(۸۵) ارتباط بداء با ظهور حضرت مهدى عليه السلام
ارتباط بداء با ظهور حضرت مهدى عليه السلام
چكيده
بحث بدا يكى از مباحث مهم وپردامنه در ميان مباحث شيعه است. اين بحث با موضوعات فراوانى از جمله ظهور حضرت مورد بررسى قرار گرفته است. برخى با بيان پيوند اين مقوله با برخى مباحث مربوط به ظهور بدا را در زمان ونشانه هاى ظهور قابل بررسى دانسته وبين آن دو ارتباط برقرار كرده اند.
به نظر مى رسد نه فقط بدا در بحث اصل ظهور، كه در زمان ونشانه ها نيز هيچ گونه جايگاه وارتباطى ندارد.
اگرچه بررسى دقيق از نظر سند ومحتوا مجال بيشترى را طلب مى كند، اما در يك بررسى عمومى مى توان به عدم ارتباط بدا به مباحث ياد شده تصريح كرد.
مقدمه
يكى از باورهاى ويژة شيعه با بهره مندى از رهنمودهاى اهل بيت عليهم السلام اعتقاد به بداء است. اين باور در بحث هاى گوناگونى مورد توجه قرار مى گيرد؛ از جمله در بحث ظهور حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف موضوعات ظهور، فراوان است؛ ولى بحث بداء در سه بخش مطرح مى شود: اصل، زمان ونشانه هاى ظهور.
در اصل ظهور، هيچ كس به بداء اشاره نكرده است؛ ولى بعضى با استناد به برخى سخنان، آن را در زمان ونشانه ها مطرح كرده اند كه به نظر مى رسد دليل آن ها بر اين ادعا، نيازمند بررسى است. در اين نوشتار، تلاش مى كنيم در حد ممكن به عرصه هاى سه گانه بحث اشاره ودليل ها بررسى شود.
پيش از ورود به بحث، مناسب است ابتدا به معناشناسى بداء در لغت واصطلاح وسپس به ديدگاه معصومان عليهم السلام اشاره شود.
1. معنا شناسى بداء در لغت واصطلاح
بداء (به فتح باء) در لغت به معناى ظاهر شدن، هويدا شدن، پديد آمدن راى ديگر در كارى يا امرى است (ابن منظور، 1997: ج14، ص66؛ طريحى، 1415: ج1، ص167؛ عسكرى، 1412: ص19؛ مصطفوى، 1360: ج1، ص235). در قرآن نيز به همين معنا آمده است؛ آن جا كه مى فرمايد: (ثُمَّ بَدَا لهَُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الاَْيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتى حِينٍ)؛ آن گاه پس از ديدن آن نشانه ها، به نظرشان آمد كه ورا تا چندى به زندان افكنند (يوسف، 35).
اين آشكار شدن پس از پنهان بودن فقط براى انسان پديد مى آيد ودربارة خداوند، هرگز چنين نخواهدبود؛ چرا كه لازمه اش اين است كه خداوند به آن موضوع آگاهى نداشته باشد كه اين، امر محالى براى خداوند است.
آرى؛ خداوند به همه چيز، در همة زمان ها ومكان ها ـ چه حاضر باشند وچه غايب، چه موجود باشند وچه فانى وچه در آينده پديد آيند ـ علم حضورى دارد.
قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: (إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْءٌ فِى الْأَرْضِ وَلا فِى السَّماءِِ)؛ در حقيقت، هيچ چيز (نه) در زمين ونه در آسمان بر خدا پوشيده نمى ماند (آل عمران، 5).
پيراسته بودن خداوند متعال از هرگونه نادانى وكاستى از يك سو ورواياتى كه بداء را به خداوند نسبت داده اند، از سوى ديگر، زمينه اى فراهم كرده است تا مسأله بداء ـ بر خلاف ديدگاه اهل سنت(1) ـ به طور گسترده در منابع كلامى وتفسيرى شيعه مورد توجه وپژوهش قرار گيرد؛ به گونه اى كه كتاب هاى مستقلى در اين زمينه به نگارش در آمده است.(2)
در اين گونه كتاب ها به طور عام دو بحث همواره مورد دقت بوده است:
نخست مفهوم شناسى بداء در لغت واصطلاح واين كه چگونه باور به آن، مستلزم انتساب نادانى به خداوند نيست.
ديگر اين كه باور يادشده، مى تواند در تصحيح نگرش انسان به ادارة جهان از سوى خداوند مؤثر باشد. اين منابع به طور عموم، بحث را اين گونه مطرح مى كنند كه بنا بر آيات قرآن، خداوند متعال دو لوح دارد:
الف. لوح محفوظ
لوحى كه آنچه در آن نوشته مى شود، به هيچ صورت پاك نشده ودر آن تغييرى صورت نمى گيرد؛ چرا كه مطابق علم الهى است:
(بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجيدٌ فى لَوْحٍ مَحْفُوظٍ)؛ آرى؛ آن قرآنى ارجمند است كه در لوحى محفوظ است (بروج، 21و22).
ب. لوح محو واثبات
در قرآن كريم مى خوانيم: (يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتاب)؛ خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مى كند، واصل كتاب نزد واست (رعد، 39).
نيز مى فرمايد: (ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ)؛ آن گاه مدّت را (براى شما عمر) مقرّر داشت. واجَل حتمى نزد واست (انعام، 2).
بنا بر شرايط وسنت هاى الهى، سرنوشت شخص يا جريانى به شكلى خاص مى شود، با از بين رفتن آن سنت ها يا مطرح شدن سنت هاى نوين، سرنوشت آن شخص يا آن جريان مناسب سنت هاى جديد قرار مى گيرد.
فضيل بن يسار از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:
إِنَّ اللَّهَ كَتَبَ كِتَاباً فِيهِ مَا كَانَ وَمَا هُوَ كَائِنٌ فَوَضَعَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَمَا شَاءَ مِنْهُ قَدَّمَ وَمَا شَاءَ مِنْهُ أَخَّرَ وَمَا شَاءَ مِنْهُ مَحَا وَمَا شَاءَ مِنْهُ أَثْبَتَ وَمَا شَاءَ مِنْهُ كَانَ وَمَا لَمْ يَشَأْ مِنْهُ لَمْ يَكُنْ؛
خداوند كتابى نوشته است كه در آن تمام آنچه بوده وخواهد بود، ثبت شده وآن را پيش روى خود نهاده است؛ هر چه را بخواهد، جلو مى اندازد وهر چه را بخواهد، تأخير مى اندازد؛ هر چه را بخواهد، محو وهر چه را بخواهد، اثبات مى نمايد؛ هر چه را بخواهد، موجود مى شود وهر چيز را نخواهد، نمى شود (عياشى، 1380: ج2، ص216).
ونيز ابن سنان از آن حضرت عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:
إِنَّ اللَّهَ يُقَدِّمُ مَا يَشَاءُ وَيُؤَخِّرُ مَا يَشَاءُ وَيَمْحُو مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ مَا يَشَاءُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ وَقَالَ فَكُلُّ أَمْرٍ يُرِيدُهُ اللَّهُ فَهُوَ فِى عِلْمِهِ قَبْلَ أَنْ يَصْنَعَهُ لَيْسَ شَيْ ءٌ يَبْدُو لَهُ إِلَّا وَقَدْ كَانَ فِى عِلْمِهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَبْدُو لَهُ مِنْ جَهْلٍ؛
خداوند هر چه را بخواهد، پيش مى اندازد وهر چه را بخواهد، مؤخر مى كند وهر چه را بخواهد، محو وهر چه را بخواهد، اثبات مى كند (وام الكتاب) نزد واست وفرمود: (هر چيزى را كه خدا اراده مى كند، پيش از آن كه آن را پديد آورد، در علم ووجود دارد. چيزى بر وآشكار نمى شود، مگر اين كه در علم وبوده است. همانا براى خدا از روى جهل، چيزى آشكار نمى شود (همان، ص218).
صاحب تفسير الميزان پس از نقل روايات ياد شده مى نويسد:
روايات در باب بداء از امامان عليهم السلام بسيار زياد وارد شده است وبا كثرتى كه دارد، ديگر نبايد به گفته آن ها كه گفته اند: (خبر بداء، خبر واحد است)، اعتناء كرد.
اين روايات ـ به طورى كه ملاحظه مى فرماييد ـ بداء به معناى علم بعد از جهل را نفى مى كند. از نظر اين روايات، علم خداى متعال كه عين ذات واست، مانند علم ما، به جهل تبديل نمى شود؛ بلكه بداء، به معناى ظهور امرى است از ناحيه خداى متعال، بعد از آن كه ظاهر، مخالف آن بود. پس بداء عبارت است از محو اول واثبات ثانى وخداى سبحان، عالم به هر دو است.
