بوى يوسف مى دهد پيراهنت
برنخواهم داشت دست از دامنت | بـوى يوسف مى دهد | پيراهنت|
ز انتظارت گشت چشمانم | سپيدکو نـسيمى، کاورد سوى منت | |
گشته ام در رهگذارت خاک راه | تـا که بـنشينم به چين دامنت | |
تـا نـفس دارم بـيا تا با | غزلپاک سـازم خستگى را از | تنت|
کم مـبادا از سر (قصرى) | دمىسـايه گيـسو پريشان | کردنت