(۱۴۱) پژوهشى درباره ى مسأله ى سرداب
پژوهشى درباره ى مسأله ى سرداب(1)
مترجم: ماندنى مواساتيان
چكيده:
سرداب سامرّا، بخشى از خانه ى مسكونى امام هادى وامام عسكرى عليهما السلام است كه زادگاه امام مهدى عليه السلام نيز بوده وحضرتش سنين كودكى را در آن گذرانده اند وسه امام معصوم در اين محلّ نماز گزارده اند. اين مكان نورانى در نظر شيعه، ارج واحترام خاصّى داشته ودارد. برخى از دانشمندان اهل تسنّن در قرن هفتم هجرى وپس از آن به شيعه نسبت دادند كه به عقيده ى آنان، امام مهدى عليه السلام در سرداب پنهان شده وشيعيان، هر روز اسب هاى خود را بر درِ سرداب مى برند وحضرتش را به خروج از آن فرا مى خوانند. نويسنده ى مقاله كه از دانشمندان معاصر نجف است ضمن ريشه يابى اين نسبت، به سخنان مورّخان مشهور اهل تسنن اشاره مى كند، مانند: ياقوت حموى، ابن اثير، ابن خلّكان، قزوينى، ابن تيميه، ابن قيم جوزيه، صفى الدّين حنبلى، ابن بطوطه، قرمانى دمشقى. اينان، در قرن هفتم وپس از آن بوده اند، امّا در كلام مورّخان وجغرافى دانان ديگر اهل تسنن كه قبل از قرن هفتم زيسته اند مانند: ابن حوقل، بشّارى مقدسى، ابن جبير چنين كلامى نمى بينيم. نخستين پاسخ به اين نسبت در ميان عالمان شيعه را نيز در كلام اربلى در قرن هفتم مى بينيم. محدّث نورى نيز در قرن 14، مفصّلاً به اين نسبت پاسخ داده است. نويسنده در ضمن گفتار خود، به تاريخ بازسازى سرداب سامرا به دست خليفه ى عبّاسى الناصر لدين اللّه، در سال 606 هجرى قمرى نيز اشاره مى كند.
ديدگاه
جمعى از دانشمندان اهل تسنّن كه منكر مهدويت امام مهدى عليه السلام بوده اند، مطالبى درباره ى سرداب سامراء به شيعه نسبت داده اند. از جمله ابن قيم كه مى گويد:
آنان (شيعه) هر روز انتظار او را مى كشند. اسب هاى خود را بر درِ سرداب نگاه مى دارند وفرياد مى زنند كه حضرت مهدى عليه السلام به نزد آنان بيايد. آن ها فرياد مى زنند: (اخرج يا مولانا)، ولى با نوميدى بازمى گردند. اين است شيوه ى آن ها وشيوه ى او.
اين گونه سخنان را، جمعى از پيشينيان گفتند. وگروهى از افراد بعدى بر آن مطالبى افزودند، كه تمام آن ها تهمت وافترا است.
ابن قيم جوزيه كه او را (امام علاّمه) مى خوانند در اين سخن، از استادش ابن تيميه پيروى كرده كه پيش از او، درباره ى شيعه سخن گفته بود. ابن تيميه در كتاب منهاج السنة مى گويد:
از جمله حماقت هاى آن ها اين است كه چندين مكان مقدّس را براى امام منتظَر در نظر مى گيرند كه در آن ها انتظار او كشند، مانند سردابى كه در سامرّاء است كه مى پندارند او در آن چا پنهان شده است. محل هاى ديگرى نيز دارند. در اين گونه مكان ها، چارپايى استر يا اسب يا غير آن نگاه مى دارند، تا در زمان خروج بر آن سوار شود. آنان در آن مكان ها افرادى را مى گمارند كه در اوّل وآخر روز يا زمان هاى ديگر براى خروج او ندا كند: (يا مولانا اخرج). آنان شمشيرهاى خود را مى كشند، درحالى كه كسى نيست كه با آن ها بجنگد. در ميان آن افراد، كسانى هستند كه در زمان هاى نمازها ايستاده اند، ولى نماز نمى گزارند، مبادا حضرتش خروج كند، درحالى كه آن فرد در حال نماز باشد واز خدمت كردن به او در حال خروجش باز ماند. اينان در مكان هاى دور از حرم او هستند، مانند مدينة النّبى صلى الله عليه وآله وسلم، چه در دهه ى آخر ماه رمضان وچه در زمان هاى ديگر، كه رو به سوى مشرق مى آورند وبا صداى بلند فرياد مى زنند وخروج او را مى طلبند. روشن است كه اگر او موجود باشد وخداوند، او را به خروج امر كند، خروج مى كند، چه او را ندا كنند يا نكنند. واگر اذن به او داده نشده باشد، سخن آن ها را نمى پذيرد ووقتى خروج كند، خداوند او را تأييد مى كند ومركب وسوار وياور در اختيار او قرار مى دهد، بدون نياز به اين كه همواره فردى از انسان ها براى يارى او گمارده شود...(2)
علاوه بر ابن الجوزيه، جمعى ديگر نيز از ابن تيميه در اين سخن، تبعيت كرده اند. از جمله ذهبى در (المنتقى من منهاج الاعتدال). البتّه برخى، اين تهمت را به حدّ شياع رسانده اند وآيندگان، بر پايه هاى اوهام گذشتگان خانه هايى ساخته اند. مانند ابن خلدون، ابن بطوطه، قرمانى وغير آن ها كه افسانه ى مشهور را پرداخته اند.
