخص که در تاریخ به «شیخ خلیفه» مشهور است، در شمال کوه های البرز ودر سرزمین طبرستان به دنیا آمد. وی مدتی در آمل شاگرد شیخ زاهد بالویی بود، بعدها از وی جدا شد ومدتی در نزد خواجه غیاث الدین حموی وعلاءالدوله سمنانی به سر برد(6). گفت وگوی شیخ خلیفه با علاءالدوله تنها گوشه ای از شخصیت شیخ خلیفه را باز می نماید.
میرخواند در توصیف شیخ خلیفه می گوید:
در مازندران درویشی بود پاک نهاد، شیخ خلیفه نام که در آغاز طالب علم بود وقرآن از حفظ داشت وتجوید خوانده بود وعلم فراست نیکو می دانست، پس از چندی ترک تحصیل کرد... وملازمت شیخ رکن الدین علاءالدوله سمنانی را اختیار کرد. روزی شیخ از او پرسید که به کدام یک از مذاهب اربعه پای بند است. گفت: «ای شیخ آن چه من می طلبم از این مذاهب بالاتر است»(7).
شیخ خلیفه بعد از این گفت وگو که به درگیری انجامید، به سبزوار رفت که موطن ومأمن شیعیان به حساب می آمد. مردم سبزوار جذب جلوه های معنوی وی شدند وهمین امر، پریشانی حاکمان وبزرگان این سرزمین را برانگیخت. ابتدا سعی کردند، او را با اندرز وپند وسپس با تهدید وارعاب ودر نهایت با نوشتن نامه وطومار به ابوسعید ایل خان بازدارند، ولی هیچ کدام سودی نداشت ونتیجه آن شد که مخفیانه وشب هنگام وی را در مسجد به دار آویزند وچنین وانمود سازند که وی خود را کشته است(8).
با این که شیخ خلیفه هم از رجال صوفیه وهم از علمای شیعه به شمار می آمد، متأسفانه منابع رجالی شیعه وهم چنین تراجم بزرگان صوفیه درباره اندیشه ها وافکار وی آگاهی چندانی نداده اند. در مستدرکات اعیان الشیعه گفته شده:
شیخ خلیفه، مؤسس اندیشه قیام سربداران، عالم دینی وشیعه وروشن فکر ومدافع حقوق طبقه زحمت کش ومظلوم بود. او صوفی نبود، بلکه تصوف را وسیله ای برای رسیدن به هدفش که همان مبارزه با نظام طاغوتی مغول بود، انتخاب کرده بود...(9).
چه شیخ را صوفی بدانیم، چه تصوف را وسیله وی برای مبارزه بپنداریم، همه آنان که درباره وی سخن گفته اند، در این باره که شیخ شیعه بوده ونزد اقطاب صوفیه تربیت یافته، هم رأی وهم نظر هستند(10)، ولی اگر اندکی دایره تفحص خود را بگسترانیم، به عنصر سومی در افکار وشخصیت وی دست می یابیم که در منابع به صورت مستقیم بدان اشاره نشده است؛ اندیشه انتظار برای ظهور امام مهدی (علیه السلام). به تعبیر بهتر، شیخ نزدیکی ظهور امام مهدی (علیه السلام) را بسیار تبلیغ می کرد وما در بررسی عقاید شاگردان ومریدان وی با این عنصر در اندیشه شیخ بیشتر آشنا خواهیم شد.
تأسیس حکومت سربداران
دوره اول حکومت سربداران
زندگی نامه نویسان شیخ خلیفه، حضور وی در مسجد سبزوار وگرایش مردم به او آن هم به دلیل تلاوت قرآن با صدای خوش را دلیل مخالفت علمای اهل سنت وحاکمان محلی با وی دانسته اند(11). اما حوادث بعدی نشان می دهد که ترویج اندیشه انتظار ونزدیکی ظهور، باعث گرد آمدن مردمان ستم دیده از جور مغولان وحاکمان محلی وآماده شدن زمینه برای قیامی بزرگ در سرزمین غرب خراسان، عامل اصلی خوف بزرگان محلی بوده است.
