گل بستان جان سلام بر نگاه تو
ســلام بــر نگاه تـو بـلند آسـمانى ام | كـه ازحـضيض خاكها به اوج مى كشانى ام | |
مـن از تـبار لـحظه هـاى تند سير زندگى | تــو از تـبار ديگرى، بـهار جـاودانى | ام|
سـراسر وجـود مـن پر است از صداى | تووجـود مـن فـداى تـو، بيا به ميهمانى | ام|
بـه ذره ذره جـان من طلب زبانه مى | كشدولـى در ايـن حـصارها اسـير نـاتوانى ام | |
رسيده ام به مرگ خود، دراين غروب واپسين | بـيا بـه چشـم مـن نشين، تمام زندگانى ام | |
شـنيده ام كه مى رسى، نشسته ام به راه | توســلام بـر نگاه تـو، بـلند آسـمانى | ام