صفحه اصلى » مقاله هاى مهدوى » (۵۱) بحثى در باب نور
مقاله هاى مهدوى

مقاله ها (۵۱) بحثى در باب نور

بخش بخش: مقاله هاى مهدوى الشخص نویسنده: علامه شیخ علی کورانی تاريخ تاريخ: ۷ / ۴ / ۱۳۹۳ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۷۴۴۴ نظرات نظرات: ۰

بحثى در باب نور

ترجمه: ابراهيم شفيعى سروستانى

همچنانكه راهمان را به طرف بقيع ادامه مى داديم دوست همراه من باز سؤالش را تكرار كرد كه:

- چه شده كه اين همه ساكت وتو فكرى، مثل اينكه در عالم ديگرى سير مى كنى... آيا اتفاقى برايت افتاده است؟

- نه، اتفاقى برايم نيفتاده است.

- آيا فراموش كرده اى كه ما در مدينة الرسول هستيم. جايى كه محل اقامت حضرت صاحب الامر ارواحنافداء است؟

- فكر مرا اين حديث امام صادق عليه السلام، مشغول كرده كه مى فرمايد:

(صاحب اين امر را چاره جز غيبت نيست ودر اين غيبت ناچار به (كناره جويى) است وبهترين منزل براى او مدينه طيبه است واو با وجود آن سى نفر هيچ بيم وهراسى ندارد).(۱)

مساله اى به اين عظمت چگونه فكر وحواس مرا مشغول نكند؟! نور خدا در زمين وحجت او بر بندگانش، در شهرى كه ما الان در آن هستيم زندگى مى كند وما هيچ صحبتى از او ونشانه هاى او نمى كنيم؟

آيا اين كلام خدا را نخوانده اى كه:

(خدا نور آسمانها وزمين است. مثل نور او چون چراغدانى است، كه در آن چراغى باشد جوج آن چراغ در آبگينه اى جوج آن آبگينه گويى ستاره اى است تابان، كه جآن چراغ ج از روغن درخت پربركت زيتونى كه نه شرقى است ونه غربى بر افروخته شود كه روغنش جاز درخشندگى ج گر چه آتشى به آن نرسد نزديك است روشنى دهد، روشنى بر روشنى است؛ خداى هركه را خواهد به نور خود راه نمايد؛ وخداى به همه چيز داناست). جآن چراغ ج در خانه هايى است كه خداى رخصت داده است كه بالا برده وبزرگ داشته شوند ونام وى در آنها ياد شود واو را در آنجا بامدادان وشبانگاهان به پاكى ستايند.

مردانى كه بازرگانى وخريد وفروش ايشان را از ياد خدا وبرپاداشتن نماز ودادن زكات باز ندارد، واز روزى مى ترسند كه دلها وديدگان در آن روز دگرگون شود.(۲)

يعنى اينكه براى نور خداوند عزوجل بر روى زمين مركزى است كه مانند (چراغدان) است. خداوند تعالى اين مثال را براى مردم ساكن بر روى اين زمين زده است!! پس اين نور الهى وآن چراغدان وچراغ فروزان نان مفسرين را پذيرفت كه آيه بعد از آيه نور كه مى فرمايد: (در خانه هايى كه خداوند رخصت داده كه بالا برده وبزرگ داشته شوند).(۳) هيچ ارتباطى با آيه ما قبل خود ندارد؟ چگونه مى توانيم چشمانمان را بر روى اين حديث نبوى، كه آن را از طريق اهل بيت روايت مى كنيم وسيوطى وثعلبى هم آن را به طريق خود روايت مى كنند، ببنديم كه مى فرمايد: (اين نور الهى در اين خانه هاست واين خانه ها هم خانه هاى پيامبران وامامان است.)؟!

سيوطى در (درالمنثور) مى گويد:

(ابن مردويه از انس بن مالك وبريده روايت كرده است كه: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، اين ى كه خداوند رخصت داده كه بزرگ داشته شوند) در اين هنگام مردى برخاست وپرسيد: منظور از اين خانه ها چيست، اى رسول خدا؟ آن حضرت فرمود: خانه هاى پيامبران. آنگاه ابوبكر برخاست وبا اشاره به خانه على وفاطمه پرسيد: آيا اين خانه هم از جمله آنهاست؟ رسول خدا فرمود: بله، اين خانه از برترين آن خانه هاست!(۴)

چگونه خود را با تفسير مفسرين اين آيه قانع كنيم كه گفته اند: (مراد از خانه ها (در اين آيه مساجد است ومراد از (چراغدان) نور خدا در زمين همان چلچراغ مساجد است كه مردم آن را با شمع ونفت وبرق روشن مى كنند.)؟!

آيا نديده اى كه مطلع آيه يعنى (الله نور السموات والارض) زمينه را براى مطالب بعدى آماده مى سازد وبه عبارتى مطالب بعدى را خلاصه مى كند... پس خداوند عزوجل نور آفرينش آسمانها وزمين، نور استمرار وجود وحيات آنها، ونور جمله آنچه در ميان آنها واقع شده، مى باشد. واو را در هر دوره اى نورى است در زمين، بسيار شبيه به چراغى كه در چراغدان قرار دارد وخداوند هركس را كه بخواهد بدان هدايت مى كند.