به دار کشیدن شیخ خلیفه در سال 736 قمری در مسجد ومخفی شدن جانشین وی شیخ حسن جوری وبعد زندانی شدن وی توسط «امیر ارغون شاه»(12)، قیام یاد شده را به تأخیر انداخت. امیر عبدالرزاق باشتینی با مرگ ابوسعید ایل خانی، در جریان نزاعی که در باشتین به وجود آمده بود، رهبری نظامی این قیام را عهده دار شد وبعد از تسخیر سبزوار وبه قدرت رسیدن در سال 737 قمری، توسط برادرش امیر مسعود در سال 738 قمری به قتل رسید(13). آن گاه امیر مسعود خود حکومت را برعهده گرفت تا آن را به رهبر واقعی قیام بسپرد که درواقع زمینه ساز وبسترساز آن بود. قیام کنندگان نیز به همین انگیزه با حمله به قلعه یازر وآزادی شیخ حسن جوری، رهبری قیام را به او سپردند.
میرخواند در توضیح واقعه می نویسد:
وبعضی گفته اند که امیر وجیه الدین مسعود خواست که مبانی دولت خود را استحکام دهد، رأیش بر آن قرار گرفت که شیخ حسن را از بند خلاص کرده، پیشوا ومقتدا سازد وخود لشکرکشی کند.... بالجمله چون شیخ حسن جوری از قلعه بیرون خرامید، درویشان او که ایشان را گورکان نیز می گفتند ومدتی انتظار آن روز کشیده بودند، از گوشه ها بیرون آمدند ودر ظلّ رایت شیخ حسن وامیر وجیه الدین سربدار، خلقی کثیر مجتمع گشتند(14).
شیخ حسن جوری بعد از استادش وظیفه آماده ساختن مردم برای قیام را به عهده داشت ومدام آنان را به این امر ترغیب می کرد. برای تحقق بخشیدن به وعده های خویش ومرادش (شیخ خلیفه) درباره نزدیکی ظهور، در جنگ های متعددی شرکت نمود ودر نهایت، سال 743 قمری در یکی از جنگ ها به دست دشمن با توطئه امیر مسعود کشته شد(15).
متأسفانه آگاهی ما درباره شیخ حسن جوری اندک است؛ تنها می دانیم که وی در اطراف سبزوار به دنیا آمده، تحصیل کرده وبه مقام مدرسی ره یافته است. آن گاه که شیخ خلیفه در سبزوار معروف ومحبوب مردم شد، شیخ حسن جوری نیز در شمار یاران وی درآمد(16) وبعد از مرگ شیخ خلیفه جانشین وی شد وبه هدایت پیروان او پرداخت. بنابر باور عده ای از محققان، شیخ خلیفه وشیخ حسن جوری سازمانی ایجاد کرده بودند که از نوعی ایدئولوژی مهدویت طرف داری می کرد وبا تبلیغ وترویج فرهنگ انتظار وقریب الوقوع خواندن ظهور، حلقه اتصال واتحادی در میان پیروان آنان به وجود آورد.
جان اسمیت در توضیح اندیشه های حسن جوری می نویسد:
حسن جوری با اتخاذ نوعی ایدئولوژی که هسته مرکزی اعتقادی آن ظهور قریب الوقوع امام دوازدهم بود واین که تمام مسلمین بایستی خود را برای کمک به مهدی (علیه السلام) وکار عظیم او آماده سازند، تشکیلاتی مرکب از پیشه وران وتجار که معتقد به این آیین بودند، ایجاد کرد که احتمالاً الهام گرفته از نهاد فتوت وسرسپردگی به یک مأموریت مذهبی بوده است(17).
برخی نیز گفته اند:
تعالیم شیخ حسن وشیخ خلیفه با تکیه بر جهان بینی مهدویت بر عدم جدایی دین ودولت تصریح می کرد. اعتقاد به مهدویت در تعابیر وادبیات جنبش سربداران آشکار بود، آن چنان که شیخ حسن مریدان را به اختفا فرا می خواند واز آنان می خواست به هنگام ظهور آماده نبرد باشند(18).
پس از مرگ شیخ حسن جوری، پیروان وی ونظامیان، گاه به اتفاق وگاه به اختلاف، حکومت سربداران را رهبری کردند. از سال 737 قمری آغاز نهضت سربداری تا سال 766 قمری وکشته شدن پهلوان حسن دامغانی که آن را دوره اول حکومت سربداران می توان نامید، یازده نفر ردای حکومت سربداری بر تن کردند؛ نه نفر از ایشان بعد از مدتی حکومت کشته شدند ودو نفر از ایشان به سلامت از مقام خود عزل گشتند.
