المسار:
فارسی » مقاله هاى مهدوى
الفهرس
مقاله هاى مهدوى

(۶۹) مهدويت ومسائل كلامى جديد (۲)

مهدويت ومسائل كلامى جديد (2)

اشاره:

در شماره ى پيش، نكاتى در مورد تقسيم اديان به (وحيانى) و(غيروحيانى) ووجود لااقل سه تفسير نسبت به (سرشت وچيستى وحى) اشاره شد. همچنين در تفصيل ديدگاه اول (ديدگاه گزاره اى) مطالبى بيان گرديد. در اين شماره به بررسى ديدگاه دوم در زمينه چيستى وحى (ديدگاه تجربى) پرداخته مى شود وتا اركان ولوازم اين ديدگاه در قياس با ديدگاه ديگر در زمينه ى چيستى وحى، استخراج شود.

نوشته ى حاضر تقرير سلسله درس هاى (مهدويّت ومسائل كلامى جديد) از استاد دكتر رضا حاجى ابراهيم است كه در (مركز تخصّصى مهدويّت) در قم براى جمعى از طلاب ودانش پژوهان ارائه شده است.از تلا ش برادر حجه الا سلا م مسعود اسلا مى از دانش پژوهان كوشاى اين مركز در تدوين اين درس ها سپاسگزاريم.

در آمد:

 متفكرانى چون اقبال لاهورى،(1) بر اساس تفسير خاصى از وحى - كه اصطلاحاً "ديدگاه تجربى" ناميده مى شود - ختم نبوّت را به معناى انقطاع رابطه بين زمين وآسمان وانكار ظهور هر مُنجى الهى دانسته اند. وجود چنين انديشه اى - كه در عين بسط پذير دانستن تجربه هاى وحيانى به غير پيامبران، انكار ظهور منجى آسمانى را پس از رسول اسلام (صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم)، لازمه ى ختم نبوت مى داند - طرح بحثى در باب سرشت وچيستى وحى را ايجاب مى كند.

در مورد چيستى وحقيقت وحى، به وجود سه ديدگاه اشاره شد ونخستين ديدگاه (ديدگاه گزاره اى) مورد بحث قرار گرفت. به اختصار گفته شد كه "وحى" از منظر "وحى گزاره اى"، نوعى انتقال اطلاعات است؛ يعنى، مضامين وپيام هايى از سوى خداوند يا فرشته ى وحى، بر قلب پيامبر القاى مى شود؛ آن گاه پيامبر اين معانى ومضامين را صورتى لفظى وزبانى بخشيده، در قالبِ عبارات وجملاتى به ديگر انسان ها عرضه مى دارد. به همين جهت وحى در ديدگاه گزاره اى، سرشتى زبانى نداشته والفاظ وكلمات حاكى از وحى، چيزى برخاسته ونشأت گرفته از پيامبر وبراى انتقال معانى به مخاطبان است.

توضيح اين مطلب گذشت كه اركان وحى گزاره اى سه چيز است:

1. فرستنده ى پيام (خدا يا فرشته ى وحى)

2. گيرنده پيام (پيامبر)

3. پيام (محتوايى كه از سوى فرستنده پيام بر قلب پيامبر القا مى شود)

البته اين انتقال پيام در ضمن تجربه اى (مواجهه ى پيامبر با خدا يا فرشته ى وحى) صورت مى گيرد كه آن را "تجربه ى وحيانى" ناميديم. دقت شود كه از منظر ديدگاه گزاره اى، وحى خود تجربه ى وحيانى نيست؛ بلكه انتقال پيامى است كه در زمينه ى يك تجربه ى وحيانى صورت مى گيرد.

دو. ديدگاه تجربى (تجربه ى دينى)

ديدگاه دوّم در مورد سرشت وحى، (ديدگاه تجربه ى دينى) است. اين ديدگاه عملاً از حدود قرن نوزدهم به اين طرف، در الهيّات ليبرال، مورد تاكيد قرار گرفته است؛ هر چند، ريشه هاى آن را مى توان پيش از قرن نوزدهم نيز، در تاريخ انديشه ى دينى مسيحيّت دنبال كرد.