از پديده هاى جالب، آن است كه اين گويندگان، به تمام شهرهاى شيعه نشين سر زده اند: ابن بطوطه، سرداب را مسجدى در حلّه دانسته، قرمانى سرداب را به بغداد منتقل كرده وديگران آن را در سامرّا دانسته اند. برخى ديگر از اين مقلّدان، محلّى خاص براى سرداب معين نكرده اند.
اين سخنان در حالى رواج مى يابد كه شيعه در اين شهرها زندگى مى كند واينان از فرهنگ شيعه آگاهى دارند، امّا نه اين سخنان در كتاب هايى كه دانشمندان شيه در مورد غيبت نوشته اند ديده مى شود ونه اين كارها در برنامه ى شبانه روزى آن ها جايى دارد.
شگفت اين كه برخى از اينان كه ادّعاى علم الحديث وتخصّص در ارزيابى ونقد احاديث دارند، همين مطالب را مى گويند، با اين كه خود سال ها در عراق با شيعيان زيسته وعالمان شيعه را ديده اند.
حقيقت مسأله ى سرداب
حقيقت مسأله ى سرداب، اين است كه سرداب، محلّى است كه در زمين حفر مى شود تا اهل خانه از شدّت گرماى تابستان به آن پناه ببرند، همان گونه كه امروز هم در شهرهاى مناطق گرم چنين مى كنند. سرداب سامرّا، قسمتى است از خانه ى امام هادى كه امام عسكرى وحضرت مهدى عليهم السلام نيز در آن مى زيسته اند. شرافت آن خانه وسرداب، به همين است كه محلّ نمازگزارى سه امام معصوم بوده كه اثرى از محراب ايشان هم چنان موجود است. اين بخش از خانه را، خليفه ى عبّاسى (الناصرلدين اللّه) تعمير كرد. اين نكته به تفصيل بيان خواهد شد، تا حقيقت اعتقاد اماميه ى اثناعشرى روشن گردد.
شيخ ذبيح اللّه محلاّتى در مورد تاريخ تعمير سرداب مى گويد:
سومين ساختمان، ساختمانِ پادشاه... احمدبن بويه.... معزّالدوله... در سال 337 بود. او قبّه را تعمير كرد. وبه امر او حوضى را كه در سرداب بود وآب در آن جريان داشت، با خاك پر كردند.(3)
محلاّتى هم چنين مى نويسد: هفتمين ساختمان، به دست خليفه ى ناصر عبّاسى بود... مرحوم علاّمه شيخ محمّد سماوى در ارجوزه ى (وشايح السراء) (در تاريخ سامراء) به اشاره به اين رويداد كه در سال 606 بوده مى نويسد:
ثمّ اتاها الناصر العبّاسى بفيض جود وضرام باس
محلاّتى، پس از آن، در مورد بناى سرداب غيبت مى نويسد:
شهرت يافتن اين سرداب به سرداب غيبت، بدان معنى نيست كه امام عصر عليه السلام در آن غايب شده است، چنان كه برخى از افراد جاهل نسبت به تاريخ پنداشته اند، بلكه به اين دليل است كه اين مكان، محلّ زندگى وعبادت سه امام معصوم عليهم السلام بوده وجمعى از نيكان در همين مكان به شرف لقاى حضرت مهدى عليه السلام رسيده اند. از همين رو، در زمره ى بقعه هاى متبرّك به شمار مى آيد...(4)
محلاّتى، سپس دگرگونى هاى ساختمان سرداب وتعميرات آن را باز مى گويد، كه اكنون در صدد بيان آن نيستيم.
