(۳۵۷) آموزه مهدویت در فلسفه تاریخ هگل
آموزه مهدویت در فلسفه تاریخ هگل
کبری مجیدی بیدگلی(1)
مجموعه آثار دومین همایش بین المللی دکترین مهدویت – جلد دوم
چکیده
با بررسی چگونگی پیوند میان گذشته، حال وآینده در چارچوب فلسفه نظری تاریخ می توان چگونگی آینده تاریخ را از دریچه نگاه هگل دریافت. در این متن، نخست به تعریف واژگان تاریخ وفلسفه تاریخ پرداخته شده است. سپس دیدگاه هگل را درباره فلسفه نظری تاریخ بررسی کرده وکوشیده ایم تا آموزه اعتقادی وجهانی مهدویت را که به نوعی پایان تاریخ به آن می انجامد، در قالب فلسفه جوهری هگل به تصویر کشیم. آن گاه با توجه به سه عنصر کلیدی فلسفه او، یعنی هدف وغایت تاریخ، عوامل حرکت آفرین آن ومعناداری تاریخ، برخی از جنبه های این مسئله را توضیح دهیم؛ بدین معنا که شاید مراد هگل از روح مطلقی که در کل تاریخِ عالم، ساری وجاری است، همان موعود انسان ها باشد. به طور کلی، مطالب این نوشتار درباره این پرسش است که آیا در فلسفه تاریخ هگل می توان آینده روشنی را تصور کرد؟
مقدمه
بشارت موعود ووعده منجی در آخر الزمان از مهم ترین موضوع های مشترک میان همه ادیان الهی است. همگان گفته اند کار نیمه تمام وناتمام انبیا: وادیان، به دست این مرد بزرگ، کامل خواهد شد. چه زیبا گفته اند که بزرگ ترین تکلیف تاریخ، کار بزرگ ترین مرد تاریخ است. حتی مکتب هایی که الوهیت زدایی شده اند، باز به گونه ای به این مسئله اندیشیده اند وگرچه نام موعود شیعه را نبرده، ولی همگی به حضورش بشارت داده اند. بهتر بگویم مسمی را لمس کرده، هر چند از اسم بیگانه بوده اند. برای مثال، حتی مکتب های الحادی هم چون مارکسیسم نتوانسته اند در برابر آینده تاریخ، بی اعتنا بمانند. به طور کلی، همه انبیا، مذاهب وادیان وفرقه ها، منتظر گشایشی بزرگ در آینده وپایان تاریخ هستند. حتی امروز آخرین نظریه پرداز مکتب لیبرالیسم که چند دهه برای نفی پایان تاریخ ونفی غایت از تاریخ، دست وپا زد ومدعی شد که تاریخ بشر، آغاز وانجام روشنی ندارد وروش اصولی خاصی بر آن حاکم نیست، از پایان تاریخ سخن می گوید. به عبارت گویاتر، هرگز نتوانستند بشارتی را که در قرآن واحادیث آمده است، منکر شوند؛ زیرا پروردگار بارها در قرآن کریم از رخدادهای آینده سخن گفته واز حکومت صالحان خبر داده وپیروزی حق بر باطل را اعلام کرده است.(2) در روایات معصومان: نیز از حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) به بهار روزگاران تعبیر شده است. در سلام هایی که به محضر حضرت می شود، آورده اند: «السلام علی ربیع الأنام ونضرة الأیام؛ درود بر بهار بشر، بهاران تاریخ وطراوت روزگاران».(3)
مهدویت
مهدویت، فرجام متعالی وشکوه مند آینده تاریخ وسرمنزل تکامل یافته تاریخ بشری است. به عبارتی، پیش بینی وحیانی هدف ومقصود تاریخ وپایان حرکت پرفراز ونشیب تاریخ است.(4) در یک کلام، تحقق معناداری وغایت مندی تاریخ وسرنوشتی روشن ومحتوم برای آینده تاریخ است.
مهدویت به معنای امید وانتظار سازنده وپویا به عدالت جهانی وانسانی یا موعود گرایی متعادل ومتعال است که مبین دوران زرین نهایی فرارو وگرایش بدان است. مهدویت گرایی، همان آینده نگری، منجی گرایی، نهایت گرایی وحتی در مواردی، تکامل گرایی است که پدیده ای فراگیر، ریشه¬دار ودیرپا است. مؤلفه های مرتبط با مهدویت نیز عبارتند از: فراگیری وعام گرایی، عدالت گرایی، معنویت گرایی وکمال بخشی، حق گرایی ونابودی باطل، خشونت ستیزی، تأمین خشنودی مردم، شایسته سالاری وایجاد هم آهنگی.
دکترین مهدویت، بر پایه فلسفه متعالی تاریخ بنا نهاده شده است وسه عنصر وحی، عقل وتجربه جایگاه مهمی در آن دارند.(5) این دکترین، بردارنده آموزه هایی فراگیر ویژه امام مهدی (عجّل الله فرجه) است تا بتواند به تبیین تفسیری راهبردی درباره تحقق جامعه ای مطلوب در پرتو پیوند دوسویه انسان با خدا دست یابد.
البته منظور ما از مهدویت، همان مهدویت مورد نظر شیعه، یعنی مهدویت شخصیه خاصه ونه نوعیه است؛ بدین معنا که در همه روزگاران، تنها یک ولی بیشتر وجود ندارد، چنان که مولانای بلخ این گونه سروده است:
پس به هر دوری، ولیی قائم است * * * تا قیامت آزمایش دایم است
هر که را خوی نکو باشد بِرَست * * * هر کسی کو شیشه دل باشد، شکست
پس امام حی قائم آن ولی است * * * خواه از نسل عمر، خواه از علی است
مهدی وهادی وی است، ای راه جو * * * هم نهان وهم نشسته پیش رو(6)
تاریخ وفلسفه:
چیستی تاریخ وفلسفه آن، مسئله ای است که از دیرباز ذهن بسیاری از اندیشمندان جهان را به خود مشغول کرده است.