توضيح اجمالى اين ديدگاه

از چشم انداز ديدگاه (تجربه ى دينى)، حقيقت وحى يك نحو پيام رساندن يا سخن گفتن خدا نيست؛ بلكه حقيقت وحى يك نحوه تجربه ى دينى است؛ يعنى، سرشت وگوهر وحى، نفسِ مواجهه ى پيامبر با امر قدسى است كه ما از آن به خدا يا اللّه تعبير مى كنيم. ممكن است در اديان ديگر با اسامى ديگرى مثل (پدرِ آسمانى) يا (يهوه) از او ياد شود. طبق اين ديدگاه، آنچه كه به عنوان (پيام وحى) براى ما نقل مى شود، صرفاً توصيف وتفسيرى است كه پيامبر از مواجهه وتجربه ى خويش با خدا، در اختيار ما مى گذارد؛ امّا اصلِ وَحى، نفس مواجهه وتجربه كردن امرِ قدسى است. پيام وحى، سفرنامه اى است كه پيامبر، از سفر خودش با خداوند، براى ما به ارمغان آورده است. از اين چشم انداز در واقع، بين پيامبر وخدا، كلماتى ردّ وبدل نشده است؛ بلكه يك تجربه ومواجه ى محض فارغ وخالى از زبان، صورت گرفته است. سپس پيامبر از پيش خود، آنچه را كه براى او اتّفاق افتاده، به ما گزارش مى كند؛ يعنى، توضيح وتفسير خودش از تجربه ى دينى را براى ما نقل مى كند واين نقل ها به صورت متون مقدّس در نزد پيروان دين در مى آيند.

در اينجا - بر خلاف وحى گزاره اى - حتّى پيام موضوعيّت ندارد. آنچه كه پيامبر گزارش مى كند، صرفاً گزارش وتوصيفى است نسبت به اتّفاقى كه افتاده واينكه او در مواجهه با امر قدسى، چه احساس وتجربه اى داشته است. اصلِ قضّيه، جلوه گرى وتجلّى خداوند بوده است. حال در اين جلوه گرى يك اتفّاقى نيز، بين خدا وپيامبر افتاده است. البتّه اين بدان معنا نيست كه آنچه پيامبر بيان مى كند، سخن خداوند است - حتّى در جايى كه پيامبر به حسب ظاهر، سخن خدا را نقل مى كند - بلكه همه ى اينها توصيفات او از مواجهه با امر قدسى است.

در اين باب كه از منظر وحى تجربى، تا چه اندازه سخن گفتن خدا با پيامبر درست وقابل اعتنا است، بحث خواهد شد.

تشريح دقيق تر ديدگاه (تجربه ى دينى) در باب سرشت وحى، مستلزم بيان توضيحاتى در مورد (تجربه دينى) است، به علاوه چون اين بحث پايه ى بعضى از بحث هاى بعدى نيز هست

- مثل بحث تكثّرگرايى كه اساساً مبتنى است بر تجربه گرايى دينى - مى بايست اين مفاهيم دقيقتر بررسى شود. در هر حال اين نكته قابل تأكيد است كه از نگاه (وحى تجربى) حقيقت وسرشت وحى، نه خصلت زبانى دارد ونه خصلت انتقال اطّلاعات؛ بلكه از سنخ يك نحوه مواجهه وتجربه بين خدا وپيامبر است. بنابراين آنچه را كه پيامبر مى گويد، در واقع گزارش وسفرنامه ى سفر معنوى او است.

تجربه ى دينى

در اينكه تجربه ى دينى چيست ومراد از آن چه مى باشد؛ نكاتى قابل ذكر است:

نكته ى يكم. مراد از تجربه چيست؟

 تجربه در منطق معناى خاصّ خود را دارد. اصطلاحاً، اگر يك سرى ادراك هاى حسّى داشتيد واين ادراك ها با يك قياس خفّى همراه شد وشما توانستيد از اين مجموعه ى محدود ادارك هاى حسّى، يك قاعده ى كُلّى بيرون بكشيد - كه متكّى بر آن قياس خفى است وقطعيّت دارد ويقين بخش است - اصطلاحاً در منطق به آن (تجربه) گفته مى شود. (تجربه اى) كه فعلاً مورد بحث ما است، اين اصطلاح واين معنا نيست؛ از اين رو، اين معنا را كه كنار مى گذاريم.