محدّث بزرگوار، ميرزا حسين نورى طبرسى نيز در كتاب خود (كشف الاستار عن وجه الغائب عن الابصار)(5)، ساختمان سرداب به دست ناصر عبّاسى را باز مى گويد. محدّث نورى، به عنوان نوزدهمين شخصيت غير شيعه كه ميلاد ووجود امام عصر عليه السلام را باور دارد، از خليفه ناصر سخن مى آورد ومى گويد:
الناصرلدين اللّه احمد، فرزند المستضيء بنوراللّه خليفه ى عبّاسى، به تعمير سرداب شريف امر كرد وصفّه اى را كه مشبّك ها در آن است، از چوب ساج قرار داد، كه اين نوشته هنوز بر آن موجود است:
(بسم اللّه الرحمان الرّحيم. قل لا أسألكم عليه اجرا إلاّ المودّة فى القربى. ومن يقترف حسنة نزد فيها حسنا إنّ اللّه غفور شكور. هذا ما امر بعمله سيدنا ومولانا الإمام المفترض الطّاعة على جميع الأنام ابوالعبّاس احمد الناصر لدين اللّه، اميرالمؤمنين وخليفة ربّ العالمين، الّذى طبّق البلاد إحسانه وعدله، وعمّ البلاد رأفته وفضله، قرّب اللّه أوامره الشّريف باستمرار النجح والنشر، وناطها بالتأييد والنصر، وجعل لأيامه المخلّدة حدّا لا يكبو جواده، ولآرائه الممجّدة سعدا لايخبو زناده، فى عزّ تخضع له الأقدار، فيطيعه عوامها وملك خشع له الملوك فيملكه نواصيها، يتولّى المملوك معدبن الحسين بن معد الموسوى، الّذى يرجو الحياة فى ايامه المخلّدة، ويتمنّى إنفاق عمره فى الدّعاء لدولته المؤبدة، استحباب اللّه ادعيته، وبلّغه فى ايامه الشريفة أمنيته، من سنة ستّ وستّمائة الهلالية، وحسبنا اللّه ونعم الوكيل، وصلّى اللّه على سيدنا محمّد خاتم النّبيين وعلى آله الطّاهرين وعترته وسلّم تسليما).
وبر چوب ساج داخل صفّه بر ديوار، نام چهارده معصوم عليهم السلام را چنين نقش كرده اند:
(بسم اللّه الرّحمان الرّحيم. محمّد رسول اللّه، اميرالمؤمنين على ولى اللّه، فاطمة، الحسن بن على، الحسين بن على، على بن الحسين، محمّدبن على، جعفربن محمّد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمّدبن على، على بن محمّد، الحسن بن على، القائم بالحق، هذا عمل على بن محمّد ولى آل محمّد رحمه اللّه).
محدث نورى مى افزايد:
در نظر خليفه ناصر، انتساب سرداب به حضرت مهدى عليه السلام، از آن رو بود كه سرداب، محلّ ولادت يا موضع آغاز غيبت يا جايگاه بروز كرامات از حضرتش بود، نه محلّ اقامت آن جناب در دوره ى غيبت، چنان كه برخى از افراد ناآگاه نسبت به عقيده ى اماميه، چنين نسبتى به شيعه داده اند، در حالى كه در هيچ يك از كتاب هاى قديم وجديد شيعه، چنين مطلبى گفته نشده است. اگر ناصر چنان عقيده اى نداشت، هرگز به عمارت وتزيين سرداب امر نمى كرد. واگر ديدگاه هاى دانشمندان معاصر او بر نفى وجود حضرت مهدى عليه السلام يا عدم ولادت حضرتش مورد اتّفاق بود، اقدام او به اين كار، به حسب عادت، دشوار يا محال بود. پس ناگزير، در ميان دانشمندان اهل تسنّن، كسانى بودند كه عقيده اى موافق با او داشتند، كه در صفحات پيشين بدان ها اشارت رفت.(6) واثبات همين نكته، خواسته ى ما از تأليف اين كتاب (كشف الاستار) است. ما، ناصر را در زمره ى اين دانشمندان ياد كرديم، از آن رو كه در ميان ديگر خلفاى عبّاسى، به فضل وعلم، امتياز داشت ودر زمره ى محدّثان اهل تسنّن جاى دارد، چنان كه ابن سكينه، ابن اخضر، ابن نجّار ودامغانى از او روايت حديث كرده اند). (كشف الاستار، ص 42)
بررسى تاريخى: سير تاريخى نسبت سرداب در قرن هفتم
در اين جا بايد درنگى از سر تأمّل وپژوهش داشته باشيم، درباره ى منشأ وتاريخچه ى نسبت دادن اين عقيده به شيعه.
