انتظار
بـاز اى دلـبرا که دلـم بـى قرار توست | ويـن جـان بر لب آمده در انتظار توست | |
در دسـت اين خمار غمم هيچ چاره | نيستجـز باده اى که در قدح غمگسار | توست|
ساقى به دست باش که اين مست مى پرست | چون خم ز پا نشست وهنوزش خمار | توست|
هـر سوى موج فتنه گرفته ست وزين ميان | آسـايشى که هـست مرا در کنار | توست|
سـيـرى مـباد سـوخته تـشنه کام | راتـا جرعه نوش چشمه شيرين گوار | توست|
بـى چاره دل که غارت عشقش به باد | داداى ديـده خون ببار که اين فتنه کار | توست|
هـرگز ز دل امـيد گل آوردنـم نـرفت | ايـن شاخ خشک زنده به بوى بهار | توست|
اى سـايه صـبر کن که بر آيد به کام دل | آن آرزو که در دل امـيـدوار | تـوسـت