(۱۸۰) مهدى منتظر در نهج البلاغه
مهدى منتظر در نهج البلاغه
مهدى فقيه ايمانى
حكمت 147 نهج البلاغه
اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجه، اما ظاهرا مشهورا. او خائفا مغمور الئلاتبطل حجج الله وبيناته وكم ذا واين اولئك؟ اولئك والله الاقلون عددا والاعظمون عندالله قدرا يحفظ الله بهم حججه وبيناته، حتى يودعوها نظر ائهم، ويزرعوها فى قلوب اشباههم، هجم بهم العلم على حقيقه البصيره، باشروا روح اليقين، واستلانوا ما استعوره المترفون، وانسوا بما استوحش منه الجاهلون، وصحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلى، اولئك خلفاء الله فى ارضه، والدعاه الى دينه، آه آه شوقا الى رويتهم!. انصرف يا كميل اذا شئت.
بار خدايا چنين است هرگز زمين- بلطف تو- از كسى كه با حجت ودليل بامر حق قيام كند ودين خدا را بر پا دارد خالى نخواهد ماند.
خواه ظاهر باشد وآشكارا (مثل امامان يازده گانه معصوم) خواه در حال ترس وپنهانى، تا دلائل الهى ومشعلهاى فروزان او از بين نرود وآنها چند نفر وكجايند؟؟ آنان بخدا سوگند تعدادشان اندك، اما از حيث مقام ومنزلت نزد خدا بسى بزرگ وارجمندند.
خداوند بوسيله آنان حجت ها ودلائل روشنش را پاسدارى مى كند، تا بكسانى همانند خود بسپارند وبذر آن را در دلهاى افرادى چون خودشان بيفشانند.
علم ودانش با حقيقتى آشكار بدانها روى آورده وآنها روح يقين را با نهادى آماده وپاك لمس نموده، آنچه دنيا پرستان هوس باز دشوار وناهموار شمرند آنها براى خويش آسان وگوارا دانند وهر چه را ابلهان از آن هراسان باشند بدان انس گيرند.
دنيا را با تن هائى همراهى كرده اند كه ارواحشان بجهان بالا پيوسته است، آنها در زمين خلفاى الهى اند ودعوت كنندگان بدينش. آه آه بسى مشتاق وآرزومند ديدارشان هستم، اى كيمل هم اكنون اگر مى خواهى باز گرد.
اين فراز از سخن امام اميرالمومنين (ع) تحت شماره 147 كلمات نهج البلاغه ذكر شده وعده اى از اعلام ادب وتاريخ وحديث از اهل تسنن نيز آن را آورده اند.(1)
ابن ابى الحديد همچون بسيارى از شارحان نهج البلاغه (با توجه به جمله هاى (قائم لله بحجه) و(خلفاء الله فى ارضه) و(الدعاه الى دينه) وديگر جملات وقرائن مندرجه در اين فراز از كلام امام كه جز بر پيامبر وامامان معصوم بعد از او بر هيچ مقام وشخصيتى منطبق نمى شود).
نتوانسته است دلالت اين قسمت از سخن آن بزرگوار را بر عقيده شيعه- در مورد امامت وخلافت علنى يازده امام معصوم وامامت وخلافت توام با غيبت امام دوازدهم حضرت مهدى (ع)- انكار نمايد ونوشته است:
(اين جمله به اعتراف صريح امام نسبت به مذهب اماميه نزديك است).(2) لكن بر اساس عقيده شخصى اش (انكار تولد حضرت مهدى عليه السلام) در جا زده ومى گويد: جز آنكه اصحاب ما آن را حمل بر وجود ابدال مى نمايند كه اخبار نبوى درباره آنان وارد گرديده. واين همان پوشانيدن لباس باطل بر حق وبعكس است كه قرآن مجيد فرمايد:
(ولا تلبسوا الحق بالباطل وتكتموا الحق وانتم تعلمون).(3)
ونيز فرمايد:
(لم تلبسون الحق بالباطل وتكتمون الحق وانتم تعلمون).(4)
حق را بباطل مپوشانيد وچرا حق را بباطل مى پوشانيد وآن را كتمان مى كنيد، در حالى كه مى دانيد حقيقت چيست وحق كدام است.