اين، حقيقتى است كه هيچ صاحب عقلى نمى تواند انكارش كند؛ براى اين كه براى امور وحوادث، دو وجود پيش بينى وتصور مى شود: يك وجود به حسب اقتضاى اسباب ناقص از قبيل شرط يا علت يا مانعى است كه قابل تخلف است، ويك وجود ديگر بر حسب اقتضاى اسباب وعلل تامه، آن كه اين وجود بر خلاف وجود اول وجودى است ثابت وغير مشروط وغير متخلف.
آن دو كتابى كه آيه مورد بحث معرفى مى كند، يعنى كتاب محو واثبات وام الكتاب، يا عبارتند از همين دو مرحله از وجود، يا مبدأ آن دو. هر چه باشد، اين مسأله كه امرى يا اراده اى از ناحيه خداى تعالى ظاهر گردد كه خلاف آن توقع مى رفت، مسأله اى است واضح كه جاى هيچ گونه ترديد در آن نيست.
ودر پايان، ديدگاه خود را اين گونه بيان مى كند:
آنچه به نظر ما مى رسد، اين است كه نزاع در ثبوت بداءـ هم چنان كه از احاديث امامان اهل بيت عليهم السلام برمى آيد ـ ونفى آن، هم چنان كه ديگران معتقدند، نزاعى است لفظى كه با كمى دقت، خود به خود از بين مى رود؛ به همين سبب بود كه ما در اين كتاب، بحث جداگانه اى به اين مسأله اختصاص نداديم، با اين كه روش ما اين بود كه براى هر مسأله علمى بحثى اختصاص دهيم.
دليل ما بر اين كه نزاع در بداء نزاع لفظى است، اين است كه آن هايى كه منكر آنند، چنين استدلال مى كنند كه قول به بداء مستلزم تغير علم خدا است؛ حال آن كه اين استلزام در بداء ما آدميان است، ودر ما است كه مستلزم تغير علم است، واما بداء به آن معنايى كه در روايات آمده است، مستلزم چنين اشكالى نيست (طباطبايى، 1361: ج11، ص523).
يكى ديگر از تفسيرهاى معاصر نيز به اجمال دربارة بداء چنين نوشته است:
بسيار مى شود كه ما طبق ظواهر علل واسباب، احساس مى كنيم كه حادثه اى به وقوع خواهد پيوست يا وقوع چنين حادثه اى به يكى از پيامبران خبر داده شده؛ در حالى كه بعدا مى بينيم آن حادثه واقع نشد، در اين هنگام مى گوييم (بداء) حاصل شد؛ يعنى آنچه را به حسب ظاهر ما واقع شدنى مى ديديم وتحقق در آن را قطعى مى پنداشتيم، خلاف آن ظاهر شد (مكارم شيرازى، 1380: ج1، ص246).
بنابراين بر خلاف پندار مخالفان، ديدگاه شيعه به بداء، هيچ گونه نقص وجهلى را متوجه خداوند نمى كند.
2. بداء از ديدگاه پيشوايان معصوم عليهم السلام
بداء در روايات شيعه با اهميت فراوان تلقّى شده است؛ بدان گونه كه برخى بزرگان به صورت مستقل با اين عنوان به نگارش آثارى اقدام كرده (نجاشى، 1407: صص88 و219 و257 و326 و334 و350؛ طوسى، 1411: صص25 و102) يا با سامان دادن بابى مفصل در كتاب روايى خود، روايات معصومان عليهم السلام در اين زمينه را گردآورده اند؛ از جمله مرحوم كلينى در كتاب كافى، شانزده روايت در اين زمينه نقل كرده است كه توجه به مضمون همة اين روايات، تصور كلى باور به بداء را، آسان مى كند (كلينى، 1365: ج1، ص146). برخى از اين روايات از اين قرارند:
امام باقر يا امام صادق عليها السلام فرمود: (مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْءٍ مِثْلِ الْبَدَاءِ؛ خداوند به چيزى مانند بدا پرستش نشده است) (همان: ح1).
امام صادق عليه السلام فرمود: (مَا عُظِّمَ اللَّهُ بِمِثْلِ الْبَدَاءِ؛ خداوند به چيزى مانند بداء بزرگ شمرده نشده است) (پيشين).
ودر روايتى ديگر فرموده اند: لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِى الْقَوْلِ بِالْبَدَاءِ مِنَ الْأَجْرِ مَا فَتَرُوا عَنِ الْكَلَامِ فِيهِ؛ اگر مردم پاداش اعتقاد به بداء را مى دانستند، در سخن گفتن از آن، سستى نمى كردند (همان: ص148).
مرحوم طريحى از لغت شناسان بزرگ پس از بيان معناى لغوى به روايتى اشاره كرده در توضيح مى نويسد:
وقوله: (مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً (قَطُّ إِلَّا بِتَحْرِيمِ الْخَمْرِ وَأَنْ) (حتى) يُقِرَّ لِلَّهِ بِالْبَدَاءِ) (كلينى، همان: ج1، ص148 وج8، ص165)؛ اى يقر له بقضاء مجدد فى كل يوم بحسب مصالح العباد لم يكن ظاهرا عندهم، وكإن الإقرار عليهم بذلك للرد على من زعم أنه تعالى فرغ من الأمر، وهم اليهود، لأنهم يقولون: (إن الله عالم فى الأزل بمقتضيات الأشياء فقدر كل شيء على وفق علمه) (طريحى، همان: ج1، ص167-168).
شيخ صدوق در كتاب توحيد در باب بداء پس از نقل روايات در اين باره، نگاه برخى مخالفان ونيز نسبت دادن برخى بحث ها به شيعه را نادانى وجهالت دانسته است.
مرحوم مجلسى نيز با سامان دادن بابى با عنوان (البداء والنسخ) افزون بر چهل صفحه، ضمن اشاره به برخى آيات در اين باره، به گردآورى روايات مربوط پرداخته است وذيل برخى روايات، توضيح ارائه كرده است. سرانجام در پايان روايات، به تفصيل دربارة بداء ونسخ، بحث كرده است (مجلسى، 1404: ج4، ص92-134).
البته پيشوايان معصوم عليهم السلام افزون بر تأكيد بر معناى درست بداء، به برداشت نادرست نيز اشاره كرده، شيعيان را از آن پرهيز داده اند. امام صادق عليه السلام فرمود: مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَبْدُو لَهُ فِى شَيْءٍ اليوم لَمْ يَعْلَمْهُ أَمْسِ فَابْرَءُوا مِنْهُ؛ هر كس گمان برد خداوند، چيزى را كه ديروز نمى دانسته، امروز از آن آگاهى يافته وتغيير نظر داده است، از وبيزارى بجوييد (شيخ صدوق،1395: ج1، ص70).
با درك صحيح مسأله بداء، انسان درمى يابد كه در جايگاه هر انتخاب وانجام هر كارى خداوند، ناظر واست وبر اساس همين انتخاب وعملكرد، مقدرات وى در هر لحظه از سوى خداوند رقم مى خورد؛(3) برخلاف پندار يهود كه خداوند پس از خلقت، از تدبير امور عالم دست كشيده است.(4) بنابراين بداء در حقيقت، تغيير در علم الهى نيست؛ بلكه تغيير در مقدّرات غير محتوم است. آيات قرآن افزون بر يادآورى اين اصل كلى، سرنوشت انسان ها را به وسيلة خواست خود آن ها (5) تغيير پذير دانسته است.
شيخ مفيد در بخشى از كتاب تصحيح الاعتقاد پس از آن كه يگانه راه در بحث بداء را نقل دانسته، در اين باره اين گونه نوشته است:
فالمعنى فى قول الإمامية (بدا لله فى كذ) اى (ظهر له فيه) ومعنى (ظهر فيه) اى (ظهر منه) وليس المراد منه تعقب الراى ووضوح أمر كان قد خفى عنه وجميع أفعاله تعالى الظاهرة فى خلقه بعد أن لم تكن فهى معلومة له فيما لم يزل وإنما يوصف منها بالبداء ما لم يكن فى الاحتساب ظهوره ولا فى غالب الظن وقوعه فأما ما علم كونه وغلب فى الظن حصوله فلا يستعمل فيه لفظ البداء؛ پس معنا در گفتة اماميه كه مى گويد: (براى خدا در فلان چيز، بدا حاصل شد) يعنى (آشكار شد براى او) واين، به معناى آشكار شدن از واست. مقصود اين نيست كه براى خداوند، راى جديدى پيش آمد وچيزى كه پنهان بود، بر وآشكار شد. وهمه كارهاى خداوند كه پس از نبودن، در آفرينش آشكار مى شود، براى خداوند همواره معلوم بوده است؛ بنابراين جايى بدا گفته مى شود كه آشكار شدن آن، هرگز به گمان نمى آمده ووقوع آن هم تصور نمى شده است؛ اما جايى كه آشكار شدن پيش بينى مى شده يا اين كه حاصل شدن آن گمان مى رفته است، لفظ بدا در آن به كار نمى رود (مفيد، 1413: ص65).
