(۱۹۵) رجعت از نگاه قرآن
رجعت از نگاه قرآن
خدامراد سليميان
اشاره
باور به رجعت، كه يكى از اعتقادات شيعه است، در طول تاريخ پُر فراز وفرود خود، همواره مورد توجه پژوهشگران عرصه ى دين بوده است.
بدون ترديد، بررسى وتحليل بيشتر اين اعتقاد، مى تواند حقايق افزون ترى را فراروى علاقه مندان قرار دهد؛ به ويژه آن كه شيعه معتقد است، علاوه بر رواياتى كه در اين زمينه در دست است، آيات قرآن نيز دليلى بر حتمى بودن تحقق اين باور به شمار مى آيد وآيات قرآن، گنجايش بحث هاى روزآمد ونو را همواره به عنوان اصلى اساسى براى خود حفظ كرده است.
در اين نوشتار، مى كوشيم با بهره مندى از زلال معارف پيشوايان معصوم: وبزرگان دين، براى روشن تر ساختن باور رجعت به وسيله ى آيات نورانى قرآن،گامى، هر چند كوتاه به جلو برداريم.
پيش درآمد
پيش از هر سخن، بايسته است معناى لغوى واصطلاحى رجعت را توضيح دهيم.
(رجعت) در كتاب هاى لغت، به معناى (بازگشت) است؛ يعنى برگشتن به جايى كه پيش تر در آن جا بوده است.(1)
اما در اصطلاح مهدويّت، (رجعت) عبارت است(2) از: بازگشت دو گروه از مردگان ـ مؤمنان محض وكافران محض ـ به صورت هاى پيشين خود،(3) پس از ظهور حضرت مهدى (عج)(4)، تا مؤمنان از برپايى حكومت جهانى عدل، دلشاد وكافران، از فرومايگى وپستى ستمگران، دلگير شوند.(5)
واژه ى (رجعت) در اين بحث، داراى شهرت كامل است؛ ولى در اين باره، واژگان ديگرى نيز به كار گرفته شده است؛ از جمله: (كرة)، (عودة)، (بعثة)، (حشر)، (إياب) ومانند آن.
از آيات، روايات وبيان دانشوران شيعه به دست مى آيد زندگى در رجعت، اگر چه در دنياست، زندگى خاصّى است، با ويژگى هاى خود كه نه ـ به طور دقيق ـ همچون زندگى دنيا ونه همانند زندگى آخرت است ودر عين حال، چون زندگى در برزخ نيز نيست.(6)
پيروان مكتب اهل بيت: براى اثبات رجعت در آخرالزمان، افزون بر دليل عقلى، از آيات قرآن وروايات معصومان: توأماً، بهره گرفته اند؛ ولى از آن جا كه قرآن، اساسى ترين منبع اثبات حقايق دينى است، در مسأله رجعت نيز به عنوان نخستين واصلى ترين منبع، مورد توجّه قرار مى گيرد.
درباره ى رجعت در قرآن، لازم است در سه عرصه بحث وبررسى شود:
1. امكان رجعت؛
2. وقوع آن در گذشته؛
3. وقوع آن در آينده.
امكان رجعت
امكان نيز به دو قسم تقسيم مى شود: امكان ذاتى وامكان وقوعى.
امكان ذاتى رجعت: شكى نيست كه رجعت، به خودى خود، داراى امكان ذاتى است؛ چرا كه زنده كردن مردگان ـ چه در دنيا وچه در آخرت ـ در توان خداوند است وهيچ خردمندى در آن شك ندارد.
خداوند، در آيات فراوانى با ردّ مخالفان، معجزه ى زنده شدن مردگان را به دست پيامبران خود، دليلى بر معاد، قيامت وزنده شدن مردگان، ارائه كرده است.
امكان وقوعى رجعت: بهترين دليل بر امكان يك چيز، وقوع آن است. وقوع رجعت، با استفاده از بيانات نورانى قرآن وشواهد تاريخى، به روشنى تمام قابل اثبات است.
وقوع رجعت در گذشته وآينده
درباره ى وقوع رجعت در گذشته ونيز در آينده، با يك نگاه گذرا به آيات مربوط به رجعت، با دو دسته آيات مواجه مى شويم:
1. گزارش وقوع رجعت در امت هاى پيشين
در اين دسته از آيات، به روشنى وقوع رجعت ميان اقوام وملل گذشته گزارش شده است؛ مانند داستان زنده شدن كشته ى بنى اسرائيل، زنده شدن ياران حضرت موسى، زنده شدن عزير نبى ومردگانى كه به دست حضرت عيسى زنده شدند كه به شرح هر كدام مى پردازيم:
1ـ1. زنده شدن هفتاد نفر از ياران حضرت موسى عليه السلام
يكى از بارزترين مصداق هاى زنده شدن مردگان، حيات يافتن ياران حضرت موسى عليه السلام پس از مرگ است. خداوند، در اين باره مى فرمايد:
(وَإِذْ قُلْتُمْ يَامُوسَى لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّعِقَةُ وأَنتُمْ تَنظُرُونَ * ثُمَّ بَعَثْنَكُم مِن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)؛(7)
(وچون گفتيد: (اى موسى! تا خدا را آشكارا نبينيم، هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد) پس ـ در حالى كه مى نگريستيد ـ صاعقه شما را فرا گرفت. سپس شما را پس از مرگتان برانگيختيم؛ باشد كه شكرگزارى كنيد).
