مقاله ى برگزيده:
المسار:
فارسی » مقاله هاى مهدوى
الفهرس
مقاله هاى مهدوى

(۷۶) دفاع از روايات مهدويت (نقد کتاب مشرعة بحار الانوار) (۳)

دفاع از روايات مهدويت (نقد کتاب مشرعة بحار الانوار) (3)

اشاره:

در اين شماره به چند شبهه در ارتباط با روايات سيره حضرت مهدى ارواحنا فداه پاسخ مى دهيم. مؤلف محترم (شميم رحمت) به سيره حكومتى امام زمان عليه السلام وروايات آن نگاهى افكنده مواردى را مورد مناقشه قرار داده اند.

از ديدگاه ايشان رواياتى كه قهر وخشم وجنگ وكشتار حضرت را بازگو مى كند جعلى معرّفى شده است. در ارتباط با روايات داورى داودى نيز مناقشه دارند كه اوّلاً: حضرت داود يك بار حكم به واقع كرد وثانيا: داورى داودى وحكم به واقع بر خلاف سيره پيامبر است كه بر پايه بيّنه وسوگند داورى مى كردند وهرگز امام زمان عليه السلام سيره اى بر خلاف روش پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نخواهد داشت.

با ما همراه شويد تا از روايات سيره دفاع كنيم وقهر حضرت را در كنار مهر وى نگاه كنيم وداورى به واقع وقضاوت داودى را به عنوان حكم اوّلى اسلام بنگريم.

روايات سيره

الف: مهر وقهر

در كتاب شميم رحمت چاپ دوّم، ص 11 آمده است:

سوگمندانه، ذهنيّت رايج مسلمانان آن است كه امام مهدى (عجل الله فرجه) با چهره اى خشن ظهور مى كند وبا تكيه بر شمشير وقتل وكشتار مخالفان خود، موفّق به تشكيل حكومت وبه دست آوردن قدرت مى شود. اين ذهنيّت ريشه در رواياتى دارد كه در اين باره موجود است ودر كتاب ها وبر روى منبرها براى مردم بازگو مى گردد. به موجب پاره اى از اين روايات، امام مهدى (عجل الله فرجه) به هنگام ظهور چنان با خشونت ودرشتى با مردم رفتار مى كند كه بيش تر آنان آرزو مى كنند كه كاش هرگز او را نبينند وعدّه زيادى از آنان در نسب او به ترديد مى افتند واو را از آل محمّد عليهم السلام نمى دانند.

در كتاب شميم رحمت پس از طرح بحث، آن گونه كه در بالا مشاهده شد، به تفصيل بيش تر وارد روايات مى شود ودرباره روايات قهر وجنگ چنين اظهار نظر مى كند:

روايات دروغين ومحّمد بن على الكوفى

تعداد اين روايات به بيش از پنجاه مورد مى رسد. از اين تعداد، سند نزديك به سى مورد از آن ها به شخصى به نام محمّد بن الكوفى مى رسد كه فردى بدنام ودروغگو است وتمام علماى رجال بر بى اعتبارى روايات او حكم كرده اند. اين شخص در زمان امام حسن عسكرى عليه السلام مى زيسته واز معاصران فضل بن شاذان بوده است. وفضل بن شاذان از اعاظم روات وبزرگان شيعه است كه هيچ شكى در جلالت قدر ومنزلت وى وجود ندارد تا جايى كه امام حسن عسكرى عليه السلام در مدح وتوصيف او مى فرمايد: (انّى أغبط اهل الخراسان لمكان الفضل به خاطر آن كه فضل خراسانى است من آرزو داشتم كه از اهل خراسان بودم). فضل بن شاذان در وصف محمّد بن على كوفى مى گويد: (رجلٌ كذّاب؛ مردى بسيار دروغگوست) ودر جايى ديگر اظهار داشته است (كدت أقنت عليه؛ نزديك بود در قنوت نماز لعن ونفرينش كنم).

آن گاه در شميم رحمت شش روايت در اين ارتباط آورده ودر نهايت چنين مى نويسد: اين ها تنها چند نمونه از رواياتى است كه در اين زمينه وارد شده است. صرف نظر از محمّد بن على كوفى عدّه اى از راويان ديگر اين روايات نيز به هيچ وجه مورد اعتبار نبوده ورواياتشان قابل پذيرش نيست.

گذشته از اشكالات سندى، اين دسته از روايات از جهت دلالت نيز ناتمام ند وقابل پذيرش نيستند؛ زيرا مفاد بسيارى از آن ها با ضروريّات مذهب وشريعت در تعارض است وبه هيچ عنوان نمى توان آن ها را توجيه كرد.

اصولاً امام مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه مى آيد كه عدالت را بياورد وبساط جور وجفا وستم را برچيند. بنابراين، امكان ندارد كه بخواهد از راه ظلم به عدل برسد ويا از طريق ايجاد بدعت، سنّت جدّش حضرت محمد صلى الله عليه وآله واميرالمؤمنين على عليه السلام را احيا كند.

آن گاه در كتاب شميم رحمت بر ادلّه خويش چنين مى افزايد كه:

دليل ديگر بى اعتبارى اين گونه روايات، احاديث صحيح ومعتبرى است كه بر مفهوم مقابل آن ها دلالت دارد وبه روشنى گوياى اين مطلبند كه روش حكومتى حضرت ولىّ عصر عجّل اللّه فرجه همانند همان روش حكومتى رسول خدا صلى الله عليه وآله وامير مؤمنان عليه السلام است.

سپس به چهار روايت در اين باره اشاره مى كند، آنگاه درمقام جمع، روايات قهر را مرجوح مى شناسد ومى نويسد: در جمع بين روايات متعارض خود ائمه عليهم السلام توصيه هاى لازم را فرموده اند. البته دو روايت مخالف وقتى با هم در تعارض قرار مى گيرند كه شروط لازمِ تعارض را داشته باشند. به اين صورت كه اولاً سند هر دو معتبر باشد نه آن كه يك طرف محمّد بن على الكوفى دروغگو باشد وطرف ديگر على بن ابراهيم ومحمّد بن مسلم كه از ثقات ومعتمدان ائمّه عليهم السلام هستند.

مقايسه بين اين دو عقلاً وشرعا جايز نيست. پس ما در همين پلّه اوّل كه بحث سند باشد مشكل داريم؛ چرا كه رواياتى كه از محمّد بن على كوفى نقل شده، امام زمان را يك آدم كش معرّفى مى كند كه در زمان او هرج ومرج خواهد بود؛ در حالى كه فقها مى گويند حتّى اگر احكام شرعى، باعث هرج ومرج شوند، ساقط مى گردند وديگر واجب نخواهند بود. حال آيا امام زمان عجّل اللّه فرجه كه صاحب اين دين واحكام آن هستند، باعث هرج ومرج خواهد بود؟! پس در همين مرحله اوّل بحث، تعارض منتفى است؛ چرا كه يك آدم درغگو نمى تواند معارض بزرگان حديث وثقات باشد.

از اين مرحله كه بگذريم، بر فرض صحّت سند، نوبت به بررسى تراجيح بين دو روايت متعارض مى رسد. در اين مرحله، احاديث ياد شده با روايات صحيح ديگر وسنت وسيره وكتاب (قرآن) مقايسه مى شوند وهر كدام موافق آن ها بود معتبر است.

از اين جهت نيز رواياتى كه تشابه سيره امام زمان عجّل اللّه فرجه با سيره اميرمؤمنان عليه السلام ورسول خدا صلى الله عليه وآله را بيان مى كند داراى رجحان هستند؛ چرا كه با سيره معصومين عليهم السلام سازگار است وقرائن صدق بسيار دارد.

دفاع ما

اين پذيرفته شده است كه بايد مهر وقهر در كنار هم مطرح شود ودر چهره اى كه از زمان ظهور وحكومت حضرت وشخصيّت بى مانند آن امام عليه السلام ترسيم مى گردد، مهر وقهر كنار هم بنشيند وتنها چهره اى قهرآميز، جنگ آور ومنتقم تصوير نشود. اگر كسانى كه با طرح قهر حضرت مخالفند، منظورشان اين است ما به آنان حقّ مى دهيم.

بايد سيماى حكومت حضرت آن گونه كه هست ترسيم شود نه اين كه تنها از قهر بگوييم ومهر حضرت را از ياد ببريم ودر نتيجه در ذهن برخى افراد، امام، خشونت طلب معرّفى شود.

اين سخن كاملاً صحيح است؛ لذا ما در اين نوشته مهر را در كنار قهر وقهر را در كنار مهر وهر كدام را در جايگاه ويژه اش مطرح ساخته ايم.