پندارهايى در اين زمينه هست كه به شيعه نسبت مى دهند، از جمله اين كه:
غيبت امام مهدى عليه السلام در اين مكان است ومادرش در آن جا بدو مى نگرد.
حضرتش در دوره ى غيبت، در سرداب زندگى مى كند.
خروج آن حضرت، از سرداب خواهد بود.
دانشمندان شيعه هيچ گاه چنين مطالبى در كتاب ها يا بيانات خود نياورده اند بلكه به انكار آن پرداخته اند. با اين همه، اين مطالب، پيوسته به شيعه نسبت داده مى شود.
وقتى در اين نسبت ها پژوهش كنيم، اخبار آن را متناقض مى يابيم، چرا كه سرداب در خانه ى امام عليه السلام در سامرّا قرار دارد ودر سال 265، از سلطه وپيامدهاى آن خارج شده است، امّا نخستين كسى كه اين نسبت را به شيعه داده، تا آن جا كه پژوهش نگارنده نشان مى دهد ياقوت حموى (متوفى 626) است. او در كتاب معجم البلدان ذيل (سامراء) بعد از ذكر درجه وخط عرضى وطولى آن مى نويسد:
در اين شهر، سرداب معروف در مسجد (حرم) آن قرار داد كه شيعه مى پندارد مهدى آن ها از اين شهر خروج مى كند.
ياقوت حموى مى افزايد:
سامراء ويران شد ودر آن فقط محلّ حرمى به جاى ماند كه سرداب قائم مهدى به گمان شيعه در آن است.(7)
مضمون اين مطلب را در كلام ابن اثير (متوفى 630) مى يابيم كه با ياقوت، معاصر بود. او در ضمن حوادث سال 260 مى نويسد:
در اين سال، ابومحمّد علوى عسكرى درگذشت.... واو پدر محمّد است كه اماميه، در سرداب سامراء انتظارش را مى كشند.(8)
حدود نيم قرن بعد، بار ديگر در اين مورد سخنى مى بينيم. اين بار، از ابن خلّكان (متوفّى 680)، كه در ضمن شرح حال امام مهدى عليه السلام مى نويسد:
او همان است كه به عقيده ى شيعه، منتظَر وقائم ومهدى است. ودر نظر آن ها اهل سرداب است كه در اين مورد، سخن ها دارند. آن ها در آخرالزّمان، ظهور او را از سرداب سامراء انتظار مى كشند. وى در روز جمعه نيمه ى شعبان سال 255 به دنيا آمد. هنگام وفات پدرش(9) پنج سال داشت. نام مادرش خمط يا به قولى: نرجس بود. شيعه عقيده دارد كه او در سردابِ خانه ى پدرش وارد شد، درحالى كه مادرش به او مى نگرد. آن گاه از آن بيرون نيامد. واين در سال 265 بود كه او نُه سال داشت.
ابن خلّكان، از ابن ارزق در تاريخ ميافارقين نقل مى كند كه:
امام مهدى عليه السلام در روز 19 ربيع الأوّل 258 متولّد شد. برخى گفته اند: تولّد او در هشتم شعبان 256 بود كه اين قول، صحيح تر است. وى در هنگام ورود به سرداب، چهارسال يا به قولى: پنج سال داشت. نيز گفته اند: در سال 275 در سنّ هفده سالگى وارد سرداب شد. وخدا مى داند كه پس از آن چه شد. به هر حال، خداى بر او رحمت آورد.(10)
در پاسخ مى گوييم: قبل از ياقوت وابن اثير وابن خلّكان كه همه در قرن هفتم هجرى مى زيستند خبر سرداب كجا بود؟ وچرا هيچ كس قبل از اينان، چنين نسبتى به شيعه نداده بود؟
پس از اينان، زكريابن محمّدبن محمود قزوينى (متوفّى 684) با سخن خود، شگفتى آفريده است. او مى گويد:
