خـورشيد را گرفـته، زمـين گير کرده | يىاى واپسـين سپيـده که تـأخير کرده | يى|
پژمـرده انـد بـى تـو تـمام درخـت ها | از زيـستن، تـبار مـرا سـير کرده | يـى|
ابـريـم، ابــرِ آبـى از يـاد رفـته را | چشـم انـتظار تُـندرِ شـمشير کرده يـى | |
بنشين به چشم من، که به دريا کشيده رخت | ايـن رودخـانه يـى که سـرازير کرده يى | |
مـن دسـت از تـمام مـذاهب کشيده ام | در شـوق مُـصَحفى که تو تحرير کرده يى | |
تـنها دلـيلِ مـاندن دل هاى عاشق | استتـقدير روشـنى که تـو تـصوير کرده | يى