طبق شواهد تاریخی، حکومت سربداران در دوره اول حکومتی شیعی شناخته می شد که با تکیه بر شعایر مکتب تشیع به قدرت رسیده بود. ابن بطوطه در توصیف آنان می گوید:
این قوم جملگی مذهب رفض داشتند وسودای برانداختن ریشه تسنن از خراسان را در سر می پختند. در مشهد طوس، شیخی رافضی بود حسن نام که از صلحای شیعیان به شمار می رفت. او اعمال این دسته را تأیید کرد وآنان او را به خلافت برداشتند. حسن سربداران را به عدل وداد توصیه می کرد. آیین عدالت چنان در قلمرو آنان رونق گرفت که سکه های طلا ونقره در اردوگاه ایشان روی خاک می ریخت وتا صاحب آن پیدا نمی شد، کسی دست به سوی آن دراز نمی کرد(19).
دوره دوم حکومت سربداران
حکومت سربداران به دلیل اختلافات داخلی بین نظامیان ودرویشان شیخی وجنگ با دشمنان خارجی، نتوانست شعایر دینی قیام کنندگان را به ظهور رساند. به همین دلیل، بسیاری از هواداران نهضت ناامید شدند وانزوا اختیار کردند. اما حادثه ای در گوشه ای از حکومت سربداران اتفاق افتاد که جریان این نهضت را عوض کرد؛ دوره اولیه نهضتی را تغییر داد که با قیام عبد الرزاق آغاز شد وتا زمان پهلوان حسن دامغانی ادامه یافت. آن گاه گوشه نشینان قیام دوباره به صحنه آمدند. درویش عزیز جوری، از پیروان شیخ حسن جوری که در پی منازعه بر سر قدرت به عراق مهاجرت کرده بود، در زمان حکومت پهلوان حسن دامغانی به خراسان بازگشت ودر سرزمین طوس در قسمت شرقی دولت سربداری قیام کرد وبا کمترین هزینه شهر را به تصرف درآورد(20). میرخواند در توضیح حادثه می نویسد:
در ایام او (پهلوان حسن دامغانی) درویش عزیز از درویشان شیخ حسن جوری که سر فتنه داشت واز بیم یکی از حکام سربدار به عراق رفته بود، باز آمد ودر مشهد مقدس به طاعت وعبادت مشغول گشته، خلقی کثیر به دور وی جمع آمدند. ناگاه به معاضدت ایشان خروج کرده، قلعه طوس را بگرفت وپهلوان حسن دامغانی بعد از شش ماه متوجه طوس گشته، درویش عزیز را محاصره نموده وآخر قلعه را گرفته ودرویش عزیز را ملامت کرد(21).
درویش عزیز که خود را میراث دار شیخ حسن جوری وشیخ خلیفه می دانست، با بشارت ظهور امام مهدی (علیه السلام) کار خود را با مرکزیت طوس آغاز کرد. سخن درویش عزیز که بشارت ظهور را می داد، از سکه های به جامانده از دولت مستعجل او به دست می آید که در آن «سلطان محمد المهدی» ضرب شده است(22). البته وی وهوادارانش ادعای مهدویت یا نیابت آن امام را نکرده اند؛ زیرا هیچ دلیلی در منابع اهل سنت وشیعی بر این ادعا نمی توان یافت. ادعای زمینه سازی وبشارت را می توان عملی ناچارگونه در مقابل وعده های شیخ خلیفه وشیخ حسن جوری درباره نزدیکی ظهور دانست که با ضرب سکه به نام امام مهدی (علیه السلام) نمود پیدا کرد.
پهلوان حسن دامغانی، حاکم وقت سربداران، قیام درویش عزیز را سرکوب کرد وآخرالأمر در پی مصالحه ای، قرار شد که درویش عزیز با گرفتن چند خروار ابریشم از طوس به عراق عجم برود(23).