روايات مهر

درباره مهر حضرت سخن بسيار مى توان گفت؛ چه رواياتى كه مهر امامان را به طور عموم بازگو مى كند وچه رواياتى كه در ارتباط با مهر شخص حضرت مهدى ارواحنافداه رسيده است. بايد در اين دو بخش تأمّل كرد تا ژرفاى مهر امام را شناخت.

مهر امامان عليهم السلام

در بخش اوّل بنگريد به روايتى كه از حضرت رضا عليه السلام درباره خصلت هاى امامان عليهم السلام رسيده است در آن جا مى خوانيم:

الامام الانيس الرفيق والوالد الشفيق والاخ الشقيق والاُمّ البرّة بالولد الصغير ومفزع العباد فى الداهية الناد.(1)

امام هم دمى سازگار، پدرى مهربان، برادرى تنى، مادر خوش رفتار با كودك خردسال وپناه مردم در پيش آمدها وكارهاى بزرگ است.

دقّت در تعابير آمده در اين متن كوتاه، عمق رأفت، مهر، دلسوزى ومحبّت امام را نسبت به مردم مى رساند. نگاه كنيد: همدمى سازگار، پدرى مهربان، برادرى تنى، مادرى خوش رفتار با كودك خردسال وملجأ وپناهگاه مردم در امور بزرگ وپيش آمدها.

در روايتى مهر پيامبر صلى الله عليه وآله اين گونه بازگو شده است:

(وكان اشفق الناس على الناس وارأف الناس بالناس...(2)؛ با محبّت ترين وپر مهرترين فرد نسبت به مردم بود).

در روايتى مى خوانيم:

عن عبد اللّه بن ابان الزّيات وكان مكينا عند الرضا عليه السلام قال:

قلت للرضا عليه السلام ادع اللّه لى ولأهل بيتى فقال: اولست افعل؟ واللّه انّ أعمالكم لتعرض على فى كلّ يوم وليلة قال فاستعظمت ذلك فقال لى: أما تقرء كتاب اللّه عزّوجلّ (وقل اعملوا فسيرى اللّه عملكم ورسوله والمؤمنون) قال: هو واللّه على بن أبى طالب عليه السلام .(3)

عبد اللّه بن ابان زيّات كه موقعيّت ويژه اى نزد حضرت رضا عليه السلام داشت، گويد:

از امام رضا عليه السلام خواستم كه براى من واهل بيتم دعا كنيد، حضرت فرمود: آيا مگر دعا نمى كنم؟ به خدا سوگند اعمال ورفتار شما در هر روز وشب بر من عرضه مى شود. راوى گويد: اين گفته امام برايم بزرگ جلوه كرد، امام فرمود: آيا كتاب خدا را نمى خوانى (كه مى گويد): (بگو عمل كنيد. خدا ورسول او ومؤمنان اعمال شما را مى بينند). امام افزودند كه به خدا سوگند منظور علىّ بن ابى طالب عليه السلام است.

از اين روايت به دست مى آيد كه به هنگام ارائه اعمال به امام عليه السلام ، امام عليه السلام براى مردم هر روز وشب دعا مى كند.

در روايتى ديگر آمده است: (جعلهم اللّه حياة للانام ومصابيح للظلام...(4) خداوند امامان را مايه حيات مردم وچراغ هايى براى تاريكى ها قرار داده است).

در ديگر روايت آمده است:

انّ الامامة لاتصلح إلاّ لرجل فيه ثلاث خصال ورع يحجزه عن المحارم وحلم يملك به غضبه وحسن الخلافة على من ولّى عليه حتى يكون له كالوالد الرحيم.(5)

امامت جز براى فردى كه سه خصلت در او باشد شايسته نيست: ترس از خدا كه او را از همه حرام ها باز دارد وبردبارى اى كه با آن بر غضب خويش مسلّط باشد ونيكو امامت كردن بر كسى كه در زير سرپرستى وولايت اوست، تا آن اندازه كه چون پدرى مهربان براى او باشد.

در روايات ما، والدين بر پيامبر وامام عليه السلام تطبيق داده شده است واز ديگر سو امام عليه السلام مصداق (ماء معين) (آب گوارا) وتعابيرى از اين دست قرار گرفته است كه اين ها، همه مهر امام وسودمندى وى را در راستاى منافع مردم بازگو مى كند.

مهر امام زمان عليه السلام

در بخش دوّم بنگريد كه امام چگونه حكومتى برپا مى سازد.

در روايت آمده است:

يرضى فى خلافته اهل الأرض وأهل السماء والطير فى الجوّ(6)

زمينيان وآسمانيان در زمان حكومت وى خشنود مى گردند وپرندگان فضا شاد مى شوند.

در روايتى ديگر آمده است:

...فطوبى لمن أدرك أيّامه وبه يفرّج اللّه عن الامّة حتّى يملأها قسطا وعدلاً...(7)

خوشا به حال آن كه زمان حكومت اين امام را درك كند. خداوند به واسطه وى براى امّت فرج وگشايشى پديد مى آورد تا آن جا كه زمين را از قسط وعدل پر مى سازد.

وباز آمده است كه پيامبر مى گويد:

يتنعّم امّتى فى زمانه نعيما لم يتنعّموا مثله قط البرّ والفاجر يرسل السماء عليهم مدرارا ولاتدّخر الأرض شيئا من نباتها.(8)

امّت من در زمان مهدى عليه السلام از چنان نعمتى بهره مند مى گردند كه مانندش را هيچ كس نديده است نه خوبان ونه بدان. نعمت هاى آسمانى به وفور بر آنان فرو مى ريزد وزمين هر چه دارد مى روياند.

وبراى همين است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مسلمانان را به ظهور حضرت مهدى عليه السلام در آينده بشارت مى دهد.

گاه مى گويد (ابشّركم بالمهدى)(9) وگاه سه بار تكرار مى كند كه: (ابشروا بالمهدى)(10) ومى افزايد:

يخرج على حين اختلاف من الناس وزلزال شديد. يملأ الأرض قسطا وعدلاً كما ملئت ظلما وجورا يملأ قلوب عباده عبادة ويسعهم عدله.(11)

هنگامى كه مردم در اختلاف شديدى به سر مى برند وزلزله شديدى زمين را فراگرفته است، او از راه مى رسد وزمين را از قسط وعدل پر مى سازد؛ آن گونه كه از ظلم وجور پر شده است. دل هاى مردم را مالامال از بندگى خدا مى كند وعدالتش فراگير مى گردد ومردم را در گشايش قرار مى دهد.

در روايت ديگرى آمده است: (يرضى عنه ساكن السماء وساكن الأرض...(12)؛ ساكنان زمين وساكنان آسمان از امام مهدى عليه السلام در رضايت وخشنودى اند).

در روايت ديگرى پس از آن كه امام عليه السلام ارزش زمان غيبت را بازگو مى كند، به شيعيان يادآور مى شود كه در چنين زمان سختى اگر پاى بند باقى بمانند ودر راه خدا گام بردارند به ارزش هاى بسيارى دست مى يابند.

راوى مى گويد: بنابراين ما آرزو نمى كنيم كه زمان غيبت سپرى گردد ودر زمان ظهور حق واز اصحاب حضرت قائم عليه السلام باشيم؛ چرا كه در زمان شما بودن فضيلت بيش ترى خواهد داشت.

حضرت در پاسخ با تعجب مى فرمايد:

سبحان اللّه أما تحبّون أن يظهر اللّه عزّوجلّ الحق والعدل فى العباد ويحسن حال عامّة الناس ويجمع اللّه الكلمة ويؤلّف بين القلوب المختلفة ولايعصى اللّه فى أرضه ويقام حدوداللّه فى خلقه ويردّ الحق الى أهله...

سبحان اللّه، آيا دوست نمى داريد كه خداوند حقّ وعدل را آشكار سازد وحال عموم مردم بهبود يابد ومردم متحد گردند، دل ها به هم پيوند خورد ودر روى زمين معصيت خدا نشود وحدود الهى در ميان مردم اجرا گردد وحقّ به اهلش برگردد...

بنگريد، چه زمانى مى شود وچه رفاه وراحتى ورضايتى براى عموم مردم پديد مى آيد، درگيرى حضرت به جاست؛ چرا كه نتيجه اش مطلوب است. شمشير او درست عمل مى كند؛ چرا كه در راه بهسازى حال عموم مردم است.

به هنگامى كه فردى چاقوى جرّاحى را در دست جراح مى بيند، شايد خيال كند كه اين جراح بى مهر وعطوفت است كه چنين مى برد ومى دوزد، ولى وقتى كه جان سامان يافته بيمار را در لحظاتى بعد مى نگرد، مى فهمد كه چه مهرى وجود اين دكتر جراح را گرفته بود.