امام رضا عليه السلام به دنبال اين آيه ى شريف فرمود:
(... چون خداوند با موسى سخن گفت، موسى به سوى قوم خود رفته، واقعه را خبر داد. گفتند: (ما هرگز ايمان نياوريم، تا سخن خدا را بشنويم). حضرت موسى، از آن جمعيت هفتصد هزار نفرى، هفتاد هزار نفر واز آن ها هفت هزار، واز آنان هفتصد واز آنان هفتاد نفر برگزيده، با خود به كوه طور برد. آنان چون كلام خدا را شنيدند، گفتند: (ما هرگز به تو ايمان نياوريم، تا خدا را آشكار را ببينيم). خداوند آذرخشى فرستاد. در اثر ستمشان از آذرخش مردند. موسى عرض كرد: (خداوندا! اگر قوم، مرا متهم كنند كه تو به دروغ، ادعاى پيامبرى مى كردى! اينان را بردى وكشتى، در جواب آنان را چه بگويم؟) خداوند، دوباره ايشان را زنده كرد وهمراه او فرستاد... ).(8)
تمام مفسران شيعه بدون اختلافى، اين آيه را به زنده شدن مردگان (رجعت) در امت حضرت موسى عليه السلام، تفسير كرده اند:
شيخ طوسى در تبيان، اگر چه استدلال به آيه را بر حتمى بودن رجعت در آخرالزمان نپذيرفته واثبات آن را نيازمند دليل هاى ديگر دانسته است، در دلالت آيه بر زنده شدن ياران حضرت موسى عليه السلام پس از مردن، ترديدى نكرده است.(9)
علامه طبرسى در مجمع البيان، ذيل اين آيه شريفه، پس از بيان اين كه گروهى از دانشوران شيعه با اين آيه، بر جواز رجعت استدلال كرده اند، مى گويد: عده اى قائلند رجعت، جز در زمان پيامبر جايز نيست؛ چرا كه بدين وسيله معجزه او آشكار مى گردد. وى اين سخن را باطل دانسته، مى گويد:
نزد ما ـ بلكه نزد بيشتر امت ـ اظهار معجزه به دست امامان: واولياى خدا نيز امكان پذير است.(10)
بحرانى در تفسير برهان، ذيل اين آيه شريف روايتى از حضرت على عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت، آيه را صريح در مردن وزنده شدن دانسته است.(11)
در تفسير صافى نيز ذيل اين آيه مى نويسد:
به سبب اين كه در اين آيه، زنده شدن، به پس از مرگ مقيد شده است، اين آيه نيز دلالت واضح بر امكان ووقوع رجعت دارد كه اصحاب ما، بنابر تصريح امامان: به آن معتقدند.(12)
و بالاخره، در تفسير نمونه، ذيل اين آيه شريف مى خوانيم:
اين آيه از آياتى است كه بر امكان (رجعت) وبازگشت به زندگى در اين دنيا دلالت دارد؛ چرا كه وقوع آن در يك مورد، دليل بر امكان آن در ساير موارد است.(13)
مفسران اهل سنّت - به جز اندكى -(14) در تفسير اين آيه، ديدگاهى چون مفسران شيعه ارائه كرده اند.
عبداللّه نسفى در مدارك التنزيل،(15) طنطاوى در الوسيط(16)، عبدالرحمن بن على جوزى در زاد المسير(17)، آيه را صريح در مردن وزنده شدن دانسته، نظر كسانى را كه مردن را به بيهوشى تفسير كرده اند، ردّ نموده اند.
برخى اين آيه ومانند آن را دليلى بر رجعت در آخرالزمان دانسته اند؛ ولى به نظر مى رسد آنچه از اين آيه وتفاسير ذيل آن به دست مى آيد، بدون ضميمه كردن روايات، فقط حكايت وقوع رجعت در امت هاى گذشته است. ما نيز فقط به اين دليل اين آيات را نقل كرده ايم.(18)
1ـ2. زنده شدن كشته بنى اسرائيل
خداوند متعال در سوره ى بقره، داستان زنده شدن كشته بنى اسرائيل را اين گونه بيان مى فرمايد:
(وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّرَءْتُمْ فِيهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)؛(19)
وچون شخصى را كشتيد ودرباره ى او با يكديگر به ستيزه برخاستيد؛ حال آن كه خدا، آنچه را كتمان مى كرديد، آشكار كرد پس گفتيم: پاره اى از آن (گاو سربريده) را (به آن) مقتول (بزنيد)، تا زنده شود. خدا اين گونه مردگان را زنده مى كند وآيات خود را به شما مى نماياند؛ باشد كه بينديشيد.
علامه طباطبايى با ردّ سخن كسانى كه به توجيه آيه پرداخته اند، نوشته است:
بعضى گفته اند مراد از اين قصه، بيان حكم است ومى خواهد مانند تورات حكمى از احكام مربوط به كشف جنايت را بيان كند وبفرمايد به هر وسيله شده بايد قاتل را به دست آورد، تا خونى هدر نرود؛ مانند آيه (وَلَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَوةٌ)؛ (وبراى شما در قصاص زندگى است)،(20) نه اين كه موسى عليه السلام با دُم آن گاو به مرده زده وبه معجزه نبوت، مرده را زنده كرده باشد.
آن گاه در پاسخ مى نويسد:
خواننده ى عزيز توجه دارد كه اصل سياق كلام، به ويژه اين قسمت از كلام كه مى فرمايد: (پس گفتيم او را به بعضى قسمت هاى گاو بزنيد كه خدا اين طور مردگان را زنده مى كند)، هيچ سازگارى ندارد.(21)
قرطبى مى گويد: (مراد از آيه، زنده كردن پس از مردن است).(22) طبرى نيز ذيل اين آيه شريف، پس از بيان مفصل داستان واقوال درباره قسمتى از بدن گاو كه براى زنده شدن به مقتول زدند ـ مردن وزنده شدن را حتمى ذكر كرده است.(23)
از ديگر تفاسيرى كه به صراحت به زنده شدن مرده اشاره كرده اند، مى توان به تفسير القرآن العظيم(24)، كشف الاسرار(25)، مدارك التنزيل(26) و... اشاره نمود.
از اين آيه ى شريف، اين واقعيت به روشنى به دست مى آيد كه خداوند، كشته ى بنى اسرائيل را در همين جهان وپيش از رستاخيز زنده كرد. اين، نمونه اى از رجعت يا بازگشت به دنيا است.
1ـ3. زنده شدن هزاران نفر
يكى ديگر از مصداق هاى برجسته ى رجعت، زنده شدن هزاران انسان پس از مرگ است. خداوند اين حادثه ى بزرگ را اين گونه بيان فرموده است:
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَرِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْيَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ)؛(27)
(آيا از (حال) كسانى كه از بيم مرگ از خانه هاى خود خارج شدند وهزاران تن بودند، خبر نيافتى؟ خداوند به آنان گفت: (بميريد). آن گاه آنان را زنده كرد. آرى، خداوند، به مردم، صاحب بخشش است؛ ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمى كنند).
قرطبى در تفسير الجامع لأحكام القرآن مى نويسد:
آن ها بيش از ده هزار نفر بودند اين گروه، به سبب ترس از مرگ از ديار خود فرار كردند وگمان كردند زنده خواهند ماند؛ پس خداوند، آن ها را در محلى كه خيال مى كردند در آن، از مردن در امان خواهند بود، ميراند....