واژه تاریخ از واژه پارسی «ماهروز» گرفته شده است. این واژه (ماهروز) پس از وام گیری در عربی، به شکل مورخ درآمده وپس از صرف شدن در دستگاه باب های عربی ودر ریشه "أرخ"، واژه تاریخ از آن مشتق شده است که دربردارنده اطلاعاتی درباره گذشته است.(7) اگرچه تاریخ به پیشینه، اوضاع وواقعیت های کنونی جهان مربوط است، با این حال، کاربردهای مختلفی در علوم دارد. یکی از موارد کاربرد آن، در فلسفه ونظام های عقلی، یعنی در فلسفه تاریخ است. این نوع از فلسفه، با برخورد علمی به ویژه با نگاه فلسفی می تواند از گذشته به عنوان پشتوانه اوضاع کنونی، به تحلیل وپیش بینی آینده تاریخ وآینده نگری بپردازد. عنوان فلسفه تاریخ را برای نخستین بار ولتر(8) در قرن هیجدهم میلادی وضع کرد. منظور وی از این اصطلاح، چیزی بیش از تاریخ انتقادی وعلمی نبود؛ یعنی نوعی از اندیشه تاریخی که در آن، تاریخ نگار به جای تکرار داستان هایی که در کتاب های کهن می یابد، خود به بازسازی رخدادها می پردازد. این نام را هگل ونویسندگانی دیگر، در پایان سده هیجدهم به کار بردند، ولی آنها معنای کاملاً متفاوتی از این اصطلاح اراده کردند وآن را به معنای تاریخ کلی یا جهانی به کار بردند. سومین کاربرد این اصطلاح را در نوشته های برخی از پوزیتیویست های قرن نوزدهم می یابیم. از نظر آنها، وظیفه فلسفه تاریخ، کشف قوانین عامی بود که بر روند رویدادهایی که مورخ به شرح آنها می پردازد، حاکم است. وظایفی که ولتر وهگل بر عهده فلسفه تاریخ می نهادند، با تاریخ نیز شدنی بود، ولی پوزیتیویست ها کوشیدند تا از این طریق، تاریخ را نه فلسفه، بلکه علمی تجربی قلمداد کنند.(9)
نکته مهم دیگر اینکه گرچه در هر یک از موارد کاربرد فلسفه تاریخ، مفهوم خاصی از فلسفه مورد نظر بود، ولی به طور کلی، در فلسفه تاریخ درباره آینده ومسائلی مانند هدف مندی، قانون مندی ونظام مندی تاریخ بحث وسیر دوره های تاریخی وتکاملی بودن آن واکاوی می شود.
پیش بینی آینده با نگاه علمی به رخدادهای تاریخی، بسیار دشوار است. آیا در قالب فلسفه، آینده تاریخ قابل پیش بینی است؟ این سخن بدین معنا نیست که بگوییم فیلسوفان درباره آینده چیزی نمی گویند یا نمی توانند چیزی حدس بزنند، بلکه معنایش این است که ما به اقتضای روش علمی از پیش بینی آینده خودداری می کنیم. البته در فلسفه های تاریخ، پیش بینی به گونه ای وجود دارد؛ زیرا در فلسفه تاریخ، سیر حوادث تابع قواعد وضوابطی است. البته اگر از برخی از آنها پرسیده شود که چرا به پیش بینی آینده پرداخته اید؟ چه بسا بگویند این یک نظر شخصی وصرف حدس وگمان است.
در ادیان توحیدی، مسئله آینده ومسئله نجات بخشی مطرح است. در دین قدیم ایرانیان نیز این مسئله بوده است. ادیان ابراهیمی نیز همه منجی دارند؛ مسلمانان به مهدی ومنجی قائل اند وبرای شیعیان که امامت را یکی از اصول دین می دانند، بحث منجی وتأمل درباره آن اهمیت بیشتری دارد. فیلسوفان وصاحب نظران علم کلام نیز در این زمینه، بحث های فراوانی کرده اند.