قهر حضرت براى مهر است وآغشته به مهر. مهر اوست كه او را چنين قهرآميز مى سازد وقهر اوست كه مهر مردمان را در پى دارد. به گفته علامه طباطبايى رحمه الله درباره خداوند، اقتضاى رحمت در وجود مقدّس خداوند است واقتضاى قهر در زمينه ها. در ارتباط با حضرت مهدى ارواحنافداه نيز چنين است؛ نقص در قابل است. معاندان ومعارضان وسركشان ومتمرّدان زمينه قهر حضرت را فراهم مى آورند وگرنه در وجود مقدّس حضرت جز مهر نيست.

قهر حضرت نيز رحمت است؛ هم براى مجرم وهم براى ديگران. براى مجرمان مهر است؛ چرا كه از استمرار جرمشان جلوگيرى مى كند وبراى ديگران مهر است؛ چون با نفى مجرم زمينه تعالى وپرورش براى مردمان بهتر فراهم مى گردد.

راوى گويد: امام به من فرمود:

يا ابا ابراهيم هوالمفرّج للكرب عن شيعته بعد ضنك شديد وبلاء طويل وجور فطوبى لمن أدرك ذلك الزمان...(13)

اى ابا ابراهيم، حضرت مهدى عليه السلام رنج وغم شيعه را پس از يك دوره سخت وبلايى طولانى وستمى دراز مى زدايد وگشايش مى آفريند. خوشا آنان كه آن زمان را درك كنند...

آرى، (طوبى لمن أدرك زمانه ولحق اوانه وشهد ايّامه)(14) خوشا آنان كه زمانش را درك كنند، به آن زمان دست يابند وشاهد آن روزها باشند.

در تشرّفى كه ابراهيم بن مهزيار داشته است، در آغاز گفت وگو امام به او مى گويد:

مرحبا بك يا أبا اِسحاق لقد كانت الأيّام تعدنى وشك لقائك والمعاتب بينى وبينك على تشاحط الدار وتراخى المزار تخيِّل لى صورتك حتّى كأن لم نخل طرفة عين من طيب المحادثة وخيال المشاهدة وأنا أحمد اللّه ربّى ولى الحمد على ماقيّض من التلاقى ورفّه من كربة التنازع والاستشراف ثمّ سألنى عن اِخوانى متقدّمها ومتأخرها.(15)

خوش آمدى اى ابا اسحاق. روزها نزديكى ديدارت را به من نويد مى داد وامور رضايت بخش ميان من وتو با اين كه از هم دور بوديم وديدارت به تأخير افتاده بود، ولى سيمايت را در خيال برايم به تصوير مى كشيد تا آن جا كه گويا لحظه اى بدون لذّت گفت وگوى با تو وتصوّر ديدار تو نبوده ام ومن خدايم را كه ولىّ حمد است براى فراهم سازى ديدارت وگشايش بخشى از سختى درگيرى وستم سپاس مى گويم.

ابن مهزيار گويد: آن گاه امام عليه السلام از دوستان وبرادرانم در گذشته وحال پرسيدند.

در نقل ديگرى آمده است كه امام به او فرمود: (كنّا نتوقّعك ليلاً ونهارا)؛(16) ما شب وروز در انتظار ديدارت بوديم.

اين است مهر امام وچنين است رأفت امامت واين گونه است دلسوزى ومحبّت حجّت خدا؛ قهر او از مهرش نشأت مى گيرد وجنگ او براى صلح است. كشتار وى براى ايجاد حيات وزندگى در جامعه، تندى اش نشان محبّت وترش رويى اش از روى دلسوزى، نهيبش براى آرام سازى وفريادش براى آرامش دهى است.

در نامه حضرت به شيخ مفيد آمده است:

انّا غير مهملين لمراعاتكم ولاناسين لذكركم ولولا ذلك لنزل بكم اللأواء واصطلمكم الأعداء.(17)

ما نسبت به شما بى توجه نيستيم وشما را از ياد نبرده ايم واگر چنين نبود، رنج وسختى برايتان مى آمد ودشمنان شما را از ريشه در مى آوردند.

بنابراين، اگر در روايات، قهر بى بديل حضرت مطرح است، اين خود نشانى از مهر بى بديل اوست. نفى قهر نفى مهر است. ما نبايد در نفى روايات قهر حضرت شتاب كنيم وپنداريم كه اين روايات چهره خشنى از حضرت مى سازد ومهر حضرت را نفى مى كند. اين دو در كنار هم در جايگاه ويژه خود دو روى يك سكّه است واصلاً تعارضى در كار نيست.

رها كنيد كسانى را كه مى پندارند قصاص واجراى حد الهى ومانند آن با مهر ومحبّت ناسازگار است. بنگريد كه خداوند چگونه قصاص را مطرح مى سازد: (ولكم فى القصاص حيوة يا اولى الالباب؛(18) اى عاقلان، قصاص مايه زندگى وحيات شماست).

روايات قهر

هم اكنون با ما همراه شويد تا آمارى از روايات قهر ارائه دهيم وبه بخشى از اين روايات بنگريم.

البته ما انكار نمى كنيم كه شايد برخى از روايات به دليل موجّهى اگر ثابت شود جعلى وغيرواقعى، باشد ولى اين بدان معنى نيست كه قهر حضرت را انكار كنيم وبه روايات قهر بى اعتنا شويم.

روايات قهر بسيار است آن گونه كه روايات مهر نيز فراوان بود. ما در اين مقاله به نمونه هايى اشاره مى كنيم.

الف: رواياتى كه قهر حضرت را در كنار مهر نشانده است:

فيا طوبى لمن ادركه وكان من انصاره والويل كلّ الويل لمن ناواه وخالفه وخالف أمره وكان من أعدائه.

خوشا آنان كه حضرت را درك كنند واز ياران وى گردند وواى وبسيار واى بر كسانى كه با وى دشمنى كنند، دستور وى را سر ننهند واز دشمنان وى باشند.

ب: رواياتى كه هشدار مى دهد اگر خواهان ظهور وحضور حضرت هستيد، از خدا بخواهيد كه با عافيت او را ببينيد، چرا كه حضرت مى خواهد از دشمنان خدا انتقام گيرد، در برابر دشمنان وكارشكنان بى مهابا وبدون تقيّه ايستادگى مى كند وآنان را امان نمى دهد. او براى دشمنان عذابى دردناك است.

بنگريد:

اِذا تمنى أحدكم القائم فليتمنّه فى عافية فإنّ اللّه بعث محمّدا صلى الله عليه وآله رحمة ويبعث القائم نقمة.

در روايت ديگرى در پاسخ به تأخير اجراى بعضى از حدود تا زمان حضرت آمده است:

...اِنّ اللّه تبارك وتعالى بعث محمّدا صلى الله عليه وآله رحمة وبعث القائم عليه السلام نقمة.

پ: رواياتى كه از خروج، قيام به سيف (انقلاب قهرآميز)، لشكر، زره، اسب، پرچم ونام قائم عليه السلام سخن مى گويد، نيز نشان قهر حضرت است.

بنگريد:

فقال له اُبّى وما دلائله وعلاماته يا رسول اللّه قال:

له عَلَمٌ اِذا حان وقت خروجه انتشر ذلك العلم من نفسه وأنطقه اللّه عزّوجلّ فناداه العلم: اخرج يا ولى اللّه فاقتل أعداء اللّه وهما آيتان وعلامتان وله سيف مغمد فإذا حان وقت خروجه اقتلع ذلك السيف من غمده وأنطقه اللّه عزّوجلّ فناداه السيف اخرج يا ولى اللّه فلا يحلّ لك أن تقعد عن أعداء اللّه فيخرج ويقتل أعداء اللّه حيث ثقفهم ويقيم حدود اللّه ويحكم بحكم اللّه يخرج وجبرئيل عن يمينه وميكائيل عن يسرته...(19)

أبىّ از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله پرسيد نشانه هاى امام چيست؟ حضرت فرمود:

پرچمى دارد آن زمان كه وقت خروج نزديك گردد آن پرچم خود به خود باز مى شود وخداوند پرچم را به زبان مى آورد وامام را ندا مى دهد كه: (اى ولىّ خدا خروج كن ودشمنان خدا را بكش). اين دو نشانه وعلامت است.

وباز شمشيرى در غلاف دارد كه تا زمان خروج نزديك شود از غلاف در آيد وخداوند شمشير را گويا سازد وشمشير به امام عليه السلام ندا دهد كه اى ولىّ خدا خروج كن جايز نيست كه بنشينى. امام خروج مى كند وهر جا كه دشمنان خدا را بيابد مى كشد، حدود الهى را به پا مى دارد وبر طبق حكم خدا داورى مى كند. او خروج مى كند در حالى كه جبرئيل سمت راست او وميكائيل در سمت چپ اوست...