تفاوت تجربه در عصر قديم با عصر جديد

واژه ى تجربه (Experience) ، از قرن هفدهم به اين طرف، يك تحوّل معنايى پيدا كرده است. بين استعمالات قبل از قرن هفدهم با بعد از آن (دوران مدرن) تفاوت وجود دارد. در دوره ى مدرن، عملاً اين واژه در يك معنا ومفهوم جديدى به كار رفته است. تجربه (Experience) در مغرب زمين تا آن تاريخ، معنايى فعلى وكُنشى داشت؛ ولى از قرن هفده به بعد، معنايى انفعالى يافته وتحوّل معنايى پيدا كرده است. اين تحوّل معنايى به اين صورت است كه تجربه در دوره هاى قبل، يك معناى كُنش گرى، فعّال بودن ودر حقيقت آزمودن ومحك زدن داشت به عبارت ديگر معناى آن جنبه ى فعلى وثأثيرگذارى داشت، نه تأثيرپذيرى. امّا در عصر جديد، عمدتاً (تجربه) به يك معناى انفعالى وتأثيرپذيرى به كار مى رود؛ نه روى آوردن به امتحان ومحك زدن. سّر اين تحوّل معنايى، در اين است كه اساساً نگاه به زندگى، بين انسان جديد وانسان قديم، انسان دوران سنّت وانسان دوران مدرن، تفاوت پيدا كرده است. لذا وقتى از تجربه سخن به ميان مى آيد، به جهت تفاوت نگاه ها به زندگى، انسان هاى جديد بيشتر حالات خوش يا ناخوش، بيم، اميد، يأس و... را در ذهن دارند كه بيشتر جنبه ى انفعالى دارد؛ در حالى كه براى انسان دوره ى سنّت، زندگى يك زنجيره ومجموعه اى از افعال وكردارهاى باشكوه بود.

بنابراين، تحوّلِ معنايى خود زندگى وبه تبع آن، تحوّل معنايى تجربه براى انسان هاى دوره ى مدرن، باعث شده است كه ما تجربه را در اين اصطلاح ومعناى زير، بيان كنيم وبه كار ببريم.

(تجربه) در دوره ى مدرن، مواجهه اى است همراه با كُنش پذيرى، يك نحو انفعال ومواجه شدن با يك اتفّاق وواقعه كه در حين مواجهه، تأثيرى هم مى پذيريم. اين معناى كُنش پذيرى، مدخليّت تامّ در معناى تجربه دارد. منظور از تأثيرپذيرى وكنش پذيرى به هنگام مواجهه، تغيير حالات انسان (مثل خوشحالى، اميدوارى، مايوس شدن و...) است؛ حالت هايى كه به يك نحوه انفعال باطنى انسان بر مى گردد.

نكته دوم. ويژگى هاى پنج گانه تجربه (كُنش پذيرى)

تجربه به معناى كنش پذيرى وانفعال، ويژگى هايى دارد كه تا پنج امر قابل شمارش است:

1. تجربه دريافتى زنده است.

2. احساس هم دردى در شخص تجربه گر، نسبت به ديگرانى كه اين تجربه را داشته اند، ايجاد مى كند.

3. از مفاهيم واستدلال هاى عقلى استقلال دارد.

4. غيرقابل انتقال است.

5. شخصى وخصوصى است.

خصوصيات پنج گانه تجربه

تجربه به اين معنا، دريافتى زنده است؛ مثلاً كسى كه در متن يك حادثه ى زلزله قرار مى گيرد ووقوع آن را تجربه مى كند يا مثلاً كسى كه آب جوش روى دست وپاى او مى ريزد ومى سوزد، در متن اين واقعه حاضر است، احساس سوزش يا احساس لرزش زمين واز ميان رفتن انسان ها را با همه ى وجود وبه طور زنده، احساس ودريافت مى كند. اين شخص اكنون از چنين مواجهه اى كه همراه با كُنش پذيرى است؛ يعنى، احساس ترس يا احساس سوزش بدن (در مثال سوختن)، برخوردار است. تجربه به اين معنا دريافتى زنده است؛ يعنى، شما در متن واقعه اى قرار گرفته ايد وكُنش هايى را با تمام وجود لمس كرده ايد.(2) اكنون كه يك دريافت زنده داريد، با كسانى كه چنين وقايعى را پشت سر گذاشته اند احساس تفاهم وهم دردى مى كنيد؛ يعنى، اگر دست ما سوخته باشد، تازه مى فهميم كسانى كه دستشان سوخته، چه كشيده اند يا آن گاه كه در متن وقوع يك زلزله قرار مى گيريم، تازه مى فهميم كه زلزله زدگان چه واقعه اى را تجربه كرده اند، از اين رو زنده بودن دريافت ما از واقعيّت، زمينه اى است بر اى اينكه نسبت به ديگر كسانى كه تجربه هايى نظير اين را داشته اند، احساس تفاهم وهم دردى كنيم.