پس از جنگ دوم جهانی، با اینکه در علوم اجتماعی وانسانی، پیش بینی وپیش گویی نمی شد، رشته ای در زمینه آینده نگری تأسیس وکتاب های زیادی هم درباره آینده نگری نوشته شد. البته این امر، خلاف روش نبود؛ زیرا از ابتدا، فرانسیس بیکن(10) ودکارت(11) که روش علمی ونگرش علمی را بناگذاشتند، بر این باور بودندکه علم قدرت وامکان بینش وامکان تصرف را به بشر می دهد. به نگاه آنان، علم واندیشه، ما را توانا می کند که آینده زندگی وجهان را بسازیم. مهم ترین مسئله مطرح در سده هجدهم این بود که بهشت را در زمین طراحی کنند وبرای تحقق جامعه ای که در آن، بیماری، فقر، جنگ وگرفتاری هایی از این دست نباشد، بکوشند.(12)
چنان که پیش تر گفته شد، وظیفه فلسفه تاریخ، بحث از آینده است. از سویی هرچه درباره فلسفه تاریخ بگوییم، مبتنی بر درک پیشین وعلم پیشین ما است واین امر، متناسب با دیدگاه های فیلسوفان فرق می کند. فیلسوفی که نگاه فلسفی دارد وبرای مثال به «ایده آلیسم»(13) معتقد است، درباره آینده، بینش خاصی دارد. هم چنین حکیمی که دید «رئالیسم»(14) یا «ماتریالیسم»(15) یا نگاهی متفاوت از نگاه دیگر فیلسوفان دارد، درباره آینده حرف دیگری می زند. بی تردید، دیدگاه های امروزی به ویژه اگر منکر فلسفه باشند، بر فلسفه ای مبتنی هستند. البته شاید دیدگاهی بر یک فلسفه بد مبتنی باشد. فلسفه بد در همه حوزه ها می تواند باشد؛ منظور از فلسفه بد، فلسفه سطحی وفلسفه ای است که ژرف نیست ومبانی استواری ندارد. این مشکل در همه جا هست. در دین هم وقتی ما از انتظار وآینده عالم حرف می زنیم، انسان مسلمان به ویژه شیعه، در انتظار موعود است، ولی این انتظار درجات ومعانی مختلف دارد. در همین چند دهه گذشته، بحث های فراوانی درباره انتظار شده واختلاف هایی پدید آمده است؛ البته آن هم مبتنی بر یک تلقی وتصور کلی که همگان از مبدأ وجود دارند. اگر آن تلقی روشن شود، آن گاه همه اختلاف ها درباره آینده تاریخ از میان می رود.
به هر حال، ما بدون اتکا به یک علم قبلی که بیشتر کلی است، نمی توانیم بعضی جنبه ها را ببینیم ونمی توانیم درباره مسائل ورخدادهای آینده، هیچ حکمی صادر کنیم. چیزهایی هست که ما آنها را تنها وقتی می بینیم که با یک مبنا به آنها بنگریم. گاهی چشم ما بعضی چیزها را نمی بیند وبعضی چیزها را می بیند؛ بعضی چیزها را بزرگ وروشن وبعضی چیزها را مبهم می بیند. این چشم سر ما نیست که می بیند یا نمی بیند؛ همه این ها به دلیل دل بستگی ها وغفلت هایی است که سبب می شود بعضی چیزها را نبینیم ودر مقابل، به بعضی چیزها توجه کنیم. در این میان، موضوع مهمی مانند آینده نگری وپیش بینی موقعیت ووضعیت آن، بیش از پیش به اندیشه ای عمیق وجدّی نیاز دارد.
فلسفه نظری تاریخ
فلسفه تاریخ را می توان از جنبه های گوناگونی بررسی کرد. یکی از مهم ترین آنها، جنبه نظری است. فلسفه نظری تاریخ، شاخه ای از پژوهش های فلسفی - اجتماعی است که به تاریخ می نگرد ومی کوشد از یک سو، منطق حاکم بر تلاش مورخ را دریابد واز دیگر سو، هدف ومعنای سیر کلی تاریخ، محرک وسازوکار این حرکت را کشف کند. آن گاه چگونگی آینده، پایان تاریخ وسرمنزل آن را از جنبه عقلانی ونظری توضیح دهد. فیلسوفان، تاریخِ جوهری یا نظری تاریخ را به معنای گذشته وارسی می کنند وبه طور ویژه، به شیوه ای بلندپروازانه تر از مورخان معمولی، آن را تعمیم می دهند. اساساً وظیفه فلسفه تاریخ این است که نشان دهد این رفتن وبالیدن چگونه صورت می گیرد وآن نقطه نهایی تاریخ کجاست وچگونه از منزل کنونی می توان منزل واپسین را به تصویر کشید وسرنوشت ملت ها را در صورت امکان پیش بینی کرد.
اساساً بررسی آموزه مهدویت، بدون توجه به مبانی فلسفه نظری تاریخ، ناقص است. شاید ایراد شود که مبنای توضیح آینده درباره اندیشه مهدویت، منابع وحیانی است، ولی فلسفه نظری، امری عقلانی است. در پاسخ باید گفت اگر این منابع وحیانی در چارچوب فلسفه تاریخ قرار گیرد، چه بسا به نوعی از برداشت های عقلی وفلسفی نیز استفاده شود وبا آشکار شدن زوایای ناپنهان آن، پیوند سلسله وار رویدادها وتأثیر آنها بر زندگی آدمی وشکل گیری آینده، بهتر از پیش شناسایی گردد.
نمی توان این گفته لویی آلتوسر را انکار کرد که «مارکس، کاشف قاره ای تازه به نام تاریخ است»،(16) ولی بی انصافی خواهد بود اگر گئورگ ویلهلم فریدریش هگل(17) را نخستین فیلسوف بزرگ در سراسر تاریخ ندانیم که به مقوله تاریخ به عنوان شیوه اندیشه ورزی فلسفی نگریست. فیلسوفی که اندیشه هایش درباره پدیدارهای تاریخی، نه تنها بخشی از فلسفه اوست، بلکه عین فلسفه اوست. شاید بتوان تمام آثار اصلی أو (فنومنولوژی روح یا پدیدار شناسی روح وعلم منطق) را نوعی فلسفه تاریخ قلمداد کرد؛ زیرا از دریچه نگاه او، اندیشه منطقی از تاریخ انفکاک ناپذیر است.
