با تو بگويم
| وقـت است که بنشينى وگيسو بگشايى | تـا بـا تـو بگويم غم شب هاى جدايى | |
| بـزم تـو مـرا مى طلبد، آمدم اى جان | مـن عـودم واز سـوختنم نيست رهايى | |
| تـا در قـفس بال وپر خويش اسيرست | بـيگانـه پرواز بــود مـرغ هـوايى | |
| بـا شوق سر انگشت تو لبريز نواهاست | تـا خود به کنارت چه کند چنگ نوايى | |
| عـمرى سـت که مـا منتظر باد صباييم | تـا بـوکه چه پيـغام دهـد باد صبايى | |
| اى واى بر آن گوش که بس نغمه اين ناى | بـشنيد ونـشد آگه از انـديشه نـايى | |
| افسوس بر آن چشم که با پرتو صد شمع | در آيـنه ات ديـد ونـدانست کجايى | |
| آواز بـلندى تـو وکس نـشنودت باز | بـيرونى از ايـن پرده تـنگ شـنوايى | |
| در آيـنـه بـنـدان پريـخانه چشـمم | بـنشين که بـه مـهمانى ديدار خود آيى | |
| بـينى که درى از تو به روى تو گشايند | هـر در که بـر ايـن خانه آيينه گشايى | |
| چون سايه مرا تنگ در آغوش گرفته است | خـوش بـاد مرا صحبت اين بار سرايى |