امام در اين فراز پر محتوى از كلام خود قبل از هر چيز توجه مسلمانان را بضرورت مسئله رهبرى در اسلام ونياز بى چون وچراى جامعه اسلامى بوجود امام واجد شرائط در هر عصر وزمانى معطوف داشته - ودر قالب راز ونياز، يا شاهد گرفتن خدا را بر گفتار خود در بيان يك حقيقت دينى - خاطر نشان مى كند كه:
نبايد صحنه زمين از كسى كه قائم بامر حق وبر پا دارنده آن باشد خالى بماند، چه در اين صورت حجت هاى الهى خلل ناپذير ونشانه هاى او باطل خواهد شد.
از آن پس امير مومنان (ع) به تشريح موقعيت امامان راستين ومقام رهبرى اسلام كه در وجود خود وفرزندان معصومش خلاصه گرديده مى پردازد ومجددا نظر مسلمانان را بدين نكته متوجه مى كند كه:
عهده دار مقام رهبرى ومسول زعامت بر مسلمانان يا از آزادى براى تصدى وانجام وظائف رهبرى - در جهت نشر علوم قرآن ترويج احكام اسلام، جوابگويى بمشكلات ومبارزه با فساد- برخوردار است (همچنانكه حضرتش با ده نفر از امامان ديگر هر يك تا حدى از اين آزادى برخوردار بودند (ويا بر اثر حاكميت زمامداران خود فروخته وستمگر ونامساعد بودن زمينه براى انجام وظيفه رهبرى - از ترس جان خود وشيعانش- در حالت ناشناسى - پنهانى بسر مى برد) همچنان كه امام دوازدهم حضرت مهدى با چنين موقعيتى روبرو ومبتلا گرديد).
آرى تا آنجا جو حاكم امام وشيعيانش را وادار به اختفاى از دشمن وتقيه كرد كه طبق احاديث مربوطه(5) شيعيان بخاطر مسائل امنيتى حتى از تصريح بنام امام دوازدهم ممنوع گرديده وبا رمز واشاره از حضرتش سخن مى گفتند.
ودر مرحله سوم امير مومنان بتعداد امامان اشاره نموده وبا اداء سوگند، كمى ومحدوديت آنها را اعلام وتاكيد فرموده است، آنچنان كه- با در نظر گرفتن احاديث وارده از ناحيه پيامبر درباره خلفاى اثنى عشر- تنها با ائمه دوازده گانه مورد قبول شيعه مى تواند منطبق گردد.
ودر مرحله چهارم امام (ع) پس از بر شمردن يك سلسله برتريها وويژه گيهاى معنوى اين گروه كه تنها در خور شان پيامبران وجانشينان آنها است فرمايد: اينان خلفاى خدا در زمين ودعوت كنندگان بدين او هستند.
اكنون در صورتى كه مى بينيم قرآن مجيد از پيامبران الهى همچون داود بعنوان خليفه خدا نام برده وگويد يا داودانا جعلناك فى الارض خليفه، فاحكم بين الناس بالعدل.(6)
بدين نكته متوجه خواهيم شد كه جز پيامبر وجانشين بر حق او كه نقش رهبرى وتعليم وتربيت مردم ر بعهده دارند كسى نمى تواند خليفه خدا در زمين باشد بنابر اين مقصود امير مومنان از اين عده خلفاء همان امامان راستين شيعه مى باشد كه مسوليت راهنمائى ورهبرى مسلمانان از طرف خدا وسيله پيامبرش به دوش آنها نهاده شده است.
واما خلفاى انتخابى مردم را (بفرض اينكه صد در صد با انتخاب صحيح وبى قلب وغش انجام شده باشد) نمى توان از آنان به خليفه خدا تعبير كرد وتنها بعنوان (خليفه مردم) مى توان از آنان نام ببريم.