هگل، متفکری چند جانبه نگر وپرکار بود. از نظر او، فلسفه تاریخ به تأملات نظری درباره کل جریان رخدادها، چونان یک واقعه گفته می شود. یکی از مهم ترین ویژگی های هگل، نه در آثار فلسفی، بلکه در روش فکری اوست. او درک وفهم تاریخ را موضوع کاوش اصلی خود قرار داده بود. بدین منظور، روش کار وبررسی های او برای درک تاریخ، اهمیتی بسیار بیشتر از آموزه های فلسفی اش دارد. هگل در فلسفه حق وخطابه هایی درباره فلسفه تاریخ، موضوع تاریخ را فعلیت یافتن مطلق در زمان، گسترش وتکامل روح از طریق دوره های حیات چندی از ملت های تاریخی - جهانی است.(18) او تاریخ نویسی را به سه شیوه تاریخ دست اول، تاریخ اندیشیده وتاریخ فلسفی رده بندی کرد وخود بر دو شیوه آخر وبه ویژه بر شیوه تاریخ فلسفی اصرار ورزید. به باور هگل «دانش وعقل فرازمانه وجود ندارد وتنها نقطه ثابت فلسفه، خود تاریخ است.»(19)
هگل مبانی دانش برای هر نسل را امری گذرا ومتغیر می داند. از این رو، به حقیقت جاودانی باور ندارد. هگل می گوید:
تاریخ همچون رودخانه است. هر جنبش کوچکی در نقطه معینی از آب، در واقع، حاصل امواج وپیچ وتاب هایی است که در بالای رودخانه رخ داده است. اما این جنبش های کوچک درست از جایی برمی آیند که در آن، سنگ ها وخمیدگی های رودخانه واقع شده است.(20)
از این رو، هگل، تاریخ را «روندی رو به پیش» می انگارد که در آن، «روح جهان» رو به تکامل وتوسعه دایمی است وبا حرکت رو به جلوی آن، بر آگاهی ومعرفت انسان افزوده می گردد. هگل با مطالعه روند تاریخ دریافت که عقلانیت وآزادی، نتیجه سیر تاریخ رو به جلوست؛ زیرا روند تاریخ، هدف مند است.
دیالکتیک وپایان تاریخ
یکی از شیوه هایی که به توجیه تکامل تاریخ می پردازد، بینش دیالکتیکی یا ابزاری تاریخ است. در این گونه تفکر، دگرگونی های تکاملی تاریخ از زاویه انقلاب اضداد به یکدیگر توجیه می شود؛ بدین معنا که اولاً طبیعت در تکاپوی دایم است وهمواره اشیا در حال حرکت ودگرگونی هستند. چون ذهن ما نیز جزئی از طبیعت است، پس هر لحظه، در حال شدن است. ثانیاً هرگونه حرکت وتغییری ناشی از تضاد است.(21) پیش تر گفتیم که هگل، فیلسوف تاریخ فلسفه است؛ یعنی فلسفه او به نوعی حاصل اندیشه ورزی او در زمینه تاریخ فلسفه است. در آینه فلسفه هگل، تکامل فلسفه های گذشته دیده می شود. به عبارت روشن تر، فلسفه تاریخ او، فلسفه تاریخ فلسفه است؛ نه به این معنا که فلسفه او یک دوره تاریخ فلسفه است، بلکه به این معنا که اندیشیدن تاریخ فلسفه یا اندیشیدن اندیشه هاست؛ نه آموختن اندیشه ها.
بنابراین، می توان گفت هگل، نخستین فیلسوف در تاریخ فلسفه غرب است که می خواهد به طور رسمی همه شکاف ها را از میان ببرد. تا پیش از هگل، همه به نوعی انشعابی ودوآلیست اند، ولی هگل در فلسفه اش می کوشد به وحدت، یعنی به نوعی فلسفه توحیدی برسد. یکی از مهم ترین یافته های هگل درباره روند تاریخ، تأکید بر تضاد هم چون منشأ هر حرکت وهر حیاتی است. رویکرد او در تبیین روند تاریخ، یک مدل مثلثی وزنجیره ای است. مؤلفه های این مدل عبارتند از: حکم (تز)، ضد حکم (آنتی تز) وجمع حکم (سنتز). این سنتز یا وضع مجامع، صفتی دارد به نام محو در عین اثبات واثبات در عین محو که موردیت وموضوعیت یا جنبه ابژکتیویته وسوبژکتیویته در آن جمع می شود. به باور هگل، از برخورد تز که ایده های گوناگون درباره منطق، فلسفه وروح وسنت ها است، با آنتی تز که برداشت های جدلی علیه اندیشه های پیشین است، سرانجام اشکال تحول یافته تری از ایده ها تجلی می یابند که آن را سنتز می نامد.(22) هگل در توجیه مدل تضاد اندیشی خود یادآور می شود که «چون واقعیات سرشار از تضادهاست، توضیح آنها نیز باید مبتنی بر تضاد باشد».(23) هگل همه این تضادها را به جدایی میان عین وذهن تعبیر می کند ورسالت تاریخی فلسفه را تجزیه وتحلیل دقیق این تضادها ونشان دادن امکان جمع آن ها می داند. به عبارتی، او تاریخ فلسفه را تاریخ تکاملی می داند.
اگر بخواهیم این روش دیالتیکی هگل را در روند آینده تاریخ وآخر الزمان به کار بریم، می توان گفت مهدویت، سنتز تضاد میان واقعیت وحقیقت است. واقعیت، یعنی آنچه هست وحقیقت، یعنی آنچه نیست، ولی باید باشد.(24) مهدویت، هموارکننده جاده «آنچه هست» است؛ تا آنچه «باید باشد»؛ زیرا در دوران حکومت حضرت مهدی، هر آنچه باید تحقق یابد، تحقق خواهد یافت وبسیاری از واقعیت های غیر ضروری از جهان رخت برمی بندد. گذشته از این، از دید قرآن، صحنه تاریخ زندگی بشری، عرصه پویش وکوشش های حق گرایان وباطل گرایان است. بین این دو گروه، همواره تضاد وکشمکش هایی بوده است. که محرک وسازوکار حرکت تاریخ است.