بداء ومهدويت
بحث بداء به طور عمده در سه عرصه از مباحث مهدويت مطرح مى شود:
1. در اصل ظهور
بدون ترديد ظهور وقيام حضرت مهدى عليه السلام از وعده هاى خداوند است وهرگز در آن تخلف صورت نمى گيرد وروايات پرشمارى بر حتمى بودن آن تأكيد كرده است. در رواياتى چند قيام جهانى حضرت مهدى عليه السلام از بزرگ ترين پديده هايى دانسته شده كه به طور قطع در پايان دوران وآستانة رستاخيز شكل مى گيرد. رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَقُومَ الْقَائِمُ الْحَقُّ مِنَّا وَذَلِكَ حِينَ يَأْذَنَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ وَمَنْ تَبِعَهُ نَجَا وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ هَلَكَ اللَّهَ اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ فَأْتُوهُ وَلَوْ عَلَى الثَّلْجِ فَإِنَّهُ خَلِيفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَخَلِيفَتِى؛ قيامت بر پا نمى شود، تا اين كه قيام كننده اى به حق، از (خاندان) ما قيام كند واين، هنگامى است كه خداوند به واجازه فرمايد. هر كس از وپيروى كند، نجات مي يابد وهر كس از وسرپيچد، هلاك خواهد شد… (صدوق، 1378: ج2، ص59؛ اربلى، 1381: ج2، ص459).
همچنين آن حضرت فرمود:
لاتَذهَبُ الدُّنيا حَتّى يَلِىَ اُمَّتِى رَجُلٌ مِنْ اَهلِ بَيْتِى يُقالُ لَهُ المَهْدِى؛ دنيا به انجام نمى رسد، مگر اين كه امت مرا مردى رهبرى كند كه از اهل بيت من است وبه ومهدى گفته مى شود (طوسى، 1411: ص182؛ ترمذى، 1403: ج4، ص505؛ احمد حنبل، بى تا: ج1، ص377؛ ابن ابى شيبه، 1409: ج15، ح19484).
اميرمؤمنان عليه السلام نيز بر منبر مسجد كوفه فرمود:
لَو لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنيا اِلاَّ يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلك اليَومَ حَتى يَبْعَثَ اللّهُ رَجُلاً مِنّى؛ اگر از دنيا بيش از يك روز باقى نماند، خداوند آن روز را چنان طولانى خواهد كرد، تا اين كه مردى را از خاندانم را برانگيزد (شيخ طوسى، همان: ص46؛ شيخ صدوق، 1395: ج1، ص317؛ ابن شهر آشوب، 1379: ج2، ص227؛ ابى داود، 1410: ج4؛ كتاب المهدى، ح4282).
پس ممكن نيست خداوند دنيا را به پايان برد وظهور مهدى موعود عليه السلام تحقق نيابد. البته كسى نيز به چنين ديدگاهى ونه در بداء در اصل ظهور اشاره نكرده است.
بنابراين بداء با اصل تحقق ظهور آخرين حجت الهى هيچ ارتباطى ندارد.
دو. در زمان ظهور
دومين عرصه اى كه بداء در آن تصوّر شده وبرخى به آن پرداخته اند، بحث زمان ظهور است. با توجه به روايات در دست، دربارة زمان ظهور دو ديدگاه پديد آمده است:
ـ ظهور، امرى اختيارى است كه مردم در آن نقش دارند؛ از اين رو زمان آن را رفتار انسان ها تعيين مى كند.
ـ زمان ظهور در اختيار خداوند است وتقديم وتأخيرى در آن راه ندارد.
ديدگاه نخست بر آن است تا با اشاره به برخى روايات ثابت كند كه ظهور در انتخاب ما است. بر اساس اين نظريه، هر چه آمادگى براى ظهور زودتر حاصل شود، ظهور، نزديك تر اتفاق خواهد افتاد.(6) كسانى كه چنين ديدگاهى را مطرح كرده اند، ابتدا به برخى آيات استناد كرده اند كه سرنوشت انسان ها را در دست خود آن ها دانسته است.(7)
در پاسخ گفته شده است: استدلال به اين گونه آيات، جايى قابل قبول است كه توصيه شده باشيم سرنوشت خود را با اتفاق ظهور تغيير دهيم؛ در حالى كه آزمايش كه از سنت هاى الهى است، در هر دوره متناسب آن دوره قرار داده شده است وتغيير سرنوشت وكسب سعادت، متناسب آن دوره خواسته شده است. به بيان ديگر، ما در هيچ روايتى توصيه نشده ايم كه كارى انجام دهيم تا زمان ظهور پيش بيفتد وآن گاه با رفتار خود در آن دوران به سعادت دست يابيم، بلكه به تكليف هاى خاص آن دوره مكلف شده ايم.
برخى نيز با اين پندار كه اساسى ترين دليل غيبت حضرت، رفتار ما انسان ها است، به ارائه اين گمانه دست زده اند كه بنابراين، انسان ها هستند كه با تغيير در رفتار خود مى توانند ظهور را نزديك كنند. حاصل اين ديدگاه، آن مى شود كه ظهور در اختيار انسان ها است. غافل از اين كه اگر از دليل هاى ديگر غيبت ونيز آزمايش انسان ها در اين دوران صرف نظر كنيم، روايات فراوانى غيبت آن حضرت را از رازهاى خداوند دانسته اند؛ همان گونه كه ظهور آن حضرت، سرّى از اسرار الهى دانسته شده است. حقيقت سرّ بودن اين امر را رسول گرامى صلى الله عليه وآله وسلم چنين بيان فرموده است:
يَا جَابِرُ إِنَّ هَذَا أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ عِلْمُهُ مَطْوِيٌّ عَنْ عِبَادِ اللَّهِ إِيَّاكَ وَالشَّكَّ فِيهِ فَإِنَّ الشَّكَّ فِى أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ كُفْرٌ؛ اى جابر! همانا اين امر، امرى است از امر خداوندى وسِرّى است از سِرّ خدا كه بر بندگان وپوشيده است. بر حذر باش كه دچار ترديد شوى. همانا شك درباره امر خدا كفر است (شيخ صدوق، 1395: ج1، ص287).
عبد الله بن فضل هاشمى گويد:
از امام صادق عليه السلام شنيدم که فرمود: (براى صاحب الامر ناگزير، غيبتى است که هر باطل جويى در آن به شکّ مى افتد). گفتم: (فدايت شوم! براى چه؟) فرمود: (به سبب امرى که ما اجازه نداريم آن را هويدا کنيم…. اى پسر فضل! اين امر، امرى از امرهاى الهى ورازى از رازهاى خدا وغيبى از غيب هاى پروردگار است. چون مى دانيم خداوند بزرگ مرتبه، حكيم است، تصديق مى كنيم همه كارهاى واز روى حكمت است؛ گرچه علت آن كارها بر ما روشن نباشد (همان: ج2، باب44، ح11).
بى گمان اين حکمت، اساسى ترين دليل بر اين رخداد بزرگ است؛ بنابراين ضمن اين كه مردم در غيبت حضرت نقش داشته اند، حكمت ها ودليل هاى غيبت، فراتر از نقش مردم است؛ از اين رو نمى توان گفت با رفتار مردم لزوماً ظهور، قطعى خواهد بود.
اما مهم ترين دليل روايى كه در زمينه بداء در زمان ظهور مطرح شده، روايتى است كه ابو حمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام نقل كرده است که فرمود:
يَا ثَابِتُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى قَدْ كَانَ وَقَّتَ هَذَا الْأَمْرَ فِى السَّبْعِينَ فَلَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ فَأَخَّرَهُ إِلَى أَرْبَعِينَ وَمِائَةٍ فَحَدَّثْنَاكُمْ فَأَذَعْتُمُ الْحَدِيثَ فَكَشَفْتُمْ قِنَاعَ السَّتْرِ وَلَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ وَقْتاً عِنْدَنَا وَيَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ؛ اى ثابت! همانا خداوند تبارك وتعالى اين امر را در هفتاد وقت گذاشت. چون حسين ـ صلوات اللَّه عليه ـ كشته شد، خشم خداى متعال بر اهل زمين سخت شد وآن را تا صد وچهل به تأخير انداخت. سپس كه ما به شما خبر داديم، آن خبر را فاش كرديد واز مطلب پوشيده، پرده برداشتيد. بعد از آن، خدا براى آن وقتى نزد ما قرار نداد. خدا هر چه را خواهد محو كند وثابت گذارد واصل كتاب نزد واست (كلينى، همان: ج1، ص368).