سومين وچهارمين خصوصيّتِ تجربه به معناى كنش پذيرى، اين است كه احساس حاصله، از مفاهيم واستدلال هاى عقلى، مستقل است؛ يعنى، شما با مفاهيم وبه كارگيرى الفاظ ومعانى كلمات وكنار هم گذاشتن مقدّمات، نمى توانيد احساس سوزش وسوختن را در شخص تداعى كنيد يا احساس ترس وهراس تان را در كسى ايجاد كنيد. بنابراين چون اين دريافت زنده است ويك احساس عاطفى وكُنش پذيرى با خودش همراه دارد؛ از طريق مفاهيم واستدلال هاى عقلى قابل ايجاد نيست وبه همين جهت هم قابل انتقال نمى باشد. شما تنها از طريق الفاظ، مى توانيد اين واقعه را به ديگران منتقل كنيد. الفاظ نيز معانى دارند؛ اين معانى بايد يك تصوّرى در ذهن شما وسپس تصديقى بياورند. در نتيجه اگر اين احساس از طريق مفهوم واستدلال عقلى در ذهن ودر وجود ديگرى قابل القا نباشد، طبعاً الفاظ وكلماتى هم كه مى بايست بر اين مفاهيم واستدلال ها دلالت بكنند، چنين قدرتى نخواهند داشت تا نفس آن احساس را به شما منتقل كنند. به عنوان مثال وقتى كه مى گويم: من غمگينم؛ تصوّر مفهوم غم در ذهن تان، شما را غمگين نمى كند وحقيقت غم را وجدان نمى كنيد. يا وقتى مى گويم! من خيلى ترسيدم، تصوّر مفهوم ترس در ذهن شما، باعث نمى شود كه ترسان وهراسان بشويد. شما فقط با مفاهيم (نه با احساس) منتقل مى شويد كه ممكن است در من، يك احساس خاص گذشته باشد؛ امّا اينكه متن احساس من چه بوده، كلمات وجملات، آن دريافت را به نحو زنده در وجودتان ايجاد نمى كند واين از حيطهِ توان وقدرت مفاهيم واستدلال هاى عقلى خارج است. الفاظى هم كه بخواهند متن اين احساس را منتقل كنند، وجود ندارند.

خصوصيّت پنجم اين نوع تجربه، شخصى وخصوصى بودن آن است. شخصى وخصوصى بودن در اينجا، به معناى خاصى است؛ نه به اين معنا كه كسِ ديگرى اين تجربه را نخواهد داشت واين تجربه براى ديگران امكان پذير نيست. پس مقصود اين است كه اگر من با مفاهيم، استدلال ها وكلمات نمى توانم اين مطلب را به شما منتقل كنم - كه در باطن من، چه بر من گذشته ومن چه دريافتى داشته ام - پس مى بايست در نحوه برداشت ودرك حقيقت، تابع كسى بود كه اين تجربه را پشت سرگذاشته است. يا بايد خودم اين تجربه را در متن يك واقعه داشته باشم وسپس به توصيف وگزارش آن بپردازم، يا اينكه دست كم سراغ كسى يا كسانى بروم كه اين تجربه را داشته اند وبراى فهم واقعيّت ودرك موضوع، از توصيفات واظهاراتى كه اينها نسبت به اين تجربه داشته اند، سراغ بگيرم.

بايد توجّه كرد كه احساس هاى باطنى، چند جور است وما نسبت به دسته اى از آنها احساس هاى نظير را داريم؛ مثلاً ما تجربه (ترس)، (غم وشادى)، (اميد وياس) و... را داريم، از اين رو وقتى ديگران اين امور را براى ما توصيف وگزارش مى كنند، بر اساس تجربه هاى خودمان آنها را مى فهيم؛ وگرنه چنانچه بر باطن ديگران احساسى بگذرد كه ما نظير آن را نداشته باشيم وتجربه نكرده باشيم، در اين صورت يا اصلاً منتقل نمى شويم كه در باطن او چه مى گذرد يا اگر بخواهيم منتقل شويم از باب مدل سازى است؛ يعنى، احساسى را كه او دارد، به يك دريافتى كه خودمان داشته ايم تشبيه مى كنيم ومى خواهيم از راه آن دريافت، به آن احساس نزديك شويم. البتّه با مدل سازى، چه بسا نتوانيم به حقيقت آن احساس نايل شويم.