اندکی بعد از قیام درویش عزیز، یکی دیگر از رهبران سربدار، به نام خواجه علی مؤید، در قسمت غربی حکومت سربداران سربرآورد. وی برای پیش برد اهداف خود درویش عزیز را از تبعیدگاه فراخواند واو را متحد خویش ساخت(24) وآن گاه به سوی سبزوار حرکت کردند. آن دو، بعد از تصرف این شهر، سپاهیان هم راه پهلوان حسن را به کشتن اقربا وخویشانشان در سبزوار تهدید کردند وآنان نیز از ترس عملی شدن این تهدید، پهلوان حسن را کشتند وسر او را به سبزوار نزد خواجه علی مؤید فرستادند(25).
بعد از تصرف سبزوار، حکومت در دستان خواجه علی مؤید ودرویش عزیز تمکین یافت. این دو که حرکت خود را از شرق وغرب حکومت سربداران آغاز کرده بودند، درباره مذهب وقیام نیز باوری بسیار متفاوت داشتند. اطلاعات ما درباره جزئیات این دو شخص اندک است، ولی از قراین موجود می توان استنباط کرد که درویش عزیز در قیام خویش که آن را پیش درآمد ظهور امام مهدی (علیه السلام) می پنداشت، به جنبه های صوفیانه وطریقتی بیشتر اهمیت می داد. برای مثال، به دستور او نام «سلطان محمد المهدی» را بر سکه ها ضرب کردند. از بررسی این نام می توان استنباط کرد که عقاید وی اندکی با عقاید تشیع در عراق، قم ولبنان متفاوت بوده است؛ چراکه شیعیان بنابر احادیث متعدد از ذکر نام خاص امام مهدی (علیه السلام) نهی شده اند(26) وحتی معتقدان به اختصاص نهی به دوره خوف یا دوره غیبت صغرا، چندان به ذکر نام خاص آن امام علاقه ای نشان نمی دادند واز دیگر القاب آن حضرت بهره می جستند، در حالی که درویش عزیز علاوه بر تعیین زمان ظهور، نام خاص آن را نیز بر روی سکه ضرب کرده بود.
خواجه علی مؤید، برخلاف درویش عزیز، به جنبه های شریعتی بیشتر اهمیت می داد وباید او را شیعه شریعت گرا ومتمایل به تشیع عراق، قم ولبنان خواند. مهم ترین سند این ادعا، دعوت نامه ای است که وی، به واسطه شمس الدین محمد آوی، برای شهید اول فرستاد(27). وی در این نامه می نویسد:
... به عرض آن جناب که پیوسته قبله صاحب نظران است، می رسانیم که شیعه خراسان تشنه دیدار شمایند وفیض بردن از دریای فضل ودانشتان. بزرگان علمی این دیار از بد روزگار، پراکنده گشته وبیشتر یا همه شان تارومار شده اند و... از خدای متعال مسئلت چنین داریم که حضرتت به ما افتخار حضور وافشاندن نور بخشد تا از علمش پیروی کنیم واز راه ورسمش رفتار آموزیم(28).
شهید اول که هنگام رسیدن پیک خواجه علی مؤید در بند سنیان متعصب شام گرفتار آمده بود(29)، در جواب نامه یاد شده کتاب اللمعة الدمشقیه را نوشت وبه خراسان فرستاد.
بنابر گفته شهید ثانی، کتاب لمعه در سال 782 شمسی تألیف شد وبه خراسان ارسال گردید(30).
درویش عزیز گرایش طریقتی داشت وخواجه علی مؤید گرایش شریعتی به شمار می رفت، ولی هردو با زمینه سازی برای ظهور امام زمان (علیه السلام) موافق بودند وبا هم تا رسیدن به این هدف هم کاری نمودند. اسمیت در این باره می گوید:
علی مؤید ودرویش عزیز حدود ده ماه پس از تصرف سبزوار توأمان حکومت کردند. یکی از اولین اقدامات آنها برقراری مذهب تشیع به عنوان مذهب رسمی بود که این مسئله از سکه های 763 قمری آنها کاملاً مشهود است. در این دوره، هم چنین آیینی ایجاد شد که طبق آن اسب مجهزی را هرروز در هوای گرگ ومیش برای ظهور مهدی آماده می کردند(31).