در مسجد سامراء، سرداب معروف قرار دارد كه شيعه مى پندارد مهدى آن ها از آن جا خروج مى كند، زيرا به نظر آن ها محمّدبن حسن وارد آن شده است. بر درِ اين سرداب، اسبى زردرنگ بود، با زين وافسار زرّين. تا اين كه سلطان سنجربن ملك شاه سلجوقى در زمان سلطنت خود، روز جمعه اى به نماز آمد. پرسيد: اين اسب در اين جا چه مى كند؟ گفتند: براى اين است كه بهترين مردم در هنگام خروج سوار آن شود. گفت: كسى بهتر از من نيست كه خروج كرده باشد. آن گاه سوار آن شد. آن گاه پنداشتند كه آن اسب، بركت نداشت، چرا كه تركانِ غز بر سلاجقه غلبه كردند وسلطنت آنان از دست رفت.(11)
اين نويسنده نيز دليلى بر سخنان خود نمى آورد. از او مى پرسيم:
1 به چه دليل، عقيده ى خروج مهدى از سرداب را به شيعه نسبت مى دهيد؟
2 به چه دليل، عقيده ى ورود فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام پس از غيبت را به شيعه نسبت مى دهيد؟
3 ميان قزوينى (متوفى 682) وسلطان سنجر (متوفى 552) فاصله ى زمانى 130 سال وجود دارد. چه كسى اين مطلب را به قزوينى گفته است؟ منبع او در نقل اين سخن چيست؟ آيا اين اسب، خوردن وآشاميدن ودفع فضولات نداشت؟ به گفته ابن اثير(12)، سلطان سنجر در سال 552 درگذشته است. اسب از چه زمانى در آن جا بوده است؟
4 خليفه كه روز جمعه به نماز جمعه رفته بود در مقابل حرم سامرا چه مى كرد؟ مسجد جامع شهر كه نماز جمعه در آن برپا مى شد، مسجدى مشهور است كه مأذنه ى آن به نام ملويه شهرت دارد وبين
آن تا سرداب، چندين كيلومتر فاصله است. محل نماز كجا ومحل اسب، كجا؟
در قرن هشتم
اين سخنان در قرن هشتم به گونه اى ديگر ادامه يافت. ابن تيميه (متوفى 728) در كتاب خود منهاج السنة، مطالبى آورده بود كه قبلاً نقل شد. او، علاوه بر سرداب سامراء، مكان هاى مقدّس ديگر را نيز افزود وبه جاى اسب قزوينى، از چارپايى نام برد، استر يا اسب يا غير آن. هم چنين دهه ى آخر ماه رمضان ومدينه را افزود.
شاگردان ايشان مانند ابن قيم جوزيه، ذهبى، ابوالفداء وابن كثير نيز هم چنان نقل مطالب را بدون تحقيق وبررسى از صحت وسقم آن ادامه دادند.
در همين سده، صفى الدّين عبدالمؤمن بن عبدالحق بغدادى حنبلى (متوفى 739) در كتاب مراصد الاطلاع كه مختصر معجم البلدان ياقوت حموى است نوشت:
سامراء، اخبار زيادى دارد. آن چه از آن تاكنون باقى است، محلّى است به نام عسكر، كه على بن محمّدبن على بن موسى بن جعفر وفرزندش حسن بن على از آن جا بودند. اينان معسكر بودند(13)، چرا كه در محله ى (عسكر) زندگى مى كردند، كه نسبت به آن مى برند ودر آن جا دفن شدند. مدفن آن ها، مكان مقدسّى است كه زيارتش مى كنند ودر آن، سردابى است كه به گمان رافضه، فرزند حسن بن على به نام محمّد، در سن كودكى در آن غيبت گزيد. آنان تا امروز، انتظار او را مى كشند.(14)
اگر اين مختصر را با اصل آن كه قبلاً نقل شد مقايسه كنيم، افزايش ها وحاشيه هايى بر اصل مى يابيم.