ودر روايتى آمده است:

يا على اِنّ قائمنا اِذا خرج يجتمع اِليه ثلاثمأة وثلاثه عشر رجلاً عدد رجال بدر فاذا حان وقت خروجه يكون له سيف مغمود ناداه السيف: قم يا ولى اللّه فاقتل أعداء اللّه.(20)

على جان، قائم ما آن زمان كه خروج كند سيصد وسيزده نفر به تعداد لشكر بدر با او همراه مى شوند وآن زمان كه ظهورش فرا رسد شمشير غلاف شده به او ندا مى دهد كه اى ولىّ خدا به پا خيز ودشمنان خدا را بكش.

ت: رواياتى كه از ثواب كشتن وكشته شدن در كنار آن حضرت سخن مى گويد:

من أدرك قائمنا فقتل معه كان له أجر شهيدين ومن قتل بين يديه عدوّا لنا كان له أجر عشرين شهيدا.

هر كس كه قائم ما را درك كند ودر كنار او كشته شود، پاداش دو شهيد وهر كس كه در پيش روى حضرت دشمن ما را بكشد، پاداش بيست شهيد را دارد.

در همين جا مناسب است اشاره كنيم به دعاهايى كه درخواست شهادت در ركاب حضرت را از خداوند مى نمايد. بنگريد به دعاى عهد در آن جا كه از خدا مى خواهيم ما را از كسانى قرار دهد كه در پيش روى حضرت به شهادت برسيم وادامه مى دهيم:

اللّهم اِن حال بينى وبينه الموت الّذى جعلته على عبادك حتما مقتضيّا فأخرجنى من قبرى مؤتزرا كفنى شاهرا سيفى مجرّدا قناتى ملبيّا دعوة الداعى فى الحاضر والبادى پروردگارا اگر مرگى كه بر بندگانت حتم كرده اى بين من وديدار حضرت فاصله شد، مرا در زمان ظهور حضرت از قبر زنده كن وبيرون آور در حالى كه كفنم را چون ازارى بر خود گرفته ام وشمشيرم را از نيام بيرون كشيده ام ونيزه ام را لخت كرده ام ودر شهر وروستا به دعوت امام عليه السلام پاسخ مثبت مى دهم.

ث: رواياتى كه مى گويد پس از شهادت امام حسين عليه السلام آن گاه كه فرشتگان ضجّه كردند واز خداوند خواستند تا صفحه زمين را از لوث وجود مردمان پاك سازند؛ چرا كه مردم حرمت خدا را نگه نداشتند وبرگزيده خدا را كشتند، خداوند پرده اى را كنار زد وسيماى امامان عليهم السلام را نشان داد واشاره كرد كه با اين قائم عليه السلام انتقام مى گيرم.

اين روايات بازگو مى كند كه قائم عليه السلام منتقم است واين خود نشان دهنده چهره قهرآميز امام عليه السلام است واساسا يكى از القاب معروف حضرت، همين لقب منتقم است:

قال أبوعبداللّه لمّا كان من أمرالحسين بن على عليه السلام ما كان ضجّت الملائكة اِلى اللّه تعالى وقالت:

يا ربّ يفعل هذا بالحسين صفيّك وابن نبيّك قال: فأقام اللّه لهم ظلّ القائم عليه السلام وقال بهذا أنتقم له من ظالميه.(21)

چون سيّدالشهدا به شهادت رسيد، فرشتگان به درگاه خدا ضجّه زدند وناليدند وعرضه داشتند: خدايا با برگزيده تو وفرزند پيامبرت، حسين عليه السلام چنين مى كنند. حضرت فرمود: آن گاه خداوند ظلّ قائم عليه السلام را برايشان برپا ساخت وفرمود: با اين فرد از كسانى كه به امام حسين عليه السلام ظلم كرده اند انتقام مى گيرم.

در روايت ديگر آمده است:

عن الثمالى: قال قلت لأبى جعفر عليه السلام يابن رسول اللّه ألستم كلّكم قائمين بالحق قال بلى قلت فلم سمّى القائم قائما قال: لمّا قتل جدّى الحسين ضجّت الملائكة اِلى اللّه عزّوجلّ بالبكاء والنحيب وقالوا: الهنا وسيّدنا اتغفل عمّن قتل صفوتك وابن صفوتك وخيرتك من خلقك فأوحى اللّه عزّوجلّ اليهم قرّوا ملائكتى فوعزّتى وجلالى لأنتقمن منهم ولو بعد حين ثمّ كشف اللّه عزّوجلّ عن الائمة من ولد الحسين عليهم السلام للملائكة فسرّت الملائكة بذلك فاذا أحدهم قائم يصلّى فقال اللّه عزّوجلّ: بذلك القائم أنتقم منهم.(22)

باز هم بنگريد:...

فإنّ الحسين عليه السلام لمّا قتل عجّت السماوات والارض ومن عليهما والملائكة فقالوا: يا ربّنا إئذن لنا فى هلاك الخلق حتّى نجدهم من جديد الأرض بما استحلوا حرمتك وقتلوا صفوتك فأوحى اللّه إليهم: يا ملائكتى ويا سماواتى ويا أرضى اسكنوا ثمّ كشف حجابا من الحجب فإذا خلفه محمّد واثنى عشر وصيّا له عليهم السلام ثم أخذ بيد فلان القائم من بينهم فقال: يا ملائكتى ويا سماواتى ويا أرضى بهذا أنتصر لهذا قالها ثلاث مرآت.(23)

ونيز روايات ديگرى داريم كه از انتقام گيرى وتسلط حضرت سخن مى گويد. بنگريد:

(اِذا قام قائمنا انتقم اللّه ولرسوله ولنا اجمعين(24)؛ آن زمان كه قائم، قيام كند او براى خدا ورسول وبراى ما انتقام مى گيرد).

ج: رواياتى كه حضور حضرت را عذاب وانتقام (البته براى دشمنان وسركشان) مى داند. بنگريد:

عن مفضّل بن عمر قال:

سألت أبا عبداللّه عليه السلام عن قول اللّه عزوّجلّ: ولنذيقنّهم من العذاب الأدنى دون العذاب الأكبر قال: الأدنى غلاء السعر والأكبر المهدى بالسيف.

مفضل بن عمر گويد

از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه كه به آنان از عذاب كمتر پيش از عذاب بزرگتر مى چشانيم، پرسيدم حضرت فرمود: عذاب كمتر گرانى قيمت هاست وعذاب بزرگتر حضور مهدى عليه السلام با شمشير است.

در روايت ديگرى در پاسخ به تأخير اجراى بعضى از حدود تا زمان حضرت قائم عليه السلام آمده است:

فكيف أخرّه اللّه للقائم عليه السلام فقال له: اِنّ اللّه تبارك وتعالى بعث محمّدا صلى الله عليه وآله رحمة وبعث القائم عليه السلام نقمة.

چون پيامبر صلى الله عليه وآله پيامبر رحمت است وامام قائم عليه السلام براى انتقام گيرى مى آيد اين تأخير انجام گرفته است.

در ديگر روايت آمده است:

... قوله تعالى (هل ينظرون اِلاّ أن تأتيهم الملائكة أو يأتى ربّك أو يأتى بعض آيات ربّك) يخبر محمّدا صلى الله عليه وآله عن المشركين والمنافقين الذين لم يستجيبوا للّه ولرسوله فقال: (هل ينظرون الاّ أن تأتيهم الملائكة أو يأتى ربّك او يأتى بعض آيات ربّك يعنى بذلك العذاب تأتيهم فى دار الدنيا كما عذّب القرون الاولى) فهذا خبر يخبر به النبى صلى الله عليه وآله عنهم ثم قال: (يوم يأتى بعض آيات ربّك لاينفع نفسا اِيمانها لم تكن آمنت من قبل) الآية يعنى لم تكن آمنت من قبل أن تجيء هذه الآية وهذه الآية هى طلوع الشمس من مغربها).(25)

ودر روايت ديگر مى خوانيم...

بعد طلوع شمس من مغربها فعند ذلك ترفع التوبة فلا توبة تقبل ولاعمل يرفع ولاينفع نفسا اِيمانها لم تكن آمنت من قبل أو كسبت فى اِيمانها خيرا...(26)

همانگونه كه مى بينيد در اين روايات نيز منظور از بعضى از آيات، عذاب دنيوى است وآن نيز بر طلوع خورشيد از مغرب كه همان ظهور حضرت مهدى ارواحنافداه است تطبيق گرديده است.

باز در روايت معروفى آمده است:

...فيفيض العلم منه (قم) اِلى سائر البلاد فى المشرق والمغرب فيتم حجة اللّه على الخلق لايبقى أحد على الأرض لم يبلغ اِليه الدين والعلم ثمّ يظهر القائم عليه السلام ويصير سبيا لنقمة اللّه وسخطه على العباد لانّ اللّه لاينتقم من العباد اِلاّ بعد انكارهم حجّة.(27)

علم از قم به ديگر بلاد در شرق وغرب جارى مى گردد ودر نتيجه حجّت خدا بر خلقش تمام مى شود تا آن جا كه بر روى پهنه زمين كسى نمى ماند كه دين وعلم به او نرسيده باشد.

