چشم به راه
| بـه تـماشاى طـلوع تو، جهان چشم به راه | بـه امـيد قدمت، كون ومكان چشم به راه | |
| بـه تـماشاى تـو اى نور دل هستى، هست | آسـمان، كـاهكشان كاهكشان چشم به راه | |
| رخ زيـباى تـو را، يـاسمن آيـينه به دست | قـد رعـناى تـو را سرو جوان چشم به راه | |
| در شـبستان شـهود اشـك فشان دوختهاند | هـمه شـب تا به سحر خلوتيان چشم به راه | |
| ديـدمش فـرشى از ابريشم خون مى گسترد | در سـراپرده چشـمان خود آن چشم به راه! | |
| نـازنينا! نـفسى اسـب تـجلّى زيـن كـن | كه زمين، گوش به زنگست وزمان چشم به راه | |
| آفـتابا! دمـى از ابـر بـرون آ، كـو بود | بـى تـو منظومه امكان، نگران، چشم به راه |