واين مضمون حديث متواترى است كه مى فرمايد: (خداوند تعالى هرگز زمينش را از حجت خالى نمى گذارد، خواه اين محبت آشكار وشناخته شده باشد، وخواه ترسان وگمنام).(۵)

بعد از زيارت بقيع، دوستم پيشنهاد كرد كه در كنار ديوار بقيع بنشينيم وصحبتى را كه درباره حضرت مهدى عليه السلام، داشتيم ادامه دهيم، پيشنهادش را پذيرفتم واو گفت:

- يعنى امام مهدى عليه السلام، همان مركز نور الهى در آيه نور است؟

- بله، مقتضاى اين كلام الهى كه (مثل نور او چون چراغدانى است) اين است كه اين (چراغدان) هموار در زمين موجود است. زيرا اين كلام از نظر زمان مطلق است ومقيد به وقت خاصى نيست، وحديث نبوى كه سيوطى روايت كرده صريح در اين مطلب است.

- يعنى شما مى گوييد، افعال الهى در زمين وبين مردم به واسطه وجود امام مهدى عليه السلام، تمام مى شود؟

- بله، من مى گويم كه براى خدا بر روى زمين (چراغى) است كه آن مركز نور اوست، وهيچ ترديدى نيست كه اين چراغ در وجود مقدس نبى اكرم صلى الله عليه وآله وسلم، تجلى مى يابد ونقش آن حضرت در تاباندن نور الهى وجارى ساختن عطاياى الهى بسيار فراتر از آن است كه در تصور ما مى گنجد.

همچنين هيچ ترديدى در اين نيست كه اين (چراغ) بعد از پيامبر در وجود على عليه السلام وپيشوايانى كه از نسل او هستند، با همان حدودى كه پيامبر از آن خبر داده است، تجلى مى يابد.

آيا سؤال ابوبكر از پيامبر اين نكته را به ذهن نمى آورد كه او مى خواسته است بداند كه آيا خانه على وفاطمه، كه دائما پيامبر تاكيد مى ورزيد آن خانه اوست واهل آن خانه اهل بيت او هستند، از خانه هاى پيامبران ومركز نور الهى است يا خير؟ وپيامبر هم جواب او را چنين داد كه اين خانه نه فقط يكى از خانه هاى پيامبران بلكه خانه اى برگزيده از ميان آن خانه هاست!!

آيا سوره قدر را نخوانده اى كه مى فرمايد فرشتگان در هر سال بر همه امور نازل مى شوند؟ آيا در اين عموم وشمول دقت كرده اى؟

دوست من! مقام پيامبر وپيشوايان ما بسيار بزرگتر از آن است كه ما گمان مى كنيم. همانطور كه انواع افعال الهى بسيار زيادتر از آن است كه در تصور ما مى آيد. خداوند بعضى از كارها را خود مستقيما وبعضى ديگر را بواسطه فرشتگان وپيامبرانش ويا بواسطه هركس از مخلوقاتش كه اراده كند، انجام مى دهد.

شايد ما بتوانيم با استفاده از قرآن به پرتويى از انواع افعال الهى وقوانين حاكم بر آن دست يابيم. از آنجا كه گاهى در قرآن فعل به صيغه مفرد متكلم به خدا نسبت داده مى شود وگاه به صيغه جمع وگاه به صيغه غايب... بررسى وتحليل افعال كه در قرآن به خدا نسبت داده شده وتقسيم بندى آنها به ما نگرشى كلى نسبت به انواع افعال الهى به ما مى بخشد... وتو درمى يابى كه در اين تفاوت صيغه ها ونحوه نسبت فعل الهى در قرآن هدفى وراى اين تفاوت قاعده اى وجود دارد.

بعضى از افعال را خداوند عزوجل هم به صيغه مفرد متكلم، هم به صيغه جمع متكلم وهم به صيغه مفرد غائب به خودش نسبت داده است مانند: (او حيت) (وحى كردم)، (اوحينا) (وحى كرديم)، (نوحى) (وحى مى كنيم) و(اوحى) (وحى كرد).

وبعضى ديگر از افعال را فقط به صيغه جمع متكلم وغائب به خودش نسبت داده وبه صيغه مفرد نسبت نداده است مانند: (بشرنا) (مژده داديم)، (ارسلنا) (فرستاديم)، (صورنا) (شكل داديم)، (رزقنا) (روزى داديم)، (بينا) (بيان كرديم) و... اما نفرموده است: (بشرت) (مژده دادم) ويا (رزقت) (روزى دادم) و... همين امر به ما مى فهماند كه در اين موضوع قاعده اى وجود دارد. زيرا كلمات وحروف قرآن به موجب حساب وقواعد دقيق در جاى خود قرار گرفته اند، همچنانكه ستارگان در جايگاهها ومدارهاى خود قرار گرفته اند.

(سوگند به جايگاه ستارگان وهمانا اين سوگندى است بزرگ، اگر بدانيد، كه هر آينه اين قرآنى است گرامى وارجمند).(۶)

اما آنچه ما از اين قاعده به موجب استعمال فعل درمى يابيم، ظنى وتخمينى است، زيرا ما از وجود آن كس كه علم كتاب در نزد اوست، محروميم.

