در غـروب چنـدمين سال طلوع | دردهامـى رسـى از راه، فانوس دل | شبگردها!|
بى حضور آبى ات اى تک سوار سبز پوش! | کوفـه کوفـه بـى وفايى ديدم از نامردها | |
بـا تـوام مـوعود چشمان غزلبارانى ام | پاک کن از وسـعت آيـينه هامان گردها | |
مثل يک خورشيد پاييز پر از بغض | غروبنـور مـى پاشى سر دلمرده ها، دلسردها | |
تـا طـلوع روشناى چشم هاى ابرى | اتچشـم بـر هم مى گذارم بر عبور | دردها