لكن متاسفانه زمامداران اسلامى ومتصديان مقام خلافت كه از آغاز امر در برابر اهل بيت تشكيل جبهه دادند خليفه الله بودند (بدليل آنكه نصى بر خلافت هيچيك دركار نبود (ونه خليفه ى مسلمين) چون به آراء عمومى مراجعه نشده بود).
آرى همانطورى كه خود در بسيارى از انتخابات جهان ملاحظه مى كنيم كه قبل از رفتن مردم بپاى صندوقهاى راى، آنها را با آراء از پيش تهيه شده پر مى كنند، يا كار گردانان وآمار گران صندوقها هر كس را قرار است نامش را مى خوانند وموفقيتش را اعلام مى كنند وتنها بر اساس تبانى وتوطئه قبلى با گروهى انگشت شمار، پستها تقسيم مى شود.
خلافت اين افراد هم دست كمى از انتخابات اين چنين نداشته است.
مگر نه اين بود كه زمامدارى نخستين متصدى خلافت بعد از پيامبر بدون شركت ورضايت وموافقت بنى هاشم وشخصيتهاى صحابه وآنهائى كه به اصطلاح اهل تسنن اهل حل وعقد بودند انجام گرفت؟
وامير مومنان درين باره فرمود:
واعجبا اتكون الخلافه بالصحابه ولا تكون بالصحابه والقرابه؟؟
ونيز فرمايد:
فان كنت بالشورى ملكت امورهم * * * فكيف بهذا والمشيرون غيب؟
وان كنت بالقربى حججت خصيمهم * * * فغيرك اولى بالنبى واقرب(7)
ومگر جز اين بود كه عمر تنها با ميل شخص ابوبكر وقرار طرفينى روى كار آمد؟!
ومگر غير از اين بود كه شوراى خلافت از طرف عمر بعد از وى على را بر اثر تمرد از عمل به سيره شيخين از تصدى خلافت معزول ومموع ساخت، وعثمان بر اثر تعهد به عمل بر سيره شيخين روى كار آمد، واين نقشه اى بود كه عمر طراح آن بود وبدست يك يا دو نفر از شوراى شش نفرى اجرا وپياده شد.
وآيا زمامداران بنى اميه بنى مروان وبنى العباس با تهى دستى از تمام شرايط خلافت وانواع كمبودهاى عقيدتى واخلاقى چيزى جز وراثت پدرى وخانوادگي... يا تبانى وسازش با چند نفر حاشيه نشينان دربار خلافت وتعزيه گردانان حكومت در هر عصر ودوره يى يا كشتار اهل حق وايجاد خفقان در بين مردم مسلمان وخلاصه به استضعاف كشاندن وسوء استفاده از عناوين اسلامى وضعف بنيه فكرى ومالى مردم چيز ديگرى از رسيدن آنان بمقام خلافت وزمامدارى موثر بود؟...
اكنون برمى گرديم باصل سخن كه بر اساس توضيحى كه داده شد موضوع ابدال واقتاب (كه ناشى از افكار خرافى وصوفيانه اهل تسنن وفاقد هر گونه ريشه اسلامى است) نمى توان- آن چنانچه ابن ابى الحديد ادعا وتفسير نموده- فرمايش، امام را بر آن منطبق نمود.
راستى جاى بسى تعجب وتاسف است كه دانشمندى اديب، مورخ، متكلم وتا حدى حديث شناس، وآشنا با واقعيتهاى اسلامى - همچون ابن ابى الحديد- چگونه براى فرار از رفتن زير بار خلفاى بر حق پيامبر وامامان راستين شيعه ومورد احترام اهل تسنن (كه همه شئون مادى ومعنوى آنها بر مردم آشكارا وقابل درك بوده وهست) تن بدين خرافات داده ودر حقيقت كلام صريح وروشن مولاى متقيان امير مومنان عليه السلام را به باد مسخره گرفته است، ومى گويد مقصود آن حضرت از اين سخنان ابدال و... بوده است.
در حالى كه قرآن مجيد از اين گونه افراد كج گرا اين چنين تعبير مى كند:
(وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما وعلوا).(8)
انحراف گرايان در حالى كه حق را به يقين مى شناختند از روى ظلم وسركشى آن را انكار كردند.