هر كس كه تجربه ى چيزى را نداشته باشد، با تفسيرها وتوضيحات نمى توان آن را به او فهماند. به همين جهت او سعى مى كند با تمثيل، تشبيه ومدل سازى از تجربه هايى كه دارد، به آن مطلب نزديك شود.

اساساً اگر ما تجربه اى از حالات، لذّت ها وناراحتى هايى كه ديگران كشيده اند، نداشته باشيم، آنها را درك نمى كنيم وبه فهم آنها نايل نمى شويم وتوصيف وگزارش آنان در ما چندان تأثيرگذار نخواهد بود. به عنوان مثال اگر كسى (بچه اى) تجربهِ تشنگى نداشته وسختى آن را احساس نكرده باشد، شما هر اندازه توصيف تشنگى امام حسين (عليه السلام) وفرزندان آن حضرت را بكنيد، تغييرى در او ايجاد نمى شود. او تصوّرى از تشنگى ندارد تا سختى آن را درك كند. بنابراين بايد يك تصوّر وفهم ودريافتى از تشنگى وسختى عطش داشته باشيم تا وقتى حالت تشنگى كسى را برايمان نقل مى كنند، حالت او را درك كنيم ومتأثّر گرديم. مى بايست، از توصيفات، دريافتى حضورى ومستقيم داشته باشيم تا باعث تأثّر گردد.

بنابراين، (شخصى وخصوصى) به اين معنا است كه چون شخص با الفاظ ومفاهيم، نمى تواند آن حالت وحادثه ى زنده ودريافت زنده اى را كه داشته، به ما منتقل كند وما نيز خودمان نمى دانيم كه بر او چه گذشته است؛ بنابراين تجربه ى او شخصى وخصوصى است وتنها كسى مى تواند حالت او را درك كند كه خود تجربه كرده باشد. امّا چون ما تجربه نداريم وبه حالات او وآنچه بر او گذشته است، به طور مستقيم دسترسى نداريم؛ لذا براى درك حالت او (درك اصل چيستى وكيفيّت تجربه ى او) بايد تابع او باشيم واز گزارش وبيان خود وى استفاده كنيم.(3)

ترس، يك تجربه به اين معناست كه براى ديگران نيز قابل اتّفاق است. امّا اگر شما تجربه اى از ترس يا احساس خودكشى، نداشته باشيد، هر اندازه كه من از احساس وميل خودكشى خود سخن بگويم، باز نمى توانم احساس درونى ام را كاملاً براى شما شرح داده، منتقل نمايم. مفاهيم اين احساس را زنده نمى كنند؛ به همين جهت، مبناى فهم آنان، ديگر حالت من نيست. مبناى فهم آنها حالت خودشان است وكلماتى كه من بر اساس آنها واقعيّتى را كه از سر گذرانده ام، به آنان منتقل مى كنم. بنابراين لازمه ى شخصى وخصوصى بودن يك تجربه، آن است كه اوّلاً چون خود ما دسترسى به يك واقعيّت نداريم وتجربه نكرده ايم وثانياً مفاهيم واستدلال ها نيز، قدرتِ انتقال ندارند؛ بنابراين در اينكه چه اتّفاقى افتاده وبا چه كيفيّتي؛ ما بايد تابع باشيم وبيينيم كه شخص صاحب تجربه چه مى گويد.

به هر حال تجربه به معنايى كه از قرن هفدهم به بعد به كار مى رود، تحوّل مفهومى يافته كه بيشتر با يك نحوه انفعال وكُنش پذيرى همراه است وبه جهت اين انفعال وكنش پذيرى، اين پنج ويژگى را دارد؛ يعنى، دريافتى زنده است؛ با كسانى كه قبلاً اين تجربه را داشته اند؛ ايجاد احساس هم دردى مى كند؛ قابل انتقال از طريق الفاظ ومفاهيم نيست وبه همين دليل شخصى است.

 تجربه ديني: اكنون مى خواهيم به تعريف تجربه ى دينى بپردازيم. گفتنى است كه تعريف تجربه ى دينى - كه موضوع بسيار مهمّى بوده واز دو حيث ومنظر قابل طرح است - در دو دانش (فلسفه ى دين) و(پديدارشناسى) مطرح است. ابتدا از چيستى تجربه ى دينى واينكه تجربه ى دينى چيست شروع مى كنيم.