برای تفسیر تاریخ بشر امروز، دو زاویه دید وجود دارد: نخست آنچه از آن، به اصل مسیانیسم،(25) یعنی مسیحی گرایی وموعودگرایی تعبیر کرده اند که همانا دعوت به انتظار است؛ انتظار برای ظهور موعود واعتراض به وضع موجود در سطح بشری که با وعده پیروزی قاطع حق وعدل در پایان تاریخ همراه است واز آن به اصل فتوریسم(26) نیز تعبیر کرده اند. فتوریسم، آینده گرایی ونگاه به آینده است؛ ایدئولوژی معطوف به فردا است که می گوید همه خبرها در آینده است؛ جهان هنوز تمام نشده است ومحرومان، مبارزان ومجاهدان راه آزادی وعدالت نباید از مبارزاتشان پشیمان شوند. فتوریسم، یعنی چشم ها را قاطعانه وامیدوارانه به آینده دوختن واز پس غروب امروز، طلوع فردا را تصور کردن وبا تصور آن، به شوق آمدن.
در این نگاه، چون تاریخ، زنده وفعال است واز سوی یک موجود با شعور، هدایت می شود، فرجام بشر به سرگردانی نمی انجامد. این نگاه به تاریخ بشر، با خوش بینی معتقد است که از پس همه ستم ها وبی عدالتی ها ودروغ هایی که به بشر گفته اند ومی گویند، خورشید حقیقت وعدالت، طلوع خواهد کرد؛ یعنی خدا، انسان را با ستمگران تاریخ وا نخواهد گذارد.
در مقابل، خط دومی وجود دارد که امروزه تفکر لیبرال سرمایه داری وهژمونی غرب، در سطح افکار عمومی دنیا، به زور تبلیغات، القا می کند ونفی ایده غایت تاریخ را پی می گیرد.(27)
با توجه به اندیشه های هگل، اگر سخنان کسانی را که به ظهور موعود ودوران مهدویت اعتقاد راسخ دارند، حکم یا تز ودر مقابل، نظریه افرادی را که به هیچ آینده درخشانی برای تاریخ معتقد نیستند، آنتی تز بدانیم، آن گاه در جمع میان اندیشه این دو گروه، می توان گفت سرانجام، آینده ای برای انسان متصور است. البته معلوم بودن ونامعلوم بودنش را نمی توان پیش بینی کرد. به گفته هگل، معلوم بودنش به معنادار بودن تاریخ وابسته است.
به باور ما، دیالکتیک مهدویت بدین صورت است که موعود جهانی در آینده تاریخ با یک گام انقلابی، نظام کهن را دگرگون ونظام نو را برقرار خواهد ساخت. هم چنین این مهم به صورت پیروزی نیروهای نو وشکست نیروهای کهنه در خواهد آمد وهمواره مرحله ای تازه از تاریخ آغاز خواهد شد. به ظاهر، ادعای هگل در فلسفه تاریخ این است که رسیدن به آخر کار، یعنی معرفت روح مطلق به خودش، در فلسفه خود او تحقق می یابد.
هدف وغایت تاریخ
مهم ترین انگاره درباره آینده تاریخ، حرکت انسان وجوامع بشری به سوی کمال است. هدفی که قرآن برای کاروان بشر ترسیم می کند، عبادت وعبودیت است: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِی﴾.(28)
بر پایه آموزه های ادیان الهی، به ویژه دین مبین اسلام، اراده پروردگار در کل تاریخ ساری وجاری است وبر اساس سنت های الهی به حرکت خود ادامه می دهد وسرانجام آن نیز نیک فرجامی ونابودی هرگونه بدی وپلیدی است؛ زیرا مشیت وخواست خدا در رستگاری بندگانش است. در فلسفه هگل نیز می توان به این حقیقت دست یافت. جوهر اصلی اندیشه هگل درباره اصول نیک وبد تحت تأثیر اندیشه تاریخی اوست. از این رو، معتقد است آن چه امکان ادامه حیات می یابد، فی نفسه دارای حق است. به عبارت دیگر، عقلانیت آن چیزی است که حق وجود وحیات می یابد.(29) این دریافت به شکل معکوس، عبارت از این است که در پایان تاریخ، دوره ای به ظهور می رسد که هرچیز بد وشر مغلوب می شود وامکان حیات در دراز مدت را نمی یابد وتنها آنچه نزد خدا پسندیده است، پیش می آید وسرانجام، تاریخ به فرجامی نیک می رسد. بنابراین، آینده خوبی را می توان رقم زد.
حال باید دید نقطه پایان این درگیری وتضاد کجا وچه زمانی است؟ با توجه به آیات نورانی قرآن، نقطه پایانی همانا غلبه وپیروزی حق وایمان، ونابودی کفر وباطل است. نقطه اوج این حرکت نیز با قیام وظهور منجی وموعود تحقق می یابد وتاریخ به شکوه مندترین فرجام خود می رسد.
فلسفه نظری هگل، فرض را بر وجود سرآغازی برای رویدادهای تاریخی می گذارد وسپس پی آمدها ورخدادهای دیگر را تا پایانی مشخص، معنا ومفهوم می بخشد. ازاین رو، گفته است: «مهم ترین مسئله در فلسفه های نظری تاریخ، اصل غایت ومعناداشتن تاریخ است. ارائه طرح والگویی مشخص برای تاریخ وتبیین آن، براساس نیروهای محرک خاص وادوار ومراحل گوناگون ودگرگونی، کل فرآیند تاریخی آن را معنادار یا معقول می گرداند»؛(30) زیرا از چشم انداز فلسفه نظری، تاریخ، موجودی حقیقی، زنده ومتحرک است که جسم، روح ومسیر ومحرّکی دارد. بر این اساس، فیلسوفان نظری تاریخ بر هدف داربودن آن اصرار می ورزند؛ بدین معنا که اگر تاریخ، معنادار باشد، بی گمان، آینده معلومی را می توان برایش رقم زد.
پایان تاریخ وفانی شدن فرد در کل:
هدف اساسی ادیان ابراهیمی به ویژه دین مقدس اسلام، چگونگی برقراری پیوند میان فردیت وکلیت است تا تضاد از میان برود. به تعبیر هگل، آنچه انسان باید از آن پیروی کند، نوعی الیناسیون است که باید به درون خود بازگردد. به تعبیر هگل، آنچه عیسی مسیح (علیه السلام) در آخر الزمان برای مان به ارمغان می آورد، نوعی نفس شناسی است که از آن راه می توان دریافت انسان در اصلی به نام نامتناهی غرق است؛ زیرا آدمی با بازگشت به درونش خواهد فهمید که دیگر یک فرد نیست، بلکه فردیت او از میان رفته وبه کل تبدیل شده است. این تبدّل از طریق مهر یا عشق ممکن است که فرد فانی در کل می شود.(31)
بنابراین، از آنجا که بحث های هگل در فلسفه تاریخ، درباره کل گرایی است، او به عنوان شارح، مفسر ومدافع تاریخ گرایی، روند رو به رشد تاریخ را تحت کنترل وهدایت قوانین عام وقواعد کلی می داند ومعتقد است تا فرد خود را به کل نزدیک نسازد، فردیتی نخواهد داشت. از نظر وی، کل تاریخ چیزی جز نوعی الیناسیون (از خود گم شدگی) نیست؛ ذات تاریخ یعنی جداشدن روح از خود وسیر آن در زمان ودوباره رسیدن به اصل خویش.
هگل با استفاده از شیوه تاریخ فلسفی توانست رویدادهای تاریخی را به منزله رویدادهای بسیط در نظر نگیرد، بلکه آنها را در پرتویی از کلیت بررسی کرد. راه حلی را که هگل در فلسفه تاریخ خود برای این مسئله پیشنهاد کرد، حلول وتجلی تاریخی خدا در عیسی مسیح است. اساساً هگل بر این باور است که تا وقتی فرد از مقام فردیت خودش فراتر نرود وبه کل (نامتناهی) نرسد، نمی تواند به رستگاری برسد. به تعبیری آن چه را که عیسی (علیه السلام) به عنوان عشق یا رابطه قهرآمیز توصیه می کند، همان چیزی است که می توان قانون دیالکتیک این جهان بدانیم؛ قانونی که ذات عالم وباطن هستی بر پایه آن سیر می کند وبه ما می گوید متناهی باید به نامتناهی برگردد؛ گویی نامتناهی از پوسته خودش بیرون خواهد آمد ودر این جهان ظاهر خواهد گشت وبر اساس عشق که تعبیر فلسفی اش همان روح است، فردیت ها را به کلیت تبدیل خواهد کرد؛ بدین معنا که ما یک روح مطلق نیز داریم. روح هر آن در حال گسترش است وهیچ چیز در جهان نیست که با روح در ارتباط نباشد. اساساً همه عالم، یعنی وجود وگسترش روح.(32)
موعود جهانی بسان روح مطلق هگل:
اگر تاریخ، فلسفه ای دارد وقانون وقاعده ای بر تاریخ حاکم است واین کاروان بشری، آینده وسرنوشتی در پیش دارد، پس باید برای روز موعود وجامعه عصر ظهور وفرآیندی که غیبت امروز ما را به فردای ظهور تبدیل می کند، قانون وقاعده ای وجود داشته باشد. باید باور داشت که مهدی (عجّل الله فرجه)، به ماضی بعید یا آینده مبهم مربوط نیست. او امامِ زمان است ونه تنها این زمان که در لحظه لحظه تاریخ حضور دارد وبر آن تأثیر می گذارد. او نه تنها در زمان است، بلکه حاکم ومحیط بر زمان است. باید در نظر آوریم که قیام مهدی (عجّل الله فرجه)، یک حادثه نیست، بلکه یک حقیقت تاریخی وبرآیند تلاش همه صالحان وپیامبران است.(33) پس ما باید نگاهمان را از تاریخ وفلسفه تاریخ اصلاح کنیم.
در واقع، کوشش اصلی هگل بر این بود که برای تشریح وتوضیح روند تاریخ، الگویی تازه بیافریند. در این کوشش، هگل سرانجام به یافته های تازه ای رسید که به گفته او «رشته های معرفت» هستند که تجلی «روح مطلق» اند.(34) در واقع، هگل، مدل خود را درباره فهم تاریخ به دیگر عرصه های فلسفه ومنطق وروح شناسی نیز تعمیم داده است. به باور هگل، همین «روح مطلق»، مهم ترین امکان دست یابی به حقیقت یا به تعبیر ما، مهدویت است.
آزادی ومهدویت:
هگل معتقد است ذات بشر، آزادی خواهی است. تقدیر آدمیان به آزاد بودن است؛ یعنی تنها موجود اجتماعی واخلاقی، آرزومند آزادی است، چنان که اگر شما آزادی را از بشر بگیرید، بشر را از انسانیتش گرفته اید. این آزادی خواهی در تاریخ وصیرورت تاریخی متجلی می شود. از نظر او، آزادی همان آگاهی از خود است وآگاهی از خود، همان روح است. هم چنین از آنجا که روح در صیرورت تاریخی ظاهر می شود، پس آزادی چیزی نیست که از پیش وجود داشته باشد، بلکه آزادی فراروی ماست؛ یعنی با جلو رفتن تاریخ در حال محقق شدن است.(35) این همان مطلبی است که شیعه بر آن پای می فشارد؛ زیرا تنها با ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)، آزادی به معنای واقعی رخ خواهد داد.
وقوع یک حیات عقلی در آخر الزمان
حضرت مهدی، آخرین وصی پیامبر اعظم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، برای بیدار کردن وفعال ساختن عقل ها برانگیخته شده است: «لیثیروا لهم دفائن العقول».(36) بنابراین، مهم ترین رسالت او، کمال بخشی به قدرت تعقل واندیشه بشر است. از این رو، زمینه تحقق اهداف حکومت جهانی با حاکمیت عقل کمال یافته بشر فراهم می گردد.
بر اساس آموزه های اسلام ناب ودر دکترین مهدویت، سرآغاز حرکت وسامان دهی برنامه های حکومت جهانی حضرت، اندیشه است:
﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکرُوا مَا بِصَاحِبِکمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَکمْ بَینَ یدَی عَذَابٍ شَدِیدٍ﴾. (37)
هگل که به وحدت بسیط تمدن ها معتقد است، می گوید تکامل تاریخی به معنای ظهور تمدن عقلی - علمی جدید است وتجارب فرهنگی - سنتی درآن راه ندارد. برابر اندیشه او، تاریخ، مظهر عقل است واین پدیده، خود به گونه ای دیالکتیکی تکامل می یابد. هدف این تکامل هم دست یابی به آزادی است. از این رو، به نظر می رسد تمدن های گذشته از آزادی وعقل بهره کمتری داشته اند وتمدن جدید، مظهر کامل تری از تحقق عقل در زمان است. این امر شاید در دوره آخر الزمان به اوج خود برسد. اساساً او به دخالت عقل فعال در تاریخ وهدایت عقلانی تاریخ باور دارد وطرد امور تصادفی را غایت پژوهش های فلسفی در تاریخ می پندارد.
به عقیده هگل، عقل وشعور در بستر تاریخ نهفته است واصولاً عقل، حرکت تاریخ را همراهی می کند وهمراه با تاریخ است. این نظریه هگل که عقل، تاریخ را همراهی می کند، درست است؛ زیرا پس از سقوط نظام های سنتی در اروپا، رژیم های مدرن وخردمندانه در غرب پدیدار گشتند. با این حال، آیا امکان دارد که امروزه روند جهانی شدن(38) را خردمندانه وعقلی دانست. از آن جا که هگل، فاجعه های تاریخ را به خوبی می شناخت، در کتاب فلسفه تاریخ خود به بدبختی ها ونابودی اصیل ترین شخصیت های تاریخی واز میان رفتن دولت ها وملت ها در تاریخ بشری اشاره می کند. او تاریخ را به میز سلاخی تشبیه می کند که در روی آن «خوش بختی ها، خرد ملت ها وفضایل فردی قربانی شده اند».(39) برای هگل، این قربانی های تاریخ، هدف ومقصودی را دنبال می کنند.
استقرار دین مسیحیت در آخر الزمان
به باور هگل، هدف تاریخ، «خدا» است. نه تنها هدف، خدا است، بلکه حرکت تاریخ را نیز خدا تعیین می کند (تاریخ دست پرورده خدا است). به همین علت، شعور وعقل در بطن تاریخ نهفته است، ولی مرحله آخر تاریخ، ژرمنی شدن دنیا است که اساس واصول آن را دین مسیحیت معین می کند. هگل ادامه می دهد دنیای اسلام ودیگر مذهب های آسیایی، نقش مهمی در روند ساخت تاریخ ندارند؛ زیرا مسیحیت، حاکمیت خود را بر دنیا تثبیت کرده است ودر آخر الزمان نیز می خواهد حکومت کند. اگر هگل امروز زندگی می کرد، بی گمان، عقیده دیگری درباره اسلام داشت، ولی بعید بود که نظریه خود مبنی بر ژرمنی یا مسیحی شدن آخر تاریخ را تغییر می داد.(40) به ظاهر در مرحله اول، هگل، دین مسیحیت را مرکز ثقل دنیا قرار داده است. بدین ترتیب، می توان این تز هگل را با روش تجربی بررسی کرد که آیا مسیحیت بر دنیا تسلط خواهد داشت یا نه؟ (با جمعیتی بیش از چهار میلیارد مسلمان، هندی، چینی وپیروان مذهب بودا، مسیحیت نمی تواند بر جهان سیطره یابد).