نويسندگان قرن هشتم هم چنان پيش آمدند تا به ابن بطوطه مى رسيم. ابن بطوطه (متوفى 779)، در گزارش خود از شهر حلّه مى نويسد:
نزديك به بازار بزرگ اين شهر، مسجدى است كه بر در آن پوشش حريرى قرار دارد، وآن را (مشهد (حرم) صاحب الزّمان) مى نامند. از عادات آن ها اين است كه در هر شب، صد مرد حلّه با شمشيرهاى كشيده بيرون مى آيند، بعد از نماز عصر نزد امير مدينه مى روند واسب يا استر زين شده ى لجام دار از او مى گيرند، در برابر آن چارپا، بر طبل وشيپور وبوق ها مى زنند. پنجاه تن از آنان در جلو ونيم ديگر در پشت سر آنان مى روند. جمعى ديگر نيز در سمت راست وچپ چارپا، پياده مى روند. به (مشهد صاحب الزّمان) مى آيند، بر درِ آن مى ايستند ومى گويند: (اى صاحب الزّمان، به نام خدا خروج كن، كه فساد ظاهر شده وظلم فراوان است. اكنون زمان خروج توست كه خداوند به دست تو، حق را از باطل جدا كند.) آن ها پيوسته در همين حالت هستند، بوق وطبل مى زنند، تا نماز مغرب فرا مى رسد. آن گاه مى گويند: محمّدبن حسن در اين مسجد وارد ودر آن غايب شده است، امّا به زودى خروج مى كند واو به نظر شيعه امام منتظَر است.(15)
در پاسخ مى گوييم: شهر حلّه در آن زمان، شاهد دانشمندان بزرگ شيعه بود، مانند فاضل مقداد سيورى (متوفى 826)، ابن فهد حلّى (متوفى 841) ومانند آن ها. آيا اينان در كتاب هاى خود، چنين آيين هايى را آورده اند؟ چگونه مى توان پذيرفت كه چنين كارهاى خلاف عقل، از شيعيان سر بزند واين دانشمندان سكوت كنند؟ به احتمال قوى، آن چه ابن بطوطه آورده، مربوط به ظهور ابى صالح مهدى در حلّه در ماه رمضان سال 683 در ايام صدارت صفى الدّين بن حمزة بن محاسن عكرشى بوده، كه جمعى از مردم ساده لوح را فريفت وابن فوطى در كتاب (الحوادث الجامعة) در ضمن گزارش آن مى نويسد:
ابوصالح وگروهى از يارانش را كشتند وسر بريدند وسرهاى آن ها را به بغداد بردند ودر آن جا آويزان كردند. (الحوادث الجامعة / 440)(16)
كركوش، در كتاب تاريخ الحلة، از اين مدرسه نام نبرده است. من در حاشيه ى نسخه ى خودم از (تاريخ الحلة) (ج 1 / 96 در حاشيه ى كلام ابن بطوطة)، اين مطلب را يادآور شده ام. به هر حال، به آن چه ابن بطوطة در مورد حلّه گفته، در كلام ديگران دست نيافتم. واين دليلى است بر ضعف خبر، كه اگر چنين بود، شهرت مى يافت.
در قرن يازدهم
در اين سده، ابوالعبّاس احمدبن يوسف بن احمد دمشقى مشهور به (قرمانى) (متوفى 1019)، سرداب را به بغداد منتقل كرد! قرمانى چنين مى نويسد:
فصل يازدهم در ذكر خلف صالح امام ابى القاسم محمّدبن الحسن العسكرى رضى اللّه عنه، كه در زمان وفات پدرش پنج ساله بود.... شيعه در بغداد عادت داشتند كه در هر روز جمعه، اسبى بر در سرداب ببرند ومهدى را فرا خوانند. آنان، بدين گونه بودند تا وقتى كه سلطان سليمان خان عثمانى بر بغداد مسلّط شد واين عادت را لغو كرد). (اخبار الدول وآثار الاول / 117، چاپ سنگى، بغداد).
سامراء در نظر مورّخان قبل از ياقوت حموى
اشاره كرديم كه تا قبل از ياقوت حموى، هيچ تاريخ نگارى را سراغ نداريم كه به شيعه، چنان نسبتى داده باشد. اينك براى نمونه، به برخى از نصوص تاريخى قرون گذشته اشاره مى شود:
ابن حوقل (متوفّى بعد از 367 يا 380) گويد:
شهر سرّ من رآى در اين زمان، به اختلال افتاده وزمين هاى آن تباه شده، اهالى هر ناحيه ى آن در محلّى كه به عنوان مسجد جامع دارند، گرد مى آيند وحاكم وناظر در امور خود دارند.(17)
بشّارى مقدسى (متوفى حدود 380) مى نويسد:
سامراء.... اكنون ويران شده، تا آن جا كه شخصى دو وسه ميل راه مى پيمايد وساختمانى نمى بيند.
وى مى افزايد: متوكل، در آن جا كعبه اى ساخته وبراى آن طوافى قرار داده، منى وعرفات در آن جا گذاشته كه اميران وحاكمان آن منطقه را كه همراهش بودند، فريفته است. آنان در طلب حجّ بودند ومى ترسيدند كه به آن نرسند. هنگامى كه اين شهر ويرانه شد به گونه اى كه بيان شد نام آن از (سرّ من رآى) به (ساء من رآى) تغيير يافت، كه به اختصار سامرّاء ناميده شد.(18)
سامرّا همين گونه ويرانه بود، تا زمانى كه ابن جبير (متوفى 614) از آن جا گذشت.