برخى از كسانى كه خواسته اند (تجربه ى دينى) را تفسير كنند، طورى آن را تفسير كرده اند كه به يك سنّت دينى خاص اختصاص پيدا كرده، مثلاً گفته اند: (تجربه ى دينى، تجربه ى خداوند است، تجربه ى مواجه شدن با خدا است). حال خدا را عوض كنيد وبجاى آن بگوييد پدر آسمانى (در مسيحيّت). اين تفسير، تفسيرى نارسا وغيرجامع است؛ زيرا در بعضى از اديان (مثل آيين بودا) اساساً خدا موضوعيّت ندارد ومفهومى به نام خدا نيست. در عين حال در آنجا تجربه هاى ناب باطنى، وجود دارد. برخى ديگر براى حلّ اين اشكال، گفته اند: (تجربه ى دينى، تجربهِ امر متعالى است؛ ولو مفهومى هم براى آن وجود نداشته باشد). اِستَيس در كتاب عرفان وفلسفه مى گويد: بودائيان تجربه ى خدا را دارند؛ امّا تئورى ومفهوم خدا را ندارند؛ خدا را تجربه مى كنند، امّا مفهومى به نام پدر آسمانى، مفهومى به نام يَهُوَه در تئورى هاى عقيدتى خودشان ندارند. اين تعبير هم، تعبير نارسايى است؛ براى اينكه خيلى از تجربه هاى دينى از سنخ تجربه ى خدا وامر متعالى(4) نيستند. به عنوان مثال، من پيامبر را در عالم مكاشفه مى بينم؛ اين تجربه ى دينى است؛ ويا در يك مجلس نشسته ام، به حضرت ابوالفضل (عليه السلام) متوسّل مى شوم ومى بينم كه ايشان آمد وبراى من متمثّل شد ومرا شفا داد. اين يك تجربه ى دينى است وجزء مهم ترين تجربه ها، تجربه ى شفابخشى است.(5) بنابراين تجربه هايى در اديان هستند كه هر چند از سنخ تجربه ى امرِ قدسى نمى باشند، امّا دينى اند.

تعريف تجربه ديني: از آنجا كه دو تعريف سابق، اشكال داشته وجامع نبودند؛(6) از اين رو ناگزيريم تعريف دقيق ترى از تجربه ى دينى ارائه دهيم. براى اين منظور ابتدا بايستى بين توصيف هاى پديدار شناختى وغير پديدار شناختى، فرق بگذاريم.

توصيف هاى پديدار شناختى وغير پديدار شناختى

معمولاً براى توصيف تجربه هاى خودمان، از عباراتى استفاده مى كنيم؛ مثلاً مى گوييم (به نظرم چنين آمد). عباراتى مثل (به نظرم چنين آمد)، (مى آيد)، (برايم چنين نمايان شد) و... حدّاقل سه نوع كاربرد دارد ودر سه معنا به كار مى رود: معناى نخست اين است كه گاهى ما اين واژه ها را در يك توصيف به كار مى گيريم ومى گوييم: (به نظرم چنين آمد) امّا در واقع چنين نبود. بنابراين در كاربرد اوّل، (براى افاده ى ظهور امرى كه در واقع اين چنين نيست، به كار مى رود.).

به عنوان مثال، آقاى (الف به نظرم خيلى ضعيف آمد؛ ولى در واقع قهرمان ورزشى است. عبارت (به نظرم خيلى ضعيف آمد)، حكايت از امرى دارد كه به نحوه اى ظاهر شده كه بر خلا ف واقع است.

در كاربرد دوّم، براى اين نيست كه بگوييم: چيزى اتّفاق افتاده كه ظاهرش صد در صد خلاف واقع است؛ بلكه مى خواهيم ظاهر را با يك گمان ضعيف واعتقاد سُستى به ديگران منتقل كنيم. پس در اين حالت دوم، براى افادهِ اعتقاد ضعيف يا گمان به كار مى رود. مثل اينكه مى گوييد: (به نظرم در را بسته باشم). (به نظرم) بدين معنا است كه، احتمال مى دهم بسته باشم، شايد هم نبسته باشم؛ يعنى، آنچه كه به نظرم رسيده، لزوماً خلاف واقع نيست - آن چنان كه حالت اوّل بود - امّا در عين حال اطمينان هم ندارم.

در صورت سوم، ما اين واژه ها را براى توصيف نحوه ى ظهور چيزى در تجربه - صرف نظر از اينكه واقعاً چنين هست يا نيست - به كار مى بريم.