در (احتجاج) روايت شده است كه شخصى به حضور اميرالمؤمنين عليه السلام، رسيد وبه ايشان عرض كرد: اگر در قرآن اختلاف وتناقض وجود نداشت به دين شما داخل مى شدم! وآن حضرت فرمود: اين اختلاف وتناقض چيست؟ آن مرد عرض كرد: ... خداوند در آيه اى مى گويد: (به آنها بگو فرشته مرگ كه بر شما گمارده شده جان شما را خواهد گرفت)(۷) ودر جايى ديگر مى گويد: (خداست آن كه وقت مرگ ارواح خلائق را مى گيرد)،(۸) (آنانكه فرشتگان جان آنها را مى گيرند در حالى كه پاكيزه هستند...)(۹) وموارد ديگر مشابه اين كه خداوند يك بار فعل را به خودش،، يك بار به فرشته مرگ وبار ديگر به فرشتگان نسبت مى دهد...

- امير المؤمنين عليه السلام، فرمود: منزه وپيراسته است پروردگار فرشتگان وروح، پاك ومنزه است خداوند والامقام، اوست زنده هميشگى، اوست كه بر همه خلائق وآنچه عمل مى كنند ناظر است. اگر در چيز ديگر هم شك دارى عرضه كن.

- آن مرد عرض كرد: آنچه گفتم بس است...

- آنگاه امام عليه السلام، فرمود: اما درباره اين موضوع كه خداوند در يك جايى مى فرمايد: (خداست آنكه وقت مرگ ارواح خلائق را مى گيرد)،(۱۰) ودر يك جا مى فرمايد: (فرشته مرگ جان شما را خواهد گرفت)(۱۱) ودر جايى ديگر مى فرمايد: (جان او را فرستادگان ما گرفتند)(۱۲) ودر جايى مى فرمايد: (آنانكه فرشتگان جان آنها را مى گيرند در حالى كه پاكيزه هستند).(۱۳) ودر جايى ديگر: (آنانكه فرشتگان جان آنها را مى گيرند در حالى كه بر خود ستم كرده اند).(۱۴) بايد گفت كه: خداوند تبارك وتعالى بزرگتر ووالاتر از اين است كه امور را خود انجام دهد، بلكه در واقع آنچه كه فرستادگان وفرشتگانش انجام مى دهند همان فعل اوست، زيرا آنها به امر او عمل مى كنند، پس خداوند، جل ذكره، از ميان فرشتگانش فرستادگان وسفرايى را بين خود وبندگانش برگزيده است كه آنها همان كسانى هستند كه در حقشان گفته شده است: (خداوند از ميان فرشتگان ومردم فرستادگانى برمى گزيند)(۱۵)... پس هر كس كه اهل گناه باشد قبض روحش را فرشتگان عذاب به عهده مى گيرند، وبراى فرشته مرگ، ياورانى است از فرشتگان رحمت وعذاب كه امر او را انجام مى دهند، ودر واقع فعل آنها فعل اوست وهمه آنچه آنها انجام مى دهند به او نسبت داده مى شود، وبنابراين فعل آنها فعل فرشته مرگ است وفعل فرشته مرگ فعل خداوند، زيرا خداوند جانها را به دست هر كس كه بخواهد مى گيرد وبه دست هر كس كه بخواهد، مى بخشد، محروم مى كند، پاداش مى دهد ومجازات مى كند. وهمانا فعل امناى او فعل اوست.(۱۶)

دوستم گفت: يعنى ما معتقديم به اينكه پيامبران وپيشوايان علاوه بر نقشى كه در تبليغ وهدايت دارند نقشى هم در كارهايى كه خداوند در جهان طبيعت، ونسبت به اشخاص وجوامع انجام مى دهد، دارند.

- بله، ما ناگزير به اين اعتقاديم، زيرا آيات قرآن بر اين موضوع دلالت دارد واحاديث وسيره نيز در اين موضوع صراحت دارند... اما ما نسبت به حدود اين نقش وتفصيل آن اطلاعى نداريم، وظاهرا اين از اسرار خداوند تعالى است، چرا كه خداوند سبحان بيشتر افعالش را بر مخفى بودن بنا گذاشته است. تا آنجا كه به پيامبرش موسى درباره آخرت فرمود:

(همانا رستاخيز آمدنى است، مى خواهم جهنگام ج آن را پنهان دارم. تا هر كس به آنچه مى كند پاداش داده شود).(۱۷)

- بنابراين وهابيون حق خواهند داشت كه ما را متهم كنند كه شما پيامبران وپيشوايان را شركاى خداوند قرار مى دهيد.

- خداوند از اين نسبتها منزه است. چگونه آنها مى توانند ما را به اين موضوع متهم كنند تنها به سبب اينكه ما معتقديم خداوند تعالى، در روى زمين چراغ وچراغدانى دارد كه مثلى براى نور اوست، ودر شب قدر هر سال فرشتگانش را بر آن نازل مى كند.