وى مى گويد:
سرّ من رآى، امروز، عبرتى است براى هر كسى كه آن را مى بيند. كجاست معتصم وواثق ومتوكل آن؟ شهرى بزرگ كه ويرانى بر آن مستولى شده مگر برخى از مناطق آن كه فعلاً آباد است. ومسعودى در وصف آن سخن گفته است... .(19)
خلاصه ى مباحث گذشته
از مباحث گذشته نتيجه مى گيريم كه:
ياقوت حموى (متوفى 626) نخستين كسى بود كه در مورد سرداب سامراء، سخنانى بى دليل به شيعه نسبت داد. پس از او، به ترتيب: ابن اثير (متوفى 630)، ابن خلّكان (متوفى 681)، زكريا قزوينى (م 682)، ابن تيميه (م 728)، ابن قيم جوزى (م 751)، ذهبى (م 748)، ابن كثير (م 774) چنين سخنانى گفتند. پس از آنان، ابن حجر مكى (م 974) در كتاب خود (الصواعق المحرقة / 100، طبع ميمنية)، قرمانى (م 1019) در تاريخ خود / 117، سويدى (متوفى 1244 يا 1246) در سبائك الذهب / 78 طبع سنگى بغداد، همين گونه سخن گفتند.
پيش تر اشاره شد كه عالمان شيعه، اعلام داشتند كه اين نسبت، افترايى بيش نيست. به نظر مى رسد كه نخستين كسى كه به اين نسبت پاسخ داده، على بن عيسى اربلى (متوفّى 687) باشد(20) كه در كتاب كشف الغمّه مى گويد:
كسانى كه به وجود امام مهدى عليه السلام عقيده دارند، نگفته اند ونمى گويند كه او در سرداب است، بلكه به عقيده ى آن ها، حضرتش وجود دارد ودر نقاط مختلف زمين سير مى كند.(21)
هم چنين محدّث نورى (متوفى 1320) در كتاب كشف الاستار در پاسخ به اين نسبت مى گويد:
اين است كتاب هاى اماميه، از پيشينيان تا متأخّران، دانشمندان بزرگ وكوچك آن ها، طولانى يا مختصر، عربى يا غير عربى. اين كتاب ها همه موجود است وبيشتر آن ها چاپ شده ودر دسترس قرار دارد. به ما خبر دهيد كه در كدام كتاب چنين مطلبى را يافته ايد كه حضرتش از سرداب خروج مى كند؟ ما، هرچه تحقيق وبررسى كرديم، درمورد سرداب، سخنى در احاديث نيافتيم، مگر در يك مورد خاصّ كه به آن اشاره كرديم، چه رسد به اين كه برج طلوع اين بدر تابان باشد، بلكه آن چه از احاديث فراوان ومعتبر وارده از ائمّه ى اطهار عليهم السلام برمى آيد، اين است كه اين بدر منير، از همان مَطلعى طلوع مى كند كه خورشيد فروزان جدّ بزرگوارش صلى الله عليه وآله وسلم طلوع كرد، يعنى مكه ى مكرمه.
محدّث نورى پس از نقل چند حديث در اين موضوع، مى افزايد:
احاديث در اين زمينه، فزون از حدّ شمار است. احاديث مربوط به اين موضوع، هيچ مُعارضى ندارد ودر كلام هيچ يك از عالمان شيعه، خلاف اين مطلب نمى توان يافت. ما، از اين افتراء به خدا شكوه مى بريم، كه محلّ عرض شكوى، حضرت اوست.(22)
لامارتن شاعر فرانسوى در سفر خود به جبل لبنان مى گويد كه در روستاى (جون)، استير ستانوب، برادرزاده ى وزير مشهور انگليسى را ديده كه همواره اسبى زين كرده آماده داشته تا حضرت مسيح در هنگام رجعت بر آن سوار شود. (حاضرالعالم الاسلامى 2 / 195)
مؤلّف مى افزايد: آيا از اين راوى كه مسيحى است مسخره اى نسبت به اين رفتارها كه از ديگر مسيحيان سرزده مى بينيد؟ بجاست كه اين برخوردها، با برخوردهاى يادشده در متن مقاله، مقايسه شود.
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(1) متن اصلى اين مقاله، تحت عنوان (فرية السرداب) در نشريه ى عربى زبان (الانتظار) (سال اوّل شماره ى 2، شعبان 1426) / 18 27 منتشر شده است. اين نشريه از انتشارات مركز الدراسات التخصّصية فى الإمام المهدى عليه السلام در نجف اشرف است.