آن گاه حضرت قائم عليه السلام آشكار مى گردد. او سبب انتقام خدا وخشم وى بر مردمان است؛ چرا كه خداوند از مردمان انتقام نمى گيرد مگر پس از آن كه حجت را نپذيرند.

چ: رواياتى كه دستور مى دهد براى قيام حضرت آماده شويد وحتّى اگر شده يك تير فراهم سازيد.

(ليعدّنّ أحدكم لخروج القائم ولو سهما؛(28) براى خروج حضرت قائم عليه السلام اگر شده حتّى يك تير آماده كنيد).

ح: رواياتى كه مى گويد به راحتى حكومت جهانى حضرت پديد نمى آيد وبا رفاه به اين هدف بزرگ نمى توان رسيد وبايد رنج كشيد، عرق ريخت وخون داد. بنگريد:

... قلت اِنّهم يقولون اِنّه اِذا كان ذلك استقامت له الامور فلا يهرق محجمة دم فقال: كلاّ والذى نفسى بيده حتّى نمسح وأنتم العرق والعلق وأومأ بيده اِلى جبهته.(29)

راوى گويد

به امام گفتم مى گويند در آن زمان كارها براى حضرت وبه نفع حضرت راست مى آيد وپا مى گيرد وبه اندازه يك حجامت هم خونى ريخته نمى شود؟ حضرت فرمود: نه، سوگند به كسى كه جانم در دست اوست كارها پا نمى گيرد تا آن كه ما وشما عرق وخون از پيشانى پاك كنيم.

در بحار الانوار، در احاديث 123، 124 و126 نيز پيوسته بر همين حقيقت تأكيد مى شود. آرى، اگر بنا بود انسان معاند به راحتى به عدالت تن دهد وزير بار حكومت حق وحرف حق وعدالت برود واز ظلم وستم دست بردارد، اين امر تا به امروز اتفاق مى افتاد. چه اندازه پيامبران آمدند وفرياد كردند ومردم را با زبان وقدرت محدود دعوت كردند ولى كجا سركشان پذيرفتند وزير بار رفتند واز ظلم دست كشيدند.

خ: رواياتى كه قدرت شگرف حضرت واصحاب وى را بيان مى كند. اين دسته از روايات نيز قهر حضرت، خشم وغضب به جاى حضرت را عنوان مى سازد.

بنگريد:

فإنّ الرّجل منهم يعطى قوّة أربعين رجلاً واِنّ قلبه لأشدّ من زبر الحديد ولومرّوا بجبال الحديد لقطعوها لايكفّون سيوفهم حتّى يرضى اللّه عزّوجلّ.(30)

هر فرد از ياران حضرت قدرت چهل نفر را پيدا مى كند ودلش سخت تر ومحكم تر از پاره هاى درشت آهن است واگر آنان به كوه هاى آهن گذر كنند، آن را تكه تكه مى سازند وشمشير خويش را باز نمى گيرند تا خداوند راضى شود.

د: رواياتى كه مى گويد در رسيدن به ظهور وحكومت حق شتاب نكنيد؛ چرا كه چندان راحت هم به دست نمى آيد. آيا مى دانيد كه بايد خون دل بخوريد رنج بريد وبجنگيد، كشته شويد وبكشيد.

وما يستعجلون بخروج القائم واللّه ما طعامه اِلاّ الشعير الجشب ولالباسه اِلاّ الغليظ وما هو اِلاّ السيف والموت تحت ظل السيف.(31)

چرا براى خروج حضرت قائم عليه السلام شتاب مى كنند؟ به خدا سوگند غذاى او جز نان جوى سخت ولباس وى جز لباس خشن نيست. خروج حضرت چيزى جز شمشير ومرگ در سايه شمشير نيست.

ذ: رواياتى كه از جنگ ها ودرگيرى هاى حضرت با دشمنان ومعاندان سخن مى گويد. اقوامى كه درگير مى شوند وگروه هايى كه به جنگ با امام بر مى خيزند و...

در اين باره بايد گفت: در بسيارى از روايات ما آمده است كه امام با كسانى كه با او مى جنگند، جنگ مى كند. با مخالفان سركش درگير مى شود. در دعاى ندبه مى خوانيم: (أين مبيد العتاة والمردة أين مستأصل أهل العناد والتضليل والاِلحاد؛ كجاست هلاك كننده سركشان ومتمردان؟ كجاست از بن بركن معاندان وگمراه سازان وملحدان).

در برخى از روايات آمده: (فيقتل المقاتلة؛(32) با گروهى كه جنگ را آغاز مى كنند مى جنگد).

در روايت ديگرى آمده است: (فيقتل مقاتليها حتى يرضى اللّه عزّوعلا؛ كسانى را كه در كوفه با او مى جنگند، مى كشد تا خداوند خشنود گردد).

در بعضى از روايات آمده: (فتقاتلونه فيقاتلكم فيقتلكم؛(33) شما با او مى جنگيد در نتيجه او با شما جنگ مى كند وشما را مى كشد).

در روايتى آمده:

ثلاثة عشر مدينة وطائفة يحارب القائم أهلها ويحاربونه...(34)

امام با سيزده شهر وطائفه مى جنگد وآنان با امام مى جنگند.

در ديگر روايت آمده است:

أما اِنّه لا يبدأ الاّ بقريش فلا يأخذ منها اِلاّ السيف ولايعطيها اِلاّ السيف(35)

او از قريش آغاز مى كند وجز شمشير از آنان به او نمى رسد واو هم جز شمشير براى آنان ندارد.

وباز مى خوانيم:

لم يكن بينه وبين العرب والفرس اِلاّ السيف لايأخذها اِلاّ بالسيف ولايعطيها اِلاّ بالسيف(36)

وروشن است كه پاسخ شمشير تنها شمشير خواهد بود.

ر: رواياتى كه در يك حصر اضافى مى گويد امام كارى جز جنگ وكشتار ندارد.

(وليس شأنه اِلاّ القتل؛(37) كارى جز جنگ ندارد).

(وليس شأنه اِلاّ بالسيف(38) جز با شمشير كارى ندارد).

رواياتى كه قهر حضرت را توضيح مى دهد، چنان گسترده وزيادند كه به شمارش درنمى آيند. در جاى جاى روايات، اين قهر بر آمده از مهر را مى توان نشان داد وروايات سيره به اين حقيقت پرداخته است، تنها، اين مجموعه گسترده را بايد فهميد ودريافت كرد. حقيقت اين قهر را بايد ديد كه مهر است. بايد تأمل كرد، دقّت كرد، آموخت وفهميد وگرنه نفى سريع چه سودى دارد؟

آيا مى توانيد اين مجموعه گسترده را كه به صدها روايت مى رسد، نفى كنيد؟ آيا بدون شمشير قيام مى كند؟ آيا لشكر فراهم نمى سازد؟ آيا نمى جنگد؟ آيا انتقام نمى گيرد؟ آيا پرچم ندارد؟ آيا قدرت جنگى اش چنين وچنان نيست وآيا يارانش با آن قدرت رزمى قهرآميز همراه نيستند؟

آيا مى توان اين همه را ناديده گرفت وگفت: اين روايات از جهت دلالت ناتمام ند وپذيرفتنى نمى باشند يا اين مجموعه را در تعارض با روايات مهر ديد.

گفتنى است، قهر حضرت كه مدلول اين مجموعه گسترده از روايات است، اصولاً به ماه هاى اوّل حكومت ايشان برمى گردد او در اين ماه ها درگيرى دارد ومقاومت هاى مخالفان را سركوب مى كند، ولى پس از گذشت اين دوره، ديگر جنگ وخونريزى، درگيرى وكشتار در كار نيست وبر اين وجه جمع روايات بسيارى دلالت دارد؛ رواياتى كه جنگ وقهر را در ماه هاى نخست مطرح مى سازد واز پايان يافتن آن پس از مدتى خبر مى دهد.

به علاوه كسى چه مى داند كه در نزديكى ظهور چه مى گذرد؟ چه اقوامى بر سر كارند وچه احزابى فعّال. چه مى كنند وچه مى خواهند بكنند؟ اگر آن زمان را به چشم ببينيد ـ آن گونه كه در برخى روايات اشاره هايى ديده مى شود ـ حقّ مى دهيد كه امام بايد اين گونه با آنان رفتار كند، به آنان امان ندهد واز آنان عذرى نپذيرد.

تحولات وپيامدهاى زمان ظهور را ما درست درك نمى كنيم. بنابراين، چرا بايد اين گونه از اين روايات شانه خالى كنيم وآن ها را نپذيريم.