دوست من! اين موضوع كه كسانى دانسته ويا ندانسته مؤمنين را به شرك متهم مى كنند نبايد تو را ناراحت كند، بلكه از ايشان بايد سؤال كرد كه آيا اگر با آيه ويا حديث صحيحى ثابت شد كه خداوند تعالى بخشى از كارهايش را به واسطه فرشتگان، فرستادگان واوليائش انجام مى دهد، وما اين موضوع را پذيرفتيم وبدان ايمان آورديم، ما مشركيم؟

آيا اين سخن خداوند را نخوانده اى كه: (بگو اگر خداى رحمان را فرزندى مى بود، پس من نخستين پرستنده جوى ج بودم، پاك است پروردگار آسمانها وزمين، پروردگار عرش، از آنچه جاو را به ناشايست ج وصف مى كنند).(۱۸) يعنى اينكه، اى پيامبر بگو من هر آنچه را كه از جانب پروردگارم به من رسد پيروى مى كنم، پس اگر او به من خبر دهد كه فرزندى دارد ومرا به عبادتش امر كند، من اولين كسى هستم كه او را عبادت مى كنم، اما خداوند منزه از اين نسبتهاست وما هم مى گوييم كه اگر دليلى از كتاب خدا ويا سنت پيامبرش بر ما اقامه شد كه خداوند تعالى برخى از افعالش را به واسطه فرشتگان وفرستادگانش انجام مى دهد، ما آن را مى پذيريم واطاعت مى كنيم. واين همان توحيد است وبه آنها هم كه ما را متهم مى كنند مى گوييم: قبل از آنكه مردم را متهم كنيد توحيد را بفهميد وبشناسيد.

كسانى كه ما را متهم به شرك مى كنند، در واقع خدا را به اين شرط به يگانگى مى پذيرند كه او افعالش را مستقيما وبدون هيچ واسطه اى انجام مى دهد ويا لااقل به واسطه فرشتگان انجام مى دهد نه به واسطه انسانها وساير مخلوقات... اما ما خدا را بى هيچ شرطى به يگانگى مى پرستيم، وكارهاى او را با هر واسطه اى كه انجام دهد مى پذيريم ومطابق فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام، معتقديم كه فعل امناى خداوند در واقع همان فعل اوست. حال كداميك از اين دو گونه توحيد ويگانه پرستى برتر وژرف تر است؟

- راستى، امام مهدى در مدينه چه مى كند وبا چه كسانى زندگى مى كند؟

- او همانگونه زندگى ورفتار مى كند كه خضر، آيا قصه موسى وخضر عليه السلام، را در قرآن نخوانده اى؟

- چرا خوانده ام، ولى آيا همه علماى دين به اين موضوع معتقدند كه خضر پيوسته زنده است وروزى مى خورد؟

- بله، از طريق شيعه روايات صحيحى وارد شده كه خضر پيوسته زنده ومشغول به كار است، واين موضوع در نزد بيشتر علماى اهل سنت هم پذيرفته شده است. وحتى (محى الدين بن شرف النورى)، در كتاب (المجموع فى شرح المهذب) به هنگام بحث از موضوع استحباب ودلجويى كردن از خويشاوندان ميت وتسلى بخشيدن آنها، نقل مى كند كه علما بر اين موضوع به دلجويى كردن خضر از اهل بيت پيامبر به هنگام وفات آن حضرت استدلال كرده اند.(۱۹)

قصه خضر وموسى را در قرآن بخوان تا بدانى كه او از طرف خداوند به انجام عمليات خاصى - اگر اين تعبير درست باشد - ماموريت دارد، وحتى پيامبر خدا حضرت موسى عليه السلام، كه يك روز يا دو روز با او همراه بود از او چيزهايى مشاهده كرد كه نتوانست تحمل كند.

از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم، روايت شده است كه فرمود: (خداوند موسى را رحمت كند كه نسبت به كارهاى عالم جخضرج شتاب كرد. اگر او قدرى شكيبايى مى كرد. عجايب زيادى را از جحضرت خضرج مشاهده مى كرد).(۲۰)

از اين برمى آيد كه پيامبر ما صلى الله عليه وآله وسلم، اين عجايب را ديده است!

- اين عجايب چيست؟

- دوست من نحوه اداره امور جهان توسط خداوند، وربوبيت او نسبت به ما شباهت به گلوله يخ شناور در آب دارد كه تنها يك دهم آن براى ما قابل مشاهده است ونه دهم آن از چشم ما پنهان است.

هر مرحله از تدبير پنهان خداوند عزوجل جنسبت به عالم ج از مرحله قبلى شگفت آورتر وفهم آن مشكلتر است. زيرا هر مرحله اى با قوانينى به انجام مى رسد وبا وسايلى ظهور مى يابد كه از قوانين ووسايل مراحل قبلى ژرف تر است.

ما اگرچه نمى دانيم كه جايگاه پيامبر ما واهل بيتش صلى الله عليه وآله وسلم، در اين مراحل چگونه است، اما همين قدر مى دانيم كه ايشان نور خدا در زمين هستند وخداوند هر كارى را بخواهد به دست ايشان به انجام مى رساند.

- مثل روزى رساندن ومرگ وزندگى؟

- بله، چه مانعى دارد؟ آيا تو مى خواهى كه خداى تعالى را از اينكه كسى را مامور انجام فعلى از افعال خود كند باز دارى؟ ويا اينكه مى خواهى مانع عطاى او به پيامبرانش شوى؟

چه مانعى وجود دارد كه خداوند پيامبرانش را به انجام يكى از اين امور فرمان دهد وبه آنها قدرت انجامشان را عطا كند، وآنها هم اين امور را به امر خداوند واذن او ونه به امر وقدرت خودشان انجام دهند. زيرا آنها اگرچه بندگان مخلوق خداوند هستند وهيچ اراده اى از خود ندارند (اما ايشان بندگان گرامى خداوندند كه در سخن از خدا پيشى نمى گيرند وهر كارى را به امر او انجام مى دهند).(۲۱)

