سحر آموختگان
مـردم ديـده بـه هـر سو نگرانند | هنوزچشـم در راه تـو، صاحب نظرانند | هنوز|
لالـهها، شعله كش از سينه داغند به | دشتدر غـمت، هـمدم آتـش جگرانند هنوز | |
از سـراپرده غـيبت خـبرى باز | فرستكـه خـبر يـافتگان، بـىخبرانند هنوز! | |
آتـشى را بـزن آبـى بـه رخ سوختگان | كـه صدف سوز جهان، بد گهرانند | هنوز|
پرده بـردار! كـه بـيگانه نبيند آن | روىغـافل از آيـنه، ايـن بى بصرانند | هنوز!|
رهـروان در سـفر بـاديه، حيران تواند | بـا تـو آن عهد كه بستند، بر آنند | هنوز|
ذرّههـا در طـلب طـلعت رويت، با مهر | هـمچنان تـاخته چون نـو سفرانند | هنوز|
سـحر آمـوختگانند، كـه با رايت | صبحمـشعل افـروز شـب بى سحرانند | هنوز|
طاقت از دست شد، اى مردمك ديده! دمى | پرده بگشـاى! كـه مـردم نگرانند | هنوز