البته این آیین مختص یا ساخته سربداران نبود وقبل از آنان در سایر مناطق شیعه نشین نیز رواج داشت، چنان که یاقوت به هنگام توضیح ویژگی های شهر کاشان از احمد بن علی بن باته نقل می کند که در بلاد کاشان انتظار هرروزه ظهور امام زمان (علیه السلام) را می کشند وحتی افزون بر این، با سلاح های جنگی به بیرون آبادی می روند و...(32).
ابن بطوطه نیز در توصیف شهر حله می نویسد:
... در نزدیکی بازار بزرگ شهر [حله] مسجدی قرار دارد که بر در آن پرده حریری آویزان است وآن جا را مشهد صاحب الزمان می خوانند. شب ها پس از نماز عصر، صد مرد مسلح با شمشیرهای آخته، پیش امیر شهر می روند واز او اسبی یا استری زین کرده می گیرند وبه سوی مشهد صاحب الزمان، روانه می شوند. پیشاپیش این چهارپا، طبل وشیپور وبوق زده می شود واز آن صد تن، نیمی در جلوی حیوان ونیمی دیگر در دنبال آن راه می افتند وسایر مردم در طرفین این دسته حرکت می کنند وچون به مشهد صاحب الزمان می رسند، در برابر در ایستاده، آواز می دهند که «بسم الله ای صاحب الزمان بسم الله بیرون آی که تباهی روی زمین را فرا گرفته وستم فراوان گشته، وقت آن است که برآیی تا خدا به وسیله تو حق را از باطل جدا گرداند»(33).
با توجه به این دو گزارش، می توان نتیجه گرفت که خواجه علی مؤید در ترویج این آیین تحت تأثیر شیعیان قم وعراق بوده است.
همان گونه که دوره اول حکومت سربداران با هم کاری امیر مسعود وشیخ حسن جوری استقرار یافت وبا کشته شدن شیخ حسن این هم کاری متزلزل شد، دوره دوم حکومت سربداران با هم کاری خواجه علی مؤید ودرویش عزیز آغاز شد، ولی این هم کاری چندان دوام نیاورد. خواجه علی نمی توانست حکومتی را که درویش عزیز در طوس به نمایش درآورده بود، دوباره سازی کند. وی شیعه دوازده امامی بودن خود را اعلام می کرد وبرای مثال در سکه های دوران حکومتش به سال 763 قمری نام دوازده امام را ضرب کرده است. وی به جای این که همانند درویش عزیز از نام سلطان محمد المهدی استفاده کند، نام امام دوازدهم را «محمد حجة الله» آورده است.
هم چنین در حاشیه سکه ای که در سال 770 قمری در سبزوار ضرب شده، چنین آمده است:
صلّ علی محمّد المصطفی، علیّ المرتضی والحسن الرضا والحسین الشهید وعلیّ زین العابدین ومحمّد الباقر وجعفر الصادق وموسی الکاظم وعلیّ الرضا ومحمّد الجواد وعلی الهادی وحسن العسکری ومحمّد حجّة الله(34).
اختلاف مشرب بین خواجه علی مؤید ودرویش عزیز، باعث شد خواجه علی مؤید فرمان دهد که درویش عزیز وپیروان خاص وی را بکشند. وی افزون بر این به تخریب قبور شیخ خلیفه وشیخ حسن جوری ولعن ونفرین آنها حکم داد(35). این واقعه را نباید به معنای روگردانی خواجه علی مؤید از مکتب تشیع پنداشت، بلکه این گونه رفتار، برائت جویی وی را از افراطی گری های درویش عزیز می نماید وگرنه همان گونه که یاد شد، وی در سال های آخر حکومتش، شهید اول را برای تبلیغ آیین تشیع فراخوانده بود. به گفته همه مورخان، خواجه علی مؤید در تشیع ثابت قدم ماند؛ به گونه ای که میرخواند می نویسد:
خواجه [علی مؤید]... خود شیعه مذهب بود ودر تعظیم علما وسادات بِه اقصی الغایات کوشید وسادات را بر علما مرجح داشتی وهر بامداد به انتظار صاحب الزمان (علیه السلام) اسب کشیدی واسماء دوازده امام بر وجوه دنانیر ثبت نمود وکرم او را نهایت نبود(36).
قاضی نورالله ضمن نقل سخن میرخواند، خواجه علی را فراوان کریم، متقی، پرهیزکار ومروج مذهب حق ائمه اثنا عشر معرفی می کند(37).