- آيا در حال حاضر غير از خضر وامام مهدى كسى كه مامور به چنين عمليات خاصى باشد يافت مى شود؟

- در بعضى روايات به نقل از حضرت موسى عليه السلام، آمده است كه: (هنگامى كه من وخضر در كنار دريا بوديم، در مقابل ديدگان ما پرنده اى از آسمان فرود آمد وقطره اى از آب دريا را با منقار خود برداشت وآن را به طرف شرق پرتاب كرد وبراى بار دوم قطره اى از آب دريا را برداشت وآن را به طرف غرب پرتاب كرد وبراى بار سوم هم همين كار را تكرار كرد واين بار قطره آب را به طرف آسمان پرتاب كرد، ودر مرتبه چهارم آن پرنده قطره آب را به طرف زمين پرتاب كرد وبالاخره در مرتبه پنجم قطره آب را در دريا انداخت. من وخضر از اين عمل پرنده سخت شگفت زده شديم ومن رو به خضر كردم واز او علت اين كار را پرسيدم اما او گفت كه من هم نمى دانم.

همچنانكه ما در حيرت وتعجب بوديم متوجه ماهيگيرى شديم كه در دريا مشغول ماهيگيرى بود، او رو به ما كرد وگفت: چه شده است، آيا از كار اين پرنده در حيرت شده ايد؟ وما گفتيم: كه بله، همين طور است. آن مرد گفت: من مرد ماهيگيرى بيش نيستم اما اشاره اين پرنده را درك مى كنم، چطور شما دو نفر كه پيامبر خدا هستيد آن را درك نمى كنيد؟ ما در جواب او گفتيم: ما جز آنچه را كه خداوند عزوجل به ما آموخته است نمى دانيم...).(۲۲)

از اين روايت وساير روايات مشابه آن به دست مى آيد كه خداوند تعالى را اولياء مورد اعتماد متعددى است كه بواسطه آنها هر آنچه از افعالش را كه اراده كند انجام مى دهد، چنانكه خداى تعالى در جايى فرموده است:

(لشكريان آسمان وزمين از آن خداست).(۲۳)

ودر جايى ديگر فرموده است:

((وشمار) سپاهيان پروردگارت را جز او نداند).(۲۴)

اما در اين ميان براى امام مهدى عليه السلام، در بين لشكريان خداى تعالى واولياء او جايگاهى برجسته وممتاز است.

- يعنى اينكه جايگاه امام مهدى از خضر وآن صياد برتر وبالاتر است؟

- بله، چرا كه پيامبر ما صلى الله عليه وآله وسلم، نه تنها از خضر عليه السلام، بلكه بطور مطلق داناتر وبرتر از همه پيامبران است وائمه عليهما السلام، عترت پيامبر، اوصياء او ووارثان علم او هستند وطبيعى است كه علم وصى هر پيامبر با علم خود آن پيامبر وعلم هر نائب با علم منوب عنه تناسب دارد. به معناى اينكه وقتى ابراهيم عليه السلام داناتر وبرتر از پيامبران پيش از خود باشد پس بناچار بايد اوصياء وجانشينان او داناتر از اوصياء وجانشينان پيامبران پيش او باشند. بنابراين پيشوايان ما هم مى بايست از همه اوصياء پيش از خود برتر وداناتر باشند پس ديگر تعجبى نخواهد داشت كه بگويم آنها از خضر عليه السلام، داناتر هستند.

دوست من، از تو مى پرسم، آيا به صداقت وعصمت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم، معتقد هستى؟ يعنى اينكه اگر پيامبر از جايگاه خود واهل بيتش در نزد خداوند به ما خبر داد، آيا تو مى پذيرى كه اين خبر او درست است ومشمول اين سخن خداوند است كه: (او از هواى نفس سخن نمى گويد، نيست اين (قرآن) مگر وحيى كه به او فرستاده مى شود.) يا اينكه همچون بعضى از مسلمانها مى گويى كه پيامبر هم انسانى است كه از سر خشنودى ويا خشم سخن مى گويد وگاه خودش ويا اهل بيتش را به بيشتر آز آنچه شايسته آن هستند مى ستايد؟!

- بخدا پناه مى برم از اينكه بخواهم چنين سخنى بگويم، بلكه مى گويم او در همه سخنانش از سوى خدا تاييد مى شود وهرگز از سر هوا وهوس سخن نمى گويد.

- بنابراين براى تو معلوم خواهد بود كه نصوص ثابت وقطعى دلالت دارند بر اينكه مساله پيامبر واهل بيت او از اساس جبا مساله ساير پيامبران واوصياءج متمايز است. وخداوند تعالى نور محمد واهل بيت او را قبل از آنكه آدم را بيافريند وروح خود را در آن بدمد، آفريد.

من ابتدا اين نصوص را در منابع شيعى ديدم اما بعدها چنين نصوصى را در منابع برادران اهل سنت ودر تاليفات بعضى از مؤلفانى كه در حد توان سعى در كم رنگ جلوه دادن اهميت وجايگاه اهل بيت دارند، نيز مشاهده كردم، وبتازگى نيز اين موضوع را در مقدمه اى كه مسعودى بر (مروج الذهب) نوشته است ملاحظه كردم، آنجا كه او بنا بر عادت تاريخ نگاران از شروع خلقت جهان بحث كرده وحديث خلقت نور محمدى قبل از خلقت آدم را آورده است. كه اين خود دلالت بر اين دارد كه اين نصوص در نزد تاريخ نگاران شناخته شده مى باشد.

