صـبح ديـدار تو زد شعله وافروخت | مراشـب هجران تو در آتش غم سوخت | مرا|
ريـخت خـاکستر من عشق به درياچه باد | موج موجش غم وسرگشتگى آموخت | مرا|
به من آموخت که خاموش بسوزم چون شمع | داد فـتوا ولـب شکوه فـرو دوخت | مرا|
دلـم احـرام طواف سر کويش مى | بستزد شـرر جـلوه او بر دل وافروخت | مرا|
کس نپرسـيـد زحـال دل ديـوانه | مـاگشـت ويرانکده، آتشکده وسوخت | مرا