ابو حمزه گويد: (من اين حديث را به امام صادق عليه السلام عرض كردم؛ فرمود: چنين بوده است).
نعمانى اين حديث را ـ با اندك تفاوتى در متن ـ از كلينى با همان سند كتاب كافينقل كرده است (نعمانى، 1397: ص293). شيخ طوسى نيز روايت را با اندك تفاوتى در سند ومتن نقل كرده است (طوسى، 1411: ص428).
ايشان بر اين باورند وقتى برخى رفتار مردم سبب تأخير ظهور مى شود، پس به طور حتم با انجام برخى كارها مى توان ظهور را نيز جلو انداخت. البته توجه به نكاتى دربارة روايت لازم است:
در همة نقل هاى اين روايت، حسن بن محبوب از ابو حمزه نقل كرده است، در حالى كه بر حسب کتاب هاى رجال ابو حمزه ثمالى از طبقه چهارم محدثان بوده ووفات ودر سال 150 ق واقع شده است. حسن بن محبوب که طبق سند، اين خبر را از ابو حمزه روايت کرده، از طبقه ششم است که در هفتاد وپنج سالگى (در سال 224 ق)، در گذشته است. بنابر اين حسن بن محبوب در سال وفات ابو حمزه، يک سال بيشتر نداشته ودر اين صورت، روايت واز ابو حمزه اصلاً امکان ندارد وحتماً شخص ديگرى بين وو ابو حمزه واسطه بوده است وچون معلوم نيست وچه کسى بوده است، نمى توانيم اين حديث را معتبر بدانيم (خويى، 1413: ج3، ص391 وج5، ص91 وج15، ص77).
يكى از بزرگان علماى معاصر، پس از بيان ياد شده، مى افزايد:
افزون بر آن، خبر واحد ـ اگر چه صحيح باشد ـ در اصول اعتقادى نمى تواند حجّت باشد، تا چه رسد به آن که سندش هم مجهول باشد.
آن گاه ادامه مى دهد:
با وجود احاديث معتبرى که همه با صراحت دلالت دارند که ظهور حضرت مهدى عليه السلام وحکومت عدل صالحان به اين زودى ها صورت نخواهد گرفت وتا ظهور آن حضرت بايد منتظر تحوّلات شگرف وحوادث خطير در طيّ زمان هاى بسيار طولانى بود،(8) با اين حال چگونه مى توان به يک خبر واحد مجهول در برابر آن همه احاديث اعتماد نمود؟ به علاوه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خطبه ها وروايات زيادى نقل شده است که در آن ها هم به طول مدتى که بايد در طيّ آن به انتظار اين ظهور بود، اشاره شده است وهم از پيشامدهاى بزرگ وامتحانات شديد مؤمنان خبر داده شده است. با وجود اين، چطور ممکن است گفته شود خبر واحد مجهولى که مى گويد آن حضرت وقت ظهور را سال هفتاد معيّن کرده است، صحيح است؟ (صافى گلپايگانى، 1377: ص224).
افزون بر آن، صرف نظر از بحث سند، احتمال دارد مقصود روايت، پديد آمدن گشايشى ميان شيعيان باشد ونه ظهور آخرين حجت خداوند؛ چرا كه بنا بر صريح روايات، قيام جهانى به دست دوازدهمين جانشين پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرزند امام عسكرى عليه السلام رخ خواهد داد وسال هاى ياد شده، هيچ تناسبى با زندگى حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف ندارد.
بنابراين تكاليف ما در دوران غيبت، مقدمة ظهور نيست؛ بلكه ما مكلف به انجام تكليف هاى مشخصى هستيم. دوران غيبت، مقدمه دوران ظهور نيست؛ بلكه دورانى است مستقل با ويژگى هاى خاص. البته اگر كسى به تكليف خود عمل كرد، خداوند طبق وعدة خود سرنوشت ورا تغيير خواهد داد.
در برابر روايت يادشده، برخى روايات، سخن از قطعى بودن زمان ظهور به ميان آورده است كه خواست مردم هيچ نقشى در آن نخواهد داشت، تا بداء حاصل شود. از جمله اين روايات، به موارد زير اشاره مى كنيم:
1. رواياتى كه طبق آن ها از مسؤوليت هاى مهم شيعه، پايدارى بر حب اهل بيت عليهم السلام وبغض دشمنانشان وعمل به فرموده هاى ايشان است.
كسى از امام صادق عليه السلام پرسيد: (هرگاه شبانه روزى آمد كه در آن، امام ديده نشود، چه كنم؟) آن حضرت فرمود: فَأَحِبَّ مَنْ كُنْتَ تُحِبُّ وَأَبْغِضْ مَنْ كُنْتَ تُبْغِضُ حَتَّى يُظْهِرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ؛ آن كس را كه بايد دوست داشته باشى، دوست بدار وآن كس را كه بايد دشمن بدارى، دشمن بدار (تولى وتبرى را از دست مده) تا خداوند عزوجل ورا ظاهر كند (كلينى، همان: ج1، ص342).
عبد اللَّه بن سنان گويد:
با پدرم بر امام صادق عليه السلام وارد شديم. آن حضرت فرمود:
چگونه به سر خواهيد برد، اگر جايى قرار بگيريد كه در آن، امامى راهنما ونشانه اى چشمگير نبينيد؟ پس هيچ كس از آن سرگردانى، رهايى نمى يابد، مگر آن كس كه به دعايى همچون دعاى غريق دست نيايش بردارد). پدرم گفت: (به خدا قسم! اين، بلا است. فدايت شوم! در چنين وضعى، چه كنيم؟) فرمود: (هر گاه چنين شود ـ البتّه تو آن زمان را هرگز در نمى يابى ـ پس بدانچه در ميان داريد، بياويزيد (= جدا نشويد) تا وضع بر شما روشن شود (نعمانى، همان: ص159).
حارث بن مغيره نضرى گويد: به حضرت امام صادق عليه السلامعرض كردم:
براى ما روايت شده است كه صاحب اين امر، زمانى از نظر ناپديد مى شود. در آن حال، چه كنيم؟ (فرمود:) شما به همان امر نخستين كه بر آن هستيد چنگ زنيد ومتّصل باشيد، تا وضع براى شما روشن شود (همان).
از اين روايات به روشنى به دست مى آيد كه تكليف اساسى، عمل به دستورهاى امامان پيشين وموفقيت در آزمايش هاى دوران غيبت است.
2. رواياتى كه عجله كنندگان در امر ظهور را به شدّت نكوهش كرده است.
عبد الرحمن بن كثير گويد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه مهزم وارد شد وعرض كرد: (قربانت! به من خبر دهيد اين امرى كه در انتظارش هستيم، كى واقع مى شود؟) امام فرمود:
يَا مِهْزَمُ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ وَهَلَكَ الْمُسْتَعْجِلُونَ وَنَجَا الْمُسَلِّمُونَ؛ اى مهزم! وقت گذاران، دروغ گفتند وشتاب كنندگان هلاك شدند وتسليم شوندگان نجات يافتند (كلينى، همان: ج1، ص368).
عبد الرّحمن بن كثير از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه درباره آيه: (أَتى أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوه)؛ (امر خداوند به زودى فرا رسد در آمدنش شتاب نكنيد) (نحل، 1)، فرمود:
هُوَ أَمْرُنَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَنْ لَاتَسْتَعْجِلَ بِهِ حَتَّى يُؤَيِّدَهُ اللَّهُ بِثَلَاثَةِ أَجْنَادٍ الْمَلَائِكَةِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالرُّعْبِ وَخُرُوجُهُ عليه السلام كَخُرُوجِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله وسلم وَذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى (كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وان فريقاً من المؤمنين لكارهون) (انفال، 5)؛ آن، امر ما است كه خداوند عزّ وجلّ امر فرموده است كه در مورد آن، شتاب نشود، تا آن كه (خداوند) ورا با سه (لشكر) يارى فرمايد كه عبارتند از: فرشتگان، مؤمنان وهراس. خروج آن حضرت، همانند هجرت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است واين، (طبق) فرمايش خداى تعالى است كه: (همچنان كه پروردگارت تو را به حقّ وراستى از خانه ات به درآورد) (نعمانى، همان: ص243، ح43).