مسعودى در جلد اول از تاريخ خود روايتى را نقل كرده ودر پايان آن تصريح مى كند كه (اين را از ابوعبدالله جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن على، از پدرش على بن الحسين، از پدرش حسين بن على واز امير مؤمنان على بن ابيطالب، كرم الله وجهه، روايت كرده اند). متن آن روايت چنين است:

از امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود: (وقتى خدا خواست خلقت را بوجود آرد ومخلوق را بيافريند ومبدعات را ابداع كند پيش از گسترش زمين وافراشتن آسمان كه در انفراد ملكوت ووحدت جبروت خويش بود مخلوق را چون غبارى بياراست آنگاه شمه اى از نور خود را رها كرد تا بدرخشيد وشعله اى از نور وى پرتو افكند واين نور در ميان صورتهاى نهان فراهم شد وبصورت پيمبر ما محمد صلى الله عليه وآله وسلم درآمد وخداوند كه گوينده عزيز است فرمود تو برگزيده منتخبى ووديعه نور وگنجينه هدايت من پيش تو است، بخاطر تو بطحا را مسطح وآب را روان وآسمان را بلند مى كنم وثواب وعقاب وبهشت وجهنم بوجود مى آورم وخاندان تو را براى هدايت مى گمارم واز علم نهان خود بهره ورشان مى كنم تا نكته اى براى آنها مشكل نباشد وچيزى از آنها نهان نماند وآنها را حجت خلق ونشانه قدرت ووحدانيت خويش مى كنم. آنگاه درباره ربوبيت وخلوص ووحدانيت از آنها شهادت گرفت واز پس اين شهادت كه گرفته شد انتخاب محمد وآل وى را با بصيرت خلق بياميخت وبه آنها وانمود كه هدايت با اوست ونور از اوست وامامت در خاندان اوست تا سنت عدل از پيش مستقر شود وعذرها برخيزد آنگاه خداوند مخلوق را در غيب نهان كرد وبه مكنون علم خويش فرو برد آنگاه علل را برگماشت وزمان را كشيد وآب را روان كرد وكف را برانگيخت وبخار را بجنبانيد وعرش وى بر آب شناور شد وزمين را بر روى آب بگسترد واز آب بخارى برآورد وآن را آسمان كرد وزمين وآسمان را طاعت خواند كه پذيرفتند واطاعت آوردند. آنگاه فرشتگان را از نورى كه ابداع كرده وجانها كه به وجود آورده بود بيافريد ونبوت محمد صلى الله عليه وسلم را قرين توحيد خويش كرد واز آن پيش كه در زمين مبعوث شود در آسمان مشهور شد. وچون خدا آدم را بيافريد فضيلت او را بر فرشتگان بيان كرد ودانشى را كه از پيش خاص او كرده بود عيان نمود كه وقتى نام اشياء را از او پرسيدند همه را بدو شناسانيد وخدا آدم را محراب وكعبه وباب وقبله نهاد كه نيكان وروحانيان نورانى را به سجده او واداشت. آنگاه آدم را به نزد فرشتگان پيشوا خواند واو را از وديعه خويش آگاه كرد واهميت امانتى را كه سپرده او بود وانمود كه همه بهره آدم از نكويى، وديعه نور ما بود كه بدو نمود. وخداى تعالى پيوسته اين نور را به روزگار نهان داشت تا محمد صلى الله عليه وآله وسلم را به دوران فترت علنا فضيلت داد كه مردم را به ظاهر وباطن وسر وعلن دعوت كرد واو عليه السلام پيمانى را كه از ذر پيش از نسل گرفته شده به ياد آورد وهركه با او موافق شد واز چراغ نور قديم اقتباس كرد به سر آن راه يافت وكار واضح را عيان ديد وهركه به غفلت دچار شد سزاوار غضب شد آنگاه نور را به فطرت ما انتقال داد كه در امامان ما درخشيد كه ما نور آسمان وزمينيم ونجات به ما وابسته است وعلم نهان از ماست وسرانجام كارها به ماست وهمه حجت ها به ظهور مهدى ما كه ختم امامان وناجى امت وغايت نور ومصدر امور است خاتمه مى يابد كه ما افضل مخلوق واشرف موحدان وحجت پروردگار جهانيم وهر كه به ولايت ما چنگ زند ودستاويز ما را بگيرد نعمت بر او فرخنده باد).(۲۵)

دوست من، به اين سخن خداوند توجه كن كه مى فرمايد:

بلكه به مردم براى آنچه خدا به آنان از فزونى ودهش خويش ارزانى داشته رشك مى برند. همانا ما به خاندان ابراهيم كتاب وحكمت داديم وايشان را فرمانروايى بزرگ بخشيديم.(۲۶)

ودرباره حضرت خضر نبى مى فرمايد: (ما او را از نزد خويش بخشايشى داده بوديم واو را از نزد خويش دانشى آموخته بوديم).(۲۷)

ولى آيا به نظر تو آنچه خداوند تعالى به خضر وآل ابراهيم بخشيده است بيش از آن چيزى بوده است كه به محمد وآل محمد بخشيده است؟ قطعا اينطور نيست. اما خداوند تعالى در قرآن به اين موضوع تصريح نكرده است. زيرا براى امت پيامبر وساير امتها اين موضوع كه محمد وخاندان او تا روز قيامت تا به اين حد از برترى برخوردارند قابل پذيرش نبود.

