تا دل شب
| يـادش بـه خـير تا دل شب انتظار ها | آن هـديه هـاى ساده کتاب ونوارها | |
| ها مى کنم به دست زمستان نشسته ام | تـا ابـر مـى رونـد سـتون بخارها | |
| من با گلى که با غنچه تقديم کرده است | از ديـر کردنـت شده ام خسته بارها | |
| ديـر آمـدى ودسته گل سرخ زرد شد | زخـمى شده است دستم از آزاد خارها | |
| بر شانه هاى خسته ى من بوسه مى زنى | يک رهگذر گذشت: خدايا! چه کارها! | |
| از صـبح تـا غروب نشستن کنار ريل | مـحوه قـصيده خـوانى کنـد قطارها | |
| ايـن عشق انتخاب تو از عمق روح بود | نـه از سـر وظـيفه جنان خانه دارها | |
| آن صبح سرد را که به خاطر سپرده ايم | پيـوند داده ايـم بـه هـرچه بـهارها |