(2) منهاج السنّة 1 / 12، طبع بولاق، سال 1321 قمرى وص 28، طبع محمّد رشاد سالم.
(3) مآثر الكبرى فى تاريخ سامراء 1/ 246، طبع حيدريه.
(4) مآثر الكبرى 1 / 285.
(5) اين كتاب، در پاسخ قصيده اى است كه از بغداد به دست علماى نجف رسيد. اين قصيده كه به قصيده ى بغداديه شهرت دارد با اين بيت آغاز مى شود: أيا علماء العصر من لهم خبرُ بكل دقيق حار من دونه الفِكرُ جمعى از دانشمندانِ آن دوره، پاسخ منظوم به اين قصيده دادند، از جمله شيخ محمّد جواد بلاغى، سيد محسن امين وشيخ محمّد حسين كاشف الغطاء. پاسخ كاشف الغطاء را مى توان بيانِ منظومِ مطالب استادش محدّث نورى در كتاب كشف الاستار دانست، كه به ضميمه ى آن كتاب در سال 1318 قمرى چاپ شده است.
(6) محدّث نورى در كتاب كشف الاستار، برخى از دانشمندان اهل تسنّن را كه ولادت حضرت مهدى عليه السلام را يادآور شده اند، نام مى برد. اين جمله، اشاره به آن موارد است.
(7) معجم البلدان،ذيل"سامراء"
(8) الكامل فى التّاريخ، وقايع سال 260.
(9) ابن خلّكان، شرح حالى كوتاه از امام حسن عسكرى عليه السلام نيز آورده است.
(10) وفيات الأعيان 4 / 562، تحقيق: احسان عبّاس.
(11) آثارالبلاد وأخبار العباد / 386.
(12) الكامل 11 / 12، طبع بولاق.
(13) صحيح اين بود كه به جاى اين كلمه، مى گفت: عسكرى.
(14) مراصدالإطلاع / 685، تحقيق بجاوى.
(15) رحلة ابن بطوطة، ذيل شهر (حلّه).
(16) بعيد نمى دانم كه مسجد مورد اشاره، (مقام صاحب الزّمان) باشد كه امير قبطانى هاى مصر، سيد على رييس در سال 961 از آن ديدار كرده است (تاريخ الحلة 1 / 115، كركوش) در اين محل، مدرسه اى به نام (مدرسة صاحب الزّمان) بوده كه اكنون اثرى از آن نيست. امّا جعفربن محمّد وحسين بن محمّد، هر كدام يك مجلد از كتاب قواعدالاحكام علاّمه حلّى را به خط خود نوشته وتصحيح كرده اند، بر اساس نسخه ى صحيحى كه در مدرسه ى صاحب الزّمان در حلّه وجود داشته است. اين نسخه، اكنون در كتاب خانه ى غرب (كتاب خانه ى آخوند ملاّعلى همدانى) در همدان به شماره ى 927 موجود است. هم چنين نسخه اى از مختصر النافع محقّق حلّى در روز پنج شنبه 16 ربيع الاوّل سال 957 در مدرسه ى صاحب الزّمان حلّه كتابت شده، كه اين نسخه در كتاب خانه ى شخصى عبدالمجيد مولوى در خراسان موجود است.
(17) صورة الأرض 1 / 243.
(18) احسن التقاسيم/ 122، طبع ليدن.
(19) رحلة ابن جبير/ 210، طبع اروپا.
(20) اين تاريخ، كلام مؤلّف بزرگوار را تأييد مى كند كه پيش از سال 626، چنين نسبتى به شيعه وجود نداشته است. (مترجم)
(21) كشف الغمّه 3 / 283.
(22) كشف الاستار / 179، چاپ سنگى 1318 قمرى. به عنوان مكمّل مطالب، به برخورد مسيحيان با مشاهد مشرّفه ى خودشان اشاره مى شود. امير شكيب ارسلان، از هوادت فرانسوى صاحب تاريخ العرب نقل مى كند كه ارتش انگليس به بيت المقدس وارد شد. ودر محلّى كه گفته مى شد ظهور حضرت عيسى از آن جاست، ايستادند وهر بامداد، طبل مى زدند، در انتظار بازگشت حضرتش وشنيدم كه يك بانوى انگليسى، هر روز به قدس مى آمد وچاى آماده مى كرد، به اميد اين كه از حضرت مسيح در زمان بازگشت خود، پذيرايى كند.