در حالت اوّل، ظاهر را توضيح مى دهيم كه مى دانيم خلاف واقع است؛ يعنى، در متن سخن ما ظهور پيدا مى كند كه اين نظر من درست نبود. در حالت دوم، ظاهرى را بيان مى كنيم كه به اين ظاهر، اعتقاد ضعيفى داريم.

در حالت سوم، كلماتِ (به گمانم مى رسد)، (برايم چنين نمايان مى شود) و(به نظرم چنين مى آيد)، صرفاً براى اين است كه چيزى براى من ظهور كرده ولى از اينكه اين ظهور درست است يا غلط، ويا اين كه با احتمال كم يا زياد از درستى وغلطى او دارم خبر مى دهم، ساكتم .

عبارات پديدار شناسانه

عبارت پديدار شناسانه، عباراتى است كه در آنها از اين واژه ها وجملات استفاده مى كنيم وبه همين معناى سوم به كار مى بريم؛ يعنى، صرفاً توضيح دهنده وگزارش نحوه ى ظهور چيزى هستند؛ خواه اين نحوه ى ظهور، واقعيّت داشته يا نداشته باشد؛ اين عبارات، مشتمل بر هيچ نظر واشاره اى نسبت به داورى ما در اين موارد نيستند.

عبارات پديدار شناسانه، حكايت از نحوه ى ظهور يك واقعه مى كنند، بدون اينكه به ماوراى ظهور در واقعه، عنايتى داشته باشند وبدون اينكه نسبت به آن، داورى خاصى را به ما القا كنند.

توصيفاتى كه مشتمل بر اين گونه عبارات هستند (معناى سوم)، اينها را توصيفات پديدار شناختى مى گوييم؛ يعنى، از وراى ظهور اگر فراتر رفتيد، اين عبارات ديگر پديدارشناسى نيستند. پديدارشناسى، سرو كارش با اين است كه يك حادثه، چگونه بر شما ظاهر شده است؛ امّا اينكه اين ظهور جهل مركّب است، خلاف واقع بوده يا مورد ترديد است، با اين كار ندارد وداورى نمى كند واز آن ساكت است وبه آن عنايتى ندارد والقا نمى كند. نكته اى كه در باب توصيفات پديدار شناسانه وجود دارد، اين است كه اين توصيفات از بداهت ويقينى بودن برخوردار بوده وداراى ويژگى بداهت ويقينى بودن است. آنچه كه براى شما ظاهر مى شود، كارى به وراى آن ندارد. مثل اينكه من دسته ى صندلى را سفيد مى بينم؛ ولى در واقع ممكن است به رنگ ديگرى باشد (مثلاً كرم يا قرمز باشد). اگر شما بخواهيد از ظهور بگذريد وبه واقع برسيد، به اين معنا كه آيا آنچه از ظاهر بر من آشكار شده با واقع هم مى خواند يا نه؟ آيا واقعاً هم چنين است؟ در اين صورت ديگر توصيف پديدار شناسانه نيست. امّا تا زمانى كه در ظهورات هستيم، امرى است كه من دارم آن را چنين مى بينم، براى من روشن است ودليل نمى خواهد، ثانياً براى من يقينى است. البتّه نه به معناى مطابقت آن با واقع؛ بلكه يقين به اين معنا كه آنچه كه من مى بينم اين طور است (سفيد رنگ مى بينم). بنابراين عبارات وتوصيف هاى پديدار شناسانه، بيانگر (همان ظهور) است؛ صرف نظر از واقع وبه دور از داورى ومطابقت دادن بين ظاهر وواقع امر. حال آيا ظهور وواقع ونفس الامر، با هم مطابقت دارند يا خير؟ با آن كارى نداريم. ما آن را مى بينيم واحساس مى كنيم؛ از اين رو، نه دليل مى خواهيم (چون برايمان واضح وبديهى است وما آن را اين گونه مى بينيم) ونه مورد ترديد ما است. ترديدى هم اگر هست، در مقام مقايسه بين آنچه كه ظاهر شده با آنچه كه در متن واقع هست، مى باشد.

تفسير تجربه ى دينى

بر اين اساس تجربه ى دينى را اين گونه تفسير مى كنيم: (تجربه ى دينى در معناى دقيق آن عبارت است از تجربه هايى كه فاعل تجربه در توصيف پديدار شناختى آن از واژه ها وحدود دينى استفاده مى كند).