اصولاً ادله اى كه از برپايى حكومت وحاكميت سخن مى گويد، تنها براى ارائه يك فرهنگ ومكتب نيست ومسلّما حاكميت وحكومت بدون درگيرى با مخالفان شدنى نيست، بنگريد:

(هو الذى أرسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كلّه ولو كره المشركون).(39)

او كسى است كه رسولش را با هدايت وآيين حق فرستاد تا آن را بر همه آيين ها غالب گرداند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند.

جمله (ولوكره المشركون) اشاره اى عميق به درگيرى ها، جنگ ها، كشت وكشتارها وخونريزى ها دارد آن گونه كه در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله گوشه اى از آن اتفاق افتاد.

بايد صريحا بگوييم كه هرگز دست به شمشير بودن ودر برابر دشمن سركش ايستادن، معنايش خشونت نيست وتسليم دشمن شدن معنايش مهر ومحبّت نيست. اين چه اشتباهى است كه هنوز در گوشه وكنار ديده مى شود؟ چرا مفاهيم عوض شده وحقيقت ها واژگون گرديده است.

آيا جنگيدن امام معنايش اين است كه با جنگ، حكومت خويش را بر پا مى سازد وبه مردم تحميل مى كند؟ همان شبهه اى كه برخى درباره پيامبر صلى الله عليه وآله مطرح مى كردند وبر شيوه حكومتى او خرده مى گرفتند.

اين روشن است كه در يك دست حضرت شمشير است كه سمبل مقاومت، جنگ، درگيرى وخونريزى است ودر دست ديگر، مهر ومحبّت، دعوت، ارشاد وهدايت وبا هر دو، مبناى حكومتش پا مى گيرد وزمينه هاى عدالت گسترى فراهم مى آيد.

بگذريم كه پيش از ظهور وهم زمان با ظهور وپس از ظهور حضرت، بر همه مردمان اتمام حجّت مى شود وحق آشكار مى گردد. در واقع، حضرت تنها با كسانى كه به حق تن نمى دهند وحجت آشكار حق را نمى پذيرند مى جنگد وبه شدت برخورد مى كند. هم چنين با توجه به گستره حكومت كه جهانى است ونيز با توجه به جهات بسيار ديگر در سال اوّل، درگيرى ها بسيار فراوان است.

ما بيش از اين به اين مسئله نمى پردازيم ومطمئن هستيم كه هر كس اين روايات را با تأمّل مطالعه كند وبا درايت ويژه روايت فهمى در آن ها بنگرد، چنين شبهه اى براى او پديد نمى آيد. آرى، اگر تنها از دور دستى بر آتش داشته باشد، شبهه ها پيرامونش را فرا مى گيرند.

در پايان اين بخش بايد گفت كه اگر بيش از اين نياز به دفاع باشد، مى توان اساسى تر به اين موضوع پرداخت. در ارتباط با اعتبار روايات مبناى ما حجيت واعتبار خبر موثوق به مى باشد وتنها خبر واحد ثقه را حجّت نمى دانيم ودر اين مبنا با اكثريت قاطع عالمان وفقيهان شيعه موافقيم.

اين روايات اگر متواتر نباشد كه هست در موثوق به بودن آن حرفى نيست وحجيت واعتبار آن بى حرف است.

روايات

سيره پيامبر صلى الله عليه وآله وسيره امام عليه السلام

درباره رواياتى كه سيره امام عليه السلام را در اين زمينه بازگو مى كند، بايد گفت كه روايات بسيار متعدد ومتنوع است وبراى بررسى بايد به دقّت در دسته هاى مختلف بنگريم.

الف: دسته اى از روايات سيره حضرت را همان سيره پيامبر صلى الله عليه وآله مى داند.مانند: روايات 108، 112، 192 از بحار الانوار، ج 52 باب سيره.

ب: دسته اى از روايات مى گويد كه سنّت او سنّت پيامبر صلى الله عليه وآله است.(40)

پ: دسته اى از روايات سيره حضرت را غير از سيره پيامبر صلى الله عليه وآله وامام على عليه السلام معرفى مى كند.

مانند: ح 109، 110، 111 و7 از بحار الانوار، ج 52، باب سيره

ت: دسته ديگرى از روايات مى گويد: سيره اش سيره پيامبر صلى الله عليه وآله است وتنها يك استثناء را مطرح مى كند: الاّ انّه يبيّن آثار محمّد...

روشن است اين دسته چهارم وجه جمع روايات است وبا توجّه به آن، حقيقت سيره امام روشن مى شود.

گفتنى است كه امام آن گونه كه در روايات آمده است بر طبق سنّت پيامبر رفتار مى كند، ولى سيره، گاه متفاوت است؛ چرا كه شرايط متفاوت است.

به ديگر سخن، همه امامان بر پايه سنّت پيامبر صلى الله عليه وآله حركت مى كنند، ولى سيره هر كدام با ديگرى تفاوت هايى دارد واين به دليل شرايط مختلف است كه اين سيره را دگرگون مى سازد.

امامان سيره هاى گوناگونى داشته اند. خود پيامبر صلى الله عليه وآله نيز سيره اش متفاوت است؛ قبل از آيات جهاد وبعد از آيات جهاد در مكه، در مدينه، در شرايط تقيّه و...

بنابراين، تفاوت سيره بر پايه تفاوت شرايط، هيچ گاه ما را از سنّت پيامبر صلى الله عليه وآله جدا نمى سازد؛ چرا كه در سنّت شرايط مختلف وسيره هاى مختلف ديده شده است.

در اين جا مناسب است به دسته هاى اشاره شده بپردازيم وبرخى از روايات آن را بياوريم وبه آدرس دهى بسنده نكنيم؛ چون بررسى در خود روايات حقيقت را بهتر بازگو مى كند؛ البته براى آنان كه دقّت كنند واهل درايت باشند.

دسته اوّل روايات

عن عبداللّه بن عطاء، عن شيخ من الفقهاء يعنى أبا عبداللّه عليه السلام قال:

سألته عن سيرة المهدى كيف سيرته؟ قال: يصنع ما صنع رسول اللّه صلى الله عليه وآله ويهدم ما كان قبله كما هدم رسول اللّه صلى الله عليه وآله أمرالجاهلية ويستأنف الاِسلام جديدا.(41)

عبداللّه بن عطا گويد:

از امام صادق عليه السلام درباره سيره حضرت مهدى عليه السلام پرسيدم كه چگونه است سيره آن حضرت؟ امام عليه السلام فرمود: همان كارى را مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله كرد. (آن گاه امام در توضيح اين سخن فرمود) آن چه را در گذشته بوده از بين مى برد؛ آن گونه كه رسول خدا صلى الله عليه وآله جاهليّت را از بين برد واسلام را از نو آغاز مى كند.

مانند همين روايت را در بحار، ج 52، ص 354، ح 112 داريم. با اين تفاوت كه در اين روايت عبداللّه بن عطا از امام باقر عليه السلام اين سؤال وجواب را دارد.

اين روايات همانندى سيره امام زمان عليه السلام را با پيامبر خدا صلى الله عليه وآله اين گونه توضيح مى دهد كه حضرت چون پيامبر خدا، آن چه را كه بوده در هم مى كوبد واز نو اسلام را شروع مى كند.

روايت سوّمى در همين دسته داريم كه با توضيح بيشتر گويا همراه است بنگريد:

عن العلا، عن محمّد قال:

سألت أبا جعفر عليه السلام عن القائم اِذا قام باى سيرة يسير فى الناس فقال: بسيرة ما سار به رسول اللّه صلى الله عليه وآله حتّى يظهر الاِسلام قلت: وما كانت سيرة رسول اللّه صلى الله عليه وآله قال: أبطل ما كانت فى الجاهلية واستقبل الناس بالعدل وكذلك القائم عليه السلام اِذا قام يبطل ما كان فى الهدنة ما كان فى أيدى الناس ويستقبل بهم العدل.(42)

اين روايت هر چند همانندى كاملى با دو روايت گذشته دارد، ولى اين نكته را افزوده است كه آن چه در زمان صلح با مخالفان اجرا مى شود وديگر احكام جارى زمان هُدنه را باطل مى كند ومردم را به سوى عدالت واقعى مى برد.

گفتنى است كه در زمان تقيه ومحكوميت شيعه وحاكميت مخالفان وضعيتى پديد آمده كه امام آن را درهم مى كوبد واسلام وعدالت واقعى را حاكم مى گرداند.

روايات دسته دوم

قال رسول اللّه صلى الله عليه وآله :

القائم من ولدى اسمه اسمى وكنيته كنيتى وشمائله شمائلى وسنّة سنّتى يقيم الناس على ملّتى وشريعتى ويدعوهم اِلى كتاب اللّه عزّوجلّ...(43)

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود:

حضرت قائم عليه السلام از نسل من است. نامش نام من وكنيه اش كنيه من وشمايلش شمايل من وسنّت او سنّت من است. مردم را بر دين وشريعت من استوار مى سازد وآنان را به سوى كتاب خدا دعوت مى كند...