ابراهيم بن مهزم از پدر خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده، گويد:
در محضر آن حضرت از فرمانروايان فلان خاندان ياد كرديم؛ فرمود: إِنَّمَا هَلَكَ النَّاسُ مِنِ اسْتِعْجَالِهِمْ لِهَذَا الْأَمْرِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ إِنَّ لِهَذَا الْأَمْرِ غَايَةً يُنْتَهَى إِلَيْهَا فَلَوْ قَدْ بَلَغُوهَا لَمْ يَسْتَقْدِمُوا سَاعَةً وَلَمْ يَسْتَأْخِرُوا؛ مردم از شتاب جويى شان در اين امر نابود شدند. همانا خداوند، با شتاب بندگان شتاب نمى كند. اين كار را پايانى است كه به آن مى رسد. چون بدان پايان رسيدند، ديگر نه ساعتى پيش مى افتد ونه تأخير مي شود (كلينى، همان، ج1، ص368).
اين روايت را نعمانى نيز از كلينى نقل كرده است (نعمانى، همان: ص297).
همچنين امام باقر عليه السلام در پاسخ به زيد بن على بن حسين عليه السلامكه مردم از وى دعوت به قيام كرده بودند، فرمود:
فَلَا تَعْجَلْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ وَلَا تَسْبِقَنَّ اللَّهَ َتُعْجِزَكَ الْبَلِيَّةُ فَتَصْرَعَكَ...؛ عجله نكن كه خداوند، به شتاب بندگان، شتاب نخواهد كرد. بر خدا پيشى نگير كه گرفتارى ها تو را ناتوان وزمينگير مى كند (كافى، همان: ج1، ص357).
اين روايات ومانند آن به طور روشن مردم را به پرهيز از شتاب در امر ظهور سفارش كرده است.
البته ممكن است كسى بگويد اگر چنين است، چرا آن حضرت، مردم را به دعاى فراوان براى فرج دعوت كرده است.... وَأَكْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِيلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِكَ فَرَجُكُم؛ وفراوان براى فرج دعا كنيد كه همانا گشايش شما در آن دعا كردن است (طوسى، 1411: ص290؛ شيخ صدوق، 1395: ج2، ص483؛ طبرسى، 1403: ح2، ص469).
پاسخ اين كه: در خود اين روايت، حكمت اين دعا روشن شده وآن اين كه دعاى براى فرج، خود نوعى گشايش وفرج براى مردم است. ديگر اين كه دعا براى فرج، به نبود بداء در نشانه ها ارتباطى ندارد؛ چون خداوند براى ظهور، زمانى را مقدر فرموده واين زمان هم با آگاهى از اين است كه مردم مى خواهند ودعا مى كنند.
3. رواياتى كه فلسفة مهم غيبت را آزمايش انسان ها به تكاليف اين دوران دانسته است، نه تلاش براى نزديك كردن ظهور.
على بن جعفر از برادرش، حضرت موسى بن جعفر عليهم السلام روايت كرده است كه فرمود:
إِذَا فُقِدَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ فَاللَّهَ اللَّهَ فِى أَدْيَانِكُمْ لَا يُزِيلَنَّكُمْ عَنْهَا فَإِنَّهُ لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَيْبَةٍ حَتَّى يَرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْ كَانَ يَقُولُ بِهِ إِنَّمَا هِىَ مِحْنَةٌ مِنَ اللَّهِ يَمْتَحِنُ اللَّهُ بِهَا خَلْقَهُ...؛ هنگامى كه پنجمين فرزند از امام هفتم ناپديد شود، پس خدا را، خدا را (مواظب باشيد) در دينتان كه شما را از آن دور نسازند؛ چرا كه صاحب اين امر، ناگزير از غيبتى خواهد بود، تا كسى كه بدين امر قائل است، از آن بازگردد. همانا آن، آزمايشى از جانب خدا است كه خداوند، خلق خود را بدان وسيله مى آزمايد... (نعمانى، همان: ص154).
ابن ابى يعفور گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: (واى بر سركشان عرب از امرى كه نزديك است! (واى بر آن ها در زمان ظهور امام قائم عليه السلام كه نزديك است!)). عرض كردم: (قربانت شوم! چند نفر از عرب، همراه حضرت قائم خواهند بود؟) فرمود: (چند نفر اندك). عرض كردم: (به خدا سوگند! كسانى از ايشان كه از اين امر سخن مى گويند (اظهار عقيده به امام زمان مى كنند) بسيارند). فرمود:
لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَنْ يُمَحَّصُوا وَيُمَيَّزُوا وَيُغَرْبَلُوا وَيُسْتَخْرَجُ فِى الْغِرْبَالِ خَلْقٌ كَثِيرٌ؛ مردم ناچار بايد بررسى شوند وجدا گردند وغربال شوند وخلق بسيارى از غربال بيرون ريزند (كلينى، همان: ج1، ص370).
منصور صيقل گويد: من وحارث بن مغيره با جماعتى از اصحابمان (= شيعيان) خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم (واز ظهور دولت حق سخن مى گفتيم) آن حضرت، سخن ما را مى شنيد. سپس فرمود:
فِى أَيِّ شَيْءٍ أَنْتُمْ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لَا وَاللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتَّى تُغَرْبَلُوا لَا وَاللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتَّى تُمَحَّصُوا لَا وَاللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتَّى تُمَيَّزُوا لَا وَاللَّهِ مَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ إِلَّا بَعْدَ إِيَاسٍ لَا وَاللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتَّى يَشْقَى مَنْ يَشْقَى وَيَسْعَدَ مَنْ يَسْعَدُ؛
كجاييد شما؟ هيهات! هيهات! نه به خدا سوگند! آنچه به سويش چشم مى كشيد، واقع نشود، تا اين كه غربال شويد. نه به خدا سوگند! آنچه به سويش چشم مى كشيد، واقع نشود، تا اين كه بررسى شويد. نه به خدا سوگند! آنچه به سويش چشم مى كشيد، واقع نشود، سوگند! تا آن كه جدا شويد. نه به خدا سوگند! آنچه به سويش چشم مى كشيد، واقع نشود، جز بعد از نوميدى. نه به خدا سوگند! آنچه به سويش چشم مى كشيد، واقع نشود، تا شقى به شقاوت برسد وسعيد به سعادت (همان).
4. رواياتى كه معرفت امام وانجام مسؤوليت هاى در قبال ورا بسان حضور در عصر ظهور وكنار مهدى موعود عليه السلام دانسته است.
فضيل بن يسار گويد: از امام صادق عليه السلام درباره قول خداى تعالى (يوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ) (اسراء، 71)؛ پرسيدم. فرمود:
يَا فُضَيْلُ اعْرِفْ إِمَامَكَ فَإِنَّكَ إِذَا عَرَفْتَ إِمَامَكَ لَمْ يَضُرَّكَ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ وَمَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ ثُمَّ مَاتَ قَبْلَ أَنْ يَقُومَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ كَانَ قَاعِداً فِى عَسْكَرِهِ لَا بَلْ بِمَنْزِلَةِ مَنْ قَعَدَ تَحْتَ لِوَائِهِ؛ اى فضيل! امام خود را بشناس؛ زيرا هر گاه امامت را شناختى، تقدم يا تأخر اين امر، زيانت ندهد. كسى كه امامش را بشناسد وپيش از قيام صاحب الأمر بميرد، مانند كسى است كه در لشكر آن حضرت بوده است. نه؛ بلكه مانند كسى است كه زير پرچم آن حضرت نشسته باشد (كلينى، همان: ج1، ص371).
5. رواياتى كه شناخت اين امر را حقيقت انتظار فرج معرفى كرده است.
ابو بصير گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: (قربانت شوم! كى فرج وگشايش باشد؟) فرمود: يَا أَبَا بَصِيرٍ وَأَنْتَ مِمَّنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا مَنْ عَرَفَ هَذَا الْأَمْرَ فَقَدْ فُرِّجَ عَنْهُ لِانْتِظَارِهِ؛ اى ابا بصير! تو هم از جمله دنياخواهاني؟ كسى كه اين امر را بشناسد، به واسطه انتظارش براى وفرج حاصل شده است (همان).
البته روشن است در پس شناخت راستين، انجام تكاليف مناسب آن قرار دارد.
6. رواياتى كه تقديم وتأخير ظهور را مهم ندانسته وفقط معرفت امام را امر اساسى معرفى كرده است. روشن است پس از شناخت، تكاليفى متوجه انسان مى شود.