وما ملاحظه مى كنيم كه گروهى حتى نتوانستند چيزى بسيار كمتر از اين حد از برترى را تحمل كنند ورفتار آنها با اهل بيت پيامبر بسيار بالاتر از رفتار يك حكومت با گروههاى مخالف ورقباى خود بود.

دوست من! خضر به آنچه از علم باطنى به او امر مى شد مكلف بود وموسى به آنچه از علم ظاهرى به او امر مى شد اما پيامبر وپيشوايان ما به آنچه از علم باطنى وظاهرى بدانها امر مى شد مكلف بودند.

- آيا قابل تصور است كه انسانى در يك زمان هم مكلف به علم باطنى وهم مكلف به علم ظاهرى باشد؟ با اينكه در قصه موسى وخضر ملاحظه مى كنيم كه علم ظاهرى وباطنى نتوانستند در مدت كوتاهى با هم همراه باشند، تا آنجا كه خضر به موسى گفت: (اينك جدايى ميان من وتوست).(۲۸)

- از تو سؤالى دارم، آيا ممكن است كه در جيب تو پولى باشد، وتو با اينكه احتياج دارى كه آن را خرج كنى. از خرج كردن آن خوددارى كنى؟

- بله ممكن است، ولى آيا اين مثل اين است كه انسانى علم باطنى داشته باشد ولى به علم ظاهرى خود عمل كند؟

- بله اين شبيه به آن است. اما از تو سؤالى ديگر دارم، آيا اين امكان دارد كه تو بدانى فلان دوستت بزودى ودر همين سال از دنيا مى رود ولى با اين حال هيچ اثرى بر اين علمى كه دارى مترتب نكنى؟ وآيا اين امكان دارد كه تو بر دشمنى دشمنت، شكيبايى كنى در حالى كه مى توانى با دعا به درگاه پروردگار نابودى او را درخواست كنى وخداوند هم او را نابود سازد؟

قصد من از اين پرسشها اين بود كه بدانم آيا تو مى توانى در زمانى كه بر اسباب ووسايل غيرعادى تسلط دارى ويا مى توانى معجزه اى را تحقق بخشى، از آن صرف نظر كنى وبا اسباب عادى وبر طبق قوانين طبيعت مادى زندگى كنى؟

- گمان نمى كنم من چنين توانى را داشته باشم وبه همين خاطر هم مى گويم كه هيچ انسانى توان جمع كردن بين علم باطنى وعمل به علم ظاهرى را ندارد.

- اما پيامبر واهل بيت او به واسطه عصمتى كه خداوند بدانها بخشيده است توان چنين كارى را دارند وهمين هم وجه افتراق آنها با ماست.

خوب، دوست من برخيز كه نشستن ما زياد به طول انجاميد...

از آن روز به بعد دوستم مرتب از جايگاه امام مهدى در نزد خداوند ونحوه زندگى وكار او سؤال مى كرد واين موضوع بطور كامل فكر وذكر او را مشغول كرده بود وديگر ساعتها نشستن در كنار ديوار بقيع براى او كارى دوست داشتنى شده بود...

روزى او را ديدم كه در همان مكان نشسته است، در كنارش نشستم وبه او گفتم: دوست من، به چه فكر مى كنى؟

- تو درباره نزول فرشتگان در شب قدر براى من صحبت كرده بودى، اما برنامه اى كه آنها به خدمت حضرت صاحب الامر عليه السلام، عرضه كنند چيست؟

- من هم در اين باره چيزى نمى دانم، تنها چيزى كه در اين باره مى دانم همان است كه خداوند تعالى در قرآن فرموده است كه: (فرشتگان وروح در آن شب به فرمان پروردگارشان از براى هر كارى فرود مى آيند).(۲۹) در روايتى آمده است كه روزى عمربن الخطاب از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم، سؤال كرد كه چرا قلبش به هنگام قرائت سوره قدر بيش از هنگام قرائت ديگر سوره ها دچار رقت مى شود؟ پس پيامبر قرائت اين سوره را تكرار كرد تا به اين جمله (من كل امر) رسيد، آنگاه به عمر گفت: آيا بعد از اين ديگر چيزى باقى مى ماند؟ وعمر در جواب ايشان گفت: هرگز!

اين حديث دلالت بر گوناگونى اوامر وامورى كه در شب قدر بر رسول خدا ويا بر حجت خدا بر روى زمين نازل مى شود، دارد. واز ائمه طاهرين عليهما السلام، نيز رواياتى كه در آنها اين معنى تاييد شده وجزئياتى از آن نيز بيان شده، نقل گرديده است.

- اين مساله بزرگى است ومن به اين نتيجه رسيده ام كه ترك تفكر در اين مساله سزاوارتر است. آيا اينطور نيست؟

- تفكر ما را به شناخت چيزهاى بسيارى رهنمون مى سازد. اما شناخت آنچه در شب قدر نازل مى شود با تفكر در آن حاصل نمى شود. وما هم مكلف به شناخت آن نيستيم. بلكه تنها بر ما واجب است كه به اين سخن خداوند كه (فرشتگان وروح در آن شب به فرمان پروردگارشان از براى هر كارى فرود مى آيند).(۳۰) با همه عموميت واجمال آن ايمان داشته باشيم.