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(1) ابن عبد ربه در عقد الفريد ج 1 ص 265 وص 293 بخش اول آن را ابن واضح (يعقوبى) در تاريخ يعقوبى ج 2 ص 400 ابن قتيبه دينورى در عيون الاخبار، بيهقى در المحاسن والمساوى ص 40 در باب محاسن آداب قسمتهائى از آن را آورده، خطيب در تاريخ بغداد ج 6 ص 479 در ترجمه اسحاق نخعى، فخر رازى در تفسير مفاتيح الغيب ج 2 ص 192، ابن عبد البر در جامع بيان العلم چنانچه در مختصر آن ص 29 آمده خوارزمى در مناقب ص 390 ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ج 18 ص 359 نقل كرده اند.
(2) شرح نهج البلاغه ج 18 ص 351.
(3) آل عمران 71:3.
(4) بقره ص 42:2.
(5) درباره بحث وبررسى وهدف اصلى از صدور اين احاديث تاليفاتى چند از محققان حديث شناس ودانشمندان بزرگ شيعه بجا مانده كه از جمله آنها است (شرعه التسميه فى النهى عن التسميه) از مير داماد ورساله (فى تحريم تسميه) صاحب الزمان از شيخ سليمان ماحوزى در گذشته (1121) وديگر بهمين نام از سيد رفيع الدين محمد طباطبائى از مشايخ مرحوم مجلسى، نيز رساله (اشراق الحق) در جواز بردن نام حضرت مهدى، از سيد كمال الدين حسين بن حيدر مفتى كركى مى باشد. براى شناخت اين كتابها مراجعه شود به (مهدى منتظر را بشناسيد) بقلم مولف اين كتاب والذريعه ج 10.
(6) سوره ص 26:38.
(7) شارح معتزلى ابن ابى الحديد پس از نقل كلام امير مومنان (ع) ودو بيت ذيل آن را از آن حضرت (ج 18 ص 416 حكمت 185) زير عنوان: شرح مى نويسد: روى سخن امام درين نثر ونظم با ابوبكر وعمر است. اما نثر (واعجبا...) پس در موجه جلوه دادن عمر است بيعت با ابوبكر را به هنگاميكه ابوبكر بعمر گفت دستت را دراز كن عمر گفت تو در همه پيش آمدهاى هموار وناهموار مصاحب وهمراه پيامبر بودى پس خود دستت را دراز كن وبا او بيعت كرد. امام درين عبارت خاطر نشان فرمود كه تو (عمر) در صورتى كه مصاحبت ابوبكر با پيامبر را دليل بر استحقاق خلافت ومجزو بيعت ميدانى چگونه خلافت را به كسى كه اضافه بر مصاحبت با پيامبر دارى افتخار خويشاوندى هم هست تسليم نمى كنى واو را شايسته ى اين مقام نمى دانى؟ واما نظم (فان كنت...) پس نظر به احتجاج ابوبكر در سقيفه كه در برابر گروه انصار عترت پيامبر بودن را دستاويز قرار داد وبه ادعاى خويشاوندى با پيامبر خود را شايسته خلافت معرفى كرد وهنگامى كه از گروهى بيعت گرفت در مقابل مردم به دليل آنكه ديگران (كه اهل حل وعقد بودند) با من بيعت نموده ومرا به خلافت برگزيدند مدعى خلافت شد. امام فرمود: اما ادعاى تو كه مى گوئى ذريه پيامبر واز خاندان او هستى پس غير تو (يعنى خود اماام اميرالمومنين وحسنين وساير بنى هاشم) در نسب بحضرتش نزديك تراند واما احتجاج تو باينكه مردم به تو راى دادند وجماعت از خلافت تو خوشنودند پس با اينكه گروهى از صحابه (اهل حل وعقد) غائب بودند ودر راى گيرى شركت نداشتند چگونه بيعت منعقد وراى گيرى بعمل آمد؟.
(8) نمل 27 و14.