فضيل بن يسار گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود:
مَنْ مَاتَ وَلَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ وَمَنْ مَاتَ وَهُوَ عَارِفٌ لِإِمَامِهِ لَمْ يَضُرَّهُ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ وَمَنْ مَاتَ وَهُوَ عَارِفٌ لِإِمَامِهِ كَانَ كَمَنْ هُوَ مَعَ الْقَائِمِ فِى فُسْطَاطِه؛ كسى كه بميرد وامامى نداشته باشد، مرگ ومرگ جاهليت است وهر كس بميرد وامامش را بشناسد، تقدم يا تأخر اين امر، ورا زيان ندهد. هر كس بميرد، در حالى كه امامش را بشناسد، مانند كسى است كه در خيمه امام قائم وهمراه وباشد (كلينى، همان، ج1، ص371؛ نعمانى، همان: ص330).
همان گونه كه ياد شد، معرفت امام از آن جهت اهميت دارد كه مقدمة لازم براى انجام تكاليف الهى است.
7. رواياتى كه مهم ترين مسؤوليت دوران غيبت را پرهيزكارى وتمسك به دين الهى دانسته اند.
يمان تمّار گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:
(إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً الْمُتَمَسِّكُ فِيهَا بِدِينِهِ كَالْخَارِطِ لِشَوْكِ الْقَتَادِ بِيَدِهِ). ثُمَّ أَطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ قَالَ (إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَبْدٌ وَلْيَتَمَسَّكْ بِدِينِهِ)؛ صاحب اين امر را غيبتى است كه در آن، هر كس از دين خود دست برندارد (در سختى وبزرگى كار) همانند كسى است كه با كشيدن دست به ساقه قتاد (= بوته اى تيغ دار است) خارهاى آن را از آن بزدايد). سپس مدّتى سر به زير افكند وسپس فرمود: (صاحب اين امر، غيبتى دارد؛ پس بنده خدا بايد پرهيزكارى پيشه كند وبه دين خود پايدار باشد) (نعمانى، همان: ص169).
امام صادق عليه السلام فرمود:
إِذَا أَصْبَحْتَ وَأَمْسَيْتَ لَا تَرَى إِمَاماً تَأْتَمُّ بِهِ فَأَحْبِبْ مَنْ كُنْتَ تُحِبُّ وَأَبْغِضْ مَنْ كُنْتَ تُبْغِضُ حَتَّى يُظْهِرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَل؛ آن گاه كه صبح وشام مى كنى، در حالى كه امامى را نمى بينى كه از وى پيروى كنى، آن را كه دوست مى داشتى، دوست بدار وآن را كه دشمن مى داشتى، دشمن بدار، تا خداى تعالى ورا آشكار كند (شيخ صدوق، 1395: ج2، ص348).
صقر بن أبى دلف گويد: از امام جواد عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:...
فَيَنْتَظِرُ خُرُوجَهُ الْمُخْلِصُونَ وَيُنْكِرُهُ الْمُرْتَابُونَ وَيَسْتَهْزِئُ بِذِكْرِهِ الْجَاحِدُونَ وَيَكْذِبُ فِيهَا الْوَقَّاتُونَ وَيَهْلِكُ فِيهَا الْمُسْتَعْجِلُونَ وَيَنْجُو فِيهَا الْمُسْلِمُون؛ ... مخلصان در انتظار قيامش باشند وشكّاكان انكارش كنند، ومنكران، يادش را استهزا كنند، وتعيين كنندگان وقت ظهورش دروغ گويند، وشتاب كنندگان در غيبت، هلاك شوند، وتسليم شوندگان در آن، نجات يابند (همان، ج2، ص378).
8. رواياتى كه در آن، ظهور حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف به قيامت تشبيه شده است. روشن است زمان قيامت، فقط نزد خداوند است وكسى نيز نمى تواند آن را تغيير دهد.
امام رضا عليه السلام فرمود:
وَاَمَّا (مَتى) فَاِخْبارُهُ عَنِ الوَقْتِ. فَقَدْ حَدَّثَنى اَبى عَنْ اَبيهِ عَنْ آبائِهِ اَنَّ النَّبِى صلى الله عليه وآله وسلم قيلَ لَهُ: يا رَسُولَ اللَّهِ مَتى يَخْرُجُ القائِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ؟ فَقالَ صلى الله عليه وآله وسلم : مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَةِ اَلَّتى لا يُجَلّيها لِوَقْتِها اِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِى السَّماواتِ وَالاَرْضِ لا تَأْتِيَنَّكُم اِلاَّ بَغْتَةً؛ اما كى خواهد بود؟ اين خبر دادن از وقت است. پدرم از پدرانش روايت كند كه از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم سؤال شد: اى رسول خدا! قايم از فرزندان شما كى خروج مى كند؟ فرمود: مثل ومثل قيامت است كه (لا يجلّيها لوقته...).
دربارة زمان قيامت، خداوند به طور صريح، علم آن را ويژه خود دانسته است؛ آنجا كه مى فرمايد:
(يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّى لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ لا تَأْتيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ)؛ از تو در باره قيامت مى پرسند (كه) وقوع آن چه وقت است؟ بگو: (علم آن، فقط نزد پروردگار من است. جز و(هيچ كس) آن را به موقع خود آشكار نمى كند. (اين حادثه) بر آسمان ها وزمين، گران است. جز ناگهانى، به شما نمى رسد). (باز) از تو مى پرسند، گويى تو از (زمان وقوع) آن آگاهى. بگو: (علم آن، تنها نزد خداوند است؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند) (شيخ صدوق، 1378: ج2، ص266؛ همو، 1395: ج2، ص372).
با توجه به اين دسته روايات كه نه فقط زمان ظهور را در علم وارادة خداوند دانسته؛ بلكه امر ديگرى را در آن دخيل ندانسته است، ادعاى بداء در زمان ظهور امام زمان عليه السلام نه با معناى اصطلاحى بداء سازگارى دارد (چرا كه زمانى براى ظهور تعيين نشده وكسى از آن آگاهى ندارد، تا خلاف آن صورت پذيرد).(9) ونه از طريق روايت ياد شده مى توان آن را اثبات كرد. بنابراين چه بخواهيم وچه نخواهيم، ظهور، در زمان مقرر رخ خواهد داد. مهم آن است كه ما به گونه اى زندگى كنيم كه هرگاه به طور ناگهانى آن اتفاق افتاد، در كمال آمادگى براى درك آن دوران باشيم. البته برخى روايات ياد شده، فقط به عنوان شاهد بحث مى تواند بررسى شود.
3. در نشانه هاى ظهور
به اين معنا كه در نشانه هاى حتمى، بداء حاصل شود وظهور تحقق يابد، بدون آن كه نشانه اى پديد آمده باشد.
كسانى كه در اين بحث قائل به بداء شده اند، به نوعى خواسته اند تعارض بين رواياتى كه دفعى بودن ظهور را مى رساند يا اين كه گفته شده در همة لحظه ها منتظر فرج باشيد يا اين كه ظهور، هنگام غفلت مردم تحقق مى يابد را با حتمى بودن نشانه ها رفع كنند. اين ها كه از سويى بر رخداد اين نشانه ها پيش از ظهور تأكيد مى كنند واز سويى با روايات ياد شده روبه رو هستند، با مطرح كردن بداء مى گويند: مى تواند ظهور اتفاق بيفتد؛ در حالى كه هيچ يك از نشانه ها نيامده است.
البته ايشان به روايتى نيز در اين باره استناد كرده اند. در اين روايت مى خوانيم: أبو هاشم داود بن قاسم جعفرى گفت: در حضور امام جواد عليه السلام بوديم؛ از سفيانى وحتمى بودن آن در روايت ها، سخن به ميان آمد. پرسيدم: (آيا در امر حتمى هم بداء پيش مى آيد؟) فرمود: (آرى). گفتيم: (مى ترسيم دربارة قائم هم بداء پيش آيد). فرمود: الْقَائِمُ مِنَ الْمِيعَادِ؛ قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف وعدة الهى است (ودر آن، تخلف نمى شود) (نعمانى، همان: ص302).
