(۶۲) مهدى در قرآن
مهدى در قرآن
(هوالذى ارسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ولوكره المشركون)
(او كسى است كه رسول خود را همراه با هدايت وآئين حق فرستاد تا او را بر همه اديان پيروز كند هر چند كه مشركان كراهت داشته باشند).
اين آيه شريفه، هم در سوره توبه آيه 33 وهم در سوره صف آيه 9 آمده است. مشابه اين در سوره فتح آيه 28 نيز ذكر شده است. با اين تفاوت كه در آن (ولوكره المشركون) تعبير به (وكفى بالله شهيدا) شده است.
اگر بخواهيم آياتى را كه بيانگر اهداف بعثت انبيا است بررسى كنيم وبا اين آيه شريفه مقايسه كنيم به نظر مى رسد كه اين آيه جامع همه اين اهداف است وهدف كلى ونتيجه نهايى بعثت انبيا در اين آيه جمع شده است.
در اين آيه كريمه خداوند اولا رهاورد پيامبرش را بيان فرموده واين كه او از جانب خداوند به همراه دلائل روشن وبراهين آشكار مردم را به دين حق دعوت كرده است. جهانى كه با هدف خلق شده است وباطل خلق نشده.(1)
بنابراين بايد اهداف آن نيز حق باشد وآنچه كه ما را به اين اهداف سوق مى دهد آنها نيز بايد حق باشند.
با اين توضيح كه خداوند اراده هميشگى خود را اينگونه بيان كرده است كه:
(يريد الله ان يحق الحق بكلماته)
(خداوند اراده كرده است كه حق را بوسيله كلمات خود تقويت كند).(2)
براى رسيدن به اين هدف هم، پيام را نازل وپيامبر را مبعوث كرده وراجع به پيام فرموده است:
نسبت به پيام فرمود:
(تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق)
(ما اين آيات الهى را به حق بر تو تلاوت مى كنيم).(3)
نسبت به پيام آور هم فرمود:
(انا ارسلناك بالحق)
(ما ترا با حق فرستاديم).(4)
ويا فرمود:
(يا ايها الناس قدجاءكم الرسول بالحق من ربكم)
(اى مردم، پيامبر با حق از جانب پروردگارتان به سراغ شما آمد).(5)
بنابراين، قرآن هم در مرحله انزال وهم در مرحله نزول همراه با حق بود(6)
وباطل از هيچ جهتى به طرف او راه ندارد.(7)
واز اين رو هيچگاه مطالبش قابل نسخ وزوال نيست. چنين دينى، دين حق مى شود.
پيامبران بهترين رهاورد وتوشه را به مردم داده وآنها را به يك امر واقعى وحقيقى رهنمون كرده اند وچنين چيزى بايد باقى بماند. بنابراين، اراده الهى بر اين قرار گرفته كه چنين دينى بايد پا برجا وجهانى شود وساير اديان را تحت سيطره خود قرار دهد وآنچه را كه باطل وجزء اوهام وخرافات است از بين ببرد.
روى همين اصل خداوند متعال در جريان جنگ بدر ووعده پيروزى مسلمين بصورت يك قاعده كلى هدف را اينگونه بيان كرد:
(ليحق الحق ويبطل الباطل)
((هدف اين است) كه حق را تثبيت كند وباطل را از ميان ببرد).(8)
همچنين به اين نكته توجه داد كه با آمدن حق، ديگر جايى براى باطل نمى ماند:
(وقل جاء الحق وزهق الباطل، ان الباطل كان زهوقا)
(وبگو حق آمد وباطل نابود شد، محققا باطل از بين رفتنى است).(9)
اين از خصوصيات حق است كه بر باطل مسلط مى شود وجايى براى او نمى گذارد.
(بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه، فاذا هو زاهق)
(بلكه ما به وسيله حق بر باطل مى كوبيم تا آن را نابود كند وباطل در اين هنگام محو ونابود مى شود).(10)
در جاى ديگر براى روشن شدن اين مطلب از راه تمثيل وارد شده ومى فرمايد:
(انزل من السما ماء فسالت اودية بقدرها، فاحتمل السيل زبدا رابيا ومما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية او متاع زيد مثله، كذلك يضرب الله الحق والباطل، فاماالزبد فيذهب جفاء واما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض، كذلك يضرب الله الامثال)
(خداوند از آسمان آبى فرستاد، هر ذره اى به اندازه خودش آن را حمل كرد، سپس سيل كفهايى را بر بالاى خود حمل مى كند و(همچنين) در فلزاتى كه به وسيله آتش ذوب مى شوند، تا از آن زينت آلات ويا وسائل زندگى بسازند، كفهايى همانند كفهاى آب وجود دارد. اينچنين خداوند براى حق وباطل مثال مى زند. اما كفها به كنار مى روند واما آنچه كه براى مردم سودمند است در زمين مى ماند، اينگونه خداوند مثالهايى مى زند).(11)
در اين آيه كريمه، هم طبيعت حق وباطل بيان شد وهم منشا اين دو روشن شد. بنابراين، طبيعت حق اين است كه يك امر واقعى وريشه دارى است كه با قوانين خلقت هماهنگ است وبا صدق ودرستى همراه است. چنين چيزى باقى مى ماند. اما باطل امرى است غيرواقعى وساختگى كه با قوانين خلقت هماهنگى ندارد وچنين چيزى از خصوصياتش اين است كه از بين رفتنى است.
با توجه به نكاتى كه ذكر شد، روشن مى شود كه كار حكيمانه زمينه سازى براى احياء حق وسيطره آن است. ودر آيه محل بحث نيز خداوند حكيم هدف بعثت انبياء را اينگونه بيان كرد كه آنها دين حق را در سراسر گيتى گسترش دهند.
دين حق كدام است؟
قرآن تنها دين حق را كه ريشه دار وهماهنگ با قوانين طبيعت ومطابق با خواسته هاى فطرت بشرى است، همان توحيد مى داند ومى فرمايد:
(فاقم وجهك للدين حنيفا، فطرة الله التى فطرالناس عليها لاتبديل لخلق الله...)
(روى خود را متوجه دين معتدل وميانه كن، اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر اساس آن آفريده است ودگرگونى در آفرينش خدا نيست).(12)
چنين دينى چون مطابق فطرت است، حق است وچون حق است، پايدار واستوار است بنابراين در ادامه همين آيه شريفه فرمود:
(ذلك الدين القيم ولكن اكثرالناس لا يعلمون).
(اين دين محكم واستوار است ولى اكثر مردم نمى دانند).(13)
بر اساس همين اصل تنها دين رسمى، نزد خداوند، اسلام است.(14)
واگر كسى دينى غير از اسلام انتخاب كند از او قبول نمى شود.(15)
حال كه چنين است اراده خداوند بر اين قرار گرفته است كه با ارسال رسل اين دين رسمى را كه مطابق با فطرت نيز مى باشد، همگانى كند وچنين مى فرمايد كه:
(هوالذى ارسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله وكفى بالله شهيدا).
(او كسى است كه پيامبرش را به همراه هدايت در دين حق فرستاد تا اين دين را بر همه اديان چيره كند وخداوند براى شهادت كافى است).(16)
خدايى كه (عالم الغيب والشهادة) است.(17)
وكوچكترين چيزى در زمين وآسمان از او پنهان نيست.(18)
وراستگوتر از او وبالاخره كسى بيش از خدا به عهد خود وفادارتر نيست.(19)
چنين خدايى براى شهادت به اين مساله كافى است واو خبر مى دهد كه چنين امرى تحقق مى يابد.
از طرف ديگر چون دست وقدرت خداوند بالاترين دستها وقدرتها است.(20)
واو بر تمام بندگان خود مسلط است.(21)
كسى قادر نيست كه در برابر خداوند قد علم كند ومانع تحقق اراده وخواسته او شود. بنابراين، در همين آيه محل بحث در سوره صف وتوبه، بعد از خبر دادن از غلبه حق فرمود: (ولوكره المشركون)؛ يعنى اين امر تحقق مى يابد هر چند كه مشركين از اين كار بدشان بيايد.
مشركين وساير رهروان راه باطل با قدرت ناچيز خود، تلاش در خاموش كردن نور حق دارند ولى خداوند تمام تلاش آنها را بيهوده مى داند ونور خود را كامل مى كند.