به عنوان مثال، حادثه اى براى من اتفاق افتاده ومن مى خواهم بگويم چه ديده ام وآن را به نحو پديدار شناسانه توصيف كنم. حال در توصيف اين واقعه از واژه ها ومفاهيمى استفاده مى كنم كه دينى هستند (مثل اجابت دعا، قرب الى الله، مثل شنيدن صداى ملائكه و...) وبدون آنكه نظر به واقع داشته باشم با اين واژه ها ومفاهيم دينى به توصيف آن مى پردازم وكارى هم به قضاوت ديگران ندارم. چنين تجربه اى، تجربه ى دينى است. حال اين تجربه ى دينى، كاشف از واقع هست يا نيست وتا چه اندازه با واقعيّت سازگار وكاشف از آن است؛ اين بحث ديگرى است كه در (معرفت شناسى دين) و(فلسفه دين) از آن بحث مى كنيم.

(ادامه دارد)


 

 

 

پى نوشت ها:


(1) ر.ك. محمد اقبال لاهورى، احياء فكر دينى در اسلام، ترجمه ى احمد آرام، فصل پنجم؛ همچنين ر.ك. عبدالكريم سروش، بسط تجربه ى نبوى، انتشارات صراط.

(2) كسى كه يك دريافت زنده از اتّفاقات دارد، با كسى كه چنين تجربه اى را ندارد، فرق مى كند. در مثال ياد شده، شمايى كه در متن حادثه قرار گرفته ايد، آن را لمس مى كنيد واين خيلى فرق مى كند تا كسى به شما بگويد: (پايم سوخت، خيلى ناراحت بودم وزلزله آمد، زمين لرزيد ومن خيلى ترسيدم.) در اثر اين گفتن، آن احساس به شما منتقل نمى شود وآن كنش پذيرى براى شما حاصل نمى گردد. توصيفِ حالتِ ديگرى، بدون آنكه تجربهِ شخصى وجود داشته باشد، موجب انتقال آن حالت ودرك حقيقى آن نمى شود، حالت ترس و... را در او ايجاد نمى كند.

(3) به عنوان مثال براى درك حالت پيامبر به هنگام نزول وحى ومواجهه ى او با خدا يا فرشته ى وحى، وبراى فهم چيستى وحى، بايد گوش به توصيفات وبيانات خود پيامبر داشته باشيم كه آن را تجربه كرده است؛ زيرا ما هيچ تجربه اى از وحى نداريم، لذا خودمان قادر به درك آن نيستيم.

(4) مراد ما از امر متعالى وامر قدسى در اينجا، خدا وموجود ماورايى است. آقاى اسمارت در كتاب جهانينى ها، مشتركات بين اديان را كه نام مى برد، مى گويد: نوع اديان به يك حقيقت قدسى ماوراى اين جهان قائل اند. اين موجود ماوراى جهانى وامر قدسى كه معمولاً نسبت خالقيت به انسان وجهان دارد، هر چه انسان به او نزديك تر شود، خود را سعادتمندتر احساس مى كند. امر متعالى وامر قدسى مورد بحث، به اين معنا است (معناى اصطلاحى)، نه معناى لغوى آن كه همهِ انبيا وائمه واولياى خدا را شامل مى شود.

(5) اينكه آنچه ما در عالم تجربه مى بينيم، تا چه اندازه اى واقعيّت نما است وكشف از واقع مى كند؛ مطلب ديگرى است كه در بحث فلسفه ى دين در قسمت آثار معرفتى تجربه ى دين از آن بحث مى شود ونيز در بحث برهان تجربه ى دينى، مطرح مى باشد.

(6) تعريف تجربه ى دينى، اگر كامل باشد منشأ اثرات زيادى است واگر ناقص هم باشد عواقب واثراتى را در پى دارد. اگر شما تجربه ى دينى را تجربه ى امر متعالى دانستيد (همان گونه كه در دو تعريف مذكور چنين بود)، در اين صورت تجربه ى شفابخشى وتجربه ى پذيرفته شدن دعاها و... تجربه ى دينى نيستند. در حالى كه اينها ومانندشان را ما تجربه ى ديندارانه به حساب مى آوريم. براى روشن شدن اين نكته، بايد بين توصيف هاى پديدار شناسانه با غير پديدار شناختى، تفكيك كنيم.

مقاله هاى مهدوى : ۲۰۱۴/۰۸/۲۹ : ۳.۲ K : ۰
: دكتر حميد رضا حاجى ابراهيمى
comments:
no-comments