البته با توجه به راوى دوم، از نظر سند، روايت غير معتبر است. برخى با توجه به اين كه در روايت گفته شده است در نشانه هاى حتمى نيز وجود بداء احتمال دارد، گفته اند:
غير ظهور وخروج حضرت حجة بن الحسن بن على المهدى صلوات الله عليه که حال از عمر شريفش هزار وچهل سال وچيزى مى گذرد که خواهد شد وتبديل وخلفى در ونخواهد شد ما بقى آنچه رسيده از آيات وعلامات پيش از ظهور ومقارن آن، همه قابل تغيير وتبديل وتقديم وتأخير وتأويل به چيز ديگر که از اهل بيت عصمت عليهم السلام رسيده باشد، هست؛ حتى آن ها که در شمار محتوم ذکر شده. چه ظاهراً مراد از محتوم در آن اخبار، نه آن است که هيچ قابل تغيير نباشد وظاهر همان را که فرمودند، به همان نحو بيايد؛ بلکه مراد ـ والله يعلم ـ مرتبه اى است از تأکيد در آن که منافاتى با تغيير در مرحله اى از انحاى وجود آن نداشته باشد. ومؤيد اين مقال است آنچه شيخ نعمانى در غيبت خود از ابى هاشم داود بن قاسم جعفرى روايت کرده (نورى، 1377: ص832).
برخى بزرگان در اين گفته، بحث ومناقشه كرده اند كه خلاصه آن، چنين است:
اول. جزم کردن به اين که تمام علائم ظهور، قابل تغيير است، با روايات بسيار، بلکه متواترى که تصريح كرده اند بعضى از آن ها محتوم است که تغيير وتبديلى در آن نيست، منافات دارد.
دوم. تغيير تمام علائم، مستلزم نقض غرض است كه درباره خداوند متعال، محال مى باشد؛ زيرا که غرض ومنظور از قرار دادن علائم ونشانه ها آن است که مردم به وسيله آن ها، امام غايب خود را بشناسند، واز هر کسى که به دروغ، ادعاى امامت کند، پيروى ننمايند؛ پس هرگاه تمام نشانه ها تغيير کند، وهيچ يک از آن ها براى مردم آشکار نشود، نقض غرض لازم مى آيد، كه دربارة خداوند، محال است. دليل بر اين که قرار دادن علائم براى شناختن امام قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف است ـ اضافه بر اين که غرض عقلايى از نصب علائم وپرهيز از لغو، همين است ـ اخبار بسيارى است.
سوم. تغيير علامت هايى که حتمى بودن آن ها تصريح شده، سبب گمراهى وبه اشتباه انداختن مردم است ـ چنان که مخفى نيست ـ زيرا که فهميديم اين ها نشانه هايى براى شناخت قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف قرار داده شده اند.
چهارم. تغيير يا منتفى شدن علامت هايى که محتوم بودن آن ها تصريح شده، مستلزم آن است که خداوند، خود وفرشتگان وپيغمبران واوليايش را تکذيب کند ـ چنان که در حديث آمده بود ـ وقبح آن بر کسى پوشيده نيست.
پنجم. حمل کردن محتوم بر آنچه نوعى تأکيد دارد ومنصرف كردن آن از معناى حقيقى اش ـ آن طور که در سخنان اين عالم محترم آمده است ـ هيچ شاهد ومؤيّدى ندارد؛ چون اگر شاهدى داشت، بيان مى كرد (موسوى اصفهانى، 1379: ح1، ص447-451).
به نظر مى رسد علامة مجلسى به اشكال روايت توجه داشته ودر مقام توجيه، چنين نوشته است:
احتمال دارد منظور از بداء در امور حتمى الوقوع، بداء در ويژگى هاى آن باشد، نه در اصل آن؛ مانند خروج سفيانى پيش از رفتن بنى عباس واز اين قبيل.(10)
البته برخى از بزرگان معاصر در پاسخ ديدگاه علامه مجلسى، آن را مخالف سياق روايت دانسته، معتقدند سياق روايتى كه از حتمى الوقوع بودن حادثه وعروض بداء در خود آن، سخن مى گويد، با اين نظر واحتمال علامه ناسازگار ودست كم خلاف ظاهر است (عاملى، 1377: ص49).
به نظر مى رسد بهتر بود پيش از آن كه سخن به اينجا برسد، خود روايت در جايگاه مهم ترين دليل بر مدعا بررسى مى شد؛ چرا كه نكاتى در روايت، محل دقت وتأمل است؛ از جمله:
1. اين روايت، فقط در كتاب الغيبه نعمانى نقل شده است ودر هيچ يك از منابع ديگر به چشم نمى خورد.
2. حتى مضمون روايت نيز در سخنان ديگر معصومان عليهم السلام مورد اشاره قرار نگرفته است.
3. در سند روايت، شخصى به نام محمد بن احمد بن عبد الله خالنجى وجود دارد كه در هيچ يك از كتاب هاى رجالى به وى اشاره نشده است.
بنابراين به راحتى نمى توان ادعاى بداء را در نشانه هاى حتمى پذيرفت؛ چرا كه افزون بر مطالب ياد شده:
اول. دقت در معناى واژة (محتوم) كه پس از نشانه ها ذكر شده، دليلى است بر اين كه بداء در نشانه هاى حتمى ممكن نيست.
اين كلمه كه فقط يك بار با تعبير (حتم) در قرآن استفاده شده است،(11) به معناى امرى اجتناب ناپذير است وعموم لغت شناسان بر اين مطلب تأكيد كرده اند.
طريحى (حتم) را واجبى دانسته كه اراده بر آن تعلق گرفته، اسقاط آن امكان پذير نيست.(12) راغب اصفهانى آن را به قضاى مقدر معنا كرده است.(13) ابن منظور نيز آن را به معناى قضا ووجوب قضا دانسته است كه گريزى از انجام آن نيست.(14) خليل بن احمد نيز آن را با تعبير (ايجاب القضاء) تعريف كرده است.(15)
يكى از پژوهشگران معاصر، پس از نقل برخى سخنان بزرگان لغت، ديدگاه خود را اين چنين مى نگارد:
أنّ المعنى الحقيقيّ لهذا اللفظ هو الجزم والبتّ فى حكم وعمل؛ معناى حقيقى براى اين لفظ عبارت از جزم وقطع در حكم وعمل است (مصطفوى، 1360: ج2، ص163).
اين، همان ثبت در لوح محفوظ است.
ثانى، در روايات فراوانى بر حتمى بودن آن ها تصريح وتأكيد شده است وقول به بداء در آن ها سبب مى شود آن تأكيدها لغو باشد.
امام صادق عليه السلام فرمود:
قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ عليه السلام خَمْسُ عَلَامَاتٍ مَحْتُومَاتٍ الْيَمَانِيُّ وَالسُّفْيَانِيُّ وَالصَّيْحَةُ وَقَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِيَّةِ وَالْخَسْفُ بِالْبَيْدَاءِ؛ پيش از قيام قائم پنج نشانة حتمى خواهد بود: يمانى وسفيانى وصيحه وقتل نفس زكيه وفرو رفتن در (سرزمين) بيداء (شيخ صدوق، 1395: ج2، ص650).
اين حتمى بودن، در حديث حمران بن اعين از امام صادق عليه السلام با تأكيد بيشترى تبيين شده است كه فرمود: مِنَ الْمَحْتُومِ الَّذِى لَا بُدَّ أَنْ يَكُونَ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ خُرُوجُ السُّفْيَانِيِّ وَخَسْفٌ بِالْبَيْدَاءِ وَقَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِيَّةِ وَالْمُنَادِى مِنَ السَّمَاءِ؛از نشانه هاى حتمى كه ناگزير پيش از قيام قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف خواهد بود، خروج سفيانى وفرو رفتن در سرزمين بيداء وكشته شدن نفس زكيه ومنادى از آسمان است (نعمانى، همان: ص264).
نتيجه
آرى؛ با توجه به اين روايات ومانند آن وتأكيد بر حتمى بودن نشانه هاى ياد شده، بداء در آن ها غير قابل قبول خواهد بود؛ بنابراين بداء با هيچ يك از بحث هاى سه گانه مربوط به ظهور(اصل، زمان ونشانه ها) هيچ گونه ارتباطى ندارد؛ والله اعلم.
منابع ومآخذ
1. قرآن كريم، ترجمه: محمّد مهدى فولادوند، چاپ سوم، تهران، دارالقرآن الكريم، 1418ق.
2. ابن ابى شيبه، المصنف، بيروت، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1409ق.
3. ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث، قم، مؤسسه اسماعيليان، 1364ش.
4. ابن منظور، محمّدبن مكرم، لسان العرب، هفت جلد، چاپ اول، بيروت، دار صادرللطباعة والنشر، 1997م.
5. ابى داود، سنن ابى داود، بيروت، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1410ق.
6. احمدبن حنبل، مسند احمد، بيروت، دار صادر، بى ت.
7. اربلى، على بن عيسى، كشف الغمة فى معرفة الائمة عليهم السلام، تبريز،مكتبة بنى هاشمى، 1381ش.