در گزارش های تاریخی به مذهبی بودن جنگ های دولت های هم سایه وسربداران اشاره ای نشده، اما چنان که در منابع آمده، آل کرت بعد از قدرت یافتن خواجه علی مؤید در جهادی هم راه با شعار مذهبی به جنگ خواجه علی مؤید می آید(38)؛ زیرا علمای حنفی فتوا دادند که «دفع شیعه بر ملک اسلام واجب است وملک غیاث الدین (771 - 783 قمری) از آل کرت که حنفی متعصبی بود، جنگ آغاز کرد»(39).
خواجه علی مؤید به دلیل دیدگاه شریعت گرا ومکتبی خود، بیشتر به تشیع قم، عراق ولبنان گرایش داشته وبه دلیل مخالفت با مشرب طریقت گرای درویش عزیز وهم چنین افراط آنان درباره قریب الوقوع دانستن ظهور ومسائل مرتبط با آن، پیروان درویش عزیز را قلع وقمع کرده است.
هرچند عوامل متعددی در بروز وظهور قیام سربداران نقش داشته، اندیشه نزدیکی ظهور وبشارت های شیخ خلیفه وشیخ حسن جوری درباره قریب الوقوع بودن ظهور امام مهدی (علیه السلام)، مهم ترین عامل انسجام سربداران وپیروزی آنان بر حاکمان مغول بوده است. معلوم نیست که اندیشه انتظار فرج در میان سربداران از همان آغاز با افراط هم راه بوده باشد، ولی بی تردید درویش عزیز درباره آن به افراط گراییده وهمین امر باعث ایجاد چالش بین او وخواجه علی مؤید شده که در نهایت این چالش نیز با کشته شدن درویش عزیز وپیروانش فروکش کرد. با این همه، پیروان فراری درویش که به حکومت فارس پناهنده شده بودند(40)، راه او را ادامه دادند وحتی مدتی از نو، سبزوار را تصرف کردند(41). با وجود این، آنان نتوانستند به حیات خود ادامه دهند ودر نهایت با ورود تیمور لنگ به خراسان وکشته شدن خواجه علی مؤید در سال 788 قمری، حکومت سربداران به صورت رسمی از میان رفت. اما شاهان صفوی بعد از رسیدن به قدرت، اندیشه آنان یعنی تقریب تشیع وتصوف را برای رسیدن به قدرت وخلع ید از صوفیان برگرفتند وعامل مهمی در ایجاد حکومت پهناور وقدرت مند صفویه گردید.
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(1) نک: ابراهیم اصطخری، مسالک وممالک، به کوشش ایرج افشار، ص202، چاپ سوم: انتشارات علمی وفرهنگی، تهران 1368شمسی؛ هم چنین نک: حدود العالم من المشرق الی المغرب، به کوشش منوچهر ستوده، ص88 و101، انتشارات کتاب خانه طهوری، بی جا، 1362شمسی؛ هم چنین نک: ابوالقاسم بن احمد جیهانی، اشکال العالم، ترجمه علی بن عبد السلام کاتب، ص167، چاپ اول: انتشارات شرکت بنشر، 1368 شمسی؛ هم چنین نک: حافظ ابرو، جغرافیای حافظ ابرو، به کوشش مایل هروی، ص4، چاپ اول: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1349شمسی.
(2) یاقوت بن عبد الله حموی رومی، معجم البلدان، ج2، ص350، انتشارات دار صادر، بیروت، بی تا؛ ابن حوقل، صورة الارض، ترجمه جعفر شعار، ص162، چاپ اول: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1345شمسی.
(3) نک: رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ، ص710-716، چاپ چهارم: انتشارات اقبال، تهران 1374 شمسی.
(4) همان، ص691697.
(5) محمد باقر خوانساری، روضات الجنات، ج2، ص379، انتشارات مکتبة اسماعیلیان، قم، بی تا.
(6) حسن الامین، دایرة المعارف الاسلامیة الشیعیه، ج5، ص36، چاپ اول: انتشارات دارالتعارف للمطبوعات، بیروت 1410قمری؛ هم چنین نک: حسن الامین، مستدرکات اعیان الشیعه، ج2، ص177، چاپ اول: انتشارات دارالتعارف للمطبوعات، بیروت 1408 قمری.