در سوره صف قبل از آيه محل بحث مى فرمايد:
(يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره ولوكره الكافرون)
(آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند نور خود را كامل مى كند هر چند كه براى كافران ناخوشايند است).(22)
همچنين شبيه همين تعبير با مقدارى تفاوت در سوره توبه قبل از آيه محل بحث آمده است:
(يريدون ان يطفئوا نورالله بافواههم ويابى الله الا ان يتم نوره ولوكره الكافرون)
(آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند فقط مى خواهد نور خود را كامل كند هر چند كه براى كافران ناخوشايند است).(23)
كافران براى رسيدن به مقاصد شوم خود از هر درى وارد مى شوند. گاهى از طريق مسخره كردن اسلام ومسلمين گاهى از طريق محاصره اقتصادى، گاهى از طريق جنگ، گاهى از طريق حركت منافقانه واختلاف در صفوف مسلمين، گاهى از طريق انحرافات اخلاقى، گاهى از طريق سلطه سياسى، نظامى يا اقتصادى. ولى بالاخره خداوند وعده داده كه پيروزى نهايى با حق است وآنها تسليم اراده حق گرديده ونابود مى شوند واين در حقيقت همان تحقق وعده الهى است كه مى فرمايد:
(والعاقبة للتقوى).(24)
ويا در چند جاى ديگر از قرآن مى فرمايد:
(والعاقبة للمتقين).(25)
اين وعده الهى است كه آنچه سرانجام باقى مى ماند ومفيد وسازنده وحياتبخش است تقوى است وسرانجام پيروزى با متقيان است. مرحوم (علامه طباطبائى) در اين باره چنين مى گويد:
(سرانجام دنيا تسليم حق خواهد گشت، چون اين وعده خداوند است كه (والعاقبة للتقوى) علاوه بر اينكه نوع انسانى به آن فطرتى كه در او به وديعت سپرده اند طالب سعادت حقيقى خويش است، وسعادت حقيقى او در اين است كه بر كرسى فرماندهى بر جسم وجان خويش مسلط شود، زمام حيات اجتماعيش را به دست خويش بگيرد، حظى كه مى تواند از سلوك خود در دنيا وآخرت بگيرد، به دست آورد واين همانطور كه توجه فرموديد همان اسلام ودين توحيد است).(26)
ايشان در قسمت ديگرى درباره علت تحقق غلبه حق بر همه دنيا چنين مى گويند:
(اسلام به آن معنايى كه مورد بحث است هدف نهايى نوع بشر وكمالى است كه بشر با غريزه خود رو به سويش مى رود، چه اينكه بطور تفصيل توجه به اين مسير خود داشته باشد ويا نداشته باشد، تجربه هاى پى در پى كه در ساير انواع موجودات شده نيز اين معنا را به طور قطع ثابت كرده كه هر نوع از انواع موجودات در سير تكاملى خود متوجه به سوى آن هدفى است كه متناسب با خلقت ووجود اوست ونظام خلقت او را به سوى آن هدف سوق مى دهد، انسان هم يك نوع از انواع موجودات است واز اين قانون كلى مستثنى نيست).(27)
كيفيت تحقق وعده الهى
فخر رازى در مورد اين مساله كه مراد از غلبه حق در اين آيه چيست؟ پنج احتمال داده است:(28)
احتمال اول: منظور غلبه هايى است كه در بعضى نقاط، براى مسلمين حاصل شد مثل اخراج يهوديان از بعضى از بلاد عرب وپيروزى بر مسيحيان در بلاد شام وروم، وپيروزى بر بت پرستان در بسيارى از جزيرة العرب وهند.
احتمال دوم: منظور وعده الهى است كه اسلام بر همه اديان برترى مى يابد وطبق روايات، اين مربوط به زمان خروج عيسى عليه السلام وطبق روايت (سومى) مربوط به زمان خروج حضرت مهدى عليه السلام است.
احتمال سوم: منظور پيروزى اسلام بر جزيرة العرب است كه حاصل شد.
احتمال چهارم: منظور، آگاه ساختن پيامبر اسلام بر همه شرايع سابق است.
