فصل ظهور
| از آسـمان هـا بچرخـان چشـمى بـر اين خاک، موعود! | بـر خـاک سردى که مانده ست اينگونه غمناک، موعود! | |
| بــى آفـتـاب نگاهــت، بــى تـابش گاه گاهـت | مـانده سـت تـقدير گل هـا در چنگ کولاک، موعود! | |
| بـرگيـر فـانـوس هــا را، دريــاب کابـوس هـا | رويـيده بـر شـانه ى شـهر، مـاران ضـحاک، موعود! | |
| در اين غروب غم آهنگ، در بازى رنگ ونيرنگپاک، موعود! | گويـا فـقط عـشق مـانده ست چون آينه پاک، موعود! | |
| بــا زخــم زخــم شکفـته، بـا دردهـاى نگفـته | در انـتظار تـو مـانده سـت اين قلب صد چاک، موعود! | |
| در کوچه بـاغـهاى مـستى، تـا پنـجمين فـصل هـستى | آکنـده از بـاور تـوست، ايـن عـقل شکاک، موعود! | |
| ايـن فـصل، فـصل ظـهورست آيـينه هـا غرق نورست | احـساس مـن پر گشـوده سـت تا اوج افلاک، موعود! |