وى به كلام ابن عربى اشاره مى كند كه مى گويد:
خداوند، آن ها را از روى عقوبت ميراند؛ آن گاه آن ها را زنده كرد. مردنى كه به سبب عقوبت باشد، پس از آن، زندگى است؛ در حالى كه پس از مردن از روى اجل، زندگى نخواهد بود.
آنگاه ديدگاه خود را، زنده شدن آن ها پس از مرگ معرفى وآن را غير قابل ترديد ذكر كرده است.(28)
ميان مفسران شيعى، شيخ طوسى در تفسير التبيان ذيل اين آيه شريف نوشته است:
در اين آيه، دليلى است بر ضد منكران عذاب قبر ورجعت؛ چرا كه زنده كردن در قبر وزنده كردن در رجعت، همانند زنده ساختن اين ها ـ براى عبرت ـ است.(29)
طبرسى نيز اين آيه را دليلى بر ضد منكران عذاب قبر ورجعت را انكار مى داند.(30)
در تفسير نمونه نيز، افزون بر اين كه اين مورد را مصداق كامل رجعت دانسته، آن را دليلى براى امكان تكرار آن ذكر كرده است.(31)
1ـ4. زنده شدن عزير، پس از صد سال
(أَوْ كَالَّذِى مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْىِ هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ وقَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ ءَايَةً للنّاسِ وَانظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)؛(32)
(يا مانند آن كس كه به شهرى كه بام هايش، يكسر فرو ريخته بود، عبور كرد (وبا خود مى) گفت: (چگونه خداوند، (اهل) اين (ويرانكده) را پس از مرگشان زنده مى كند؟) پس خداوند، او را صد سال ميراند. آن گاه او را برانگيخت و(به او) گفت: (چقدر درنگ كردى؟) گفت: (يك روز، يا پاره اى از روز را درنگ كردم). گفت: ((نه)، بلكه صد سال درنگ كردى؛ به خوراك ونوشيدنى خود بنگر كه (طعم ورنگ آن) تغيير نكرده است وبه درازگوش خود نگاه كن (كه چگونه متلاشى شده است). اين ماجرا براى آن است كه (هم به تو پاسخ گوييم وهم) تو را نشانه اى براى مردم قرار دهيم وبه استخوان ها بنگر كه چگونه آن ها را برداشته وبه هم پيوند مى دهيم، سپس گوشت بر آن مى پوشانيم). پس هنگامى كه (چگونگى زنده كردن مردگان) براى او آشكار شد، گفت: ((اكنون) مى دانم كه خداوند بر هر چيزى تواناست).
قرطبى در تفسير خود، به روشنى تمام مى نويسد: (او را زنده كرد).(33) ابن كثير نيز علاوه بر بيان مردن وزنده شدن او، سن او را هنگام وفاتش ذكر كرده است.(34) طنطاوى در الجواهر به زنده شدن، تصريح كرده است(35)، در روح البيان نيز با تاكيد فراوان گفته شده است: (در تمام اين مدت صد سال، او مرده بوده است).(36)
بنابراين، آنان زنده شدن پس از مرگ در دنيا را پذيرفته اند؛ امّا از مفسران شيعه، علامه طباطبايى آيه را صريح در زنده شدن پس از مرگ دانسته، در ردّ پندار گروهى كه مراد از (موت) را در اين جا، بى هوشى مى دانند، نوشته است:
لكن ما نفهميديم چگونه ممكن است (مردن) در آيه شريف را بر بى هوشى حمل كرده، داستان اين شخص را با داستان اصحاب كهف مقايسه نمود؛ چون به فرض اين كه قبول كنيم داستان اصحاب كهف از قبيل بيهوشى بوده، صرف شباهتى كه بين اين دو داستان هست، مجوز آن نمى شود كه آن دو را با هم مقايسه كنيم؛ زيرا در داستان اصحاب كهف، (ميراندن) نيامده است؛(37)
در حالى كه در آيه ياد شده به مرگ تصريح شده است: (خداوند او را صد سال ميراند).
ابوالفتوح رازى ذيل آيه شريف مى گويد:
در آيه، دلالت است بر صحت رجعت ونادرستى عقيده ى كسانى كه رجعت را منكر شده، آن را بعيد مى انگارند.(38)
1ـ5 زنده شدن مردگان به دست حضرت عيسى عليه السلام
در آيات فراوانى از قرآن مجيد مى خوانيم: يكى از مهم ترين معجزه هاى حضرت عيسى عليه السلام، زنده كردن مردگان بوده است. شيعه واهل سنّت در كتاب هاى خود، به ويژه در كتاب هاى تفسيرى، بدان اشاره كرده اند.
خداوند در يكى از آيات قرآن، اين گونه از اين معجزه ى حضرت عيسى عليه السلام پرده برداشته است:
(وَرَسُولاً إِلَى بَنِى إِسْرَائِيلَ أَنِّى قَدْ جِئْتُكُم بَِايَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّى أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيَْةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرَا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْىِ الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لأَيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ)؛(39)
(و(او را) پيامبرى به سوى بنى اسرائيل (مى فرستد كه به آنان مى گويد:) (در حقيقت، من از جانب پرودگارتان برايتان معجزه اى آورده ام. من از گل براى شما به شكل پرنده مى سازم، آن گاه در آن مى دمم؛ پس به اذن خدا پرنده اى مى شود وبه اذن خدا نابيناى مادرزاد وپيس را بهبود مى بخشم ومردگان را زنده مى كنم...).
در حيلة الاولياء وطبقات الاصفياء آمده است:
روزى حضرت مسيح، به استخوان جمجمه اى سفيد برخورد. گفت: (پروردگارا! زندگى را به اين بازگردان). خداوند وحى فرمود: (روى خود را برگردان). پس از درنگى كوتاه، نگاه خود باز گرداند؛ ديد پيرمردى در حالى كه بر بسته اى از سبزيجات تكيه كرده، آن جا است. پيرمرد، رو به عيسى كرده، گفت: (اى بنده خدا! كمك كن اين سبزى ها را به بازار برسانم).
عيسى عليه السلام فرمود: (چه كار مى كنى؟) پيرمرد گفت: (هم اينك اين سبزى ها را چيده ام وآن ها را در اين نهر شسته ام. چون صورتم را برگرداندم، تو را ديدم. حضرت عيسى از او درباره ى قومش پرسيد؛ چون پاسخ داد، معلوم شد بين آن پيرمرد وحضرت عيسى، پانصد سال فاصله بوده است(يعنى پيرمرد پانصد سال قبل از دنيا رفته بود).(40)
از ديگر كسانى كه زنده شدن مردگان به دست حضرت عيسى را نقل كرده اند، مى توان به سمرقندى در ذيل اين آيه شريف،(41) عبدالكريم بن هوازن،(42) ابن اثير در تاريخ خود،(43) كتاب كشاف عن غوامض التنزيل،(44) والجامع لاحكام القرآن قرطبى(45) اشاره كرد.