احتمال پنجم: منظور، پيروزى منطقى اسلام بر ساير اديان است.
بهترين راه براى بدست آوردن منظور واقعى اين آيه، نظر كردن به درون خود آيه است. از اين آيه مى توان سه پيام براى حل مشكل بدست آورد.
پيام اول: اين آيه خبر از واقعه اى است كه هنوز اتفاق نيفتاده ودر آينده به وقوع مى پيوندد.
پيام دوم: آيه بشارت پيروزى وغلبه جهانى اسلام بر ساير اديان است.
پيام سوم: آيه بيانگر ناراحتى مشركين از اين امر است (ولوكره المشركون)
با توجه به پيام اول نمى توان احتمال پنجم (پيروزى منطقى) را پذيرفت چون پيروزى منطقى اسلام بر ساير اديان از همان آغاز آشكار بود. بنابراين مراد از پيروزى غلبه واستيلاى خارجى است.
با توجه به پيام دوم آيه جايى براى احتمال اول (غلبه موضعى) واحتمال سوم (پيروزى بر جزيرة العرب) باقى نمى ماند چون اين پيروزيها، جهانى نبود وهمچنين بعضى از آنها در زمان رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاد ودر حالى كه آنچه از آيه استنباط مى شود، خبر از واقعه اى در آينده است.
با توجه به پيام سوم آيه، احتمال چهارم معنا ندارد. چون آگاه ساختن پيامبر بر همه شرايع چيزى نيست كه موجب ناخوشايندى مشركين باشد وسياق آيه چنين نظريه اى را رد مى كند. بنابراين، با توجه به اينكه اين آيه شريفه در صدد بيان استيلا وغلبه دين حق بر تمام جهانيان است كه در آينده اتفاق مى افتد به نظر مى رسد از اين احتمالات پنجگانه، احتمال دوم قابل پذيرش باشد ودر بحث روايى كه در پيش داريم وروايات فريقين در مورد اين آيه مطرح مى شود، همين معنا را تاييد مى كند.
بحث روايى
آيه محل بحث بيانگر يك امر كلى بود كه زمانى فرا مى رسد كه اسلام بر همه اديان ديگر غلبه پيدا مى كند. اما چون قرآن نسبت به جزئيات آن ساكت است براى روشن شدن قضيه به سراغ بعضى از رواياتى مى رويم كه در ذيل اين آيه از فريقين نقل شده است.
الف - روايات شيعه:
1- روايتى است از امام باقر عليه السلام كه در ذيل اين آيه فرمودند:
(ان ذلك يكون عند خروج المهدى من آل محمد، فلايبقى احدالا اقر بمحمد صلى الله عليه وآله وسلم)
(اين واقعه مربوط به زمان خروج مهدى از آل محمد صلى الله عليه وآله وسلم است كه هيچكس در روى زمين باقى نمى ماند مگر اينكه به (نبوت حضرت) محمد صلى الله عليه وآله وسلم اقرار كند).(29)
2- از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه در ذيل اين آيه فرمودند:
(والله ما نزل تاويلها بعد ولاينزل تاويلها حتى يخرج القائم، فاذا خرج القائم لم يبق كافر بالله العظيم ولا مشرك بالامام الا كره خروجه)
(قسم به خدا، تاويل وحقيقت اين آيه تا به حال نازل نشده است ونازل نمى شود مگر زمانى كه قائم خروج كند. سپس زمانى كه آن قائم عليه السلام خروج كرد هيچ كافر به خداى عظيم وهيچ مشرك به امام نيست مگر اينكه از خروج او ناخوشايند است).(30)
3- روايتى است از امام باقر عليه السلام كه فرمود:
(القائم منا منصور بالرعب، مويد بالنصر.... يبلغ سلطانه المشرق والمغرب ويظهرالله عزوجل دينه على الدين كله ولوكره المشركون، فلايبقى فى الارض خراب الاعمر، وينزل روح الله عيسى بن مريم فيصلى خلفه....)