قال رسول اللّه صلى الله عليه وآله :

يخرج رجل من أهل بيتى يعمل بسنّتي...(44)

رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:

مردى از اهل بيت من ظهور مى كند كه به سنّت من عمل مى كند...

روايات دسته سوم

عن زرارة عن أبى جعفر عليه السلام قال:

قلت له صالح من الصالحين سمّه لى اُريد القائم عليه السلام فقال اسمه اسمى قلت: ايسير بسيرة محمّد صلى الله عليه وآله قال هيهات هيهات يا زرارة ما يسير بسيرته (قلت جعلت فلاك لِمَ؟) قال: اِنّ رسول اللّه صلى الله عليه وآله سار فى امّته باللّين كان يتألف الناس والقائم عليه السلام يسير بالقتل بذلك أمر فى الكتاب الّذى معه أن يسير بالقتل ولا يستتيب أحدا ويل لمن ناواه.(45)

زراره گويد:

به امام باقر عليه السلام گفتم: نام آن صالح از صالحان را برايم ذكر كن ومنظورم حضرت قائم عليه السلام بود حضرت فرمود: نامش چون نام من است.

پرسيدم آيا امام قائم عليه السلام همانند سيره پيامبر رفتار مى كند؟ حضرت فرمود: هرگز، هرگز اى زراره! به سيره پيامبر رفتار نمى كند؟ پرسيدم: فدايت شوم، چرا؟ حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله در ميان امت خويش بانرمى حركت مى كرد، تأليف قلوب مى كرد، ولى حضرت قائم با جنگ وكشتار حركت مى كند واين مأموريت را در كتابى با خود دارد كه بايد با جنگ وكشتار عمل كند وهيچ كس را توبه نمى دهد وواى بر هر كس كه با او دشمنى كند.

عن الحسن بن هارون قال:

كنت عند أبى عبداللّه صلى الله عليه وآله جالسا فسأله المعلّى بن خنيس: أيسير القائم عليه السلام اِذا سار بخلاف سيرة على عليه السلام فقال: نعم وذاك اِنّ عليّا سار بالمنّ والكفّ لانّه علم أنّ شيعته سيظهر عليهم من بعده واِنّ القائم اِذا قام سار فيهم بالسيف والسبى وذلك انّه يعلم انّ شيعته لم يظهر عليهم من بعده أبدا.(46)

معلى بن خنيس از امام صادق عليه السلام پرسيد:

آيا حضرت قائم عليه السلام بر خلاف سيره امام على عليه السلام رفتار مى كند؟ حضرت فرمود: آرى واين بدان جهت است كه امام على عليه السلام با منّ (يعنى آزاد سازى اسيران) ونجنگيدن رفتار مى كرد؛ چون مى دانست كه پس از او شيعيانش مغلوب ومقهور مى گردند، ولى حضرت قائم عليه السلام پس از قيام، رفتارش با آنان با شمشير واسيرسازى است واين بدان دليل است كه مى داند پس از او شيعيانش مغلوب ومقهور نمى شوند.

عن أبى عبداللّه أنّه قال:

اِنّ عليّا عليه السلام قال: كان لى أن أقتل الموتى واُجهّز على الجريح ولكن تركت ذلك للعاقبة من أصحابى اِن جُرحوا لم يقتلوا والقائم له أن يقتل المولّى ويجهّز على الجريح.(47)

امام صادق عليه السلام فرمود:

حضرت على عليه السلام فرمودد: اين حق برايم بود كه دشمن فرارى را بكشم ونيز كار دشمن مجروح را تمام كنم ولى به خاطر آينده يارانم چنين نكردم تا اگر مجروح شدند كشته نشوند، ولى حضرت قائم عليه السلام مى تواند دشمن فرارى را بكشد ومجروح جنگى را خلاص كند.

عن رفيد مولى ابن هبيرة قال:

قلت لأبى عبداللّه عليه السلام جعلت فداك يابن رسول اللّه أيسير القائم بسيرة على بن أبى طالب فى أهل السواد فقال: لا. يا رفيد اِنّ علّى بن أبى طالب سار فى أهل السواد بما فى الجفر الأبيض واِنّ القائم يسير فى العرب بما فى الجفر الأحمر قال فقلت: جعلت فداك وماالجفر الأحمر قال: فأمرّ اِصبعه على حلقه فقال هكذا يعنى الذبح ثمّ قال يا رفيد اِنّ لكلّ أهل بيت نجيبا شاهدا عليهم شافعا لأمثالهم.(48)

رفيد گويد:

از امام صادق عليه السلام پرسيدم اى پسر رسول خدا فدايت شوم، آيا حضرت قائم عليه السلام به سيره حضرت على بن ابى طالب عليه السلام درباره اهل سواد عمل مى كند؟ حضرت فرمود: نه، اى رفيد! على بن ابى طالب عليه السلام درباره اهل سواد طبق جفر سفيد رفتار كرد وحضرت قائم عليه السلام درباره عرب طبق جفر سرخ رفتار خواهد كرد. رفيد گويد: پرسيدم فدايت شوم، جفر سرخ چيست؟ حضرت انگشت خويش به حلقش ماليد وفرمود اين چنين ومنظورش كشتن بود...

اين روايات بسيار روشن ومستدل است. امام كاملاً توضيح مى دهد كه چرا رفتار وسيره امام قائم عليه السلام با سيره پيامبر صلى الله عليه وآله وحضرت امير عليه السلام تفاوت مى كند. امام توضيح مى دهد كه شرايط تغيير كرده وشرايط زمان امام زمان عليه السلام با زمان پيامبر صلى الله عليه وآله وامام على عليه السلام يكسان نيست؛ در نتيجه در رفتار او تغيير وتحولى ديده مى شود.

با دقت در اين روايات روشن مى شود كه امام كاملاً حقيقت را بازگو كرده وتوضيح داده است وفهم آن چندان مشكل نيست.

در جاى خود، تأثير زمان ومكان كه همان تأثير شرايط زمانى ومكانى است، به طور مفصل بحث شده وهمه مى دانند كه اگر شرايط يك امام با امام ديگر تفاوت داشته باشد، هرگز سيره وروش يكسان نخواهد بود. شرايط سيّدالشهدا عليه السلام جنگ را مى طلبد وشرايط امام حسن مجتبى عليه السلام صلح را وهر دو طبق سنّت پيامبر عمل كرده اند؛ با اين كه صلح وجنگ دو روش گوناگون است.

خود پيامبر صلى الله عليه وآله در زمانى بر پايه برخى شرايط به شيوه اى عمل كرده است ودر زمان ديگر با شرايط ديگر به گونه اى ديگر. اين تفاوت در سيره ها وروش ها بر پايه تفاوت واقعى وراستين زمان ومكان وشرايط زمانى ومكانى كاملاً پذيرفته شده است. در اين روايات هم همان توضيح داده شده وپذيرفتن آن كاملاً طبيعى است.

آيا اين روايات با ضروريات مذهب وشريعت تعارض دارد وبه هيچ وجه قابل توجيه نيست؟ چنين برداشتى از روايات شگفت آور است واين گونه بررسى روايات وطرد ونفى بى دليل آن هااز هيچ كس پذيرفته نيست.

گاه مطلب پيچيده است وروال طبيعى ندارد، در آن مورد اختلاف نظر پديد مى آيد، ولى اين روايات با توجه به توضيحاتى كه همراه دارد هيچ مشكلى پيدا نمى كند.

بگذريم كه در دسته چهارم زيباتر توضيح داده شده واگر كم ترين تعارضى هم باشد، با توجه به دسته چهارم برداشته مى شود.

روايات دسته چهارم

عن أبى بصير قال سمعت أبا جعفر الباقر عليه السلام يقول:

قلت وما شبه محمد صلى الله عليه وآله قال اِذا قام سار بسيرة رسول اللّه صلى الله عليه وآله اِلاّ أنّه يبيّن آثار محمد ويضع السيف ثمانية أشهر هرجا هرجا حتّى يرضى اللّه قلت فكيف يعلم رضا اللّه قال يلقى اللّه فى قلبه الرحمة.(49)

ابو بصير گويد:

پرسيدم امام زمان عليه السلام چه شباهتى به پيامبر دارد؟ حضرت فرمود هنگامى كه قيام كند، به سيره پيامبر خدا رفتار مى كند، با اين تفاوت كه آثار پيامبر را آشكار مى سازد وهشت ماه شمشير مى كشد وهم چنان مى كشد تا خدا خشنود گردد. پرسيدم چگونه خشنودى خدا را در مى يابد؟ حضرت فرمود: خداوند رحمت را در دلش مى افكند.