مرحوم شيخ صدوق در كتاب امالى خود، ضمن داستانى عبرت انگيز، چگونگى زنده شدن مردگان توسط حضرت عيسى عليه السلام را اين گونه نقل كرده است:
امام صادق عليه السلام فرمود:
(عيسى بن مريم، همراه سه نفر از يارانش، براى كارى از مسيرى عبور مى كردند. در راه، به سه شمش طلا برخوردند. حضرت عيسى عليه السلام رو به همراهان خود كرده، فرمود: (اين، مايه كشتار مى شود ومردم را به هلاكت مى رساند). آن گاه به راه افتادند. آن سه نفر كه به آن طلاها طمع كرده بودند، هر كدام به بهانه اى از حضرت عيسى جدا شده، نزد طلاها بازگشتند. پس آن دو نفر، به يكى گفتند: (برو غذايى بخر، تا بخوريم وآن گاه، طلاها را تقسيم كنيم).
او وقتى غذا خريد، سمى در آن ريخت، تا آن دو نفر را به قتل رسانده، تمام طلاها را از آن خود كند. آن دو نيز تصميم گرفتند وقتى برگشت، او را به قتل رسانند وطلاها را بين خود تقسيم كنند. چون برگشت، او را به قتل رسانده، پس از خوردن غذا، خود نيز از دنيا رفتند. حضرت مسيح بازگشت وآن ها را مرده يافت. به اذن خداوند آن ها را زنده كرده، فرمود: (آيا به شما نگفتم كه اين، مايه خونريزى مى شود؟)(46)
در مجمع البيان، درباره ى آيه (وأحيى الموتى؛ ومردگان را زنده مى سازم) گفته است:
عيسى عليه السلام زنده ساختن مردگان را به طور مجاز، به خود نسبت داده است؛ زيرا در واقع، اين خداوند بود كه هنگام دعاى او، مردگان را زنده مى ساخت وگفته شده است او چهار تن را زنده كرد. آن گاه به كسانى كه به دست آن حضرت زنده شدند، اشاره كرده است.(47)
قابل ذكر اين كه افزون بر آيات بالا، موارد فراوان ديگرى نيز وجود دارد كه از زنده شدن مردگان حكايت دارد.
جمع بندى
در يك جمع بندى كوتاه، به نكات ذيل مى توان اشاره كرد:
1. به تصريح آيات قرآن، رجعت هاى فراوانى در گذشته رخ داده است.
2. علاوه بر علماى شيعه، بيشتر دانشمندان اهل سنّت نيز بر اين كه در گذشته، رجعت هايى صورت گرفته است، عقيده مندند.
بنابراين شكى نخواهد ماند كه در گذشته، به اراده ى الهى انسان هاى فراوانى، پس از مردن، دوباره زنده شده، به زندگى دنيايى بازگشته اند.
شيعه، با استناد به آيات ياد شده وفرموده ى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله كه: (هر چه در امت هاى پيشين رخ داده است، در امت من هم رخ خواهد داد). وبرخى آيات قرآن، وقوع رجعت را در آخرالزمان، حتمى دانسته است.(48)
2. رجعت در آخرالزمان
دسته دوم از آياتى كه درباره ى رجعت سخن گفته است، آياتى است كه به بيان برخى از روايات، بر تحقق رجعت در آخرالزمان وپيش از قيامت دلالت دارد.
بر خلاف دسته نخست، اين گروه از روايات، نيازمند تأويل، يا تفسير(49) به وسيله ى پيشوايان معصوم: وبزرگان دين است.
برخى از اين آيات بدين قرارند:
2ـ1. خروج دابة الارض
يكى از آياتى كه شيعه با استفاده از آموزه هاى مكتب اهل بيت: معتقد است مربوط به رجعت است، آيه اى است كه از خروج دابة الارض سخن مى گويد. در اين آيه مى خوانيم:
(وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَآبَّةً مَنَ الأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَاسَ كَانُواْ بَِآيَتِنَا لا يُوقِنُونَ)؛(50)
وچون قول (عذاب) بر ايشان واجب شود، جنبنده اى را از زمين براى آنان بيرون مى آوريم كه با ايشان سخن گويد كه: (مردم (چنان كه بايد) به نشانه هاى ما يقين نداشتند).
بنابر روايات شيعه وسنّى، يكى از ويژگى هاى مهم دابة الارض، اين است كه داراى ابزارى است كه به وسيله آن، مؤمنان را از كافران باز مى شناساند.(51)
در ادامه، صاحب مجمع البيان از على بن ابراهيم بن هاشم در تفسيرش نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:
مردى خدمت عمار رسيد وبه او گفت: (آيه اى در قرآن است كه ذهن مرا مشغول كرده ومن معناى آن را نمى فهمم). عمار پرسيد: (كدام آيه؟) آن مرد اين آيه را تلاوت كرد وپرسيد: (مراد از دابة الارض چيست؟) عمار گفت: (به خدا قسم! نمى نشينم ونمى خورم ونمى آشامم؛ مگر آن كه آن را به تو بنمايانم). سپس عمار وآن مرد، خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند. على عليه السلام مشغول خوردن خرما وكره بود. عمار نشست وبا آن حضرت، مشغول خوردن شد. آن مرد تعجب كرد وپرسيد: (مگر تو قول نداده بودى تا او را به من نشان ندادى، نخورى ونياشامى؟) عمار جواب داد: (اگر عاقل باشى، نشانت دادم).(52)
علامه طباطبايى در بحث روايى در ذيل آيه شريف، به نقل از تفسير قمى از حضرت امام صادق عليه السلام روايت مى كند:
(رسول خدا صلى الله عليه وآله به اميرالمؤمنين برخورد واو را در مسجد خوابيده ديد؛ بدين حال كه مقدارى شن جمع كرده وسرش را روى آن گذاشته بود. حضرت با پاى خود حركتش داد وفرمود: (برخيز اى دابة الارض!) مردى از اصحاب عرض كرد: (يا رسول اللَّه! آيا ما هم مى توانيم رفقاى خود را به اين نام بناميم؟) فرمود: (نه؛ به خدا سوگند! اين نام، جز براى او نيست واو همان دابه اى است كه خداى تعالى در كتابش درباره ى او فرمود: (وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ...)).
آن گاه فرمود: (يا على! چون آخرالزمان شود، خداى تعالى تو را در بهترين صورت بيرون مى آورد؛ در حالى كه با تو است وسيله داغ نهادن ودشمنان خود را با داغ، نشان مى كنى).
مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: (عامه مى گويند: اين آيه شريف، به صورت (تَكْلِمُهُم) است؛(53) يعنى ايشان را جراحت مى زنى، حضرت فرمود:
(خدا ايشان را در جهنم زخمى كند؛ براى اين كه آيه شريف، از كلام مى باشد نه از كَلَّمَ).(54)
ظاهر آيه اين است كه اين جنبنده از زمين بيرون مى آيد... .
بنابراين (دابة)، به معناى (جنبنده) و(ارض)، به معناى (زمين) است وبر خلاف آنچه بعضى مى پندارند ـ (دابه) فقط به جنبندگان غير انسان اطلاق نمى شود؛ بلكه مفهوم وسيعى دارد كه انسان ها را نيز دربر مى گيرد؛ چنان كه در آيه 6 سوره هود مى خوانيم: (وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا)؛ (هيچ جنبنده اى در زمين نيست، مگر اين كه روزى او بر عهده ى خدا است).
ودر آيه 61 سوره نحل آمده است: (وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَآبَّةٍ)؛ (اگر خداوند، مردم را به سبب ستم هايشان مجازات مى كرد، جنبنده اى را بر زمين باقى نمى گذاشت).
البته اهل سنّت، دابة الارض را موجودى از جنس غير انسان با مشخصات بسيار عجيب وغريب ذكر كرده اند.
بيضاوى در انوار التنزيل نوشته است:
او جساسه است. روايت شده طول او شصت ذراع است. داراى چهار دست وپا، كُرك وپَر است وداراى دو بال است كه كسى از او نمى تواند فرار كند وكسى هم به او نمى رسد.(55)
سيوطى در درالمنثور، پس بيان اقوال درباره ى (دابة الارض)، نظر شيعه را مورد توجه قرار داده، با بيان روايتى از حضرت على عليه السلام از آن حضرت نقل كرده است كه به شدّت قول كسانى را كه معتقدند او (دابة الارض) است ردّ كرده است.(56)
(ابن كثير) نيز همين سخن را به حضرت على عليه السلام نسبت داده، ويژگى هاى شگفت آورى براى دابة الارض ذكر كرده است.(57)
مفسران متأخر اهل سنّت نيز اغلب به پيروى از گذشتگان خود، اين راه را ادامه داده، همچنان صفات غريب وعجيبى براى دابة الارض ذكر كرده اند.(58)
برخى نيز منصفانه نوشته اند:
ما هر چه در كتاب ها جست وجو كرديم، به اين اوصاف براى حيوانى برنخورديم وبر فرض صحيح بودن آن (دابة الارض)، مخالف تمام حيوان ها است.(59)
برخى، روايات فوق را غيرقابل اعتماد دانسته(60) وبرخى نقل آن را تضييع وقت وسياه كردن كاغذ سفيد ذكر كرده اند:(61)
همان گونه كه پيش از اين گفته شد، شيعه به پيروى از روايات معصومان: دابة الارض را يك انسان فوق العاده مى دانند كه يكى از كارهاى مهم او، جدا ساختن صفوف مسلمانان از منافقان وعلامت گذارى آن ها است. حتى از برخى از روايات استفاده مى شود كه عصاى موسى وانگشتر سليمان با او است ومى دانيم كه عصاى موسى، رمز قدرت واعجاز، وخاتم سليمان رمز حكومت وسلطه الهى است. به اين ترتيب، او يك انسان قدرتمند وافشاگر است.(62)
از اين رو، در زيارت امام على عليه السلام به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است: السلام عليك يا عمود الدين ووارث علم الاوّلين والآخرين وصاحب الميسم ....(63)
با توجه به مجموع آنچه نقل شد، به راحتى مى توان گفت: (دابة الارض) انسان مهمّى است كه براى انجام كارى بس مهمّ پيش از قيامت به زمين باز مى گردد.
ونيز اين كه در روايات شيعه وسنّى وارد شده است كه مؤمن وكافر را نشانه گذارى مى كند وصفوفشان را مشخص مى سازد، با انسان سازگار است. سخن گفتن با مردم كه در متن آيه قرآن به عنوان توصيف او آمده نيز مناسب همين معنا است.
البته برخى مراد از دابة الارض را حضرت مهدى (عج) ومقصود از خروج او را، ظهور آن حضرت ذكر كرده اند(64) كه غير قابل قبول است.
2ـ2. حشر برخى مردگان
يكى ديگر از آياتى كه به واسطه ى آن بر حتمى بودن رجعت در آخرالزمان، استدلال شده است، چنين است: (وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مَمَّن يُكَذِّبُ بَِآيَتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ)؛(65) وآن روز كه از هر امتى، گروهى از كسانى را كه آيات ما را تكذيب كرده اند، محشور مى كنيم؛ پس آنان نگاه داشته مى شوند، تا همه به هم بپيوندند.
از جمله كسانى كه به وسيله ى اين آيه، بر رجعت در آخرالزمان، استدلال كرده اند، مى توان شيخ مفيد(66) ونيز شيخ طوسى(67) را نام برد.
مرحوم طبرسى در تفسير مجمع البيان ذيل اين آيه شريف نوشته است:
شيعيان كه به رجعت عقيده دارند، با اين آيه، بر درستى اعتقاد خود استدلال كرده وگفته اند: آمدن (مِن) در سخن، موجب تبعيض است ودلالت دارد بر اين كه در روز مورد نظر، برخى از اقوام برانگيخته شده وبرخى ديگر برانگيخته نمى شوند واين، صفت روز رستاخير نيست؛ چرا كه خداوند سبحان، درباره آن فرموده است (آنان را بر مى انگيزيم وهيچ يك از آنان را فروگذار نمى كنيم).(68)
علامه طباطبايى نيز ذيل آيه شريف، پس از بيان برخى اقوال وردّ آن ها، استدلال بالا را بيان مى كند.(69) آن گاه در بيان اين كه (حشر) از نظر قرآن، غير از قيامت است، مى نويسد:
اين آيه ودو آيه بعدش، پس از داستان بيرون شدن (دابه) از زمين واقع شده اند كه خود، يكى از علايمى است كه قبل از قيامت واقع مى شود؛ قيامتى كه در چند آيه بعد، درباره آن مى فرمايد: (وَنُفِخَ فِى الصُّورِ) وتا چند آيه بعد اوصاف وقايع آن روز را بيان مى كند ومعنا ندارد قبل از شروع بيان اصل قيامت ووقايع آن، يكى از وقايع آن را زودتر ذكر كند؛ چون ترتيب وقوعى اقتضا مى كند اگر حشر يك فوج از هر امتى هم جزو وقايع قيامت باشد، آن را پس از مسأله نفخ صور ذكر فرمايد؛ ولى اين گونه ذكر نكرد؛ بلكه قبل از نفخ صور، مسأله حشر فوج از هر امتى را آورده است؛ پس معلوم مى شود اين حشر جزو وقايع قيامت نيست.(70)
در تفسير قمى نيز همين مضمون را ذيل آيه شريف، به استناد فرمايشى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: مردم درباره ى آيه ى (يَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا) چه مى گويند؟ راوى مى گويد: (مى گويند: اين آيه درباره ى قيامت است). فرمود: (نه، اين طور كه آنان مى گويند، نيست؛ بلكه درباره رجعت است. مگر خداى تعالى، در قيامت از هر امت فوجى را محشور مى كند وبقيه آن امت ها را رها مى كند؟ با اين كه خودش فرمود: (وَحَشَرْنَهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا)؛ آنان را محشور كرديم واحدى را از قلم نينداختيم).(71)
ابوالفتوح رازى نيز گويد:
عبداللّه بن عباس گفت: (اصحاب ما به اين آيت تمسك كردند در صحت رجعت...).(72)
كوتاه سخن اين كه برانگيخته شدن آيه ى مذكور در يكى از اين سه زمان ممكن است:
پيش از قيامت، پس از قيامت يا در هنگام قيامت وصورت چهارمى نخواهد داشت.
صورت سوم باطل است؛ چرا كه حشر در قيامت، كلى است؛ نه اين كه از هر امتى، تعدادى محشور شوند.
صورت دوم نيز باطل است؛ چرا كه پس از قيامت، مجرمان به جهنم ونيكان به بهشت خواهند رفت وبا اين بيان، تنها احتمال اول، باقى خواهد ماند كه قول شيعه اماميه است.
2ـ3. پيمان انبيا بر يارى پيامبر صلى الله عليه وآله
از جمله آياتى كه شيعه بر رجعت در آخر الزمان ارائه كرده است، اين آيه است: (وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَقَ النَبِيِّينَ لَمَآ ءَاتَيْتُكُم مِّن كِتَبٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ وقَالَ ءَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَ لِكُمْ إِصْرِى قَالُواْ أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُواْ وَأَنَا مَعَكُم مِّنَ الشَّهِدِينَ)؛(73) (و(ياد كن) هنگامى كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه هر گاه به شما كتاب وحكمتى دادم، سپس شما را فرستاده اى آمد كه آنچه را با شما است تصديق كرد، البته به او ايمان بياوريد وحتماً يارى اش كنيد وفرمود: (آيا اقرار كرديد ودر اين باره پيمانم را پذيرفتيد؟) گفتند: (آرى، اقرار كرديم). گفت: پس گواه باشيد ومن با شما از گواهانم).
پيروان مكتب اهل بيت: با بهره مندى از راهنمايى هاى ايشان، بر اين باورند كه به روشنى از اين آيه استفاده مى شود نصرت وايمانى كه از پيامبران بر آن ميثاق گرفته شده است، پس از آمدن رسول اكرم صلى الله عليه وآله خواهد بود. افعال (لَتُؤْمِنُنَّ) و(لَتَنصُرُنَّهُ) مضارع مؤكد بوده، بر انجام كار در زمان آينده دلالت دارند؛ يعنى زمانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وپيامبران گذشته همگى زنده شوند وپيامبران پيشين، طبق پيمان الهى خود، نبى اكرم صلى الله عليه وآله را يارى دهند.
2ـ4. دو بار زنده شدن ودو بار مردن
خداوند، آن گاه كه سخنان برخى مردگان را نقل مى كند، از زبان ايشان مى فرمايد: (قَالُواْ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِّن سَبِيلٍ)؛(74) (مى گويند: پروردگارا! دوبار ما را ميراندى ودوبار ما را زنده كردى وبه گناهانمان اعتراف كرديم؛ پس آيا راهى براى بيرون شدن (از آتش) هست؟)
در تفسير قمى در ذيل اين آيه شريف، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است: (ذلك فى الرجعة؛(75) اين، در رجعت است).
2ـ5. سوگند دشمنان اهل بيت بر زنده نشدن مردگان
از ديگر آيه هايى كه در بيان معصومان: به رجعت تأويل شده، اين آيه است: (وَأَقْسَمُواْ بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَنِهِمْ لَايَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَمُوتُ بَلَى وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا ولَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ)(76)؛ (وبا سخت ترين سوگندهايشان به خدا سوگند ياد كردند كه خدا كسى را كه مى ميرد بر نخواهد انگيخت. آرى، (انجام) اين وعده بر او حق است؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند).
مرحوم كلينى در كتاب كافى با ذكر سند از ابو بصير نقل مى كند:
(به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: (اين كه خداوند تبارك وتعالى مى فرمايد: (وآنان با مبالغه وتأكيد به خداوند سوگند ياد كنند كه خداوند هرگز كسى كه بميرد را زنده نخواهد كرد. بلى البته وعده ى الهى حق است؛ لكن بيشتر مردم نمى دانند منظور چيست؟) فرمود: (اى ابوبصير! (عامه) در اين باره چه مى گويند؟) عرض كردم: (مشركان چنين مى پندارند وبراى رسول اكرم صلى الله عليه وآله سوگند مى خورند كه خداوند هرگز مردگان را زنده نخواهد كرد). حضرت فرمود: (مرگ بر كسى كه چنين سخنى مى گويد! از آن ها بپرس آيا مشركان به الله قسم مى خورند، يا به لات وعُزّا؟) ابوبصير مى گويد: (گفتم: فدايت شوم! پس برايم معناى آيه را بيان فرما). ايشان فرمود: (اى ابوبصير! هنگامى كه قائم ما به پا خيزد، خداوند گروهى از شيعيان ما را براى يارى او برانگيزد وزنده كند كه گيره هاى شمشيرهايشان بر روى شانه هايشان است. چون اين خبر به قومى از شيعيان ما كه نمرده باشند برسد، به يكديگر گويند: (فلان وفلان از قبرهايشان برانگيخته شدند وآن ها با قائم عليه السلام هستند). اين سخن به گوش گروهى از دشمنان ما برسد؛ آن ها گويند: (اى گروه شيعيان! چقدر دروغگو هستيد؟ اين دولت وحكومت شما است وشما دروغ مى گوييد؟ نه واللَّه! اين ها كه شما مى گوييد زنده نشده وزنده نخواهند شد، تا روز قيامت)؛ پس خداوند، گفتار آن ها را حكايت كرده، مى فرمايد: وآنان با مبالغه وتأكيد به خداوند سوگند ياد كنند كه خداوند هرگز كسى كه بميرد را زنده نخواهد كرد).(77)
ديديم شيعه با استفاده از هر دو دسته آيات، با بيان پيشوايان معصوم:، حتمى بودن رجعت را در دوران حضرت مهدى (عج) اثبات كرده است.
دلالت دسته دوم روشن است. آنچه محل بحث بيشتر است، استفاده از دسته ى نخست آيات، براى اثبات رجعت در آخرالزمان است.
شيعه معتقد است ذكر نمونه هايى از رجعت در گذشته، مى تواند خود دليلى بر وقوع آن در آينده باشد. رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله در روايتى ارزشمند فرمود: (والذى نفسى بيده لتركبنّ سنن من كان قبلكم حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة حتى لا تخطئون طريقهم ولايخطئون سنن بنى اسرائيل)؛(78) (به آن كسى كه جانم به دست او است سوگند! شما مسلمانان با هر سنّتى كه در امت هاى گذشته جريان داشته است، رو به رو خواهيد شد وآنچه در آن امت ها جريان يافته است، مو به مو در اين امت جريان خواهد يافت؛ به طورى كه نه شما از آن سنّت ها منحرف مى شويد ونه آن سنّت ها كه در بنى اسرائيل بود شما را ناديده مى گيرد).
البته وجود اين مضمون با تعابير مختلف، در ده ها كتاب از منابع اهل سنّت، گوياى اين مطلب است كه تكرار آنچه در امت هاى گذشته رخ داده است، در امت اسلامى نيز ضرورى مى نمايد.
اكنون به لحاظ اهميّت، فقط به برخى از اين موارد اشاره مى كنيم:
رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: (هر آينه هر چه بر بنى اسرائيل گذشت، بر امت من نيز خواهد گذشت، بدون هيچ كم وكاستى؛ حتى اگر كسى بين بنى اسرائيل، آشكارا با مادر خود ازدواج كرد، در امت من نيز چنين خواهد شد).(79)
در روايت ديگر، حذيفة بن يمان از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله نقل كرده است كه فرمود: (تمام سنّت هاى اهل كتاب درباره شما نيز تحقق خواهد يافت، بدون خطا. كسى پرسيد: (اى رسول خدا! حتى گوساله پرستى؟) حضرت فرمود: بلى ...).(80)
البته در منابع روايى شيعه نيز مضمون روايت فوق، فراوان به چشم مى خورد كه براى اختصار در پاورقى فقط به منابع اشاره مى كنيم.(81)
البته اين نحوه استدلال در بيانات معصومان عليهم السلام نيز به چشم مى خورد كه از باب تبرّك، سخن را با آن، به فرجام مى بريم:
امام رضا عليه السلام در پاسخ به پرسش مأمون درباره ى رجعت، فرمود:
(إِنَّهَا الْحَقُّ وقَدْ كَانَتْ فِى الأُمَمِ السَالِفَةِ ونَطَقَ بِهَا الْقُرْآنُ وقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله يَكُونُ فِى هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلُّ مَا كَانَ فِى الْأُمَمِ السَالِفَةِ حَذْوَ النَعْلِ بِالنَّعْلِ والْقُذَّةِ بِالْقُذَّة)؛(82)
(رجعت، حقّ است. همانا در امت هاى پيشين نيز بوده است. قرآن نيز بدان تصريح كرده است وپيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله فرمود: هر چه در امت هاى پيشين بوده است، مو به مو در امت من نيز خواهد بود).
كوتاه سخن اين كه تمام اهل سنّت، اتفاق نظر دارند كه در امت هاى گذشته رجعت هايى صورت گرفته است ونيز اتفاق نظر دارند كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: (هر چه در امت هاى گذشته رخ داده است، در امت من نيز اتفاق خواهد افتاد). وشكى نيست كه رجعت، يكى از مهم ترين حوادث امت هاى قبل است ونيز شكى نيست كه تا امروز، چنين رويدادى در امت اسلامى رخ نداده است؛ بنابراين در آينده چنين خواهد شد.
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(1) ر.ك: رازى، احمدبن فارس، معجم مقاييس اللغة؛ فيروزآبادى، مجدالدين محمدبن يعقوب، القاموس المحيط؛ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن.
(2) البته به سبب شهرت معناى اصطلاحى رجعت، برخى در تعريف لغوى نيز به معناى اصطلاحى اشاره كرده اند. ر.ك: جوهرى، صحاح اللغة، طريحى، مجمع البحرين.
(3) شيخ مفيد، اوائل المقالات فى المذاهب والمختارات، (سلسله مؤلفات شيخ مفيد، ج4)، ص 77.
(4) سيد مرتضى، جوابات المسائل الرازيه (رسائل الشريف، ج1)، ص 125.
(5) مرحوم مظفر، عقايد الاماميه، ترجمة عليرضا مسجد جامعى، ص 294.
(6) ر.ك: علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 2، ص 109.
(7) بقره: 55 و56.
(8) شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج1، ص 200.
(9) ر.ك: شيخ طوسى، التبيان، ج1، ص254.
(10) طبرسى، مجمع البيان، ج 2ـ1، ص 252.
(11) ر.ك: بحرانى، البرهان، ج 1، ص 241.
(12) ر.ك: تفسير صافى، ج1، ص 133.
(13) ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 1، ص 259.
(14) محمد رشيد رضا، تفسير المنار، ج 1، ص 322.
(15) نسفى، مدارك التنزيل، ج 1، ص 53 ـ 54.
(16) طنطاوى، الوسيط، ج1، ص137.
(17) ابن جوزى، زاد المسير، ج 1، ص 67.
(18) ر.ك: شيخ طوسى، التبيان، ج1، ص254.
(19) بقره: 72 و73.
(20) بقره: 179.
(21) تفسيرالميزان، ج 1، ص 204.
(22) ر.ك: الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 462.
(23) ر.ك: تفسير طبرى، ج 1، ص 286ـ268.
(24) ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 303.
(25) ميبدى، كشف الاسرار، ج1، ص 233.
(26) مدارك التنزيل، ج 1، ص 60.
(27) بقره: 243.
(28) ر.ك: قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ذيل آيه؛ ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 661؛ ميبدى، كشف الاسرار، ج 1، ص 649.
(29) شيخ طوسى، التبيان، ج2، ص 283.
(30) طبرسى، مجمع البيان، ج 2ـ1، ص 605.
(31) مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 2، ص 222.
(32) بقره: 259.
(33) قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ذيل آية شريف.
(34) ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 287.
(35) طنطاوى، الجواهر، ج1، ص239.
(36) ابوالفتوح رازى، روح البيان، ج1، ص 412.
(37) كهف: 11؛ تفسير الميزان، ج 2، ص 554.
(38) روض الجنان وروح الجنان، ج2، ص 347.
(39) آل عمران: 49.
(40) ابونعيم اصفهانى ، حلية الاولياء، ج 6، ص 9.
(41) ابوالليث سمرقندى ، تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 67.
(42) قشيرى، الرسالة القشيرية، ص 199.
(43) ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 315.
(44) زمخشرى،كشاف، ج 1، ص 367.
(45) قرطبى، الجامع لاحكام القران، ج 4، ص 94.
(46) شيخ صدوق، امالى، ص 152؛ نيز ر.ك: علل الشرايع، ج2، ص 466؛ كافى، ج2، ص318، ح21.
(47) محمدرضا طبسى، شيعه ورجعت، ترجمه سيدمحمد ميرشاه ولد، ص 66 و67.
(48) پس از ذكر دستة دوم آيات، به اين استدلال اشاره خواهيم كرد.
(49) (تفسير) از واژه (فَسَرَ)، به معناى روشن كردن وآشكار ساختن است ودر اصطلاح، عبارت است از: زدودن ابهام از لفظ دشوار كه در انتقال معناى مورد نظر، نارسا ودچار اشكال است. ماده (فَسَرَ)، در باب (تفعيل)، بيانگر مبالغه در دستيابى به معنا است. ... از اين رو تفسير، تنها كنار زدن نقاب از چهرة لفظ مشكل ونارسا نيست؛ بلكه شامل زدودن ابهام موجود در دلالت كلام، نيز مى شود.
تفسير، در جايى است كه گونه اى ابهام، در لفظ وجود دارد واين، موجب ابهام در معنا ودلالت كلام مى شود وبراى زدودن آن، كوشش فراوانى لازم است. (رك: محمد هادى معرفت، تفسير ومفسران، ج1، ص18).
تأويل نيز از (اَول)، به معناى بازگشت به اصل است. تأويل يك چيز، يعنى برگرداندن آن به مكان ومصدر اصلى اش وتأويل لفظ متشابه، يعنى توجيه ظاهر آن؛ به طورى كه به معناى واقعى واصيل خودش باز گردد.(همان، ص 22 و23) بيگمان در قرآن، آيات متشابهى وجود دارد كه بايد تأويل شود؛ ولى جز خداوند وراسخان در علم، كسى آن را نميداند.(آل عمران: 7).
(50) نمل: 27.
(51) ر.ك: عبدالرحمن ثعلبى، الجواهر الحسان، ج2، ص5.5، نيشابورى، غرائب القرآن، ج10، ص16.
(52) طبرسى، مجمع البيان، ج 8ـ7، ص 366.
(53) ر.ك: جوهرى، الصحاح، ج5، ص 2023؛ زبيدى، تاج العروس، ج9، ص49.
(54) علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 15، ص 567.
(55) بيضاوى، انوار التنزيل واسرار التأويل، ذيل آيه.
(56) ر.ك: سيوطى، درالمنثور، ج 6، ص 382.
(57) ابن كثير، تفسيرالقران العظيم، ج 6، ص 210.
(58) تفسير سمرقندى، ج 2، ص 505؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 7، ص 180.
(59) ر.ك: طنطاوى، الجواهر، ج 7، ص 249.
(60) مراغى، ج 7، جزء 20، ص 22.
(61) ابو حيان، البحر المحيط، ج 7، ص 96.
(62) ر.ك: ناصر مكارم شيرازى، ، تفسير نمونه، ج 15، ص 551 و552. (با تصرف)
(63) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 589.
(64) ر.ك: روض الجنان، ج8، ص423.
(65) نمل: 83.
(66) شيخ مفيد، المسائل السرويه، ص32.
(67) شيخ طوسى، التبيان، ج8، ص120.
(68) مجمع البيان، ج 8ـ7، ص 366.
(69) كهف: 47.
(70) علامه طباطبايى، الميزان، ج 15، ص 570.
(71) على بن ابراهيم قمى، تفسير قمى، ج 2، ص 36.
(72) ابوالفتوح رازى، روح الجنان، ، ج 8، ص 424.
(73) آل عمران: 81.
(74) غافر: 11.
(75) على بن ابراهيم قمى، تفسير قمى، ج 2، ص 256.
(76) نحل: 38.
(77) شيخ كلينى، روضه كافى، ص 50، ح 14؛ اين روايت با اندك تفاوتى در تفسير عياشى وتفسير قمى نيز ذكر شده است. ر.ك: تفسير عياشى، ج 2، ص 259.
(78) ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث والاثر، ولسان العرب، ج 12، ص 72، (ذيل ماده قذذ). همچنين ر.ك: محمد بن جرير طبرى، المسترشد؟، سنن ترمذى، ج3، ص331؛ طبرانى، المعجم الكبير، ج3، ص 244؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج9، ص286؛ متقى هندى، كنز العمال، ج8، ص 94؛ قرطبى، تفسير قرطبى، ج7، ص 273؛ ابن كثير، تفسير ابن كثير، ج2، ص364؛ ابن حزم، الاحكام،ج6، ص 86 و...
(79) نيشابورى، حاكم ، المتسدرك على الصحيحين، ج 1، ص 218.
(80) مسند الشاميين، ج 2، ص 100، ح 987؛ السنن الواردة فى الفتن، ج 3، ص 534؛ ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 286.
(81) ر.ك: من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 203؛ اعلام الورى، ص 476؛ رجال كشى، ص 20؛ كشف الغمة، ج 2، ص 545؛ كمال الدين وتمام النعمة، ج 2، ص 529.
(82) شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا عليه السلام، ص200.