(آن كسى كه از ميان ما قيام مى كند به وسيله رعب (در دل كفار) يارى مى شود. وبه وسيله يارى (از جانب ما ومؤمنين) تائيد مى شود.... حكومتش مشرق ومغرب را فرا مى گيرد وخداوند عزوجل دينش را بر همه اديان غلبه مى دهد، هر چند كه مشركان ناراحت باشند. پس در اين هنگام زمين خرابى نيست مگر اينكه آباد شود، وهمچنين روح الله عيسى بن مريم عليه السلام نيز فرستاده مى شود وپشت سر آن حضرت نماز مى خواند).(31)
4- در روايت ديگرى از امام حسين عليه السلام مشخص شده است كه اين فرد، دوازدهمين امام ونهمين فرزند آن حضرت است.
(منا اثنى عشر مهديا اولهم اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام واخرهم التاسع من ولدى وهوالقائم بالحق، يحيى الله به الارض بعد موتها ويظهر به الدين الحق على الدين كله ولوكره المشركون).
(از ميان ما دوازده هدايت كننده مى باشد كه اولين آنها اميرالمؤمنين وآخرين آنها نهمين فرزند من مى باشد، او به حق قيام مى كند، خداوند به وسيله او زمين را بعد از بى حاصليش زنده مى كند وبه وسيله او دين حق بر همه اديان غلبه پيدا مى كند هر چند كه براى مشركين ناخوشايند است).(32)
اينها نمونه اى از روايات بود كه از طريق شيعه نقل شده وخبر از قيام كننده اى مى دهد كه هم نامش وهم نسبتش وهم كارهايش مشخص است. او به وسيله قيام خود بر سراسر جهان حكومت مى كند وحضرت عيسى بن مريم عليهما السلام نيز او را همراهى مى كند.
ب - روايات اهل سنت:
1- در تفسير (الدرالمنثور) در ذيل اين آيه روايتى به اين شرح نقل شده است:
(الاديان ستة: الذين امنوا والذين هادوا والصابئين والنصارى والمجوس والذين اشركوا، فالاديان كلها تدخل فى دين الاسلام والاسلام لايدخل فى شى منها، فان الله قضى فيما حكم وانزل ان يظهر دينه على الدين كله ولوكره المشركون)
اديان بر شش گروهند: مؤمنين ومسلمانان، يهوديان، ستاره پرستان، نصارى، مجوس ومشركان، همه اين اديان داخل در دين اسلام مى شوند واسلام داخل در هيچ يك از اين اديان نمى شود. همانا خداوند در آنچه حكم كرده است انجام مى دهد. وچنين نازل كرده است كه دينش را بر همه اديان غلبه دهد هر چند كه براى مشركين ناخوشايند است).(33)
2- در روايت ديگرى است كه:
(لا يكون ذلك حتى لايبقى يهودى ولا نصرانى صاحب ملة الا الاسلام... ويكسر الصليب ويقتل الخنزير...).
(اين امر تحقق نمى يابد مگر زمانى كه هيچ يهودى ونصرانى صاحب مذهب نخواهد بود مگر اسلام...و صليب شكسته مى شود وخوك كشته مى شود...).
اما اين واقعه به دست چه كسى صورت مى گيرد؟ در ادامه روايت است كه:
(وذلك اذا نزل عيسى بن مريم)
(اين زمانى اتفاق مى افتد كه عيسى بن مريم عليه السلام نازل شود.)
اما از (سدى) نقل شده است كه مى گويد:
(ذاك عند خروج المهدى لا يبقى احد الا دخل فى الاسلام او ادى الجزيه)
(اين مربوط به زمان خروج مهدى (است كه هيچ كس باقى نمى ماند مگر اينكه يا مسلمان مى شود يا جزيه مى پردازد).(34)
(قرطبى) بعد از نقل اين مطلب از بعضى نقل مى كند كه معتقدند (مهدى) همان (عيسى) است. ولى خودش مى گويد:
(اين حرف صحيح نيست چون اخبار صحيفه متواترى داريم كه مى گويد: مهدى از خاندان رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم است).(35)
نمونه اين اخبار حديثى است از ام سلمة كه مى گويد: من از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مى گفت:
(المهدى من عترتى من ولد فاطمة)
(مهدى عليه السلام از خاندان من واز فرزندان فاطمه عليها السلام مى باشد).(36)
بنابراين نمى توان گفت مراد عيسى بن مريم است.