اين روايت سيره ورفتار امام مهدى را توضيح مى دهد وهماهنگى سيره ها وتفاوت ها را به خوبى بيان مى كند.

كوتاه سخن اين كه به جاى طرد ونفى وبرچسپ جعل زدن بايد در اين مجموعه گسترده از روايات غور ودقت كرد.

گفتنى است، اين مجموعه نه تنها بيش از پنجاه روايت است ـ آن گونه كه در جزوه شميم رحمت آمده است ـ بلكه به اطمينان مى توان گفت بيش از صدها روايت است ومى توان اين روايات را در جاى جاى كتاب ها نه تنها در باب سيره در بحار نشان داد.

مثلاً در روايت حضرت عبدالعظيم حسنى آمده است كه:

لا يزال يقتل أعداء اللّه حتّى يرضى اللّه قال عبد العظيم فقلت له يا سيّدى فكيف يعلم انّ اللّه قد رضى قال يلقى فى قلبه الرحمة...(50)

امام عليه السلام پس از آن كه لشكرش فراهم مى آيد پيوسته دشمنان خدا را مى كشد تا خدا خشنود گردد. عبدالعظيم گويد: پرسيدم سرورم چگونه مى فهمد كه خداوند راضى شده است؟ حضرت فرمود: در دلش رحمت مى افتد.

درباره سند روايات قهر

در معجم رجال الحديث ج 18، ص 58 درباره محمد بن على الكوفى مى نويسد:

اقول الظاهر اِنّ هذا غير محمّد بن على المكنّى بأبى سمينة

ظاهرا اين محمّد بن على الكوفى غير از محمد بن على است كه با كنيه ابوسمينه شناخته مى شود.

از عبارت حضرت آية اللّه العظمى خويى رحمه الله ، در رجال چنين به دست مى آيد كه محمد بن على الكوفى غير از محمد بن على ابوسمينه است؛ گرچه او هم كوفى است.

با توجّه به اين كه تضعيفات رسيده مربوط به محمّد بن على ابوسمينه است، اوست كه در باره اش فضل بن شاذان چنين وچنان گفته است، در نتيجه اين تضعيفات در حق محمد بن على الكوفى كه راوى احاديث ماست ثابت نمى شود.

براى اطمينان بيشتر به معجم رجال الحديث، ج 17، ص 319 درباره محمد بن على بن ابراهيم بن موسى كه همان ابوسمينه است، بنگريد.

حضرت آيت اللّه خويى قدس سره براى اثبات تفاوت وتعدّد اين دو نفر يك دليل مى آورد ودو شبهه را پاسخ مى دهد؛ آن دليل اين است كه مرحوم صدوق در من لايحضره الفقيه از محمد بن على الكوفى روايت دارد وبا توجه به موقعيت صدوق وويژگى كتاب من لايحضره الفقيه كه مورد فتواى خود صدوق است، قطعا صدوق به روايت محمد بن على الكوفى اگر همان محمد بن على ابن ابراهيم بن موسى ابوسمينه باشد تكيه نمى كند.

دو شبهه

الف: مى گويند: محمّد بن ابى القاسم از محمد بن على الكوفى روايت كرده است وهمين محمّد بن ابى القاسم از محمد بن على بن ابراهيم بن موسى ابن سمينه روايت دارد.

در پاسخ مى گوييم اين دليل وحدت نمى شود. اين ها دو نفرند ومحمّد بن ابى القاسم از هر دو روايت كرده است.

ب: مى گويند تعبير كوفى وقرشى درباره محمد بن على بن ابراهيم ابوسمينه است واو قرشى وكوفى است. مى گوييم درست است كه او قرشى وكوفى است، ولى محمد بن على كوفى هم مى تواند فرد ديگرى باشد واين اشكالى ندارد.

در هر صورت احتمال يكى نبودن اين دو پا برجاست وتضعيفات درباره ابوسمينه است. بنابراين، محمّد بن على الكوفى آن چنان هم ضعيف نيست كه جزوه شميم رحمت مى پندارد.

به علاوه با دفاعى كه ما از روايات قهر كرديم ودسته هاى بسيارى از روايات كه در اين زمينه مورد توجه قرار گرفت، معلوم مى شود كه اين مجموعه از پنجاه روايت مى گذرد. براى نمونه در باب سيره بحار، ج 52 حدود بيش از پنجاه روايت قهرآميز آمده است، ولى روايات قهر منحصر به روايات باب سيره بحار نيست.

در ديگر ابواب هم روايات بسيارى در ارتباط با قهر حضرت سراغ داريم كه اين مجموعه چند صد روايت مى شود ونفى اين روايات به اين راحتى ها نيست.

گذشته از اين كه ما در پذيرش روايات ـ همان گونه كه اشاره شد ـ بر مبناى اكثريت قريب به اتفاق عالمان وفقيهان شيعه هستيم وخبر موثوق به را حجت مى دانيم وسر سازش با مبناى اقليتى كه تنها خبر ثقه را حجت مى دانند نداريم. بر پايه مبناى مقبول عالمان وفقيهان شيعه اين مجموعه گسترده بدون هيچ چون وچرايى حجت است واعتبار دارد. اگر نگويم اين مجموعه متواتر است، دست كم واحد محفوف به قرينه قطعيه است واگر تنزل كنيم خبر واحد موثوق به است.

اين كه عالمى بزرگوار با وجود اين همه دليل در اين باره تشكيك كرده است خود بايد توضيح دهد. ما بر اين باوريم كه تأمل در بخشى از دفاع ما خواننده را به حقيقت مى رساند وبا مفهوم روشن ومعقول روايات قهر آشنا مى سازد وهيچ ابهامى براى او در پذيرش اين روايات باقى نمى ماند.


 

 

 

پى نوشت ها:


(1) كافى، ج 1، كتاب الحجة، باب 15 نادر جامع فى فضل الامام وصفاته، ص 200.

(2) بحار، ج 10، ص 5.

(3) كافى، ج 1، ص 220، ح 4.

(4) كافى، ج 1، ص 204، ح 2.

(5) بحار، ج 27، ص 250، ح 10.

(6) بحار، ج 51، ص 80.

(7) بحار، ج 51، ص 76، ح 31.

(8) بحار، ج 51، ص 78.

(9) بحار، ج 51، ص 74، ح 23.

(10) بحار، ج 51، ص 74، ح 24.

(11) بحار، ج 51، ص 74، ح 24.

(12) بحار، ج 51، ص 81.

(13) بحار، ج 52، ص 129، ح 24.

(14) بحار، ج 52، ص 236، ح 104.

(15) بحار، ج 52، ص 34، ش 28.

(16) دلائل الامامة، ص 541.

(17) بحار، ج 53، ص 175.

(18) بقره، 179.

(19) بحار، ج 52، ص 311، ح 4.

(20) بحار، ج 52، ص 303، ح 72.

(21) بحار، ج 45، ص 221، ح 3.

(22) بحار، ج 45، ص 221، ح 4.

(23) بحار، ج 45، ص 228، ح 23.

(24) بحار، ج 52، ص 376، ح 177.

(25) بحار، ج 93، ص 103.

(26) بحار، ج 52، ص 194، ح 26.

(27) بحار، ج 60، ص 213، ح 23.

(28) بحار، ج 52، ص 346، ح 146.

(29) بحار، ج 52، ص 357، ح 122.

(30) بحار، ج 52، ص 327، ح 44.

(31) بحار، ج 52، ص 355، ح 116.

(32) بحار، ج 52، ص 308، ح 83.

(33) بحار، ج 52، ص 375، ح 174.

(34) بحار، ج 52، ص 363، ح 136.

(35) بحار، ج 52، ص 354، ح 113.

(36) بحار، ج 52، ص 389، ح 310.

(37) بحار، ج 52، ص 349، ح 99.

(38) بحار، ج 52، ص 354، ح 114.

(39) توبه / 33 وصف / 9.

(40) بحار، ج 51، ص 73، ح 19، ص 82.

(41) بحار، ج 52، ص 352؛ ح 108.

(42) بحار، ج 52، ص 381، ح 192.

(43) بحار، ج 51، ص 73، ح 19.

(44) بحار، ج 51، ص 82.

(45) بحار، ج 52، ص 353، ح 109.

(46) بحار، ج 52، ص 353.

(47) بحار، ج 52، ص 353، ح 110.

(48) بحار، ج 52، ص 313، ح 7.

(49) بحار، ج 52، ص 347، ح 97.

(50) مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، ص 150، ح 27.

مقاله هاى مهدوى : ۲۰۱۴/۰۸/۳۱ : ۹.۶ K : ۰
: مهدى حسينيان قمى
comments:
no-comments