8. ترمذى، محمدبن عيسى، سنن ترمذى، بيروت، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1403ق.
9. ثعالبى، عبدالرحمان بن محمد، تفسير ثعالبى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1418ق.
10. جصاص، احكام القرآن، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق.
11. خزاز قمى، على بن محمد، كفاية الاثر، قم، انتشارات بيدار، 1401ق.
12. خويى، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، بى جا، 1413ق.
13. راغب اصفهانى، حسين، المفردات فى غريب القران، چ 2، دفتر نشر الكتاب.
14. سمرقندى، ابو ليث، تفسير سمرقندى، بيروت، دارالفكر، بى ت.
15. صافى گلپايگانى، لطف اللّه، منتخب الاثر، قم، موسسة السيّدة المعصومة عليها السلام،، 1419 ق.
16. ــــــــــــ، گفتمان مهدويت، چاپ اول، قم، انتشارات مسجد جمكران، 1377ش
17. صدوق، محمدبن على بن حسين بن بابويه، توحيد، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1357ش.
18. ــــــــــــ، كمال الدين وتمام النعمة، دو جلد، چاپ دوم، قم، دارالكتب الاسلاميه، 1395 ق.
19. ــــــــــــ، عيون اخبار الرضا عليه السلام، دو جلد، تهران، انتشارات جهان، 1378ق.
20. طباطبايى، محمّد حسين، الميزان فى تفسير القران، بيست جلد، چ 11، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1361ش.
21. طبرسى، احمدبن على، الاحتجاج، مشهد مقدس، نشر مرتضى، 1403 ق.
22. طريحى، فخر الدين، مجمع البحرين، سه جلد، چاپ اول، قم، مركز الطباعةوالنشر فى مؤسسة البعثة، 1415 ق.
23. طوسى، محمّدبن الحسن، الفهرست، نجف اشرف، مكتبة المرتضوية، بى ت.
24. ــــــــــــ، كتاب الغيبة، قم، موسسه معارف اسلامى، 1411 ق.
25. عاملى، سيد جعفر مرتضى، جزيره خضرا در ترازوى نقد (پژوهشى در علامات ظهور، بيان الائمه، خطبة البيان، جزيره خضرا، ترجمه: محمد سپهرى، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، چاپ سوم، 1377ش.
26. عسكرى، ابو هلال (م395)، الفروق اللغوية، قم، مؤسسه النشر الاسلامى التابعة لجماعه المدرسين بقم المشرفة، 1412ق.
27. عياشى، محمّدبن مسعود، تفسير العياشى، تهران، چاپخانه علميه، 1380 ق.
28. فراهيدى، خليل بن احمد، كتاب العين، بى جا، مؤسسه دار الهجرة، 1409ق.
29. كلينى، محمّدبن يعقوب، الكافى، هشت جلد، چاپ چهارم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365ش.
30. مجلسى، محمّد باقر، بحارالانوار، 110 جلد، بيروت، موسسة الوفاء، 1404 ق.
31. محمدبن شهر آشوب مازندرانى، المناقب، قم، مؤسسه انتشارات علامه، 1379ق.
32. مصطفوى، حسن، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه ونشر كتاب، 1360 ش.
33. مفيد، محمدبن محمدبن النعمان، تصحيح الاعتقاد، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413ق.
34. مكارم شيرازى وديگران، ناصر، تفسير نمونه، چ چهلم، دارالكتب الاسلاميه، 1380ش.
35. موسوى اصفهانى، سيّد محمّد تقى، مكيال المكارم، ترجمه سيّد مهدى حائرى قزوينى، چاپ پنجم، دو جلد در يك جلد، تهران، دفتر تحقيقات وانتشارات بدر، 1379 ش.
36. نجاشى، احمدبن على بن احمد بن عباس(م450ق)، رجال نجاشى، دوجلد، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1407ق.
37. نعمانى، محمّد بن ابراهيم، الغيبة، تهران، مکتبة الصدوق، 1397 ق.
38. نورى، ميرزا حسين، نجم الثاقب، چاپ2، قم، انتشارات مسجد جمكران، 1377ش.
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(1) بيشتر اهل سنت با ارائه تعريفى نادرست براى بداء ـ كه مستلزم جهل، تغيير وتبدل در خداوند مى شود ـ ونسبت دادن آن به شيعه، آن را غير جايز دانسته اند در حالى كه هيچ يك از بزرگان شيعه اين گونه بداء را به خداوند نسبت نداده اند. (نك: جصاص، 1415: ج1، ص651؛ ابو ليث سمرقندى، بى تا: ج1، ص109؛ ابن اثير، 1364: ج1، ص 109؛ ثعالبى، 1418: ج1، ص 101.
(2) تشريح وتفصيل اين مطلب در كتاب هاى كلامى وتفسيرى به طور مفصل آمده است واز محلّ بحث اين مقال نيز خارج است؛ لذا به طور خلاصه به اين مطلب بر اساس استفاده از اخبار وسخنان دانشمندان اشاره مى كنيم.
(3) (... كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فى شَأْنٍ) (الرحمن، 29).
(4) (وَقالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ...) (مائده، 64).
(5) (انَّ اللَّهَ لا يُغَيّرُ ما بِقَومٍ حَتّى يُغَيّروا ما بِانفُسِهِم) (رعد، 11).
(6) نك: سيد محمد مرتضوى، (ظهور حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در انتخاب ماست)، مشرق موعود، ش11، 1388، ص139.
(7) مانند آيه 11 سوره رعد.
(8) محمّد بن منصور صيقل از پدر خود روايت كرده كه گويد: (بر امام باقر عليه السلام وارد شدم وجماعتى نزد وبودند پس در آن ميان كه ما با يك ديگر سخن مى گفتيم وآن حضرت روى به يكى از ياران خود داشت، ناگاه رو به ما كرده فرمود: شما در مورد چه چيز سخن مى گوئيد؟ هيهات! هيهات! آنچه گردن هاى خود را به سويش مى كشيد (منتظر آن هستيد) واقع نخواهد شد تا اينكه پاكسازى شويد، (هيهات) وآنچه گردن هاى خويش را به سوى آن مى كشيد واقع نمى گردد تا اينكه باز شناخته واز يك ديگر جدا شويد وآنچه گردن هاى خود را به سويش مى كشيد واقع نخواهد شد تا اين كه غربال شويد، وآنچه گردن هاى خويش را به جانب آن مى كشيد واقع نخواهد شد مگر پس از نوميدى، وآنچه به جانبش گردن هاى خود را مى كشيد واقع نخواهد شد تا كسى كه اهل نگون بختى است به سيه روزى، وآنكه اهل سعادت است به نيكبختى رسد. نعمانى، 1397: ص209، ح16؛ ونيز از رسول گرامى صلى الله عليه وآله نقل است كه فرمود: مهدى اين امت از نسل حسين است آن هنگام كه دنيا گرفتار هرج ومرج وفتنه هاى فراوان گرديد وراه ها بسته شد... ، حمويني: ج2، ح403؛ سليمان بن خالد گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم فرمود: پيش تر از قائم دو مرگ خواهد بود يكى مرگ سرخ وديگرى مرگ سفيد... مرگ سفيد طاعون است (شيخ صدوق، 1395، ج2، ص655، ح27).
(9) دليل هايى بر نامشخص بودن زمان ظهور بيان شده است كه از جمله آنها روايتى است كه از امام باقر عليه السلام وامام رضا عليه السلام نقل شده است. نك: خزاز قمى، 1401: ص250، شيخ صدوق، 1395: ج2، ص372، ح6.
(10) إنه يحتمل أن يكون المراد بالبداء فى المحتوم البداء فى خصوصياته لا فى أصل وقوعه كخروج السفيانى قبل ذهاب بنى العباس ونحو ذلك (مجلسى، همان: ج 52، ص251).
(11) (وَإِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيا)؛ وهيچ كس از شما نيست مگر (اينكه) در آن وارد مى گردد. اين (امر) همواره بر پروردگارت حكمى قطعى است (مريم، 71).
(12) الحتم: الواجب المعزوم عليه... وتحتم وجب وجوبا لا يمكن إسقاطه. ومنه الأمر المحتوم؛ (طريحى، 1415: ج 6، ص 32).
(13) الحَتْم: القضاء المقدّر؛ (راغب اصفهانى، 1404: ص 218).
(14) الحَتْمُ: اللازم الواجب الذى لا بد من فعله؛ (ابن منظور، 1997: ج 12، ص 113).
(15) الحتم: إيجاب القضاء؛ (فراهيدى، 1409: ج 3، ص 195).