3- (احمد حنبل) در مسند خود از (ابوسعيد خدرى) نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم اسلام فرمود:
(لاتقوم الساعة حتى تمتلا الارض ظلما وعدوانا، فقال: ثم يخرج رجل من عترتى او من اهل بيتى يملاها قسطا وعدلا كماملئت ظلما وعدوانا)
(قيامت بر پا نمى شود تا اينكه زمين پر از ظلم وستم شود، سپس مردى از خاندان من قيام مى كند وزمين را پر از قسط وعدل مى كند همانطور كه از ظلم وستم پر شده است).(37)
از مجموع اخبارى كه از اهل سنت نقل شد همان نتايجى گرفته مى شود كه از روايات شيعه استفاده مى شود، منتهى در روايات اهل سنت بعضى اين واقعه را حمل بر خروج عيسى بن مريم عليهما السلام كرده اند كه ما مى گوييم اينها با هم منافاتى ندارند چرا كه حضرت عيسى بن مريم نيز به همراه حضرت مهدى عليه السلام قيام مى كند.
(اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة، تعزبها الاسلام واهله وتذل بها النفاق واهله وتجعلنا فيها من الدعاه الى طاعتك والقادة الى سبيلك وترزقنا بها كرامة الدنيا والاخرة).
پى نوشت ها:
(1) سوره ص، آيه 28: (وما خلقنا السماء والارض وما بينهما باطلا)؛ ما آسمان وزمين وآنچه در بين اين دو مى باشد را باطل خلق نكرديم.
(2) سوره انفال، آيه 7.
(3) سوره آل عمران، آيه 108.
(4) سوره بقره، آيه 119.
(5) سوره نساء، آيه 170.
(6) سوره اسراء، آيه 105 (وبالحق انزلناه وبالحق نزل)؛ مااو را به همراه حق نازل كرديم وهمراه با حق نازل شد.
(7) سوره فصلت، آيه 42 (لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه)؛ هيچ گونه باطلى نه از پيش رو ونه از پشت سر به سراغ آن نمى آيد.
(8) سوره انفال، آيه 8.
(9) سوره اسراء، آيه 81.
(10) سوره انبياء، آيه 18.
(11) سوره رعد، آيه 8.
(12) سوره روم، آيه 30.
(13) همان ماخذ.
(14) سوره آل عمران، آيه 19: (ان الدين عندالله الاسلام).
(15) سوره آل عمران، آيه 85: (ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه).
(16) سوره فتح، آيه 28.
(17) سوره رعد، آيه 9؛ سوره مؤمنون: آيه 92؛ سوره سجدة، آيه 6 و...
(18) سوره سبا، آيه 3: (لايعزب عنه مثقال ذرة فى السموات ولا فى الارض).
(19) سوره توبة، آيه 111: (ومن اوفى بعهده من الله)؛ چه كسى از خداوند به عهدش وفادارتر است.
(20) سوره فتح، آيه 10: (يدالله فوق ايديهم).
(21) سوره انعام، آيه 18 و61: (وهو القاهر فوق عباده).
(22) سوره صف، آيه 8.
(23) سوره توبه، آيه 32.
(24) سوره طه، آيه 132.
(25) سوره اعراف، آيه 128 وسوره قصص، آيه 83.
(26) سيد محمد حسين طباطبائى، تفسير الميزان. ج 4، ص 208، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى).
(27) همان ماخذ، ج 4، ص 210.
(28) فخر رازى، تفسير الكبير، ج 16، ص 42.
(29) ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج 5، ص 38.
(30) نورالثقلين، ج 2، ص 211، حديث 122.
(31) همان ماخذ، ج 2، ص 212، حديث 124.
(32) همان ماخذ، ج 2، ص 212، حديث 123.
(33) جلال الدين السيوطى،الدرالمنثور، ج 4، ص 176، بيروت، دارالفكر.
(34) جلال الدين السيوطى،الدرالمنثور، ج 4، ص 176، بيروت، دارالفكر.
(35) همان ماخذ، ج 8، ص 122.
(36) ابوداود، صحيح ابى داود، ج 2، ص 207.
(37) احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 3، ص 36.