هگل در فلسفه تاریخ، به دنیا نه از دید تجربی، بلکه به دید نظری نگریسته است. درست به همین علت، اشاره می کند که هدف ومقصد تاریخ، «آگاهی ذهن یا فکر از آزادی» است واین آگاهی ذهن از آزادی خودش تنها در یک جامعه مدرن می تواند نهادینه بشود؛ این که انسان بداند که اساساً آزاد است ودر نهایت، غایت وهدف تاریخ، تحقق آزادی واستقرار شریعت در مذهب مسیح است.(41)
در پایان باید گفت به عقیده ما شیعیان، حضرت عیسی مسیح وپیروان او سرانجام به سپاهیان حضرت مهدی خواهند پیوست ودوره مهدویت وحکومت جهانی او به تدریج شکل خواهد گرفت. ابن حجر از ابی القاسم طبرانی از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) روایت می کند که فرمود:
مهدی از ماست ودین به وسیله او پایان می یابد؛ همان گونه که به وسیله ما گشوده می شود.(42)
نتیجه گیری
تبیین واژه دکترین مهدویت در چارچوب فلسفه نظری تاریخ هگل، افق های جدیدی را پیش روی پژوهش گران می گشاید. مهم ترین آموزه این پیوند، بررسی حتمی بودن فرجام تاریخ است. به اعتقاد شیعه، وجود یک منجی در آخر الزمان با مراحل وسنت های تاریخ مرتبط است، چنان که این عقیده را تمامی پیامبران بیان کرده اند. پیروان آنها نیز باور دارند که آینده نهایی بشر، پیروزی ایمان بر کفر، حاکمیت حق وعلم وعدالت اجتماعی، عبادت خدا ویکی شدن انسان با مطلق است.
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(1) دانش آموخته کارشناسی ارشد فلسفه غرب، دانشگاه مفید(ره) قم.
(2) سوره قصص، آیه 5؛ سوره نور، آیه 55؛ سوره انبیاء، آیه105.
(3) شیخ عباس قمی، کلیات مفاتیح الجنان، ترجمه موسوی کلانتری، ص 874، زیارت حضرت صاحب الأمر، چاپ اول: انتشارات الزهراء، قم 1377.
(4) علی عطار موحدیان، مقاله «ابعاد جهانی موعودباوری»، نشریه معارف، ش19، ص11، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، 1383.
(5) سیدمحمود صدر، تاریخ مابعدالظهور، ص722 و102.
(6) جلال الدین محمد مولوی بلخی، مثنوی معنوی، دفتر سوم، ص 1251، چاپ دوم: کلاله خاور، تهران 1371.
(7) علی اکبر دهخدا، لغت نامه، زیر نظر دکتر معین، ص 254، چاپ اول: دانشگاه تهران، تهران1342.
(8) Volter.
(9) حبیب الله پایدار، برداشت هایی درباره فلسفه تاریخ، ص 108، چاپ اول: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران.
(10) Francis Bacon.
(11) Rene Decartes.
(12) حسین رحیم پور ازغدی، مقاله«جهانی سازی،پایان تاریخ ومهدویت»، نشریه معارف، ش19، ص7، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، 1383.
(13) Idealism.
(14) Realism.
(15) Materialism.
(16) نک: برداشت هایی درباره فلسفه تاریخ، ص 83.
(17) G.W.F,Hegel.
(18) امیرمهدی بدیع، هگل ومبادی اندیشه معاصر، ترجمه احمد آرام، ص71، چاپ اول: خوارزمی، تهران1375.
(19) همان، ص137.
(20) و.ت.استیس، فلسفه هگل، ترجمه حمید عنایت، ج1،ص83، چاپ اول: امیرکبیر، 1376.
(21) عبدالحمید صدیقی، تفسیر تاریخ، ترجمه جواد صالحی، ص 69-72، چاپ اول: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1362تهران.
(22) نک: فلسفه هگل، ص171.
(23) فریدریک، کاپلستون، تاریخ فلسفه (از فیشته تا فیخته)، ترجمه داریوش آشوری، ص128، چاپ دوم: انتشارات سروش، تهران 1379.
(24) حسن رحیم پور ازغدی، مهدی (عجّل الله فرجه) ده انقلاب در یک انقلاب، ص 81، چاپ چهارم: سروش، تهران 1383.
(25) Messianism.
(26) Futurism.
(27) مجله موعود، ش 14، مقاله «جهان آینده وآینده جهان»، قم، انتشارات موعود، ش7، ص27.
(28) سوره ذاریات، آیه 56.
(29) سیدمجید فلسفیان، علی وپایان تاریخ، ص269، چاپ اول: انتشارات مسجد مقدس جمکران، قم 1378.
(30) نک: فلسفه هگل، ص109.
(31) گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، خدایگان وبنده، ترجمه حمید عنایت، ص97، چاپ اول: خوارزمی، تهران 1377.
(32) کریم مجتهدی، درباره هگل وفلسفه او، ص112، چاپ اول: امیرکبیر، تهران1370.
(33) مرتضی مطهری، قیام وانقلاب مهدی4، ص 17، چاپ شانزدهم: صدرا، تهران 1375.
(34) روژه گارودی، در شناخت اندیشه هگل، ترجمه باقر پرهام، ص 68، چاپ اول: نشر آگاه، تهران 1376.
(35) مرتضی مطهری، فلسفه تاریخ، ج1، ص 41، چاپ یازدهم: صدرا، تهران 1380.
(36) بحارالانوار، ج47، ص 412.
(37) سوره سبأ، آیه 46.
(38) Globalization.
(39) گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، عقل در تاریخ، ترجمه حمید عنایت، ص 86، چاپ اول: انتشارات دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر)،تهران 1373.
(40) جهانی سازی، پایان تاریخ ومهدویت، ص 8.
(41)گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، هگل،استقرارشریعت در مذهب مسیح، ترجمه باقر پرهام، ص27، چاپ اول: انتشارات آگاه، تهران 1376.
(42) ابن حجر، صواعق المحرقه، ص97، به نقل از: حسین عمادزاده، زندگانی حضرت صاحب الزمان، ص 411، چاپ پنجم: کتاب فروشی محمودی.