(7) محمد بن خاوندشاه بلخی، روضة الصفا، تلخیص عباس زریاب، قسم پنجم، ص997، چاپ دوم: انتشارات علمی، تهران 1375شمسی.
(8) همان، ص998.
(9) ج2، ص178، با اندکی تلخیص.
(10) نک: دایرة المعارف تشیع، ج9، ص130، چاپ اول: نشر شهید سعید محبی، 1381 شمسی.
(11) روضة الصفا، قسم پنجم، ص998.
(12) همان.
(13) نک: عبدالعظیم رضایی، تاریخ ده هزار ساله ایران، ج3، ص260، چاپ چهاردهم: انتشارات اقبال، تهران، بی تا.
(14) روضة الصفا، تصحیح جمشید کیان فر، ج8، ص45034504، چاپ اول: انتشارات اساطیر، تهران 1380شمسی.
(15) همان، ج3، ص261.
(16) همان، ج8، ص4500.
(17) خروج وعروج سربداران، ترجمه یعقوب آژند، ص130131، انتشارات واحد مطالعات وتحقیقات فرهنگی وتاریخی، 1361شمسی.
(18) دایرة المعارف تشیع، ج9، ص133.
(19) سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه دکتر محمدعلی موحد، ج1، ص434، انتشارات بنگاه ترجمه ونشر کتاب، تهران 1348 شمسی.
(20) ای. پ. پطروشفسکی، نهضت سربداران خراسان، ترجمه کریم کشاورز، ص87، چاپ سوم: انتشارات پیام، بی جا، 1351شمسی.
(21) روضة الصفا، ج8، ص 4521.
(22) خروج وعروج سربداران، ص91.
(23) تاریخ ده هزارساله ایران، ج3، ص264.
(24) روضة الصفا، ج8، ص4522.
(25) همان.
(26) بحارالأنوار، ج51، ص3134، انتشارات دارالوفاء، بیروت.
(27) علی دوانی، مفاخر اسلام، ج4، ص341، چاپ اول: انتشارات امیرکبیر، تهران 1364شمسی.
(28) عبدالحسین امینی، شهیدان راه فضیلت، ترجمه جلال الدین فارسی، ص168169، چاپ چهارم: انتشارات روزبه، تهران 1363شمسی.
(29) محمدعلی مدرس تبریزی، ریحانة الادب، ج3، ص278، چاپ سوم: انتشارات کتاب فروشی خیام، تهران 1369شمسی.
(30) زین الدین جبعی عاملی، الروضة البهیه فی شرح اللمعة الدمشقیه، ج1، ص9، چاپ دوم: انتشارات مکتبة آیة الله العظمی مرعشی نجفی، قم، 1408قمری.
(31) خروج وعروج سربداران، ص180؛ هم چنین نک: عبدالرفیع حقیقت (رفیع)، تاریخ جنبش سربداران ودیگر جنبش های ایرانیان در قرن هشتم هجری، ص228، چاپ اول: انتشارات آزاداندیشان، 1360شمسی.
(32) معجم البلدان، ج4، ص296.
(33) سفرنامه ابن بطوطه، ج1، ص239.
(34) رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج2، ص685، چاپ سوم: انتشارات انصاریان، قم 1380شمسی.
(35) روضة الصفا، ج8، ص4524.
(36) همان.
(37) قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ج2، ص366367، انتشارات کتاب فروشی اسلامیه، تهران 1365شمسی؛ هم چنین نک: کلیفورد ادموند باسورث، سلسله های اسلامی جدید، ترجمه فریدون بدره ای، ص514، چاپ اول: انتشارات مرکز بازشناسی اسلام وایران، تهران 1381شمسی.
(38) تاریخ تشیع، ج2، ص685.
(39) پروین ترکمنی آذر، تاریخ سیاسی اثنی عشری در ایران، ص288، چاپ اول: انتشارات شیعه شناسی، 1383شمسی.
(40) خروج وعروج سربداران، ص186.
(41) نهضت سربداران خراسان، ص9394؛ تاریخ جنبش سربداران ودیگر جنبش های ایرانیان در قرن هشتم هجری، ص230.