- قدرى در موضوع سى نفرى كه حضرت صاحب الامر عليه السلام، با آنها سر وكار دارد، تامل كردم وبه اين نتيجه رسيدم كه هر يك از اين سى نفر بخشى از برنامه سال را از سوى آن حضرت دريافت مى كنند ومامور به اجراى آن مى شوند، آيا اينطور نيست؟

- بله احتمال دارد، همچنانكه اين احتمال هم وجود دارد كه به همراه نزول برنامه شيوه اجراى آن برنامه نيز نازل شود. پس در مجموع براى ما امكان اينكه با فكر وانديشه خودمان روش كار امام مهدى، ارواحنا فداه، را درك كنيم وجود ندارد.

- من در داستان خضر در قرآن تامل كردم وبه اين نتيجه رسيدم كه محور كارهاى او يارى وخدمت به مؤمنان در امور زندگيشان مى باشد، همچنانكه در مورد صاحبان كشتى كه آن حضرت كشتى آنها را از تصرف شدن نجات داد ويا دو پسرى كه حضرت خضر گنج آنها را از آسيب حفظ كرد، مشاهده مى كنيم، ونيز از كارهاى آن حضرت دفع ضرر وگمراهى از مؤمنان مى باشد، همچنانكه در مورد پدر ومادرى كه فرزندى ناصالح داشتند. جو آن حضرت با كشتن پسر مانع از گمراهى پدر ومادرش شد.ج ملاحظه كنيم.

همچنين از داستان خضر عليه السلام، اين نكته بر من روشن شد كه او شخصى جهانگرد است وهرگز در يك مكان اقامت نمى كند. او در واقع زمانى كه بر كشتى سوار شد، شهر ويا شهرهاى مختلفى را قصد كرده بود ودر هر مكان كار وبرنامه خاصى داشت. بنابراين مى توان گفت كه كارهاى حضرت صاحب الامر گروهى كه با آن حضرت هستند نيز بر محور خدمت مادى ومعنوى به مؤمنان دور مى زند وآنها نيز در يك مكان اقامت نمى كنند ودائم در حال حركت از نقطه اى به نقطه ديگرند.

- بله همينطور است. در روايتى وارد شده است كه گنج آن دو پسر جكه حضرت آن را از آسيب حفظ كردج در واقع لوحه اى زرين بود كه بر آن دانش وحكمت نقش بسته بود. پس خدمت خضر به آن دو هم خدمتى در امر زندگى مادى آنها وهم خدمتى در طريق هدايت آنها بود.

- بنابراين معناى روايتى كه مى گويد آنها در مدينه سكونت دارند چيست؟

- مدينه در واقع پايگاه ومقر اقامت آنهاست واين منافاتى با حركت دائمى ورفت وآمد آنها به نقاط مختلف ندارد. ومن از دوستم كه در كنار ديوار بقيع نشسته بود جدا شدم در حالى كه همچنان در انديشه بود.


 

 

 

پى نوشت ها:


(۱) ر. ك: الكلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، تهران، دارالكتاب الاسلاميه،۱۳۶۷، ج ۱: ص ۳۴۰.۱۶. ح (م).

(۲) نور/ ۳۵ -۳۷.

(۳) نور/۳۶.

(۴) السيوطى، جلال الدين، الدرالمنثور فى التفسير بالماثور، بيروت، دارالمعرفة، ج ۵، ص ۵۰.

(۵) واقعه. ۷۵ - ۷۸.

(۶) واقعه. ۷۵ - ۷۸.

(۷) سجده / ۱۱.

(۸) زمر / ۴۲.

(۹) نحل / ۳۲.

(۱۰) زمر / ۴۲.

(۱۱) سجده/ ۱۱.

(۱۲) انعام / ۶۱.

(۱۳) نحل / ۳۲.

(۱۴) نحل / ۲۸.

(۱۵) حج / ۷۵.

(۱۶) الطبرسى، احمد بن على بن ابيطالب، الاحتجاج، بيروت، اعلمى، ص ۲۴۴-۲۴۷.

(۱۷) طه/ ۱۵.

(۱۸) زخرف / ۸۱ - ۸۲.

(۱۹) النووى، محى الدين بن شرف، المجموع فى شرح المهذب، بيروت، دارالمعرفة.

(۲۰) المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار الجامعه لدرالاخبارالائمه الاطهار، بيروت، مؤسسة الوفاء،۱۴۰۳ ق، ج ۱۳، ص ۳۰۱.

(۲۱) انبياء/۲۷.

(۲۲) المجلسى، محمد باقر، پيشين،ج ۲۶،ص ۱۹۹- ۲۰۰.

(۲۳) فتح/ ۴.

(۲۴) مدثر/ ۳۱.

(۲۵) المسعودى، ابوالحسن على بن حسين، مروج الذهب ومعاون الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران - انتشارات علمى - فرهنگى، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۲۴- ۲۵.

(۲۶) نساء/ ۵۴.

(۲۷) كهف/ ۸۵.

(۲۸) كهف/ ۷۸.

(۲۹) قدر / ۴.

(۳۰) قدر / ۴.

رتبه رتبه:
  ۰ / ۰.۰
نظرات
بدون نظرات

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم