يگانه فاتح
| فـروغ بـخش شـب انتظار، آمدنى ست | نگار، آمـدنى غـمگسار، آمـدنى ست | |
| بـه خـاک کوچه ديدار آب مى پاشند | بـخوان تـرانه شادى که يار آمدنى ست | |
| بـبين چگونـه قنارى ز شوق مى لرزد! | مـترس از شـب يـلدا! بهار آمدنى ست | |
| صـداى شـيهه رخـش ظـهور مى آيد | خـبر دهـيد به ياران: سوار آمدنى ست | |
| بس است هر چه پلنگان به ماه خيره شدند | يگانـه فـاتح اين کوهسار، آمدنى ست |
